اســـــوه جوانان
شمیم شکوفایی
رمله یا نفیله کنیز خوشخویی بود که در بیتحضرت امام حسنمجتبی(ع) روزگار میگذرانید او بوی عطر معنویت را از این مکاناستشمام میکرد و خدا را شاکر بود که این لیاقت را به دستآورده که در چنین بوستان باصفایی به خدمتگزاری مشغول شود و درخانه ریحانه جهان، سید جوانان بهشت و دومین فروغ امامت چونپروانه میچرخید. خلق و خوی آن امام همام، چون اشعهای فروزانبر وی گرما و روشنایی میبخشید. نفیله جزو آن کنیزانی بود کهنمیخواست از خانه امام برود و چنین سعادتی را از دستبدهد،حتی اگر آزادش هم میکردند چنین تمایلی نداشت.او به این واقعیت رسیده بود که با وجود میزانی چون امام کهپیش روی او است میتواند جنبههای تقوا را از راه تزکیه درون بهدست آورد و با استمداد از نصایح و اندرزهای سودمند آقایش حضرتامام حسن مجتبی(ع) شالوده یک زندگی حقیقی را استوار نماید. نفیله رفته رفته مسیر پارسایی را طی میکرد و سازندگی خود رااز طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آوردکه به عنوان ام ولد (مادر فرزند) برای حضرت امام حسن(ع)پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسهآفرینی بودند و در قیامشکوهمند کربلا از خود رشادتهای قابل تحسین بروز دادند. نفیلهدر سال 46 ه. ق و به نقلی در سال 47 ه.ق باردار گردید و دریکی از شبهای این سال که مدینه در آرامش شبانه سر بر بسترنهاده بود. درد زایمان بر تمام وجودش مستولی گردید تا آن که فجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دلپذیر روز دیگر پیوست.اینک نوزادی دیده به جهان گشود که سیمایش چون ماه شب چهاردهم میدرخشید. اشک شوق بر صورتش دوید و مادرانه به آن کودک خوشسیما نگریست. کودک را در قنداق سفیدی پیچیدند و در دامن حضرت امام حسن(علیه السلام) نهادند. آن حضرت وی را در آغوش کشید و در گوشراست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت و در واقع با این سنتوی را تقدیس نمود. در روز هفتم سر کودک را تراشیده و به وزنمویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدش که قاسم نام داشت این کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام قاسم صدا میزدند. این نام هم هویت کودک را روشن میکرد و هم یادآور نخستین طفل رسول اکرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سیما به پدر شباهت زیادی داشت و نیز کشیدگی قامت و حسن خلق امام راداشت. این کودک از همان ماههای نخستین ولادت با صدای فرحبخش پدر و نوازشهای آن حضرت آشنا گردید و به تدریج رشد نمود و با اطرافیان انس و ارتباط برقرار کرد.
در فراق پدر
جعده دختر اشعثبن قیس -همسر امام حسن(علیه السلام)- با تحریکاتمعاویه و بر حسب خصومتی که با آن حضرت داشت. ماده سمی را در ظرف شیر امام دوم شیعیان ریخت و آن حضرت چونروزهاش را با این نوشیدنی گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را برکناری نهاد و درد شدیدی در خود احساس کرد و به جعده فرمود:خدا تو را هلاک کند که مرا کشتی. سوگند به حق که پس از من بهرهای از اولاد و آسایش نصیبت نخواهد شد. چون اهل خانه از این وضع باخبر شدند آشفته گردیدند. در این میان قاسم بیش از همه ناراحت بود و از این بابت لحظهای قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافیان بود که پدرش را ازآن وضع برهانند. اما گویا آن سم خطرناک اثر خود را بخشیده بود و پس از خوردن زهر، امام متجاوز از یک ماه بر بستر بیماری لحظات پرمشقتی را گذرانید و در آن شرایط ناگوار چون به امامعرض کردند: چرا به معالجه مبادرت نمیورزی ، فرمودند: مرگ درمانی ندارد وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گردید که اینبیماری به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجی از حزن واندوه فرو رفت و گویی دنیا در نظرش تیره و تار گشت، آخر او تازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جای بوسههای آنحضرت را بر گونههای خویش حس میکرد. گوهر گرانبهایی را از دست میداد. چرا ناراحت نباشد طفلی که از خو گرفتن به پدرش مدتیکوتاه میگذرد، حق دارد از این وضع اسفانگیز اندوهگین باشد. به تدریج نفس امام به شماره افتاد و گویا لحظات