رهنمود ضامن....
اصولاً رضا را بايد ثمره محبت، و محبت را ثمره معرفت دانست؛ زيرا آن كسى كه شخصى را به خاطر كمالات و صفات خوشى كه در او وجود دارد دوست مى دارد به همان اندازه كه بر مراتب معرفت و آگاهى وى نسبت به او افزوده مى شود دوستى و دلبستگى به وى در او رو به فزونى مى گذارد. اگر كسى با چشم بصير جلال و كمال الهى را بنگرد قهراً به خدا دلبستگى مى يابد و حبّ او به خداـبا افزايش معرفت نسبت به اوـفزاينده مى گردد :
والّذين آمنوا اشد حبّاً لله ( بقره : 165 ) افرادى كهـبه خاطر فزونى معرفتـداراى ايمان هستند، حبّ آنها نسبت به خدا استوارتر و فزونتر مى باشد.
وقتى شخص دوستدار خدا باشد هر پديده و دستاوردى كه از ناحيه او مى رسد نيكو و زيبا تلقى كرده و آن را پسند مى كند. چنين موضع روانى در انسان بيانگر رضاى او نسبت به خداى متعال است.
رضا فضيلت شكوهمندى است كه بايد گفت تمام فضائل اخلاقى در آن خلاصه مى شود، خداوند متعال مقام رضاى شخص به خود را با رضاى خود از آن شخص مقرون ساخته و از اين رهگذر شكوه و عظمت آن را بيان نموده است، آنجا كه مى فرمايد :
رضى الله عنهم و رضوا عنه ( مائده : 119 ) خدا از آنها راضى است و آنان نيز از وى راضى هستند.
نبى اكرم ( صلى الله عليه و آله وسلم ) رضا را دليل ايمان انسان معرفى كرده است، آن گاه كه گروهى از يارانش را مورد سؤال قرار داد و فرمود:
نشانه ايمان شما چيست؟
عرض كردند: در برابر بلايا و گرفتاريها صابر هستيم، و به گاه رفاه و خوشى خداى را سپاسگزاريم، و به هنگام در رسيدن قضاى الهى از رضا برخورداريم.
آن حضرت به آنان فرمود: سوگند به خداوندگار و صاحب كعبه كه شما داراى ايمان مى باشيد».
به امام صادق عليه السلام عرض كردند:
از چه طريقى مى توان به ايمان مؤمن پى برد؟
فرمود: از طريق تسليم او در برابر خدا، و رضاى او در مقابل حوادث خوش و ناخوشى كه به او روى مى آورد.
درجات و مراتب رضا
رضا داراى سه درجه و مرتبه است:
الف ـ رضاى متقين :
انسان راضى در چنين مرحله اى رنج و درد آسيبها را كاملاً درك كرده و آن را احساس مى نمايد امّا بدان راضى است؛ بلكه به بلا و آسيبها گرايش داشته و عقلاً خواهان آن مى باشد؛ اگر چه طبعاً از آن بيزار است؛ امّا چون هدف اين است كه به ثواب وقرب الهى نائل گردد و وارد بهشتى شود كه گستره آن، فاصله ميان آسمان و زمين را تشكيل مى دهدـبهشتى كه براى متقين آماده شده استـتن به بلا و مصيبت مى دهد حتى بدان عقلاً راغب مى باشد مانند كسى كه طبق دستور طبيب حاذقى بايد عمل جراحى بر روى او انجام گيرد و صلاح و سلامت او از راه همين جراحى صيانت مى گردد. اين بيمار مى داند كه اين جراحى با درد و رنج همراه است امّا به چنين درد و رنجى راضى و بلكه بدان راغب است تا سلامت خود را به دست آورده و حتى از جرّاحـبه خاطر همين درد و رنجى كه بر او وارد مى سازدـسپاسگزار است.
ب ـ رضاى مقربين :
در اين مرحله اگر چه رنج بلا و مصيبتها را درك مى كند امّا دوستدار چنين رنجى است؛ چرا كه محبوب او خواهان چنين رنجى مى باشد، و رضاى محبوب را در آن مى بيند؛ زيرا وقتى حب و دوستى بر كسى چيره گشت، همه هدف و خواسته او اين است كه رضاى محبوب خويش را به دست آورده باشدـو به همين جهت بود كه امام رضا عليه السلام از نظر روانى در حال رضا نسبت به خداوند متعال به سر مى برد و مردم را نيز به چنين حالت خوشآيند و سعادت آفرينى دعوت مى كرد، و لذا مى فرمود:
« اگر كسى در برابر روزى كم از حق تعالى راضى باشد حق تعالى نيز از او در برابر اندك راضى خواهد بود ».
از احمد بن عمر بن ابى شيبه حلبى و حسين بن يزيد، معروف به « نوفلى » روايت شده است كه مى گفتند:
حضور امام رضا عليه السلام رسيديم و عرض كرديم:
ما در نعمت و رفاه و فراخ روزى به سر مى برديم: لكن حالمان دگرگونه شده و گرفتار فقر و تهى دستى شديم، دعا كن خداوند متعال حالت گذشته را به زندگانى ما بازگرداند.
فرمود: مى خواهيد چه بشويد؟ آيا دوست مى داريد چون سلاطين باشيد؟ و خوشحال مى شويد كه همانند طاهر و هرثمه زندگانى كنيد؟ و اين حالت رضاى درونى را از دست نهاده و از اين عقيده و آئينى كه بدان پاى بند هستيد بيگانه گرديد؟
آنها در پاسخ عرض كردند: نه، سوگند به خدا اگر دنيا و آنچه در آن است و تمام زر و سيمى را كه در آن وجود دارد در اختيارمان قرار دهند ما را راضى نخواهد كرد كه از اين حالت دست برداريم.
حضرت فرمود: حق تعالى گويد:
اعملوا آل داود شكراً و قليل من عبادى الشكور ( سبأ : 13 ) اى خاندان داود، شاكر و راضى باشيد كه بندگان شاكر و دلخوش و راضى من، اندك هستند.
