حسن خلق
(خدايا، به من توفيق ده كه جزا بدهم آن كسانى را كه مرا رها كردهاند و سراغ من نمىآيند به احسان و نيكىها).
«و اثيب من حرمنى بالبذل»
(خدايا، به من توفيق ده كه پاداش بدهم آن كسانى را كه مرا محروم كردهاند به اينكه من به آنها بخشش كنم).
«و اكافئ من قطعنى بالصلة»
(خدايا، به من توفيق ده كه مكافات كنم هر كس كه با من قطع صله رحم يا قطع صله مودت مىكند مكافات من اين باشد كه من پيوند كنم).
«و أخالف من اغتابنى الى حسن الذكر»
(خدايا، به من توفيق ده كه مخالفت كنم با آن كسانى كه از من غيبت مىكنند و پشت سر من از من بدگويى مىكنند و اينكه پشت سر آنها هميشه نيكى آنها را بگويم).
«و ان اشكر الحسنة و اغضى عن السيئة»
(خدايا، به من توفيق ده كه نيكىهاى مردم را سپاسگزار باشم و از بدىهاى مردم چشم بپوشم) . (2)
سپس از خواجه عبد الله انصارى كه مرد عارف و وارستهاى بوده، اين جمله را نقل كرده كه گفته است:
«بدى را بدى كردن سگسارى است، نيكى را نيكى كردن خركارى است، بدى را نيكى كردن كار خواجه عبد الله انصارى است» . (3) و سپس اشعارى از ديوان منسوب به امير المؤمنين (ع) نقل كرده كه مىفرمايد:
و ذى سفه يواجهنى بجهل
و اكره ان اكون له مجيبا
يزيد سفاهة و ازيد حلما
كعود، زاده الاحراق طيبا
(شخص سفيهى از روى جهل با من مواجه مىشود، ولى من از پاسخ او كراهت دارم.او بر جهالت و سفاهت خود مىافزايد و من بر حلم خود، همانند آن عودى كه سوزاندنش عطر آن را زيادتر مىكند).
و در جاى ديگر فرمود:
و لقد امر على اللئيم يسبنى
فمضيت ثمة قلت ما يعنينى
(من بر شخص پست و لئيم مىگذرم كه مرا دشنام مىدهد و من از نزد او گذشته و مىگويم من مقصودش نبودم).
اكنون در زندگانى امام حسن (ع) نمونه اين مكارم اخلاق را بخوانيد:
1.موفق بن احمد خوارزمى در كتاب مقتل الحسين (ع) روايت كرده كه امام حسن (ع) گوسفندى داشت كه بدان علاقه داشت، روزى مشاهده كرد كه پاى آن گوسفند شكسته شده، به غلامش فرمود : چه كسى پاى اين گوسفند را شكسته؟
پاسخ داد: من!
فرمود: چرا؟
گفت: مىخواستم تا شما را غمگين كنم!
امام (ع) فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم كرد، و تو در راه خدا آزادى! و در روايت ديگرى است كه فرمود:
«لا غمن من امرك بغمى»
(من نيز غمگين مىكنم آن كسى را كه به تو دستور داده تا مرا غمگين كنى ـ يعنى شيطان)
و به دنبال آن او را آزاد كرد. (4)
داستان مرد شامى
و داستان مرد شامى هم مشهور است كه مبرد در كتاب كامل روايت كرده و ابن شهرآشوب نيز در مناقب از وى نقل نموده و در كتابهاى مقتل الحسين خوارزمى و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعى و ديگران نيز چنين روايت شده:
مردى از اهل شام مىگويد: من هنگامى به مدينه رفتم و مردى را ديدم كه بر استرى سوار است كه زيباتر و خوش لباستر از او نديده بودم و مركبى هم بهتر از مركب او مشاهده نكرده بودم، من از آن مرد خوشم آمد و از شخصى پرسيدم: اين مرد كيست؟
گفتند: حسن بن على بن ابيطالب است!
در اين وقت سينهام پر از كينه شد و نسبت به على بن ابيطالب رشك و حسد بردم كه فرزندى اينگونه داشته باشد، از اين رو به نزد او رفته و بدو گفتم: تو پسر ابوطالب هستى؟
فرمود: من پسر فرزند اويم!
