خیبر شکن
ما که ابراهیم همت داشتیم
سینه چاکان ولایـت داشتیم
پس چرا امشب به ساحل مانده ایم
***
پس از عـمری غریبی بی نشانی
خدا می خواست در غربت نمانی
ولی افسوس از آن سرو سرافراز
پلاکی بازگــشــت و اســـتخوانی
****
بيـا باز هم ياد لشکرکنيم
بيـا ياد مردي دلاور کنيم
بگوئيم ما(حاج همت ) که بود
امير سپاه محمد که بود
***
عاقبت رفتي ز پيشم
بهتري ديدي به کيشم
دوش مي کردم نظاره قاب عکست
ابراهيم همت بود اسم و رسمت
يادم آمد روز ديرين
خانه ات با يار شيرين
وضع خانه، آن زمانه، مرغ داني شد اجاره؟
***
ديده ام بر ديده ي تو
چشم تو بر ديده ي من
رفتي و ديده ببردي
دل بکندي و ببردي
***
چشم تو برقي نکو داشت
رعد و برقي را وضو داشت
رعد و برق بر آسمان رفت
آسمان از آن بدر رفت
کين چنين نور عظيمي از کجا آمد پديدار؟
***
همت است در اسم و رسمت
همتي در کار و کسبت
کسب تو کسب الهي
کاسبي با يار عالي
***
همتت را مي ستايم
چون تويي را مي ستايم
چون به بازار جهان بين، جان خود دادي به سبحان
***
روز و شب با خود مرورم
کسب و کاري چون سرورم
مي سرودم شعر و شورم
غايتي دارد شررها؟
***
مي رود ثانيه هامان
تک تک همت منش ها، در صف قلب و تپش ها
سبقتي از هم بگيرند، عاقبت قربان رحمان
***
سال ها بر ما گذر کرد
فکر ما ترک خطر کرد
بي خطر در کوي جانان
هيچ انساني ظفر کرد
***
ماه ها و سال ها،
بلکه يک عمري به صحرا
رفته اي و ديده اي تو
پس چرا نشنيده اي تو؟
———————
عشق يعني « همت » و يک دل خدا
توي سينه اشتياق کربلا
عشق يعني شوق پروازي بزرگ
در هجوم زخمهاي بيصدا
عشق يعني قصة عباس و آب
در « طلاييه » غروب آفتاب
عشق يعني چشمها غرق سکوت
در درون سينه، اما انقلاب
عشق يعني آسمان غرق خون
در شلمچه گريهگريه…. تا جنون
عشق يعني در سکوت يک نگاه
نغمة انا اليه راجعون
عشق يعني در فنا نابود شدن
در ميان تشنگان ساقي شدن
عشق يعني در ره دهلاويه
غرق اشک چشم، مشتاقي شدن
عشق يعني حرمت يک استخوان
يادگار از قامت يک نوجوان
آنکه با خون شريفش رسم کرد
بر زمين، جغرافياي آسمان
————————-
«حاج ابراهیم همت» مرد جنگ
مرد ایثارو شرف مرد تفنگ
***
زاهد شب شیر خیبر بوده است
ذوالفقاری دست حیدر بوده است
***
بادگردلدادگان همراز بود
آن کبوتر عاشق پرواز بود
***
جز هوای عاشقی در سر نداشت
نخل سبزی بود اما سر نداشت
***
تا ندای هل من ناصر را شنید
در میان جبهه فریادی کشید
***
حمله را با نام حق آغاز کرد
راه را تا کوی جانان باز کرد
***
جز شهادت مقصدی دیگر نداشت
هجرتش را هیچکس باور نداشت
———————————-
این تیغ طعم خون و باران را چشیده ست
این تیغ سرد و گرم دوران را چشیده ست
این تیغ فکر ننگ و نام خود نبوده ست
این تیغ یک شب در نیام خود نبوده ست
این تیغ آب از غیرت «عباس» خورده
دست« حسین » فرزند زهرا را فشرده
این تیغ پیموده ست آداب طریقت
همچون«بروجردی»و«زین الدین»و«همت»
پي نوشت :
(1) سروده ای از شاعر بسیجی ابوالفضل سپهر
منبع :
نرم افزار مشغول عشق
وبلاگ حاج همت
صفحات: 1· 2