سپس آن حضرت فرمود: نسبت به خدا داراى حسن ظن باش؛ چرا كه اگر كسى در برابر خدا برخوردار از حسن ظن باشد، مرحمت الهى را در گمان خويش مى يابد، و اگر كسى به روزى كم راضى و قانع باشد خدا نيز عمل اندك را از او پذيرا مى گردد، و چنانچه به رزق اندكى از حلال دلخوش باشد، مؤونه او سبك گشته و شاد و خرم خواهد بود و خدا او را به درد و رنجهاى دنيا و راه چاره و درمان آنها رهنمون گشته و وى به سلامت از اين دنيا به دارالسلام رخت بر بندد.
طبق آيه اى كه قبلاً ياد شد، خداوند متعال رضاى خود را نسبت به هر كسى ، مقرون به رضاى آن شخص نسبت به خود قرار داده است، و لذا ما به اين حقيقت پى مى بريم كه كسى مى تواند مشمول رضاى پروردگار قرار گيرد كه او نيز از خدا و دستاوردهاى او راضى باشد. امام رضا عليه السلام مظهر و مصداق كامل و فرد اكمل اين حقيقت بوده است «و اين خداى راضى از امام رضا بود كه نام رضا را براى او به ويژه انتخاب فرمود، چرا كه آن حضرت مصداق بارز رضاى خدا و رسول او و ائمه ( عليهم السلام ) بوده است. و اين نام اختصاصاً از آنِ اين امام مى باشد؛ چون دوست و دشمن نمى توانستند از احساس رضايت درونى نسبت به آن حضرت دريغ ورزند و قلباً خويشتن را تهى از رضايت نسبت به او نسبت به او احساس كنند.»
… و همه مردم معاصر با آن حضرت، به فضيلت علمى و اخلاقى او معترف بوده اند. و مقام بلند علمى آن بزرگوار مرضّى خاطر همگان بوده و رضايت همگان اعم از مخالف و مؤالف را به خود جلب مى كرد.
سكوت حكيمانه يا راهى فراسوى خير و سعادت
در تحف العقول آمده است كه امام رضا عليه السلام فرمود:
الصَّمْتُ بابٌ مِنْ اَبْوابِ الْحِكْمَةِ : سكوت، درى از درهاى حكمت و دانايى و صواب انديشى است.
و نيز فرمود :
اِنَ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَ انَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيْر: سكوت، جلب محبت مى كند و مى تواند براى دست يافتن به هر گونه خير و سعادت، دليل و رهنمون انسان باشد.
اين سخنان سنجيده امام رضا عليه السلام يكى از نكات دقيق تربيتى و اخلاقى سازنده اى را گوشزد مى كند، چرا كه سخن گفتنـگاهى ـممكن است به صورت عامل و گذرگاهى براى نگونبختى ابدى و ورود انسان به آتش دوزخ در آيد؛ همانگونه كه مى تواند عامل رهايى بخش آدمى از شقاوت و بدبختى باشد. اما بايد يادآور شد كه اگر قلب آدمى زلال و پاكيزه باشد هيچ چيزى در آن صورت پاكيزه تر از زبان نيست؛ لكن اگر درون انسان، پليد و ناپاك باشد هيچ چيزى پليدتر از زبان نخواهد بود.
لذا امام رضا عليه السلام سكوت را به عنوان حكمت و دانايى و فرزانگى برشمرده است. آن كسى كه به جا و به موقع، راه سكوت را در پيش مى گيرد، در واقع ابواب سعادت و نيكبختى را فراسوى خود مى گشايد.
سكوت به جا را مى توان راهى به سوى سلامت روانى و كمال اخلاقى و نيل به معارف و آگاهيها دانست، به اين معنى كه اگر فردى سكوت را در جاى خود بر سخن گفتن ترجيح دهد و در چنين مواردى بدان پاى بند باشد، در واقع قلب و درون خود را از شهوات و آفات روانى شستشو داده و براى نيل به هدفِ مطلوب، راه را در برابر خود همراه مى سازد.
سكوتى اين چنينـكه از فراسَت و هوش و انديشه وتفكر مايه مى گيردـنشانه قدرت و توانايى است و نبايد آن را دليل هيچ گونه ضعف و نارسايى تلقى كرد. بنابراين سكوتِ مذكور بيانگر حكمت و دانايى فرد است، به همين جهت، اگر كسى ـمنهاى حكمت و فرزانگى و دانايى ـاز قدرتِ در سخن آورى برخوردار باشد فرجام آن سقوط و بدبختى است.
مرد حكيم و دانا ساكت و آرام است، و بايد گفت افراد ناآرام و پرچانه كه از عقل و فراست كافى تهى هستند با لافِ سخن، خويشتن را رسوا مى سازند، و لذا سزاست كه كمتر سخن گويند و سكوت خويش را فزاينده تر سازند كه :
تا ندارى مايه، از لافِ سخن خاموش باش خـنـده رسوا مى نمايد پسته بى مغـز را
افراد خام و نارسـكه از لحاظ علمى و اخلاقى و هوش و فراست دچار ضعف و نارسايى هستند، غالباً دچار افراط در سخن بوده، و قادر نيستند در جاى خود سكوت اختيار كنند:
اين ديگ ز خامى است كه در جوش و خروش است چون پخته شد و لـذت دَمْ ديد خموش است
نفس انسانى طبعاً به آزادى بى بندوبارى گرايش دارد؛ لذا به انديشه و سكوت و آرامش رغبتى درخود احساس نمى كند. عاملى كه مى تواند سكوت به جا و سنجيده را در فرد بارور سازد ايمان به دين و قوانين دينى است.
فقط مردم با ايمان و راستينِ در تدين هستند كه با زيور سكوتِ به جا، خويشتن را مى آرايند و مى گويند: سخنى كه هيچ گونه بهره اى جز گناه و يا بدبختى را به ارمغان نمى آورد نبايد بر زبان راند؛ بلكه بايد از آن خود دارى كرد.
محيى الدين بن عربى مى گفت: اگر كسى خواهان آن است كه باطن و درونش سازندگى يابد و سخن آغاز كند، بايد زبانى را كه در كامش قرار دارد به سكوت وا دارد، يعنى نيروى باطن و درون آدمى گوياتر و رساتر از نيروى زبان انسان است. علاوه بر اين، زبان آدمى گاهى مى لغزد؛ اما باطن و درون انسان صادق است وهيچ غبارى ازخلاف واقع چهره آن را نمى پوشاند.
همه انبيا و اوليا، به اتفاق، اعلام كرده بودند كه سكوت حكيمانه و بخردانه، سراپا خير و سعادت است و يا به هرگونه خير و سعادتى انسان را رهنمون است.
