به مـــــاه روزه مهمــــــــــان خـــــــــــداییم...
ماه شعبان براي اينكه چون پايان سال اعتقادي است، تلاش بيشتري را ميطلبد. البته آن اعياد شعبانيه هم كمك مي كند، ميلاد پربركت ذخيره عالم ارواحنا فداه تأييد مي كند؛ ولي ماه شعبان آخرين ماه سال است؛ آن طوري كه در كتابهاي مرحوم ابن طاووس و امثال ابن طاووس اعمال سنه تدوين شده است.
مطلب بعدي آن است كه: جاني خدا به ما داد و كتابي هم به ما داد. اين كتاب كلمه اوست و اين جان هم كلمه اوست. نه روح ما حرف مهمل است، و نه حرف مهمل در كتاب الهي راه دارد. همان طوري كه قرآن را آويخت و نه انداخت، روح ما را هم آويخت و نه انداخت! گرچه همه نعمتها از خداست: ما بكم من نعمه` فمن الله ؛ گرچه همه اين نعمت ها مخزني دارند: ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم(حجر، 21) گرچه همه نعمتها از خدا نازل شده است، حتي انزلنا الحديد فيه بأس شديد(حديد، 25)، حتي انزل لكم من الانعام ثمانيه` ازواج(زمر، 6). اين انزل به معني “خلق” نيست. اين انزال به معناي خود انزال است؛ منتها انزال كل شيء بحسبه. همان طوري كه باران فرستاد، گاو و گوسفند هم نازل كرد، آهن هم نازل كرد؛ منتها نزولش به نحو تجلي است، نه به نحو تجافي. همه اينها از آنجا نازل شده اند. طبق آيه سوره حجر،آنجا ريشه و مخزن همه اين نعم است ؛ لكن اينها را از آنجا انداخت و نه آويخت! باران را انداخت، نازل كرد؛ آهن را انداخت، انعام را انداخت، ولي قرآن را نينداخت، قرآن را آويخت.
فرق انداختن و آويختن اين است كه باران طوري نيست كه اگر كسي به آن تمسك واعتصام بكند، بالا برود. به آهن اعتصام بكند، بالا برود. به انعام اعتصام بكند، بالا برود؛ ولي قرآن را به عنوان حبل آويخت، فرمود: اين حبل است، من اين را نينداختم، مثل باران نيست. گرچه انا انزلناه في ليله القدر ، گرچه انزلناهُ في ليله` مباركه(دخان، 3)، اما انزال حبل گونه است، نه انزال باران گونه. اين آويختن است و نه انداختن؛ لذا فرمود: واعتصموا بحبل الله. اين حبل(طناب) اگر انداخته باشد، خود طناب انداخته مشكل خودش را حل نمي كند، چه رسد به اينكه مشكل اعتصام كننده را حل كند! مثل باران؛ اگر كسي به باران بچسبد، نجات پيدا نمي كند. به آهن بچسبد، نجات پيدا نمي كند؛ چون انزال اينها به نحو انداختن است، نه به نحو آويختن؛ ولي قرآن كريم را كه انزال كرد، به نحو آويختن بود.
در همان نصوص ثقلين آمده است كه فرمود: اين ثقل اكبر(قرآن كريم) كه به طرف شما نازل شده و آويخته شده است، احد طرفيه بيدالله سبحانه و تعالي و الطرف الاخر بايديكم: يك طرف قرآن به دست خداست، طرف ديگر به دست شماست. اين را بگيريد و بالا بياييد. در چنين فضايي اعتصام معنا دارد: واعتصموا بحبل الله جميعا(آل عمران، 103)، باهم بگيريم. اين توان آن را دارد كه نياز همه شما را برطرف كند. طنابي نيست كه اگر شش يا هفت ميليارد بشر، همه محكم آن را بگيرند، پاره بشود، مشكل آن را حل نكند! بعضي طنابها هستند كه آن ظرفيت و تار و پود مستحكم را ندارند كه اگر عده زيادي به طرفش آمدند، نياز همه را برطرف كند؛ اما قرآن آن حبل مستحكمي است كه اگر ميلياردها بشر اين طناب را بگيرند، هرگز باز نميماند، مشكل همه را حل مي كند. هر كه سؤالي داد، جواب ميدهد. هركه درخواستي دارد، پاسخ مي دهد. هركه توسل و استشفايي دارد، اين حل مي كند. هركس از هر راهي بخواهد برود، اين مي برد. چرا؟ چون احد طرفيه بيدالله سبحانه و تعالي. اگر يك طناب مستحكم ناگسستني يك طرفش به دست خداي سبحان باشد كه علي كل شيء قدير است، طرف ديگرش به دست مردم باشد، يقيناً اين مردم، هم مي توانند به پناهگاه خودشان بار يابند و هم همگان مي توانند از كنار اين حبل الهي بهره ببرند و استفاده كنند. اين طور نيست كه اگر عده زيادي به قرآن پناهنده شدند، مشكلي براي قرآن پيش بيايد!
