آن مرد آمد، آن مرد با آب....
تاريخ گوياي آن است که اميرالمؤمنين(ع)، همّ فراواني مبني بر تربيت فرزندان خود مبذول مي داشتند و عباس(ع)را افزون بر تربيت در جنبه هاي روحي و اخلاقي، از نظر جسماني نيز مورد تربيت و پرورش قرار مي دادند تا جايي که از تناسب اندام و ورزيدگي اعضاي او، به خوبي توانايي و آمادگي بالاي جسماني او فهميده مي شد. علاوه بر ويژگي هاي وراثتي که عباس(ع)از پدرش به ارث برده بود، فعاليت هاي روزانه، اعم از کمک به پدر در آبياري نخلستان ها و جاري ساختن نهرها و حفر چاه ها و نيز بازي هاي نوجوانانه، بر تقويت قواي جسماني او مي افزود. از جمله بازي هايي که در دوران کودکي و نوجواني عباس(ع)بين کودکان و نوجوانان رايج بود، بازي اي به نام «مداحي»(3)بود که تا اندازه اي شبيه به ورزش گلف است و در ايران زمين به «چوگان» شهرت داشته. در اين بازي که به دو گونه ي سواره يا پياده امکان پذير بود، افراد با چوبي که در دست داشتند، سعي مي کردند تا گوي را از دست حريف بيرون آورده، به چاله اي بيندازند که متعلق به طرف مقابل است. اين گونه سرگرمي ها، نقش مهمي در چالاکي و ورزيدگي کودکان داشت. افزون بر آن نگاشته اند که اميرالمؤمنين (ع)به توصيه هاي پيامبر(ص)مبني بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سوارکاري، تيراندازي، کشتي و شنا، جامه ي عمل مي پوشانيد و خود شخصاً، فنون نظامي را به عباس(ع)فرامي آموخت.
نخستين بارقه هاي جنگ آوري
به حق، اميرالمومنين (ع)بيش ترين سهم را در بروز اين ويژگي برجسته و کارآمد-هم از لحاظ جسمي و هم روحي-در عباس(ع)بر عهده داشت. تيزبيني اميرالمؤمنين(ع)در پرورش عباس(ع)، از او چنان قهرمان نام آوري در جنگ هاي مختلف ساخته بود که شجاعت و شهامت او، نام علي(ع)را در کربلا زنده کرد.
روايت شده است که اميرالمؤمنين(ع)روزي در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود گرم گفت و گو بود. در اين لحظه، مردي عرب در آستانه ي در مسجد ايستاد. از مرکب خود پياده شد و صندوقي را که هم راه آورده بود، از روي اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزديک آمد و دست علي(ع)را بوسيد و گفت:«مولاي من!براي شما هديه اي آورده ام» و صندوقچه را پيش روي امام نهاد. امام در صندوقچه را باز کرد. شمشيري آب ديده در آن بود.
در همين لحظه، عباس(ع)که نوجواني نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه اي ايستاد و به شمشيري که در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين (ع)متوجه شگفتي و دقت او گرديد و فرمود :«فرزندم!آيا دوست داري اين شمشير را به تو بدهم؟» عباس (ع)گفت:آري!اميرالمؤمنين (ع)فرمود: «جلوتر بيا!» عباس (ع)پيش روي پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهي طولاني به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند :«يا اميرالمؤمنين!براي چه مي گرييد؟»امام پاسخ فرمود:«گويا مي بينم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مي کند تا اين که دو دستش قطع مي گردد…»(4)و اين گونه نخستين بارقه هاي شجاعت و جنگ آوري در عباس(ع)به بار نشست.
شرکت در جنگ ها، نمونه هاي بارزي از شجاعت شايد اولين تجربه ي حضور عباس در صحنه ي سياسي، شرکت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاش هاي او در اين جنگ، اسناد چندان معتبري در دست نيست. احتمال آن مي رود که کم سن و سال بودن اين نوجوان تلاش گر، سبب شده تا فعاليت هاي او از حافظه ي تاريخ پاک شود. اما حضور پررنگ او در جنگ صفين، برگ زريني بر کتاب نام آوري او افزوده است. در اين مجال به بررسي گوشه هايي از اخبار اين جنگ پرداخته مي شود.