رسول اكرم صلى الله و آله و سلم فرمود:
استعينوا على قضاء حوائجكم بالصّمت: براى تأمين نيازها و تحقق آمالِ مشروعِ خويش از سكوت مدد گيريد.
يكى از بزرگان گفته است: سكوت راـهمان گونه كه سخن گفتن را مى آموزى ـبياموز، اگر سخن گفتن موجب هدايت تو مى گردد سكوت از تو حمايت و نگاهبانى مى كند… و عفت زبان عبارت از سكوت به جا و به مورد مى باشد.
سكوت به حق، يعنى راه نبرد و پيكار با غيبت و سخن چينى ، و نوعى از رياضت و تمرين روانى ؛ چرا كه سكوت مورد نظر ما به معنى مخالفت با هواى نفس و پاسدارى از سلامت نفسانى است.
سكوت انديشمندانه را بايد راهى در سوى رسيدن به مقام قرب دانست؛ چون از طريق سكوت است كه نفس انسانى ادب پذير مى گردد، و از انضباط برخوردار مى شود.
امام رضا عليه السلام مى فرمود:
در ميان بنى اسرائيل هيچ كسى نمى توانست عنوان عابد را براى خود احراز كند مگر آن كه ده سال سكوت اختيار مى كرد، و آن گاه كه چنين مدتى را در سكوت به سر مى برد، عابد مى شد.
نقش سكوت به جا در سازندگى انسان از نظر علمى و اخلاقى بر هيچ كس خردمندى مخفى نيست. درباره سكوت و ارزش آن روايات وفراوانى جلب نظر مى كند و فرزانگان دين و دانش در اهميت آن بسيار سخن گفته اند.
مرحوم محدث قمى اشعارى از اميرخسرو دهلوى را ضمن شرح حال امام رضا عليه السلام در كتاب خود ياد مى كند كه وى مى گفت:
سـخن گرچه هر لحظه دلكش تر است
چـه بينى خـمـوشى از آن بهتر است
دَرِ فــ تـنـه بستـن، دهان بستن است
كه گيــ تـى به نيـك و بد آبستن است
پــ شيـمـان ز گفـتـار ديـدم بـسى
پشـيـمان نـگشـت از خموشى كسى
شنـيـدن ز گـفتـن بـه ار دل نـهى
كزيـن پـر شـود مـردم از وى تهى
صـدف زان سبب گشـت جوهرفروش
كـه از پاى تـا سر همـه گشته هوش
همـه تن زبـان گـشـت شمشـير تيز
بـه خـون ريختـن زان كنـد رستخيز
و اين مَثَل و سخن معروف است كه :
ان كان الكلام من فضة فالسكوت من ذهب: اگر سخن به سان نقره [ گرانقدر باشد ] بايد گفت سكوت و لب فرو بستن همچون زر از بها و ارزشى فزونتر برخوردار است.
سكوت و درنگ لطيف و خوش آيندِ امام رضا عليه السلام همزمان با سخن گفتنِ ديگران با او، و استماعِ جالبِ او به گفتار ديگرانـكه از درونى انديشمند مايه مى گرفتـيكى از ويژگيهاى شخصيت روانى آن حضرت بوده است كه درباره خصال اين امام بزرگوار نوشته اند:
هرگز با سخن خويش بر كسى جفا نكرد، و تا سخن كسى به پايان نمى رسيد لب به سخن نمى گشود، وكلام ديگران را قطع نمى كرد. [ بلكه با سكوتى دلنشين به گفته هاى ديگران كه با وى سخن مى گفتند گوش فرا مى داد، آن گاه پس از فراغ او از گفتار، سخن آغاز مى كرد].
سكوت در منطق رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نخستين گامى بود كه طالب علم و فردى كه مى خواهد بينشى نسبت به حقايق به هم رساند بايد آن را در راه رسيدن به هدف بردارد، واين زير بناى مهم و استوار را در جهت سامان دادنِ شخصيّت روحى و اخلاقى خويش پى ريزى كرده و كاخ بلند بصيرت و معرفت را بر پايه آن بنا نمايد.
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ به سؤال مردى كه حضور او آمد و پرسيد كه علم و دانش چيست فرمود:
سكوت.
عرض كرد: پس از سكوت چه كند؟
فرمود: بايد براى شنيدن حقايق در خويشتن آمادگى ايجاد نمايد.
عرض كرد: سپس چه راه و رسمى را در پيش گيرد؟
فرمود: شنيده هاى خود را نگاهبانى كند [ تا مورد دستبرد نسبان و غفلت قرار نگيرد].
عرض كرد: پس از حفظ و نگاهباني؟
فرمود: بر طبق آن عمل كند.
به عرض رساند: از آن پس چه وظيفه اى متوجه او است؟
فرمود: به نشر و ترويج معلومات و معارف خود در اين واپسين مرحله بپردازد. [ و زبان به سخن گفتن در باره حقايق بگشايد].
پيداست كه بر اساس اين رهنمود جالب، بايد سخن گفتن در پس سنگرى آغاز گردد كه پى و اساسِ آن سكوت مى باشد كه اِستماع و دريافت حقايق و حفظ و نگاهبانى و عمل به آنها بر چنين سكوتى مبتنى است. پس همان گونه كه امام رضا عليه السلام فرموده است، سكوت را بايد درى از درهاى حكمت و خير وسعادت دانست.
مواسات و دلسوزى نسبت به ديگران
يك انسان با ايمان كه در مقام رهبرى جاى دارد بايد در باره ديگران خواهان امورى باشد كه در خود نسبت به آن امور احساس علاقه و دلبستگى مى نمايد، و هر گونه شر وبدى را كه براى خويشتن نمى پسندد براى ديگران نيز نپسندد؛ زيرا اين گونه برابرانديشى و مواسات با ديگران، بيانگر روح و ايمان و حاكى از حس تعاون و هماهنگى همبستگى با آنها مى باشد.
در طى احاديث صحيح اين سخن نظر جلب نظر مى كند كه « هيچيك از شما نمى تواند براى دريافت عنوان « مؤمن » آمادگى كسب كند، مگر آن گاه كه نسبت به برادر ايمانى خود خواهان امورى باشد كه آنها را براى خويش نيز خواهان است ».