آن جان ملكوتي هم كه ذات اقدس اله به ما داد، به عنوان نفخت فيه من روحي ، اين را هم در بدن ما نينداخت، بلكه به بدن ما آويزان كرد، متعلق كرد. يك طرف اين جان ما هميشه به دست اوست، طرف ديگرش در بدن! اينكه ما اعمال و عبادات را قربه الي الله` انجام مي دهيم، اينكه به ما فرمودند: اينما تولوا فثم وجه الله(بقره، 115) به هر سمت رو بكنيد، در هر زمان و زمين با خدا مناجات و گفتگو بكنيد، راه باز است، براي اينكه روح ما را ذات اقدس اله در بدن حلول نداد، به نحو انداختن به بدن نداد، بلكه به نحو آويختن داد: احد طرفيه بيدالله سبحانه و تعالي.
هر شب در هر لحظه كه انسان مي خوابد، هو الذي يتوفاكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار(انعام، 60) هر شب اين را قبض مي كند و هر روز برمي گرداند. پس روحي به ما داد كه نظير قرآن احد طرفيه بيدالله سبحانه و تعالي است! قلب مؤمن كه مي گويند بين اسمعين من اصاب الرحمان است، همين است. دخل و تصرفي كه در دل مؤمن مي كند، از اين قبيل است. نشان آن است كه ما را به حال خود ما وانگذاشت و رها نكرد و دائماً در دلهاي ما تصرف مي كند. روح ما كلمه اي از كلمات الهي است. قرآن هم كلامي از كلامهاي الهي است. به ما گفتند: اقرء وارق. هر اندازه كه توانستيد مهمان اين كتاب باشيد؛ از اين كتاب بهره ببريد، بخوانيد و بالا برويد. و خودتان را ارزان مفروشيد. اگر خود را به تمام دنيا فروختيد، ارزان است و مغبون مي شويد!امام سجاد سلام الله عليه فرمودند: غيرقليل ما عاقبته البقاء: چيزي كه پايانش زوال است، كثير نيست! آن كه پايانش بقا و دوام است، او قليل نيست! بنابراين روحي به ما داد كه يك طرفش به دست ذات اقدس اله است و هر شب ما مهمان اوييم؛ منتها اگر مواظب روزمان باشيم، شب مي فهميم كه مهمان كي هستيم! كي ما را قبض كرد، كجا رفتيم و چه ديديم و برگشتيم. چون روز خوابيم، شب ميخوابيم! و اگر روز بيدار باشيم، شب مي فهميم كي ما را قبض كرد، كجا برد، چه نشانمان دادند و از كدام راه داريم برميگرديم. چونهوالذي يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار.
ماه مبارك رمضان، انسان بايد مهمان چنين كتابي باشد! رسول گرامي عليه و علي آله آلاف التحيه والثناء فرمود: اين ماه شما با استغفار خودتان را آزاد كنيد! آزادي از بهترين نعمت هاست؛ آزادي از هوا و هوس، از عفريت درون و بيرون بهترين فضيلت است. فرمود: اين ماه كه مهمان خدا هستيد، ان انفسكم مرهونه بذنوبكم ففكوها بالاستغفار. آن را با استغفار آزاد كنيد. وقتي جانتان آزاد بود، مثل مرغ باغ ملكوت است كه قدرت پرواز دارد و مي تواند در كنار اين آيات الهي ترقي كند. كسي كه آزاد نباشد، كسي كه مهمان خدا نباشد، كسي كه از آن طعام نچشيده باشد، نه براي خودش سودمند است، نه براي جامعه نفع آور! او نه بالغ است، نه مبلغ. اگر جزء ضيوف الرحمن شد، خودش را آزاد كرد و بهره اي از فيض الهي برد، آنگاه به نصاب تبليغ مي رسد. تا كسي بالغ نباشد، مبلغ نيست!