1.آب رساني ، تجربه پيشين
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفري معاويه به صفين، وي به منظور شکست دادن اميرالمؤمنين(ع)عده زيادي را مأمور نگهباني از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمي»را بدان گمارد. سپاهيان خسته و تشنه ي اميرالمؤمنين(ع)وقتي به صفين مي رسند، آب را به روي خود بسته مي بينند. تشنگي بيش از حد سپاه، اميرالمؤمنين (ع)را بر آن مي دارد تا عده اي را به فرماندهي «صعصعه بن صوحان»و«شبث بن ربعي» براي آوردن آب اعزام نمايد. آنان به هم راه تعدادي از سپاهيان، به فرات حمله مي کنند و آب مي آورند.(5)در اين حمله امام حسين (ع)و ابالفضل العباس (ع)نيز شرکت داشتند و مالک اشتر اين گروه را هدايت مي نمود.(6)
به نوشته برخي تاريخ نويسان معاصر، هنگامي که امام حسين(ع)، در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس(ع)براي نبرد امتناع مي ورزد، او براي تشويق امام حسين(ع)خطاب به امام عرض مي کند:«آيا به ياد مي آوري آن گاه که در صفين آب را به روي ما بسته بودند، به هم راه شما براي آزاد کردن آب تلاش بسيار کردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم و در حالي که گرد و غبار صورتم را پوشانيده بود، نزد پدر بازگشتيم؟…» (7)
2.اهتمام اميرالمؤمنين (ع)در تقويت روحيه ي جنگ آوري عباس(ع)
در جريان آزاد سازي فرات توسط لشگريان اميرالمؤمنين (ع)مردي تنومند و قوي هيکل به نام «کُرَيب بن ابرهه»از قبيله ي «ذي يزن»از صفوف لشگريان معاويه براي هماورد طلبي جدا شد. در مورد قدرت بدني بالاي او نگاشته اند که وي يک سکه ي نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مي ماليد که نوشته هاي روي سکه ناپديد مي شد.(8) او خود را براي مبارزه با اميرالمؤمنين(ع)آماده مي ساخت. معاويه براي تحريک روحيه ي جنگي او مي گفت:علي (ع)با تمام نيرو مي جنگد [و جنگ جويي سترگ است]و هر کس را ياراي مبارزه با او نيست.[آيا توان رويارويي با او را داري؟]کريب پاسخ مي داد:من[باکي ندارم و]با او مبارزه مي کنم.
نزديک آمد و اميرالمؤمنين (ع)را براي مبارزه صدا زد. يکي از پيش مرگان مولا علي (ع)به نام «مرتفع بن وضاح زبيدي» پيش آمد. کريب پرسيد:کيستي؟ گفت:هماوردي براي تو! کريب پس از لحظاتي جنگيدن او را به شهادت رساند و دوباره فرياد زد:يا شجاع ترين شما با من مبارزه کند، يا علي(ع) بيايد. «شرحبيل بن بکر»و پس از او«حرث بن جلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسيدند. اميرالمرمنين(ع)که اين شکست هاي پي در پي را سبب از دست رفتن روحيه ي جنگ آوري و سرخوردگي ياران خود مي ديد، دست به اقدامي عجيب زد. او فرزند رشيد خود عباس(ع)را که در آن زمان علي رغم سن کم جنگ جويي کامل و تمام عيار به نظر مي رسيد،(9)فراخواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهيزات نظامي خود را با او عوض کند و در جاي اميرالمؤمنين(ع)در قلب لشگر بماند و خود لباس جنگ عباس(ع)را پوشيد و بر اسب او سوار شد و در مبارزه اي کوتاه اما پر تب و تاب، کريب را به هلاکت رساند…و به سوي لشگر بازگشت و سپس محمد بن حنفيه را بالاي نعش کريب فرستاد تا با خون خواهان کريب مبارزه کند.(10)
اميرالمؤمنين (ع)از اين حرکت چند هدف را دنبال مي کرد:هدف بلندي که در درجه ي اول پيش چشم او قرار داشت، روحيه بخشيدن به عباس(ع)بود که جنگ آوري نورسيده بود. در درجه ي دوم او مي خواست لباس و زره و نقاب عباس (ع) در جنگ ها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسي از صاحب آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس(ع) در ديگر جنگ ها بدهد تا هر گاه فردي با اين شمايل را ديدند، پيکار علي(ع)در خاطرشان زنده شود.
و در گام واپسين، اما با اين کار مي خواست کريب نهراسد و از مبارزه با علي(ع)شانه خالي نکند(11)و هم چنان سرمست از باده غرور و افتخار به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در ميدان باقي بماند و به دست امام(ع)کشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشير اسلام را بچشند.