رعايت اين نكته اخلاقى در مورد زيردستان از اهميت ويژه اى برخوردار است، و طى احاديث متعدّدى به همه انسانها گوشزد شده كه بايد از رنج ديگران غافل نمانند و همبستگى خود را با آنها فراموش نكنند، چرا كه اين زيردستان چشم اميد به مهتران و زبردستان دوخته اند تا خواسته ها و كمبودهاى مادى و معنوى آنان به وسيله آنها تأمين و جبران گردد، و از اين رهگذر حال پريش و نابسامان آنان سامانى گيرد و تا دردها را اندكى تسكين دهند. يك انسان بيدار و هشيار زيردستان و محرومان را فراموش نمى كند و بيچارگان را از ياد نمى برد.
يكى از صفات برجسته امام رضا عليه السلام مواسات و همدردى با محرومان بوده است؛ و در طى زيارت آن حضرت اين خصيصه بزرگ اخلاقى او مطرح شده و به وى چنين خطاب مى شود:
السلام على غوث اللهفان و من صارت به ارض خراسان، خراسان سلام و درود بر چاره ساز و فريادرس بيچارگان، و سلام به آن كسى كه سرزمين خراسان به بركت وجود او به سان خورشيدِ تابان جلوه گر گشته است.
امام رضا عليه السلام هرگز از شكم گرسنه و رنجها و آلام بينوايان غافل نبوده، و هر وقت سفره غذا را برئى آن حضرت مى گستردند همه خادمان را كنار سفره خود مى نشاند، حتى از دربان و نگهبان نيز غافل نمى ماند.
و آن گاه كه تنها مى شد [ وفراغتى براى او فراهم مى آمد ] همه اطرافيان خود را اعم از كوچك و بزرگ و خردسالان و بزرگسالان را پيرامون خود جمع مى كرد و با آنها به گفتگو مى نشست و با آنان مأنوس مى شد و آنها را نيز باخود مأنوس مى ساخت [ و خود را تا حدَّ موقعيّت و منزلت آنان تنزل مى داد و آنها را درحد مقام و موقعيت خود ارج مى نهاده و فرازمند مى ساخت تا احساس خفت و سبك وزنى نكنند، و شخصيت خويش را فرومايه و ناچيز نينگارند، و سرانجام با چنين تدبيرى ظريف، برابرى خود با آنها و برابرى آنها را با خودـبا وجود اين كه از نظر ظاهرى در يك پايگاهى عالى قرار داشتـبدانها اعلام مى نمود. امام با كمال صراحت به همه انسانها گوشزد مى كند كه تمام افراد انسانى و مردم با ايمان با هم برابر و بَرادر هستند، و مقامِ برترِ ظاهرى نمى تواند آن چنان امتيازآفرين باشد كه طبقات محروم را از طبقات ديگر بيگانه سازد ].
امام رضا عليه السلام هيچ خادمى را كه سرگرم غذا خوردن بود به كار نمى گرفت، مگر آن گاه كه از تناول غذا فارغ مى شد، و به آنها مى فرمود:
در حالى كه سرگرم تناول غذا هستيد، وقتى من از جاى خود بر مى خيزم از جاى خود بلند نشويد؛ بلكه سرجاى خويش بنشينيد تا از خوردن غذا فارغ شويد.
كلينى در « الكافى » در طى روايتى كه به مردى از اهل بلخ مى رسد چنين ياد كرده است كه مى گفت:
من در سفر خراسان همراه امام رضا عليه السلام بودم، يكى از روزها دستور داد سفره غذا را گستردند و همه خادمان را كه از اهل سودان بوده اند كنار سفره دعوت كرد تا در معيت آنها غذا تناول نمايد [ نشستن اين بينوايان در كنار سفره آن حضرت براى يكى از ياران اوـكه امام و احساسِ انسانى و الهى او را درست باز نيافته بودـگران و ناخوش آيند آمد؛ لذا ] عرض كرد: اگر سفره اى جداى از سفره خويش براى اين بينوايان سيه چرده و رنگين پوست تمهيد مى كرديد بهتر به نظر مى رسيد؟ حضرت پاسخ فرمود: پروردگار تبارك و تعالى يكى است، پدر و مادر همه ما يكى است، و جزا و پاداش [ و ارزش و احترام ] افراد در گرو اعمال و كردارهاى آنها است [ نه رنگ پوست و يا ساير امتيازاتِ پوشالى صورى ].
امام رضا عليه السلام همواره بر سر مخالفت با هواى نفس بوده و گوش جان و دلش شنواى اين آواى آسمانى بود كه:
فَلا اقْتَحَمَ العَقَبَة، وَ ما اَدْريكَ مَا العَقَبَه، فَكَُ رَقَبَة، اَوْاطعام فى يَوم ذى مَسْغَبَة، يَتيماً ذامَقْرَبَة، اَوْمسكيناً ذامَتْرَبَة ( بَلَد : 11 ـ 15 )، آنگاه اصحاب ميمنه و ياران بهشت در برابر عقبه و گردنه مخالفتِ با نفس قرار مى گيرند بايد بدانند كه گذر از آن، در گرو آزاد ساختن بنده و برده و يا اطعام ـ در روزگار قحطى و كمبود غذا ـ به خويشاوندان گرسنه و يا خاك نشينان بينوا است.
لذا آن حضرت هر وقت طعام تناول مى فرمود ظرف بزرگى در دسترس خود قرار مى داد و از هر نوع خوراكى كه در سفره بود از بهترين قسمتِ آن برمى داشت و در ميان آن ظرف مى نهاد، و دستور مى داد كه آن را ميان تهيدستانِ گرسنه و بينوا تقسيم كنند. و بدين سان با مستضعفان به همدردى مى نشست و بر درون خسته و پريش آنان مرهم مى نهاد و بر سر مواسات و مساوات با آنها بود.
امام رضا عليه السلام به مستضعفان ارج مى نهاد و خلأ معنوى و روحى و كمبودهاى مادى آنها را با گرامى داشتِ منزلتِ آنان و امدادهاى مادى جبران مى فرمود.