مفارقت فرارسید. حضرت امام حسین(ع) خود را بر روی بستر برادر انداخت وگویا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با یکدیگر مطالبی میفرمودند. قاسم در لابلای گریه و زاری مراقب بود که از گفت وگوی پدر و عمو سر در بیاورد اگر چه متوجه مضمونی از آن عبارات نشد، ولی با حال و هوای کودکی چنین استنباط کرد که لحظاتجدایی از پدر فرا رسیده و به زودی غبار یتیمی بر چهرهاش خواهدنشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازی از وصیتخویش به برادرفرمود: تو را سفارش میکنم ای حسین(ع) به بازماندگان از خاندانو فرزندان که از خطا کارشان درگذری و از نیکوکارانشان بپذیری و برای آنها جانشین و پدری مهربان باشی… برخی مورخان به این موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن(علیه السلام)، قاسم نورستهاش را وصیتی نمود و تعویذی بر بازویش بست و فرمود: هرگاه رنج و المی بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما وبر محتوایش عمل کن و از آنچه دستور داده شده پیروی نما. با رحلت امام که در آخر صفر سال 49 ه.ق روی داد، فریاد دردناک مصیبت از خاندان بنیهاشم برخاست و ضجه و نالههایجگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روی بدن امامانداخت و زنان و دختران بنی هاشم هرچه کوشیدند نتوانستند او را از پدرش جدا کنند او دست کوچک خود را برگونههای پدر میکشید و در حالی که چهرهاش با اشک مرطوب بود، میگفت: مرا به کهمیسپاری و قصد داری به کجا بروی؟ امام حسین(ع) وی را از بدنبرادر جدا کرد و فرمود: قاسمجان، گریه نکن. من به جای پدرتهستم و چون فرزندانم عزیز میباشی، اما هم چنان غریو ناله کودکیتیم در فضا پراکنده میشد. بر طفلی سهساله بسیار گران است کهپدر را ببیند و قادر نباشد با او سخن بگوید و امام دیگرنمیتوانست او را در آغوش بگیرد و غرق در بوسهاش سازد، با دیدنبازیهای کودکانهاش تبسم نماید و او را به جاهای مختلف مدینهببرد و با اصحاب و یارانش آشنا نماید. با رحلت امام پروندههمه این عواطف و ارتباطهای سرشار از محبت و مودت که با رایحهمعنویت و نسیم فرحزای روحانیت آمیخته بود، بسته گردید.
پرورش در بیت امامت
نفیله در این وضع حساس نمیتوانست به گونهای موضع بگیرد که قاسماحساس بیپدری نکند و چنین نشانی روانش را مخدوش نکند، از اینجهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مانوسشود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکوروش و خوشخو به بار آید،زیرا وی فرزند امامی است که به شهادت رسیده و باید فضایل وملکات او بر تقوای پدر و اصالت و شرف خانوادگی استوار باشد.او به خوبی میدانست که محبتحقیقی به همسر شهیدش را میتوان درقالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم بایدبه موقعیتی ارتقا یابد که بتواند از خود و خاندان خویش دفاعکند و در این راه لازم است جرات او تقویتشود و چون نفیله بهتنهایی از عهده وظایف محوله در رابطه با تربیت این کودک برنمیآمد، از عموی قاسم حضرت امام حسین(ع) استمداد طلبید. چونقاسم نیاز به وجودی داشت که بر اثر وابستگی به او در خوداحساس عزت و امنیت میکرد. احساس تعلق به عمویش به خوبیمیتوانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) دروصیتبه برادرش تاکید نموده بود که سرپرستی و پرورش کودکانشرا بپذیرد بدین گونه، در پی شهادت دومین امام، چهره حماسهآفرینسومین پیشوا به مایوسان امید و به محرومان حرمت و بهمظلومان نوید عدالت داد و این خورشید آسمان ولایت، وصی اماممجتبی(ع) گردید تا در کنار وظیفه سنگین امامت جامعه مسلمین ودفاع از جبهه حق و افشای باطل، ولی فرزندان برادر باشد. حسین(ع) این مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهربانی قاسم راچون فرزندش گرامی داشت و نیکوترین احترامها را به او ارزانینمود و از طرق گوناگون اسباب شادمانی وی را تامین ساخت.به گونهای که فقدان پدر بزرگوار او را بیتاب و نگران نسازد.قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست میداشت و در تکریم آن فروغامامت از هیچ گونه کوششی دریغ نمیکرد. با وجود رسالتبزرگ وحساس بودن زمان، حضرت امام حسین(ع) نسبتبه فرزندان برادرشعنایت ویژهای از خوش بروز میداد و نهالهای این بوستان را بهشکوفایی واداشت. برنامههای تربیتی و دقتهای پرورشی آن حضرتسبب گردید تا قاسم از همان دوران صباوت ارزشها را تقدیس نمودهو تمام وجودش را بارقهای معنوی فراگیرد.