3.درخشش در جنگ صفين
در صفحات ديگري از تاريخ اين جنگ طولاني و بزرگ که منشأ پيدايش بسياري از جريان هاي فکري و عقيدتي در پاي گاه هاي اعتقادي مسلمانان بود، به خاطره ي جالب و شگفت انگيز ديگري از درخشش حضرت عباس(ع)بر مي خوريم. اين گونه نگاشته اند:در گرما گرم نبرد صفين، جواني از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابي بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره اش نروييده بود، اما صلابت از سيماي تاب ناکش خوانده مي شد. سنّش را حدود هفده سال تخمين زده اند مقابل لشگر معاويه آمد و با نهيبي آتشين مبارز خواست. معاويه به «ابوشعثاء»که جنگ جويي قوي در لشگرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وي مبارزه کند. ابوشعثاء با تندي به معاويه پاسخ گفت:مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مي دانند[اما تو مي خواهي مرا به جنگ نوجواني بفرستي؟]آن گاه به يکي از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتي نبرد، عباس(ع)او را در خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعثاء با نهايت تعجب ديد که فرزندش در خاک و خون مي غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند ديگر خود را روانه کرد، اما نتيجه، تغييري ننمود. تا جايي که همگي فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او فرستاد، اما آن نوجوان دلير همگي آنان را به هلاکت رساند. در پايان ابو شعثاء که آبروي خود و پيشينه ي جنگ آوري خانواده اش را بر باد رفته مي ديد، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نيز به هلاکت رساند، به گونه اي که ديگر کسي جرأت مبارزه با او را به خود نمي داد. تعجب و شگفتي اصحاب اميرالمؤمنين (ع)نيز برانگيخته شده بود. هنگامي که به لشگرگاه خود بازگشت، اميرالمؤمنين (ع)نقاب از چهره فرزند رشيدش برداشت و غبار از چهره ي او سترد… .(12)
دوشادوش امام حسن(ع)
دوران سراسر رنج اميرالمؤمنين(ع)در سحرگاه شب21رمضان ، سال40هجري به پايان رسيد. امام پيش از شهادت به فرزند برومندش، عباس (ع)توصيه هاي فراواني مبني بر ياري رساندن به برادران معصوم و امامان او به ويژه امام حسين(ع)نمود و در شب شهادتش، عباس(ع)را به سينه چسبانيد و به او فرمود:پسرم!به زودي چشمم به ديدار تو در روز قيامت روشن مي شود. به خاطر داشته باش که در روز عاشورا به جاي من، فرزندم حسين (ع)را ياري کني.(13) و اين گونه از او پيماني ستاند که هرگز از رهبري برادران خود تخطي نکند و همواره دوشادوش آنان به احياي تکاليف الهي و سنت نبوي(ص)در جامعه بپردازد.
او در جريان توطئه ي صلحي که از سوي معاويه به امام مجتبي(ع)تحميل شد، همواره موضعي موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خويش اتخاذ نمود، تا آن جا که حتي برخي از دوستان نيز از اطراف امام متواري شدند. نوشته اند «سليمان بن صرد خزاعي» که پس از قيام امام حسين(ع)قيام توابين را سازمان دهي کرد و از ياران و دوستان امام علي(ع)به شمار مي رفت، پس از انعقاد صلح، روزي امام مجتبي(ع)را «مُذِلُّ المؤمنين»خطاب نمود؛(14)
اما با وجود اين شرائط نابه سامان، حضرت عباس(ع)دست از پيمان خود با برادران و ميثاقي که با پدرش، علي(ع)در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پيش تر از آنان گام برنداشت و اگر چه صلح هرگز با روحيه ي جنگ آوري و رشادت او سازگار نبود، اما اصل پيروي بي چون و چرا از امام بر حق خود را به کار بست و سکوت نمود.