حال بايد ديد كه در برابر مستكبرانِ زمان چه موضعى را انتخاب مى كرد و با چه كيفيّتى با آنها رفتار مى نمود؟
مى نويسند: وقتى فضل بن سهل، يعنى « ذوالرياستين » حضور امام رضا عليه السلام رسيد، يك ساعت بر سر پاى ايستاد [ و حضرت به او چندان التفات نفرمود ] تا آنكه سر بلند كرد و…
..به او گفت: چه حاجت داري؟
عرض كرد: سرور من! اين نامه اى است كه اميرالمؤمنين! مأمون براى من نگاشته است.
… شما چون وليعهد مسلمين هستيد سزاوارتريد كه همسان با عطاياى مأمون مرا مشمول بخشش خود سازيد.
فرمود: نامه را بخوان …
و آن نامه بر روى پوستى بزرگ نگارش شده بود، فضل مدّت زيادى بر سر پاى ايستاده تا خواندن نامه را به پايان رساند…
آن گاه به فضل گفت: اگر از مخالفت اوامر الهى براى هميشه بپرهيزى هر چه از ما مى خواهى از آنِ تو است.
امام رضا عليه السلام با اين بيان كوتاه نقشه فضل را در محكم كارى هدفش خنثى ساخته و حتى به او اجازه نشستن نداد، تا آن كه فضل بن سهل با حالتى سرافكنده و خفت آميز محضر آن جناب را ترك گفت.
ارج نهادن به مستضعفان و مواسات با آنها يكى از نمودارترين خصلت هاى روحى امام رضا عليه السلام بود كه به اين خصيصه سترك و شكوهمند اخلاقى تا واپسين لحظات عمر خويش سخت پاى بند بود و مى دانست و نيز مى خواست به سردمداران و دولتمردان و اصولاً به همه انسانها اعلام كند كه در طريق رسيدن به سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت بايد درد و رنج توان ربودگان و بينوايان را فراموش نكرد؛ وگرنه بايد جامعه انسانى در انتظار سقوط و نابودى آغوش بگشايد و آماده هر گونه بلا و آسيبهاى سخت دنيا و آخرت باشد.
از ياسر، خادم امام رضا عليه السلام روايت شده است:
آن گاه كه مسافت ميان ما تا طوس هفت منزل راه بود، ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام بيمار شد، و سرانجام به طوس در آمديم وبيمارى آن حضرت رو به شدت نهاد، و چند روزى در طوس مانديم. مأمون روزى دو نوبت به بهانه عيادت نزد آن حضرت مى آمد. در واپسين روز حيات آن حضرت كه امام رضا عليه السلام در آن روز از دنيا رفت، دچار ضعف شديدى بود، پس از آن كه نماز ظهر را اقامه نمود …
… به من فرمود: آيا مردم ناهار خوردند؟
عرض كردم: سرورمن! با چنين حالى كه شما در آن به سر مى بريد چه كسى حاضر است غذا صرف كند؟
امام رضا عليه السلام از جاى برخاست و فرمود: سفره و غذا را آماده سازيد…
… همه خادمان و اطرافيان را بلااستثنا كنار سفره نشاند ونسبت به تمام آنها اظهار تفقّد مى فرمود، و فرد فرد آنان را مشمول توجّه قرار مى داد. وقتى مردها از تناول غذا فارغ شدند دستور داد براى زنان غذا بفرستند. غذا براى زنها فرستادند و آن گاه كه آنها نيز غذا صرف كردند ضعفِ مزاجِ امام عليه السلام آن چنان شديد گشت كه بيهوش شد و فرياد و شيون بلند شد.
تحليل روانى حالت عجب و خودپسندى و غائله هاى سوء آن
در طى حديثى كه از امام رضا عليه السلام روايت شده است آن حضرت درجات و آثار و غائله هاى سوء عجب و خودپسندى وعشق به خويش را گزارش فرمود، ودر حقيقت به تحليل روانى اين رذيلت اخلاقى پرداخت:
احمد بن نجم راجع به عجبى كه اعمال و كردارها و كوششهاى انسان رابه تباهى مى كشاند از امام رضا عليه السلام سؤال كرد.
امام عليه السلام در پاسخ فرمود:
عجب داراى مرتب و درجات و آثار گونه گون روانى است: يكى از آن درجات اين است كه از رهگذر وجود اين حالت در انسان، اعمال زشت و كردارهاى نادرست از ديدگاه يك فرد معجب آن چنان با زيورهاى پوشالى و پندارى آراسته مى شود كه آنها را خوش و زيبا و درست تلقى مى كند و تصور مى كند كه فردى درست كار و نيكوكردار است، وهر عمل زشتى را كه انجام مى دهد آنها را از نظر روانى زيبا وپسنديده و نيكو برمى شمارد. ديگر آن كه فردِ مُعجِب حتى در ايمان به پروردگارش گرفتار خودپسندى مى شود و در برابر خدا به خود مى بالد كه به او ايمان دارد، و بر خدا به خاطرِ ايمانش منّت مى گذارد و از او طلبكار مى شود! در حالي كه خداى راست كه بر او منّت نهد و از اين كه او را به نعمت ايمان برخوردار ساخته است بر او منّت گذارد.
امام رضا عليه السلام در طى اين عبارات كوتاه حالات روانى يك فرد معجب را براى ما تفسير فرموده است كه او آن چنان در حب و عشق به خويشتن به سر مى برد و آن قدر در علاقه به خود و پسند خويشتن گرفتار تركتازى و توسنى مى گرددـكه نه تنها خود را برتر از ديگران مى داند و بر آنها منّت مى گذاردـتصور مى كند كه چون به خدا ايمان دارد بايد بر او منت نهاده و مى پندارد كه حتى مى تواند پروردگارش را مشمول منّت و احساس خود قرار دهد!
چنين پندارى را نبايد جز به عنوان يك تصور جنون آميز به چيز ديگرى تلقى كرد، و به عبارت ديگر؛ اين حالت ناهنجار روانى همان حالتى است كه در روانشناسى معاصر از آن به نارسيسيسم ( Narcissism ) تعبير مى شود كه فرد درحب به خويشتن تا آن جا پيشروى مى كند كه عاشق خود مى گردد و گرفتار شيفتگى و دلدادگى نسبت به خود مى شود، و خويشتن را تا سر حد پرستش دوست مى دارد.
