سر نی در نینــــوا می ماند اگر زینب نبـــود...
ميلاد نگين عترت
از تلاقي دو درياي نور و معرفت ـ علي و فاطمه علهم السلام ـ گوهري پا به عرصه وجود نهاد كه اين نوگل روييده در گلزار عترت عطر محمدي (ص) خوي علوي (ع) و خلق فاطمي (س) داشت با تولدش فصلي جديد در تاريخ «عفاف» رقم خورد…
زينب كبري در روز پنجم جمادي الاولي سال پنجم هجرت بر شاخه وجود فاطمه (س) جوانه زد و پيامبر اكرم (ص) نام او را زينب نهاد يعني زينت پدر! محيط خانوادگي او از لحاظ شرف فضيلت و انسانيت بي نظير بود. نگين عترت در دامان پرمهر و آغوش گرم علي و فاطمه پرورش يافت و از جدش رسول خدا فضايل بي شماري اخذ كرد. از همان دوران طفوليت چهره اي نوراني و با وقار داشت و در حيا و عصمت همچون زهراي مرضيه بود و در شيوايي و فصاحت كلام همچون علي مرتضي !
كمانه داغ ها
هنوز پنج بهار را بيشتر تجربه نكرده بود كه نخستين داغ ـ رحلت رسول خدا(ص) ـ بر دل او نشست و به فاصله اندكي پس از آن حادثه دلخراش ميخ در و سينه مادر را به تماشا نشست ! تشييع مظلومانه «مظلومه تاريخ» را ديد و گريه هاي علي (ع) را بر سر چاه نظاره كرد.
آه… مگر دختر بچه اي پنج ساله چقدر تاب و تحمل دارد اندوه با زندگي او عجين بود و تحمل در رگهاي او جاري ! زينب رشد كرد و باليد و از درياي بي كران علي بن ابي طالب ـ كه 25 سال سكوتي شكوهمندانه را تحمل كرد ـ صبر و استقامت آموخت و آن را همچون چراغي فرا راه زندگي خود افروخت…
در خانه همسر
هنگامي كه به سن ازدواج رسيد خواستگاران زيادي داشت. از جمله آنان «اشعث بن قيس» بود كه از ملوك «كنده» بود. كسي كه پول و ثروتي هنگفت داشت اما بي هويت و بي ريشه بود…
سرانجام دست تقدير او را با پسر عمويش عبدالله بن جعفر به يك لانه كشاند و همسر او شد. اما از شروط ازدواجش اين بود كه هر روز بايد حسين (ع) را ببيند. باري مهر و محبت اين خواهر و برادر چيز ديگري است. اگر يك روز او را نمي ديد. كسل و درمانده مي شد.
حتي يك بار كه حسين براي ديدنش رفته بود ساعتها در برابر نور آفتاب ايستاده بود تا اشعه سوزان خورشيد چهره خواهر به خواب رفته اش را نخراشد. و اين گونه بود كه زينب (س) نمي توانست از خاندان وحي و رسالت حتي لحظه اي دور باشد.
در كنار تنهاترين سردار
در سال چهلم هجرت شاهد شهادت معصومي است كه عمرش را در راه مبارزه با پليدي سپري كرد. با اين كه شكافته شدن فرق پدر در محراب كوفه ضربه اي سهمگين بر او وارد كرد اما با اين حال به برادرش دلخوش است. حوادث روزگار او را كه چون كوهي تسخيرناپذير بود كم كم آماده تر مي كند آماده صبري بيشتر در برابر ناملايماتي تلخ تر و شكننده تر!