يك عده را فرمود: رها كن؛ و اعرض عن من تولّي عن ذكرنا و لم يُرد الا الحياه` الدنيا ذلك مبلغهم من العلم(نجم، 29) آن كه علمش مقدار ناچيزي است، او بالغ نيست! وقتي بالغ نبود، مبلغ هم نخواهد بود.
شيوه تبليغ
در بخش ابتدايي انسان سخنراني ميكند، حرفهاي عالمانه مي زند، سعي مي كند مردم و مخاطبان را خوب درك بكند، فضاي كشور را خوب درك بكند، حرفهاي جامع الاطراف بزند؛ اينها در سطح سامعه و مجلس آرايي خوب است؛ اما آنچه بايد در جان مردم اثر بگذارد كه اينها نيست، آن جان ملكوتي كه در مجلس نيست. آن جان ملكوتي كه با آهنگ و الفاظ و حروف متأثر نمي شود. از راه ديگري بايد در درون دلها راه پيدا كرد. چون ارواح مثل تار و پود اين حبل مستحكم به هم مرتبط اند و همه شان به دست خداست. تا انسان از اين كانال كارش الهي نباشد، به خدا نسپرد و خدا قبول نكند، پيام تبليغي را در دلهاي مخاطبان نمي رساند! اينكه فرمود: و قولوا لهم في انفسهم قولا بليغا: حرف را به جان اينها برسان ،(نساء،63) از رسول خدا كه خليفه` الله است، ساخته است. از ديگري ساخته نيست كه مطلب را در جان مخاطب جا بدهد كه او بپذيرد. ممكن است حرف بزند، آهنگي ايجاد كند، به فضاي سامعه مخاطب برساند و ديگر هيچ! اما تحليل كردن، قبول كردن، متأثر شدن، متَعظ شدن، كار واعظ نيست. اين كار ديگري است. فرمود: شما اگر نصاب گفتارتان آن بود، ذات اقدس اله نوري در دلهاي مخاطبان قرار مي دهد كه با آن نور حق را مي شنوند و مي فهمند و باور مي كنند و عمل مي كنند. ما چه بكنيم كه به اينجا برسيم؟
اين ماه، ماه قرآن است و ما مهمان قرآنيم. بايد زياد قرآن بخوانيم، ثوابش را هم نثار ارواح انبيا و اوليا و ملائكه مقربين وصديقين و شهدا بكنيم. هرچه بيشتر قرآن بخوانيم، بهتر است. كسي نگويد: < حالا كه من قرآن نمي دانم، چرا بخوانم؟> اين يك كلام عادي نيست؛ كلام الهي است، كتاب الهي است، آثارخاص خودش را درهر مقطعي دارد. انس با قرآن و درك با قرآن اين راهها را نيز به همراه خواهد داشت.
رسالت حوزويان
ds قرآن كريم فرمود: عدهاي هجرت كنند، به مراكز علمي و حوزه ها راه پيدا كنند، فقيه بشوند. منظور از فقيه در كتاب و سنت، فقه مصطلح نيست؛ چنان كه منظور از حكمت در كتاب و سنت هم حكمت مصطلح نيست. اخلاق حكمت است، فقه حكمت است، دستورات ديني حكمت است، اعمال و انگيزه هاي صحيح حكمت است؛ روايات حكمت را بر اخلاق، فقه، ساير مسائل اعتقادي و غيراعتقادي(مثل اخلاقي و عملي) اطلاق كرده است. فرمود: فلولا نفر من كل فرقه` منهم طائفه` ليتفقهوا في الدين(بقره 122). كسي كه حكيم شد، فقيه شد، فيلسوف شد، مفسر شد، در بين راه است، اين طليعه راه است.
وظيفه بعدي اين است كه: و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم: وقتي كه برگشتند، مردم را بترسانند ؛ از جهنم، از عاقبت تلخ گناه بترسانند. بگويند گناه واقعاً آتش است و واقعاً سم است. سخنراني كردن، كتاب نوشتن و تدريس، گوشهاي از كار حوزه هاست.