اصولاً فردى كه به بيمارى روانى عجب و خود دوستى مفرط مبتلاست گناهان و جرمهاى سنگين راـكه خود مرتكب آنها مى شودـخُرْد و ناچيز مى شمارد، و احسانهاى ريز و اندك را كلان و بزرگ و فزون از حد تلقى مى كند. و كارهاى زشتى را كه دستش بدانها آلوده است به عهده فراموشى مى سپارد، و اين انحراف روانى تا آن جا جلو مى رود كه او خير و خوبى را شر و بدى ، و شر و بدى را خير و خوبى معرفى مى كند، و از درون خير و نيكى ، شر و بدى را برسر پا مى كند، و بر چهره خير نقاب شر، و بر سيماى شر ماسك خير را مى پوشاند.
يك فرد خودپسند ـ چون دچار غرور نيز مى باشد و تا حد خودپرستى خويشتن را دوست مى دارد ـ حتى خود را فريب مى دهد؛ لذا در فضايى از اوهام زندگانى مى كند و با مصالحى تهى از واقعيّت، اين فضا را براى خود معمارى مى نمايد و سرانجام در يك پرتگاهى پيش بينى نشده سقوط مى كند، و آن چنان شخصيت روانى اش تباه مى گردد كه اعاده سلامت آن سخت دشوار و احياناً غير ممكن خواهد گشت.
نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سه چيز را عامل نابودى شخصيت انسان برشمرده كه يكى از آنها عبارت از عجب انسان به خويشتن، يعنى خود پسندى و خويشتن پرستى است.
سخن امام رضا عليه السلام اين نكته را بازگو مى كند كه فرد مُعجب را بايد به خاطر عُجب و نيكو پنداشتن اعمالش يك فرد نابسامان از نظر روانى دانست؛ چرا كه او ره گم كرده و با عينك عجب و خودپسندي، زشت را زيبا مى بيند، وچاه را راهى هموار مشاهده مى كند.
اين بيانِ حضرت ثامن الحجج عليه السلام كه فرمود:
ان يزيّن للعبد سوء عمله فيراه حَسناً فيُعجبه و يحسب انّه يُحسن صُنعاً ملهم از وحى الهى است كه همه جوانب و ابعاد حقايق را بيانگر است: چرا كه همواره گفتار الهى در لابلاى سخنان اين امام بزرگوار چهره مى نمود، اگر چه كمتر سخن مى گفت و بيشتر در حال سكوت وتفكر به سرمى برد، اما هرگاه لب به سخن مى گشود سخنانش از قرآن و وحى مايه مى گرفت، چنان كه سخنان كوتاه فوق، از آياتى كه در زير ياد مى شود قَبَس برگرفته و از آنها پرتو مى گيرد، آن جا كه خداوند متعال مى فرمايد:
افمن زيّن له سوء عمله فرآه حسناً فان الله يضلّ من يشاء وَ يهدى من يشاء ( فاطر 8 )، آيا آن كه رفتار و كردار بدش از نظرش آراسته شد و آن را زيبا و نيكو مى بيند [ همانند كسى است كه زشت و زيبا را تشخيص مى دهد و به تشخيص خود عمل مى كند؟ ] خدا هر كه را بخواهد گمراه مى سازد و هر كه را بخواهد هدايت مى كند.
و يا فرموده است:
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالاً، الّذين ضلّ سَعيُهم فى الحيوة الدّنيا و يَحسبون انَّهم يُحسنون صُنعاً ( كهف 103 ، 104)، بگو آيا مى خواهيد راجع به كسانى كه از لحاظ اعمال، زيانكارترين افراد به شمار مى روند براى شما گزارش كنم؟ آنان كسانى هستند كه سعى و كوشش آنها در امر زندگانى دنيا در بيراهه قرار گرفته و تصور مى كنند كه درستكار و نيكو كردار مى باشند.
حسن بن جهم گويد: از امام رضا عليه السلام شنيده ام كه مى فرمود:
مردى در ميان بنى اسرائيل زندگانى مى كرد، و على رغم آن كه مدت چهل سال خداى را بندگى كرد عبادت او در درگاه الهى مورد قبول واقع نشد؛ لذا با خود مى گفت: خدايا هر كارى را به خاطر تو انجام داده ام، و هر گناهى كه از من سر مى زند از ناحيه تو است؛ پس چرا به اعمال من با ديده قبول نمى نگرى ؟! خداوند متعال به او پاسخ داد: اگر تو در مقام نكوهش از خويشتن بر مى آمدى بهتر از آن بود كه با چنين حالت روانى و با روحيه عجب و خودپسندى ، مرا چهل سال بندگى كرده باشى .
امام صادق عليه السلام نيز فرمود:
گناه مؤمن [ در صورتي كه باعث ناراحتى و پشيمانى او گردد ] بهتر از عجب و خودپسندى او است، اگر نه چنين مى بود، هيچ فرد باايمانى به گناه گرفتار نمى آمد .
عُجب و خودپسندى باعث مى شود كه انسان عمل شايسته خود را فزون از حد، بزرگ و شكوهمند پنداشته و دستخوش بهجت و سرور نسبت به آن گردد، و خويشتن را از هر گونه خرده و كمبود و تقصير مُبرّى تلقى كند. اگر اين ابتهاج، با تواضع در برابر خدا توأم باشد و از اين كه به عمل صالحى توفيق يافت بر خدا منت ننهد؛ بلكه در حال امتنان از خدا باشد مى توان چنان عملى رابا ديده قبول نگريست و در انتظار پاداشى در برابر آن به سر برد.
همان گونه كه امام رضا عليه السلام حالات روانى معجب را تحليل فرمود قهراً به اين نتيجه مى رسيم كه معجب در برابر خداى متعال آن چنان دچار غرور و خود فريبى مى گردد كه مى پندارد خدا بايد و خواه وناخواه! او را از پايگاه رفيعى در روز قيامت برخوردار سازد و تصور مى كند به خاطر اعمال صالحى ـكه بايد آنها را از منن و عطايا و نعم الهى برشمردـمى تواند بر پروردگار خود منت نهد، و به بهانه ايمان خويش، از خداوند، حق و حقوقى را به سانِ طلبكاران خواستار گردد. علاوه بر آن كه بايد گفت اين انحراف روانى باعث مى گردد كه او از استفاده و مشورت با ديگران و استمداد از تفكر و تدبير آنان محروم بماند؛ چون عجب و غرور، وى را به استبداد در رأى سوق مى دهد؛ لذا از سؤال و استفاده از كسى كه عالمتر از اوست استنكاف مى ورزد، و رأى نادرست و افكار و نظريات پوچ و سخيف خويش را انديشمندانه و سنجيده مى شمارد.