بدین منوال قاسم کهنشانههایی از خصال نیکوی پدر بزرگوارش را دربرداشتبرخی صفاتبرجسته اخلاقی را از محضر حیاتبخش عمویش فرا گرفت و در خودبروز داد. این فرزند دلیر اسلام که مبارزه با سیاهی و تباهی را از پدرفراگرفت، درس حماسه، فداکاری و ستمستیزی را نزد عمویش آموخت وبر اساس تربیتهای خانوادگی و شایستگیهای ذاتی با وجود صغر سنتوانستحق را از باطل تمیز دهد و چنین نگرشی وجودش را مشحوننفرت از پلیدی و شیفتگی نسبتبه حقیقتساخته بود. آن یادگاردومین خورشید تابناک تاریخ تشیع ناظر فضیلت کشی و جهالت پروریو اشاعه منکرات توسط امویان بود. بدین سان قاسم بن حسن(ع)دوران کودکی را تا رسیدن به سنین نوجوانی تحت مراقبت و تربیتسرشار از معنویت عمویش سپری کرد و کسی پرورش او را عهدهدار بود که از نظر زهد، تقوا و عبودیت، یگانه روزگار محسوب میگشت و اسوه پایداری در برابر ستم و حمایت از حقانیت آیین نبوی بهشمار میرفت، شخصیتبیبدیلی که در وجودش هدف الهی و راز قدسی وپرتو علوی نهفته و شبستان سیاه بشری را به گونهای روشن کرده کهاین پرتو افکنی تا همیشه تاریخ استمرار دارد. قاسم جرعههاییاز فضایل این امام همام را به کام جان خویش ریخت و به عنوان نوجوانی پاکطینت و باصفا به مقتضای تربیت در بیت امامت واشتیاق به معرفت، مدینه فاضلهای را در کربلا پدید آورد.
عرصه ایثار
شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسین(ع)حلقه زدهاند. حضرت این آخرین شب را از لشکر عبیدالله بن زیادفرصت گرفته است تا بر محمل نیاز بنشیند و با محبوب راز گوید.همچنین بیعت را از اصحاب بر میدارد و راه را برای انتخاب بازمیگذارد. زیرا شهادت عرصه عشقی عالی است و گام نهادن در آناندیشه میطلبد و در این وادی عقل راکب وجود است تا زمانی کهاو را به کرانه عشق برساند. آن گاه باید پای از آن بیرون کشید و دل به دریای محبتسپرد وبلا را در عرصه عظیمترین ابتلائات به جان خرید تا رخصت پرواز توان یافت. امام اصحاب را نزدیک خیمهای جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را برای آنها بیان فرمود. با کمالاطمینان روحی و قدرت قلب با یاران خویش سخن گفت و به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و اصرار میورزید کهدر رفتن یا ماندن مختارید و تاکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دستبرادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید. از این تاریکی شب بهره گیرید; زیرا مقصود این جماعتکینهتوز من میباشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. همه خاموش بودند. چشمها از ورای حصار پلکها آرام و شرمسارانه سرک میکشیدند و یکآسمان بهت، بر دلها سنگینی میکرد. مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشتهاند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امامچیزی نقل ننمودهاند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برایحماسهسازی و شهادت تاکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگیکه گرمی و نرمی در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشوراپرداخت و فرمود هر کس میماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.قاسم بن حسن در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهایبین عمو و اصحابش بر خود میبالید و شور و التهاب سراسر وجودشرا فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آیا من هم مشمول این وصالخواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. ازجای برخاست و از میان صفوف خدا دوستان و حقباوران گذشت زبانشبه سختی او را یاری میداد. رو به ابا عبد الله علیه السلام کرده عرض کرد عمو جانم آیا من هم در زمره کشتهشدگان خواهم بود؟ همهچشمها به طواف این قامت کوچک، اما شکوهمند ایستاد. در سخن ایننوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانی از هراس و تشویشدیده نمیشد طنین شگفت و آهنگی عجیب بر سخنش حاکم بود. حضرتامام حسین(ع) اندکی سکوت نمود، اما مگر میشد بیش از این پرسشبزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت.از این جهتبا سؤالی فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و ازوی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. چشمها لبهای این نوجوان راکاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخی نبود، اما قاسم لحظاتاضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرینتر وگواراتر از شهد دلنشین و زندگیبخش میبینم و زیباتر ازگردنبندی که دختران را آذین میبندد و اگر به من بگویید جزوشهیدان فردا هستم مژدهای دادهاید که از شنیدن آن سراسر وجودمشور و نشاط میگردد. امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسارروشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته وشاداب مرور کرد و از درون شعلهورتر شد و فرمود: عموجان، فرداهمه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانی از عاطفه و ترحمنمیباشد. آن شب آخرین شب زندگی قاسم بود.نه روز از ماه محرم میگذشت. ماه دهمین شب رنگپریده و نگرانبه تماشای دشت نینوا مشغول بود. دورتر از خیام امام در محوطهپهناوری ستمگران اموی چون گرگهای وحشی خفته بودند تا بامدادروز عاشورا به ستیز با فرزند پیامبر و یارانش برخیزند و پنجهبه خون جوانان بنی هاشم بیالایند. قاسم به خوبی این قوم را میشناخت و از سستپیمانی و خیانتآنان نسبتبه پدر و عمویش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: ایشقاوتپیشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروی هم میریزم. چون شیر غران بر شما یورش میآورم و تار ومارتان میکنم. بعد در گوشهای نشست و به این سوی صحرا نگریست،یک دنیا صفا دید. یارانی را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضایپروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند.آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خویش برای احیایارزشها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.
رخصت رزم
منابع متعددی چون ارشاد شیخ مفید، ابصار العین مرحوم سماوی، سرائر ابن ادریس حلی و کتاب تاریخ طبری، نخستین شهید هاشمی را علی اکبر(ع) ذکر کردهاند. آن حضرت پس از آن که از پدر خویش اذن رزم گرفت به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبید و شمشیر در سپاهشب نهاد و جفا پیشگان را به خاک هلاکت افکند. صدای قاسم بود که در صحرا پیچید و پسر عمو را تشویق میکرد. هر سیهروزی که با تیغ حضرت علی اکبر بر زمین میافتاد طنین تکبیر قاسم و دیگرجوانان هاشمی فضای کربلا را پر میکرد. سرانجام با ضربت یکی از اشقیا آن شبیه نبوت و فرزند امامت به شهادت رسید. کشته شدن علی اکبر، قاسم را بیطاقت نمود و دیگرموسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ناقابل خویش را فدای حقیقت کند. این زمان مقارن با وقتی بودکه تمامی یاران امام و تنی چند از عزیزان و خاندانش شربت شهادت نوشیده بودند. از سوی دیگر، امام به فرزند برادر علاقهدارد و در اذن دادن به قاسم قدری درنگ مینماید و طبق روایات به وی فرمود: ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی میجویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل درک نکرده بود. از رخصت دادن برای به میدان رفتن وی اکراهداشت. قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمیگنجیداز این وضع ناراحتشد و در گوشهای نشست و با حالاتی از حزن واندوه بنای گریستن نهاد.به ناگاه از جای برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرابه یادش آمد که پدرش او را توصیهای نموده و دعایی بر بازویراستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر میتواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خودرا برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عمویخویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آنحضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدتمنقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهیرفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانمنثار وجودتان.
