با غرور بر سر کن...
بوی زهرا و مریم و هاجر
از پرِ چادرت سرازیر است
بشکند آن قلم که بنویسد:
“دِمُدِه گشت و دست و پا گیر است
توی بال ِفرشته ها انگار
حفظ وقت ِعبور می آیی
کوری چشمهای بی عفت
مثل یک کوه نور می آیی
حفظ و پوشیده در صدف انگار
ارزش و شأن خویش می دانی
با وقاری و مثل یک خورشید
پشت ِ یک ابر ِتیره می مانی
خسته ای از تمام مردم شهر
از چه رو این قدر تو غم داری؟
نکند فکر این کنی شاید
چیزی از دیگران تو کم داری !!
قدمت روی شهپر جبریل
هر زمانی که راه می آیی
در شب ِچادرت تو می تابی
مثل یک قرص ِماه می آیی
سمت ِجریان ِآبها رفتن
هنر ِهر شناگری باشد
تو ولی باز استقامت کن
پیش ِرو جای بهتری باشد
پر بکش سمت اوج می دانم
که خدا با تو است در همه جا
پر بزن چادرت تو را بال است
و بدان می برد تو را بالا
در زمانی که شأن و ارزش جز
به دماغ و لباس و ماشین نیست
توی چادر بمان و ثابت کن
ارزش واقعی زن این نیست …!!!
صفحات: 1· 2