در اين اوضاع نابه هنجار حتي يک مورد در تاريخ نمي يابيم که او علي رغم عمل کرد برخي دوستان، امام خود را از روي خيرخواهي و پند دهي مورد خطاب قرار دهد. پس از بازگشت امام مجتبي(ع)به مدينه، عباس (ع)در کنار امام به دستگيري از نيازمندان پرداخت و هداياي کريمانه ي برادر خود را بين مردم تقسيم مي کرد. او در اين دوران لقب «باب الحوائج» يافت(15)و وسيله ي دستگيري و حمايت از محرومين جامعه گرديد. او در تمام اين دوران در حمايت و اظهار ارادت به امام خويش کوتاهي نکرد، تا آن زمان که دسيسه ي پسر ابوسفيان، امام را در آرامشي ابدي، در جوار رحمت الهي سکنا داد. آري، به آن نيز بسنده نکردند و بدن مسموم او را آماج تيرهاي کينه توزي خود قرار دادند. آن جا بود که کاسه صبر عباس (ع)لبريز شد و غيرت حيدري اش به جوش آمد. دست بر قبضه ي شمشير برد، اما دستان مهربان امام حسين(ع)نگذاشت آن را از غلاف بيرون آورد و با نگاهي اشک الود، برادر غيور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.(16)
يار وفادار امام حسين(ع)
حضرت عباس (ع)با دقت و تيزبيني فراوان، مسائل و مشکلات سياسي جامعه را دنبال مي کرد و از پشتيباني امام خود دست برنمي داشت و هرگز وعده هاي بني اميه، او را از صف حق پرستي جدا نمي ساخت و حمايت بي دريغش را از امام اعلام مي داشت. يزيد پس از مرگ معاويه به فرمان دار وقت مدينه«وليد بن عقبه»نگاشت :«حسين(ع)را احضار کن و بي درنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براي من بفرست.»وليد با مروان مشورت نمود. مروان که از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام به شمار مي رفت، در پاسخ وليد گفت:«اگر من جاي تو بودم گردن او را مي زدم. او هرگز بيعت نخواهد کرد.» سپس امام حسين(ع)را احضار کردند. حضرت عباس(ع)نيز به هم راه سي تن از بني هاشم امام را هم راهي نمودند. امام داخل دارالاماره ي مدينه گرديد و بني هاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بيعت به گونه ي پنهاني چندان درست نيست. بگذار فردا که همه را براي بيعت حاضر مي کني، مرا نيز احضار کن[تا بيعت نمايم].»مروان گفت:«امير!عذر او را نپذير!اگر بيعت نمي کند گردنش را بزن.»امام برآشفت و فرمود: «واي بر تو اي پسر زن آبي چشم!تو دستور مي دهي که گردن مرا بزنند!به خدا که دروغ گفتي و بزرگ تر از دهانت سخن راندي.»(17)
در اين لحظه، مروان شمشير خود را کشيد و به وليد گفت:«به جلّادت دستور بده گردن او را بزند!قبل از اين که بخواهد از اين جا خارج شود. من خون او را به گردن مي گيرم.»امام همان گونه که به بني هاشم گفته بود، آنان را مطلع کرد، و عباس(ع)به هم راه افرادش با شمشيرهاي آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند.(18)امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوي حرم امن الهي نمود و عباس(ع)نيز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم گيري، بار سفر بست و با امام هم راه گرديد و تا مقصد اصلي، سرزمين طفّ، از امام جدا نشد و ميراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام را با سخنراني ها، جانفشاني ها و حمايت هاي بي دريغش از امام به منصه ي ظهور رساند.
پينوشتها:
1.نفس المهموم، شيخ عباس قمي، قم، مکتبه بصيرتي، 1405ق.،ص332.
2.اعيان الشيعه، سيد محسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات،1406ق.،ج7،ص429.
3.نگرشي تحليلي به زندگاني امام حسين(ع)،عباس محمود عقاد، برگردان:مسعود انصاري، تهران، نشر پرديس، 1380ش.،ص57.
4.مولد العباس بن علي(ع)،محمد علي ناصري، قم، انتشارات شريف الرضي، 1372ش،صص61و62.
5.نگرشي تحليلي به زندگاني حضرت عباس(ع)،ابوالفضل هادي منش، قم ، مرکز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما،1381ش.،ص47،به نقل از تذکره الشهداء،ص255.
6.معالي السبطين، محمد مهدي حائري مازندراني، بيروت،مؤسسه النعمان، بي تا، ج2،ص437؛العباس ،ص153.
7.العباس(ع)عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعه الحيدريه، بي تا،ص88.
8.المناقب، احمد بن محمد المکي الخوارزمي، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1411ق.، ص227؛العباس، ص154.
9.همان.
10.همان،ص228.
11.همان.
12.العباس(ع)ص153؛کبريت الاحمر،محمد باقر بيرجندي، تهران، کتاب فروشي اسلاميه،1377ق.،ص385.
13.معالي السبطين، محمد مهدي حائري مازندراني، بيروت، مؤسسه النعمان، بي تا، ج1،ص454.
14.الامامه و السياسه، عبدالله بن مسلم ابن قتيبه الدينوري، برگردان:ناصر طباطبايي، تهران، انتشارات ققنوس، 1379ش.،ص188.
15.مولد العباس بن علي(ع)،ص74.
16.العباس(ع)ص156؛العباس بن علي (ع)رائد الکرامه و الفداء في الاسلام، باقر شريف قرشي، بيروت، دار الکتاب الاسلامي،1411ق.،ص112.
17.تاريخ الطبري، محمد بن جرير الطبري،بيروت، مؤسسه عزالدين،1407ق.،ج3،ص172؛الملهوف علي قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404ق.،ص98.
18.مناقب آل ابي طالب، ابوجعفر محمد بن علي بن شهر آشوب السروي المازندراني، بيروت، دارالاضواء، بي تا، ج4،ص88.
نویسنده: طه تهامی - منبع:نشريه پيام زن، شماره 219.
صفحات: 1· 2