تحریفی آشکار
در برخی منابع غیر مستند که متاسفانه عدهای بر آنها اعتمادکرده و به پارهای متون تاریخی و مقاتل کربلا راه یافته ومرثیهسرایان و تعزیهنویسان آنها را ماخذ و منبع خویش قراردادهاند، آمده است: وقتی حضرت امام حسین(ع) از وصیت امامحسن(علیه السلام) نسبتبه قاسم اطلاع یافت و آن را مشاهده فرمود خطاب بهقاسم فرمود: من در باره تو نیز از پدرت وصیتی دارم و میخواهمبه آن جامه عمل بپوشانم و بدین گونه مقدمات عروسی حضرت قاسم بافاطمه دختر امام حسین(علیه السلام) در آن صحرای غم و پس از آن همه مصیبتفراهم آمد. شگفت آن که طبق نقل این منابع مخدوش بر ماجرایناکامی و داماد نشدن حضرت علی اکبر(علیه السلام) خیلی تاکید شده است. ماجرا آن قدر شگفتانگیز جلوه مینماید که قاسم میگوید در حالیکه پیکر شهیدان بنیهاشم پاره پاره گشته و بر زمین قرار گرفتهاست، راه انداختن بساط عیش و عروسی روا نمیباشد. جمع متضاد دراین داستان مشاهده میگردد، زیرا خواهری که در سوگ شهادت برادرخود میخروشد و ناله سر میدهد در برابر پیکر غرق به خون حضرتعلی اکبر(علیه السلام) آماده عروسی میگردد. نقل میکنند علامه حاج شیخجعفر شوشتری که از علمای طراز اول عصر خویش به شمار میآمد ازوضع شبیهخوانی به خاطر راه یافتن این گونه داستانهای موهوم بهآن ناراضی بود و از دستاندرکاران خواست موارد وهنانگیز وخرافی را از تعزیهها حذف کنند و اگر این کارها میسر نمیباشد،حداقل از اجرای تعزیه عروسی قاسم که خیلی مستهجن است، جلوگیریکنید. علامه مجلسی مینویسد: قصه دامادی حضرت قاسم را در کتب معتبرندیدهام، محدث نوری صاحب آثاری چون مستدرک الوسائل در اثرمعروفی که پیرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در اینباره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غیر معتمده کهبزرگان علمای گذشته به آنها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند…قصه زعفر جنی و عروسی قاسم است که هر دو در روضه کاشفی موجوداست و قصه عروسی قبل از روضه، از عصر شیخ مفید تا تالیف کتابفوق در هیچ کتابی دیده نشده است، چگونه میشود قضیهای به اینعظمت و قصهای چنین آشکار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام اینجماعت نرسیده باشد. مرحوم محدث قمی هم خاطر نشان نموده است.قصه دامادی قاسم در کربلا و تزویج فاطمه بنت الحسین برای اوصحت ندارد. به علاوه حضرت امام حسین(علیه السلام) را دو دختر بوده یکیحضرت سکینه(س) و دیگری فاطمه(س) نام داشته است. اولی راسید الشهداء(ع) به عقد ازدواج عبد الله درآورد که شوهرش در کربلابه شهادت رسید. و دومی همسر حسن مثنی است که در کربلا حاضر بودشهید آیت الله قاضی طباطبائی داستان عروسی قاسم را فاقداعتبار میداند و میافزاید علامه مامقانی در کتاب تنقیحالمقالمیگوید: آنچه در کتاب منتخب طریحی از قصه تزویج قاسم نقل شده من و سایر اهل تتبع در کتابهای سیره، تاریخ و مقاتل با اعتباربر آن اطلاع نیافتیم، بسیار دور از اعتبار است که چنین قضیهای روز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلایا اتفاق افتد. بهنظر میرسد که قصه عروسی قاسم که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود اشتباه شده و داستان عروسی حسن مثنی بدین صورت در افواهاشتهار یافته است. مقام معظم رهبری حضرت آیة الله العظمیخامنهای فرمودند: «نباید بوی ذلت و خاکساری نسبتبه ائمه(ع)و شجاعان کربلا در اشعار استشمام شود، بعضی از روضههایی که خلافواقعه است و مشکوک است، انسان باید حتی المقدور از خواندنآنها خودداری کند، برای مثال روضه دامادی حضرت قاسم(ع) چیزیاست که قطعا یا به احتمال زیاد رد آن ثابتشده است… دخترامام حسین(ع) به نام فاطمه مشخص است که چه کسی است. چند سالعمر کرده. چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. سادات ابن حسنهم مشخص هستند و چیز مبهمی در تاریخ وجود ندارد، حال بیاییم وپسر سیزده ساله امام حسن(ع) را در کربلا داماد کنیم. این چیزیاست که غیر قابل قبول است…» شهید آیت الله مرتضی مطهری دراین باره میگوید: «… در همان گرماگرم روز عاشورا کهمیدانید مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و باعجله هم خواند، حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپرقرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند…ولی گفتهاند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسی راه بیندازید ، من میخواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در این جا لااقلشبیه آن هم که شده ببینم! یکی از چیزهایی که از تعزیهخوانهایما هرگز جدا نمیشد عروسی قاسم نوکدخدا; یعنی نوداماد بود. درصورتی که این در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجودندارد.»