اينها ابزار كار است. فرمود: ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم ممكن است يك كسي مايه علمي داشته باشد، اما چون آن طهارت روح در او نيست، اين توان را ندارد كه مردم را از عاقبت گناه بترساند! گناه از هر سمي بدتر است. هروئين تاثيرش مگر چقدر است؟ ده سالي، بيست سالي با انسان درگير است، بعد بدن را از پا در مي آورد و ديگر هيچ! اما گناه كه از اين قبيل نيست: ثم لايموت فيها ولا يحيي(اعلي، 14) اين طور نيست كه حالا اگر آلوده شد، بتواند نجات پيدا كند! نظير هروئين نيست، نظير انفجارهاي ديگر نيست كه با مردن تمام بشود، ثم لايموت فيها ولا يحيي است. چنين خطري است. چيزي كه از چشم دور است، از حس و عقل عادي عرف دور است، بايد تعبداً پذيرفت. به تعبير لطيف مرحوم ميرداماد: آدم بايد اين كلام وحياني را درجان خود جا بدهد. آن وقت باورش مي شود كه اين گناه هم سم است و ديگر در خلوت و جلوت دست به گناه نمي زند!وظيفه حوزه ها اين نيست كه فقيه بشوند، حكيم بشوند، مفسر بشوند؛ اين بين راه و ابزار كار است، وظيفه اساسي اين است: ولينذروا قومهم ادا رجعوا اليهم. بايد بروند انذار كنند. اين چنين نيست كه بگويند: حالا كه امكانات هست، وضع ما خوب است، گروه پژوهشي و تحقيقي هست، ما همين جا مي مانيم و تأمين مي شويم! حوزه براي اين نبود كه مشكل مالي كسي حل بشود تا كسي بگويد: من كه اينجا مي مانم و تحقيق مي كنم و نياز مالي ندارم، چرا بروم؟ اين تعهدي است كه از ما گرفته اند.
از ما تعهد گرفته اند كه برويم! همان طوري كه يك مقام مسئول سوگند ياد مي كند، ما هم وقتي وارد حوزه شديم، در محضر ذات اقدس اله مثل اينكه سوگند ياد كرديم. كسي كه وارد حوزه علميه مي شود، نظير<عالم ذر> يك پيماني دارد، يك الست بربكم دارد، يك قالوا بلي دارد. كسي كه اينجا آمد، ذات اقدس اله مي گويد: تفقه، ثم انذر! چنين نيست كه ما آمديم اينجا مهمان ولي عصريم، در كنار سفره آن حضرت ساليان متمادي مهمان آن حضرت هستيم، اين درسها را بخوانيم، بعد بگوييم: حالا ماه مبارك رمضان اينجا بنشينيم، پژوهش بكنيم! از اين كتابها زياد نوشته اند.
در هر چند قرن چند نفري مي آيند، حرف تازه مي زنند. بررسي كنيد، اين هزار كتاب يا دو هزار كتابي كه نوشته شده، حرف تازه در كدام كتابهاست؟ خيلي كم اتفاق مي افتد علامه طباطبايي، علامه اميني پيدا بشود؛ همين حرفهايي را كه ما اينجا مي نشينيم مي نويسيم، بايد به مردم بگوييم، بايد به مردم برسانيم. بعد در فراغت ديگر اين كتابها را هم مي شود نوشت. اين كتابهايي كه ماها مي نويسيم، مثل <جواهر> كه نيست، از اين كتابها فراوان است. در فرصتهاي ديگر هم مي شود نوشت! وظيفه اصلي ما آن قالوا بلي است.
وقتي كه آمديم حوزه، به ما گفتند: تفقه ثم انذر ، قالوا: سمعنا و اطعنا! فرمود: بايد انذار بكنند. يعني اگر رسول گرامي را ذات اقدس اله فرمود: قُم فانذر. قُم نه يعني پاشو! قيام كن، نه يعني بايست؛ يعني ايستادگي كن! آن كه نشسته حرف مي زند، ايستاده است و ايستادگي مي كند. آن كه ايستاده وقت تلف مي كند، نشسته است! فرمود: قم فانذر. ايستادگي كن، در برابر بيگانگان، بايست و اينها را با حرفهاي الهي آشنا بكن، اينها را از عواقب گناه بترسان! جهنم جدي است، گناه جدي است، باند بازي جدي است. اين طور نيست كه اگر كسي با فريب دادن بخواهد مشكل خودش را حل بكند و بگذرد؛ اين طور نيست. اين رسالت ماست وقتي به حوزه آمديم!