هنگامي كه به دستور معاويه امام مجتبي را مسموم مي كنند بار ديگر اين زينب است كه به پرستاري او مشغول مي شود و اين بار جگر پاره برادر را در طشت مي بيند. اما باز هم صبر مي كند چرا كه هنوز حسين (ع) برايش باقي مانده است…
در ركاب حسين (ع)
در سال 60 هجري همراه برادرش عازم مكه مي شود. كاروان كربلا به همراه زنان و كودكان به حركت در مي آيد. از كودك شيرخواره گرفته تا بچه هايي كه بايد دستشان را گرفته از بيابانها و سنگلاخ ها عبورشان داد آنهم در گرماي سوزان آفتاب حجاز و شب هاي تاريك كوه و دشت ! آفتاب جمع زنان دراين ميان زينب است. زني پنجاه و چند ساله ! زني كه در مدينه سالها محفل تفسير قرآنش روشنايي بخش دل و ديده زنان و دختران شهر بوده. او عقيله بني هاشم است و كانون اميد گرفتاران و درماندگان.
زينب تمام راه را در كنار «خورشيد حضور پر تلالو حسين» است. چه كسي بهتر از زينب حسين را مي شناسد و چه كسي بهتر از حسين زينب را او لحظه لحظه از وجود حسين نور مي گيرد و يار و غمخوار حسين است… در منزلگاه هاي خبرهاي ناگوار كشته شدن سفيران امام را مي شنود ولي محكم تر از پيش گام برمي دارد. مي شنود كه حسين آب پاكي روي دست همه مي ريزد و آخر كار را شهادت رقم مي زند.
زينب اين عالمه غيرمعلمه مي داند كه حسين او تكليف خود را با مرگ روشن كرده و «مرگ سرخ» را بر زندگي ذلت بار ترجيح داده مي داند كه كوه ها هم در برابر اين اراده خاكسارند. اما باز هم دست از «ولايت» برنمي دارد. چرا كه اسلام بدون «ولي» خانه اي بدون چراغ است…
وادي كرب و بلا
… زينب در كنار علي بن حسين نشسته است. بر بالين بيماري كه از تب مي سوزد و عمه مهربانش از او پرستاري مي كند. خواهر صداي «يا دهر اف لك من خليل».. (1) برادرش را مي شنود و بي تاب مي گردد. تا آن روزتمام مصيب ها را در كنار امام حسين (ع) تحمل كرده است. همه رفتگان را در چهره حسين مي بيند و صدايش به گريه بلند مي شود. حسين (ع) او را به صبوري توصيه مي كند.
در شب عاشورا اين خواهر و برادر به گفت و گو مي نشينند و آن بي تابي زينب در سايه سار اين گفت و گو باحسين محو مي شود و دل دريايي اش آرام مي گيرد. توفان و تلاطم از جانش رخت بربسته و آفتاب شكيبائي بر جانش مي تابد و آماده رويارويي با مصائب و مشكلات آينده مي گردد.
او بايد آمادگي پيدا كند تا پس از حسين (ع) مسئوليت ادامه راه را برعهده گيرد و بازماندگان از قافله كربلا را هدايت كند.
… نبردي نابرابر را مشاهده مي كند و نيز قطعه قطعه شدن جوانان بني هاشم را. حتي پسران خود «محمد» و «عون» را به قربانگاه مي فرستند تا جانشان را در راه امام فدا كنند.
سرانجام هنگام وداع با حسين فرا مي رسد. از زمين غم مي جوشد و از آسمان اندوه مي بارد. نگاه اين برادرو خواهر با هم سخن مي گويد نگاهي كه سالهاي سال رنج و شكيبائي را با هم قسمت كرده اند.
زينب مي خواهد نگريد اما وقتي فضاي سينه ابري است و دل درياست و حسين تنها! مگر مي شود نگريست !
اينجاست كه حسين دست زينب را گرفته او را به قله شكيبايي مي رساند. وقت آن رسيده است كه زينب به وصيت مادر عمل كند. او در وداع آخرين بوسه اي بر گلوي برادر مي كارد. گلويي كه تا ساعتي ديگر خنجر بر آن خواهد نشست…
حسين مي رود و زينب تنها مي ماند. اين بار «شهادت» و «اسارت» را بين او و خودش تقسيم مي كند. ديگر چقدر صبر و تحمل كشته شدن برادران و عزيزان آتش زدن خيمه ها و… او مي داند كه زمين نبايد از حجت خالي بماند و مسلمان بايد همواره حول محور ولايت بچرخد. پس با به خطر انداختن جانش حتي باقيمانده خدا را از ميان آتش و دود نجات مي دهد. «امامت» براي زينب بزرگترين سرمايه است و بايد به هر ترتيبي كه شده او را حفظ كند.
