دیدار دوست
شهيد شيرودي بنابر گفته هاي دوستان و آشنايان و همکاران فردي راسخ و ثابت قدم بود. تا آن جا که مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي در يکي از بيانات خود مي فرمودند: شيرودي اولين نظامي است که من در نماز به او اقتدا کردم.
آخرين مأموريت شهيد شيرودي در تاريخ1360/2/8 در منطقه سر پل ذهاب بود. بالگرد او در حين نبرد با نيروهاي دشمن مورد هدف گلوله ي مستقيم توپ قرار گرفت و سقوط کرد و شيرودي در آن پرواز به مقام شامخ شهادت دست يافت و براي هميشه از ميان زمينيان پرواز کرد و به معراج رفت. او به ديدار حضرت دوست، پروردگار بلند مرتبه و معشوق جاوداني اش شتافت و رفتن در جوار يار ابدي را بر ماندن در سراي دنيايي ترجيح داد.
هنگامي که خبر شهادت شيرودي را به امام خميني(ره)دادند، امام فرمود: شيرودي آمرزيده است.
روياي صادقانه
به روايت حجت الاسلام دکتر سيد رضا موسوي
دو، سه شب به چهلم شهيد کشوري مانده بود، يک شب ايشان را در خواب ديدم که در فضاي بسيار معنوي و نوراني قدم مي زد در حالي که ناراحت و نگران به نظر مي رسيد. من به ايشان گفتم: شما چرا؟ شما که نبايد ناراحت و غمگين باشيد. در پاسخ من گفت: درست است که من به معبود و معشوق خود رسيدم، ولي آن چيز که باعث نگراني من شده اين است که براي يکي از دوستانم مشکلي به وجود آمده، و من براي همين ناراحتم .
هر چه سعي کردم بفهمم براي کدام يک از دوستانش مشکل پيش آمده، چيزي نگفت و با سکوت خود به من فهماند که بعداً متوجه مي شوم. من هم ديگر اصرار نکردم تا اين که مرا براي چهلم شهيد کشوري به هوانيروز کرمانشاه دعوت کردند. همه ي دوستان جمع شده بودند و من در آنجا خواب را نقل کردم و گفتم: اگر يکي از نزديکان شهيد فوت مي کرد يا برايش گرفتاري پيش مي آمد، ايشان نمي گفت مشکلي پيش آمده و اين ها را مشکل و گرفتاري نمي دانست حالا چه شده، که در جوار خداوند اظهار ناراحتي و نگراني مي کند و شهيد کشوري در پايان صحبت هايش به من گفت: به زودي نگراني هايش رفع مي شود. تا اين جمله را گفتم ديدم شهيد شيرودي همان کسي است که شهيد کشوري از او به عنوان يک يار و دوست و همدم ياد مي کرد، با صداي بلند شروع به گريستن کرد و شانه هايش مي لرزيد. جلو آمد و مرا در آغوش گرفت. مدتي از اين ماجرا نگذشته بود که شيرودي هم در سرپل ذهاب به شهادت رسيد.
مرداني شجاع و آماده
شهيدان شيرودي و کشوري در سخنان مقام معظم رهبري
در ستايش و توصيف خوبان، تنها خوبان مي توانند سخن سرايي کنند و يا دست به قلم بردارند. ما که توفيق يافتيم تا درباره ي نيک مرداني چون شهداي هوانيروز مجموعه اي را گردهم آريم، وقتي به خودمان رجوع کرديم، سوسوي نيکي و تراوش خصلت جوانمردان را در وجود خاکي مان نديديم، ازاين رو نتوانستيم چيزي در توصيف آن بزرگ مردان بنگاريم. از خود عبور کرديم و عنان انديشه را سپرديم به دست بزرگ مرداني که شايستگي قلم فرسايي و سخن سرايي در باب نيک مرداني که در مسير زيستن خويش به نور واحد و تجلي هستي بخش-آفريدگار بي همتا-رسيده اند را دارند. پس براي اين قسمت از اين دفتر، به سمت سال هايي رفتيم که پس از شهادت
شهيدان نام آور-کشوري و شيرودي-مردي از تبار نيکان، در جامعه رهبري فرزانه، درباري آن ها گفته بود:
سروان شيرودي يک خلبان هوانيروز بود وانساني هميشه آماده ي شهادت. چندي قبل يکي از برادران گفته بود-از دوستان قديمي اش، از روحانيون متعهد در کرمانشاه-گفته بود:فلاني بيا يک خداحافظي از روي خاطر جمعي با تو بکنم، زيرا مي دانم که بايد شهيد بشوم. اين برادرمان در جواب گفته بود:خدا کند حفظ بشوي، شهيد نشوي، بماني و خدمت کني.
گفته بود:نه، سرهنگ کشوري را خواب ديدم. سرهنگ کشوري هم يکي ديگر از افسران شجاع هوانيروز بود که چند ماه قبل شهيد شده بود او شهيد کشوري-هم از مؤمنين بالله و رجال صادق در راه اين انقلاب بود. گفته بود:خواب ديدم که شهيد کشوري به من گفت:شيرودي يک عمارت خيلي خوبي برايت گرفتم، بايد بيايي توي آن عمارت بنشيني. لذا مي دانم که رفتني ام.
سرباز اسلام
شهيد شيرودي به روايت سرهنگ خلبان ايرج ميرزايي
شهيد شيرودي قدرت فوق العاده و چشمان تيزي داشت و دشمن را خيلي زود تشخيص مي داد. يک روز که با هم پرواز داشتيم، بالگردمان مورد اصابت سه گلوله دشمن قرار گرفت. يکي از گلوله ها از بالاي سرمان گذشت و درست جلوي پاي شيرودي پايين آمد. او در همان لحظه با ملاحت خاصي گفت: ببين، گلوله ها با من دوست هستند، هيچ وقت در من اثر نمي کنند، گلوله دشمن در سرباز اسلام، سرباز قرآن اثرنمي کند.
هوا تاريک شده بود و از طرفي برف شديدي هم مي باريد. گفتم: اکبر بالگرد ما، سه تا گلوله خورده، برگرديم. او در پاسخ گفت: نه، ما تا آخرين لحظه بايد عملياتمان را ادامه بدهيم تا موقعي که مطمئن شديم ديگر دشمن نمي توانند مقابله کنند.
او همچنان مقاوم و استوار به مبارزه ادامه داد تا اين که نيروي کفر را شکست داديم و سپس برگشتيم. شهيد شيرودي ارادت خاصي به شهيد کشوري داشت. او عقيده داشت:شهداي ارتش از قبيل کشوري، سرباز اسلام بودند و فقط طبق فرمان امام مي جنگيدند.
هر موقع به او مي گفتم تو خسته شده اي برگرد و مدتي استراحت کن، قبول نمي کرد و مي گفت: من براي شخص نمي جنگم و تا اسلام پيروز نشده من بايد بجنگم و هيچ وقت خسته نمي شوم.
يادم مي آيد يک روز خانم شيرودي به او گفت:اکبر بچه مريض شده، لااقل امروز به جبهه نرو. او در جواب گفت:مريضي يک بچه در برابر جان اين همه عزيزان که در حال جنگ هستند هيچ ارزشي ندارد.
منبع: آب آذری .مسعود / عبور از نهایت / انتشارات سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش / تهران :چاپ اول .1386
صفحات: 1· 2