تربيت عقل
بخش ديگر كه باز رسالت ماها را در قرآن كريم تبيين مي كند، مي فرمايد: ما معارف را گفتيم، امثال را گفتيم، حِكَم را گفتيم، از هر مطلب مثلي آورديم، چيزي را فروگذار نكرديم، قد تبين الرشد من الغي(بقره، 256) و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون(عنكبوت، 43) آنها كه تازه عالم شدند، مدرس و استاد شدند، در اوايل و نيمه راهند! حوزه براي اين نيست كه مردم عالم بشوند و ما علما تربيت بكنيم؛ حوزه براي اين است كه ما عاقل تربيت كنيم، نه عالم! اگر كسي عالم شد، بايد عاقل بشود: و ما يعقلها الا العالمون.
خواجه عبدالله انصاري در <مناجات نامه> مي گويد: حرف دانا را كسي گوش نمي دهد! حرف دارا را گوش بدهيد! دارا يعني چه؟ يعني مالك علم باشد، مالك دانايي باشد! آن كه حافظ دانايي است، از اين حرفها زياد مي زند. نشانه اش هم همين بي اثري مردم است! مردم را خدا بالفطره قابل قرار داده است. اگر بالفطره قابل نبودند ، به انبيا نمي فرمود برو، بگو. به فقها نمي فرمود: برويد، بگوييد! معلوم ميشود مردم قابل اند.
مردم بيش از علم ، عمل مي خواهند؛ يعني عقل ميخواهند. اين ميشود: و جعلنا له نوراً يمشي به في الناس(انعام، 22) خواجه عبدالله عرض مي كند: الهي، مرا داراي علم بكن و نه دانا! دانا مشكل خودش را حل نمي كند، چه رسد به مشكل ديگري! علما در مملكت كم نيستند؛ آن دارايان(يعني عقلا) خيلي كم اند! عاقل كسي است كه نه فريب كسي را بخورد، نه درصدد فريب باشد؛ نه باند بازي بكند، نه سفرهاي پهن بكند؛ نه چشمش به جيب اين و كيف آن باشد؛ مستقيماً با دست خداي سبحان بخورد و با او ارتباط دارد؛ راه انبيا را طي بكند، راه عقلا را طي مي كند، اين مي شود عاقل!
اگر كسي عالم شد، از اين نردبان علم بايد ترقي بكند، بيايد بالا؛ وقتي عاقل شد، مشكل خودش را حل ميكند، راه خودش را پيدا مي كند، راه كسي را هم نمي بندد، همين كه در كوچه و كوي و برزن راه مي رود، به مردم نور مي دهد.
الان هم شما در گوشه و كنار مملكت مي بينيد يك انسان وارسته وقتي كه دارد راه ميرود، مردم متّعظ مي شوند! نمونه پيغمبر؛ آن را كه در كتابها نوشته، در زندگي اين آقا مي بينند. مي بينند كه اين خودش را ارزان نفروخت! وقتي ارزان نفروخت، به دنبال او راه مي افتند. مردم به كسي احترام مي گذارند كه احترام نخواهد! نه تصنعاً نخواهد: كه دست زهدفروشان خطاست بوسيدن!
اين از ظرائف مناجات خواجه عبدالله انصاري است. خواجه عبدالله انصاري مال هرات است و روزي افغانستان مهد اين گونه از عرفا بود، چه بلخي كه بوعلي و ملاي روم تربيت كرده يا هراتي كه جناب خواجه عبدالله انصاري و ابوالعباس لوكري تربيت كرده است؛ هراتي كه آخوند خراساني تربيت كرده است.
افغانستان مهد تمدن و حكمت و عرفان بود، بر اثر سلطه بيگانه، مهد قاچاق و مواد مخدر و ترياك شد! همين افغانستان كه نه نفت دارد، نه گاز، هيچ چيز ندارد؛ حكيم داشت، عارف داشت. الان هم بهترين و بيشترين كتابي كه در غرب فروش مي رود، همين كتابهاي هرويهاست!
منبع: http://www.bashgah.net /
صفحات: 1· 2