آفتها و عوارضى كه بايد آنها را زاده و نتيجه عجب دانست بى شمار است كه يكى از آنها عبارت از تباهى مساعى و كوششهاى انسان مى باشد، و بايد اين حالت را عاملى ضدّارزش دانست كه باعث مى گردد همه كوششها و جدّ و جهدهاى آدمى از اعتبار ساقط شود.
اسحق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:
مرد عالم و دانشمندى نزد مرد عابدى رسيد و به او گفت: نمازت چگونه است [ و كمّاً و كيفاً تا چه حدودى در اداء اين فرضيه موفق هستى ]؟
عابد گفت: گريه و حزن و اندوه و انديشناكى تو تا چه پايه است؟
عابد گفت: آن قدر مى گريم تا اشك از ديدگانم فرو ريزد؟
عالم گفت: خنديدن و دلشاد بودنِ تو ـ درصورتى كه از خداوند متعال خائف و بيمناك باشى ـ بهتر از آن است كه زندگانى را با گريستن بياميزى ؛ لكن گرفتار مباهات به خويشتن و عجب و خودپسندى باشى . فردى كه گرفتار به خود باليدن است اعمال و كردارش به سوى خدا اوج نمى گيرد، (بلكه تا فروترين حدّ ـ از نظر درجه و اعتبار ـ سقوط مى كند و بى بها و تهى از ارزش مى گردد).
گويا سعدى با الهام از چنان احاديثى سخنان زير را به رشته نظم آورده كه :
سـخـن مـانـد از عاقلان يـادگـار
ز سـعـدى همين يك سخن گوش دار
گـنـهـكـار انـديشـنـاك از خداى
بسـى بـهتـر از عـابـد خودنمـاى
كه آن را جگر خون شد از سوز درد
كه اين نكته بر طاعت خويـش كـرد
نـدانـسـت بـر بـارگـاه غـنـى
سـر افـكـندگى به ز كبر و مـنى
بـر اين آستان، عجز و مسكينـى ات
بـه از طـاعت و خويشتن بينـى ات
همان گونه كه امام رضا عليه السلام فرمود انسان معجب در خودپسندى تا حدّ دوردستى بلند پروازى مى كند [ كه سرانجام به سقوط و نابودى او منجر مى گردد ] او در اين بلندپروازى حتى نسبت به خدا در موضع يك فرد « منّان » جا خوش مى كند.
على بن ميسره مى گفت: امام صادق عليه السلام مى فرمود:
از منّان بودن بر حذر باشيد.
گفتم: قربانت گردم، منّان بودن چگونه است؟
فرمود: يكى از شما راه مى رود و يا پشت بر زمين مى نهد و پاهاى خود را بالا مى گيرد، [ و آن چنان احساس امنيت و رفاه درونى مى كند و از خود راضى مى گردد ] كه مى گويد: خدايا من فقط آهنگ رضاى تو دارم!
همان امام عليه السلام فرمود:
آن كه براى احدى فضل و فزونى نشناسد بايد او را مُعجب به خويشتن و گرفتار خود كامگى در رأى برشمرد.از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است كه فرمود:
اگر گناه براى مؤمن از عجب و به خود باليدن بهتر نمى بود، خداوند متعال ابداً ميان بنده و ميان گناه او آزادى به وجود نمى آورد.
امام صادق عليه السلام مى فرمود:
براى من جاى بسى شگفتى است كه فردى از رهگذر عمل خويش به عجب گرفتار مى آيد؛ ولى نمى داند كه اين انحراف روانى او چه فرجام سوئى را براى او بارور مى سازد. كسى كه دچار عجب مى باشد و اعمال خويش را از درون مى ستايد، تحقيقاً از راه و رسم هدايت و راه يابى به حق، به يكسو مى افتد و لذا مزايايى را براى خويش مدعى مى گردد كه فاقد آن است، و قهراً بايد او را دروغگويى حرفه اى برشمرد. نخستين و كمترين عكس العمل و بازتاب سوئى كه معجب را آماج خود قرار مى دهد، اين است كه دستاو يزِ باليدن را خداوند متعال از او سلب مى كند تا به او بفهماند كه موجودى حقير و ناتوان است، و ناگزير خود بر خويشتن گواهى دهد كه سخت حقير و بى مقدار مى باشد، همان گونه كه با ابليسِ خودستا و خود پسند چنين كرد.
عُجب عبارت از درختى است كه بذر و دانه آن كفر است، و كاشتگاه و كشتزار آن عبارت از نفاق، و موادى كه آن را تغذيه و سيراب مى كند، عبارت از درخواستها و توقعات نابحق وبى جا و ظلم و ستم مى باشد، و تنه و شاخه و ساقه هاى آن را جهل و ناآگاهى مى پردازد، و برگهاى آن بيراهگى و گمراهى است. و سرانجام، بَر و ميوه آن عبارت از لعنت و محروميت و دورباش از زحمت خدا و جاودانگى در آتش دوزخ مى باشد.
فردى كه معجب به نفساست، و خويشتن و رأى و نظر خود را مى ستايد احمقى بيش نيست؛ چون نمى تواند به انحراف روانى خود پى ببرد. ودر نتيجه بصيرت خويش را در بينش حالاتى كه بايد خود را از آنها برهاند از دست مى دهد، زيرا او گناهان خود را ناچيز تلقى مى كند و نسبت به آنها در بى تفاوتى بسر مى برد.
عمل صالح و پاكيزه عبارت از عملى است كه انسان در انجام آنها به ياد توفيق الهى باشد و اين احساس در او به وجود مى آيد كه پيشرفت او در آن عمل از بركات توفيق خداوند متعال است، و نبايد به خود مغرور گشته و از رهگذر آن دچار خودپسندى گردد و برخدا منت گذارد.
بارى رهنمودها و سيرت هاى الگوساز تربيتى و اخلاقى امام رضا عليه السلام آن چنان غنى و پربار و فراوان است كه بررسى هر يك از آنها به فرصت دور و درازى نياز دارد، و استقصاى همه آنها و بررسى و تحقيق علمى راجع به تك تك آنها نه تنها در اين مجال نمى گنجد؛ بلكه بر اطلاعات و معارفى عميق مبتنى است كه بضاعت مزجاةِ اين بنده بدانها سخت نارساست؛ لذا به پاره اى ارشادات اخلاقى و تربيتى آن امام بزرگوار اشاره كرده و با مرور بر آنها مستفيض شديم.