در اين وقت من شروع كردم به دشنام او و پدرش تا جايى كه مىتوانستم! و چون سخن من تمام شد، آن حضرت رو به من كرده، فرمود: «احسبك غريبا» ؟
((بگمانم تو غريب اين شهر هستى؟)
گفتم: آرى.
فرمود:
«فان احتجت الى منزل انزلناك، او الى مال آسيناك، او الى حاجة عاوناك» !
(اگر نيازمند خانه و منزل هستى به تو منزل دهيم، و اگر نياز به مالى دارى به تو بدهيم، و اگر نياز ديگرى دارى كمكت كنيم؟)
مرد شامى گويد:
«فانصرفت و ما على الارض احد احب الى منه» (5)
(من از نزد آن حضرت رفتم در حالى كه احدى در روى زمين نزد من از وى محبوبتر نبود).
و در مناقب ابن شهرآشوب اينگونه است كه چون آن مرد از سخنان خود فراغت يافت، امام (ع) بدو سلام كرده و خنديد سپس فرمود:
«ايها الشيخ اظنك غريبا و لعلك شبهت فلو استعتبتنا اعتبناك و لو سألتنا اعطيناك، و لو استرشدتنا ارشدناك، و لو استحملتنا حملناك، و ان كنت جائعا اشبعناك، و ان كنت عريانا كسوناك، و ان كنت محتاجا اغنيناك، و ان كنت طريدا آويناك، و ان كان لك حاجة قضيناها لك، فلو حركت رحلك الينا و كنت ضيفنا الى وقت ارتحالك كان اعود عليك لان لنا موضعا رحبا و جاها عريضا و مالا كبيرا»
(اى پيرمرد گمان دارم كه غريب اين شهر هستى، و شايد اشتباه كردهاى، پس اگر در صدد جلب رضايت ما هستى از تو راضى شويم! و اگر چيزى از ما بخواهى به تو مىدهيم، و اگر راهنمايى و ارشاد خواهى ارشادت كنيم، و اگر براى برداشتن بارت از ما كمك خواهى بارت را برداريم، واگر گرسنهاى سيرت كنيم، و اگر برهنهاى بپوشانيمت، و اگر نيازمندى بىنيازت گردانيم، و اگر آوارهاى در پناه خويشت گيريم، و اگر خواستهاى دارى انجامش دهيم، و اگر مركب و بار و بنهاى را به خانه ما انتقال دهى و تا وقتى كه قصد رفتن دارى مهمان ما باشى براى ما آسانتر و محبوبتر است، كه ما را جايگاهى وسيع و مقامى منيع و مالى بسيار است) .
و به دنبال آن نقل شده كه چون آن مرد سخن آن حضرت را شنيد گريست و آنگاه گفت:
«اشهد انك خليفة الله فى ارضه، الله اعلم حيث يجعل رسالاته، و كنت انت و ابوك ابغض خلق الله الى و الآن انت احب خلق الله الى»
(گواهى دهم كه براستى تويى خليفه خدا بر روى زمين و خدا خود داناتر است كه رسالتهاى خود را در چه جايى قرار دهد و تو و پدرت مبغوضترين خلق خدا نزد من بوديد و تو اكنون محبوبترين خلق خدا پيش منى!)
و سپس آن مرد به خانه امام حسن (ع) رفت و تا وقتى كه در مدينه بود مهمان آن حضرت بود، و از دوستداران آن خاندان گرديد. (6)
پىنوشتها:
1.سوره الرحمن، آيه .60
2.صحيفه سجاديه، ص .69
3.استاد در شرح اين جمله گويد:
اگر كسى بدى كند و انسان هم در برابر او بدى كند، اين سگ رفتارى است، زيرا اگر سگى، سگ ديگرى را گاز بگيرد، اين يكى هم او را گاز مىگيرد، نيكى را نيكى كردن
ـ خركارى است، اگر كسى به انسان نيكى كند و انسان هم در مقابل او نيكى كند اين كار مهمى نيست، زيرا يك الاغ وقتى كه شانه يك الاغ ديگر را مىخاراند، او هم فورا شانه اين يكى را مىخاراند، بدى را نيكى كردن كار خواجه است.
4.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117 و حياة الامام الحسن (ع)، ج 1، ص .314
5.ملحقات احقاق الحق، ج 11، صص 119 ـ .117
6.مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص .19
صفحات: 1· 2