حکایتحماسه
قاسم بار دیگر اذن میدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرضکرد: پس از علی اکبر(ع) تاب ماندنم نیستبه جان بابا بگذاریدبروم و بعد گریه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امامبر قاسم افتاد که گریستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نیزاشک جاری شد و هر دو آن قدر گریستند تا حالت غش به آنان دستداد. امام آغوش گشود بوی قاسم در کوچه رگهای عمو پیچید و باانتشار عطر قاسم عمویش به هوش آمد. بار دیگر قاسم رخصت نبرد با اشقیا را خواست و چون امام به ویاجازه نمیداد قاسم خود را بر روی دست و پای حضرت انداخت و آنقدر بر دستان مبارک و پاهای عمویش بوسه زد تا امام را راضیکرد. از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکی را داشت،زرهای که متناسب با وی باشد در میان لباسهای رزم نیافتند وجامه معمولی بر تن نمود، عمامهای بر سر گذاشت و با بخشی از آنجلو صورت را پوشانید. قاسم در حالی که اشک بر دوگونهاش جاریبود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفتتا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید. حمید بن مسلم که راوی لشکر عمر سعد بود میگوید: یک مرتبهبچهای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خود به جای کلاه خود،عمامه بسته است و به پایش چکمهای نیست، کفش معمولی است و بندیکی از کفشها باز بود و فراموش نمیکنم که پای چپش بود، ایننوجوان به قدری زیبا بود که چون پارهای از ماه به سوی مامیآید. قاسم در حال آمدن اشک میریخت قاسم در آن هنگامی که بهتاختن در میدان مشغول بود، رجزی را خواند که متن آن را شاعریبه نظم درآورده است: منم قاسم آن سرو باغ حسن مهین سبط پیغمبر موتمن حسین است این پادشاه وحید که شد دستگیر گروه عنید مثال اسیری بود مرتهن میان همه گروهی پر فتن بر این فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمتخدا سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشیر برنده خویش باوجود خردسالی چنان کشتار کرد که بر حسب برخی روایات و نقلمقاتل مستند 70 نفر را کشته است و گروهی از ستمگران را بدینمنوال از مرکب حیات پیاده نمود و با صدای بلند گفت: به درستیکه من قاسم هستم از نسل علی(علیه السلام) به خدا سوگند که ما به پیامبرسزاوارتریم از شمر بن ذی الجوشن و یا از آن زاده زنا. از شدتتشنگی و خستگی ضعف بر او غالب گردید و ناگزیر گشتبه سویخیمهگاه برود تا شاید جرعه آبی بیابد. که این کار میسر نگردیدو البته برخی نقل کردهاند که امام قاسم را از انگشتر خویش کهدر دهانش گذاشت سیراب نمود. ارباب مقاتل نقل کردهاند که حمید بن مسلم گفته است: عمر بن سعدبن نفیل ازدی اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله میکنمو خونش را بر زمین میریزم و بعد از این گفته این مرد شقی اسببرانگیخت و با شمشیری فرق مبارک قاسم را شکافت. به دلیل اینضربت آن نوجوان بیطاقت گردید و از زین اسب بر زمین قرار گرفتو عمو را به کمک طلبید. امام حسین(ع) بدین سوی شتافت و شمشیرخویش را به سوی قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دستخود را سپرکرد که تیغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکریان ستم از هر طرفبه سوی امام یورش آوردند تا شاید آن سفاک را از دست امام برهانند. حضرت مهاجمان را در هم فرو ریخت. گروه زیادی از آنهادر حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زیر سم اسبان لهنمودند. البته گروهی از مورخین نوشتهاند قاسم زیر سم ستوران پاره پاره گشت و بدینگونه حضرت قاسم به شهادت رسید و امامحسین(ع) بدن غرقه در خون او را به سوی خیمهگاه انتقال داد. آری دلاوری نوجوان و سلحشوری کوچک در سرزمین قهرمانپرور کربلا حماسهای بزرگ و در خور ستایش آفرید و در دفاع از آرمان مقدساسلام خون خویش را نثار کرد.باشد که مشتاقان معنویت از زندگی این نوجوان هاشمی درس گرفته و او را اسوه خویش قرار دهند.
منبع:مجله ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 9
صفحات: 1· 2