ادب و نزاكت و ظرافت
در شرح حال وسيرت آن حضرت نوشته اند كه…
هرگز با سخن خويش بر كسى جفا نكرد و بر وى ستم نراند.
تا سخن كسى به پايان نمى رسيد سخن نمى گفت و گفتار او را قطع نمى كرد.
حاجت هيچ كسى را در صورت قدرت و توانايى رد نمى نمود.
پاى خود را هرگز در مقابل كسى دراز نكرد.
هرگز كنار هيچ جليس و همنشينى بر چيزى تكيه نمى كرد.
هيچ يك از خادمان را به دشنام و ناسزا نگرفت.
صدا به قهقهه بلند نمى كرد؛ بلكه تبسّم مى فرمود.
آن حضرت در تابستانها روى حصير جلوس مى نمود، و زمستانها روى پلاس مى نشست.
جامه هاى خشن مى پوشيد، اما هنگامى كه در ميان مردم ظاهر مى شد داراى سر و وضع آراسته بود.
خير و احسان آن حضرت آن چنان توأم با ادب ونزاكت و ظريف و لطيف انجام مى گرفت كه هرگز طرف احسان، شرمسار نمى گرديد؛ لذا نوشته اند كه…
بسيار احسان مى كرد و بخششها را پنهانى انجام مى داد، و اكثر اين خيرات را در شبهاى تار [ و بى سر وصدا ] برگزار مى كرد.
به عنوان نمونه:
مرحوم كلينى ( رضوان الله عليه ) در كتاب خود روايتى از « اليسع بن حمزه » آورده است كه مى گفت:
من در محضر امام رضا عليه السلام بودم كه گروه زيادى از مردم پيرامونِ آن حضرت گرد آمده بودند واز او راجع به حلال و حرام سؤال مى كردند. در اين اثنا مردى بلندقامت و گندمگون وارد شد و گفت: السلام عليك يا ابن رسول الله! من يكى از دوستداران شما و آباء و اجدادتان هستم و از حج باز مى گردم و تمام موجودى ِ خود را از دست دادم و چيزى براى من باقى نمانده كه با آن بتوانم حتى يك منزل از منازل سفر را طى كنم. چاره اى در باره من بينديشيد تا مرا به شهر و ديارم باز گردانيد، كه من در شهر وديارم فردى توانمند و مالدار مى باشم. به من كمك كنيد كه وقتى به وطنم رسيدم از جانب شما به همين مقدار به فقراء هزينه رسانم و به آنها بخشش كنم؛ چون تهيدست و مستحق اِمداد مالى نيستم. حضرت به او فرمود: بنشين كه خداى تو را رحمت كناد. سپس آن حضرت رو كرد به مردم و با آنها به ادامه گفتگو نشست تا آن كه مردم از پيرامون او پراكندند، و فقط آن مرد خراسانى و سليمان جعفرى و خيثمه و من در آن جا مانديم. حضرت فرمود به من رخصت دهيد به اندرون منزل بروم. لحظه اى گذشت و حضرت بيرون آمد و در را بست و از پشتِ در دست را بيرون آورد …
..و فرمود: مرد خراسانى كجاست؟
عرض كرد: اينجا.
فرمود: اين دويست دينار را بگير و مخارج خود را با آن تأمين كن و لازم نيست در ديار خود به مقدار آن از جانب من به فقراء كمك كني، و از سراى ي من خارج شو كه من تو را نبينم و تو نيز مرا نبينى [ كه مبادا هر دو شرمسار گرديم ].
سليمان به آن حضرت عرض كرد: قربان! عطاى فراونى به اين مرد مرحمت فرمودى و او را مورد مهر خويش قرار دادى ، چرا از پشت در و از خفا اين كار را برگزار فرمودى ؟
فرمود: بيم آن داشتم كه ذل و خوارى سؤال و خواهندگى را از رهگذر بر آوردن نيازش در چهره او مشاهده كنم. آيا نشنيده اي كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: المستتر بالحسنة تعدل سبعين حجة، والمذيع بالسيّئة مخذول، والمستتر بها مغفور له، كسى كه پنهانى و بى سرو صدا احسان مى كند اين كار او معادل با هفتاد حج مى باشد، و كسى كه بدى و گناه را افشا و آشكار مى سازد خوار و فرومايه خواهد گشت، و آن كه گناه و بدى را مخفى مى دارد اميد آمرزش براى او وجود دارد…
سپس فرمود: آيا اين بيت به گوش تو نرسيده است كه:
متى آته يوماً اطالب حاجة رجعت الى اهلى و وجهى بمائه
آن كسى را مى ستايم كه اگر روزى براى حاجتى نزد او روم، به سوى اهل و عيالم در حالى باز مى گردم كه آبروى من مصون مانده و دچار ذلت سؤال و خواهندگى نباشم.
نيز كلينى آورده است كه…
ميهمانى بر امام رضا عليه السلام وارد شده و پاره اى از شب را با او به گفتگو نشست كه چراغ دگرگونه شد و مى خواست خاموش شود. ميهمان براى ترميم و اصلاح آن دست خود را پيش آورد تا آن را به حالت نخست باز گرداند كه امام رضا عليه السلام مانع شد و شخصاً آن را ترميم و اصلاح كرد، آن گاه فرمود:
ما خاندان رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ميهمانان خود را بكار نمى گيرم [ بلكه مقدم آنها را گرامى داشته و از هيچ گونه ادب ونزاكتى نسبت به آنها دريغ نمى ورزيم ].
بدين اميد كه خداى متعال ما را از توفيق در التزام به سيرت اخلاقى اين امام بزرگوار برخوردار سازد و ارشادات سعادت آفرين و الگو پرداز آن جناب را درهمه جوانب زندگانى به كار بنديم اين نوشته را به پايان مى برم، و شفاعت او را در روزى از خدا مى طلبم كه هيچ عاملى جز قلب سليم و دل پالوده از آلودگى ها سود نمى بخشد.
منبع: مجموعه آثار نخستين كنگره جهانى امام رضا عليه السلام
صفحات: 1· 2