روزگار اسيري
دوران اسارت آغاز مي شود دوراني سخت و جانسوز. اما زينب كه راز شهادت را مي داند افق هاي دور دست را مي نگرد. به آينده اي روشن اميد دارد و به همين خاطر حسين بن علي را دلداري مي دهد. در طول مسير اسارت سهميه نان خود را نيز نمي خورد و به كودكان مي خوراند.
اين بزرگ پرستار تاريخ با آن همه سختي ها و ناملايمات نماز شبش را ترك نمي كند اما اين بار از شدت ضعف نشسته نماز مي خواند. مصائب كربلا و اسارت در روح بلند او تاثيري نگذاشت. او پيام آور كربلا بود. يزيد با خود مي انديشيد با كشتن حسين و اسارت خانواده اش به قدرت و سلطه دست يازيده و در آن خراب آباد بي تپش كسي را ياراي قد علم كردن نيست. امام سخنان زينب در دارالعماره و كاخ يزيد تار و پود حكومت جور و فساد را از هم مي گسست. «گويي جريان مذابي بود كه از قلب پردود و آتشفشان سر مي كشيد. آن هم با چه عباراتي !
سخنان زينب در برابر يزيد تا به امروز و هميشه تاريخ اديان و نيز در تاريخ عزت و آزادگي حرف اول است. او پرورده مادري چون زهراست و خطبه فدك مادر را شنيده است.
وقتي عبيدالله بن زياد مي پرسد: كار خدا را با خاندانت چگونه ديدي زينب بدون اينكه از حال طبيعي خارج شود مي گويد: «ما رايت الا جميلا..» (2)
اين حرف همچون پتكي سنگين بر پيكره نظام بني اميه بود و تير خلاصي بود بر قلب شيطاني و پست عبيدالله بن زياد. آرامش و تسلط زينب بر روح كلماتي كه ادا مي كرد جشن پيروزي بني اميه را به مجلس ماتم كفر و استبداد تبديل مي كرد و پرده از چهره كريه آنان بر مي داشت.
به راستي او چگونه سخن مي گفت كه مردم از درون مي شكستند ! آن بانوي فداكار با سخنان آتشين خود بر قله آزادگي و عزت ايستاد و يزيديان را در دره غرور و تباهي سرنگون كرد. اگر تلاش بي نظير و فداكاري زينب نبود به يقين بني اميه ماجراي كربلا را يا به فراموشي مي سپردند و يا از مسير حيات بخش خود منحرف مي ساختند.
سر ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود
كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعد از آن توفان رنگ
پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود
در عبور از بستر تاريخ سيل انقلاب
پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود… (3)
آخرين منزل
روح بي آرام آن عالمه غيرمعلمه و عقيله بني هاشم كه از توفانها عبور كرده بود و از درياهاي آتش گذشته بود به نقلي يكسال و نيم پس از واقعه عاشورا از كالبد جسمش پركشيد و رفت. تا آخرين لحظاتش چشمانش همواره گرم اشك بود و هماره به ياد حسين (ع).
آري اگر امروز همه جا كربلاست و هر روز عاشورا بااسارت اوست با خطبه هاي رسواگر اوست و با دعاها و اشك هاي روان او. امروز همه راه ها چشم انتظار زينب است و همه شهرها در انتظار او… (4)
پي نوشتها:
1 ـ اشعاري كه امام حسين (ع) در شب عاشورا در نكوهش دنيا مي خواند.
2 ـ جز زيبايي نديدم.
3 ـ قسمتي از شعر قادر طهماسبي (فريد)
4 ـ با استفاده از كتابهاي آينه علي نما پيام آور عاشورا زندگاني حضرت زينب و…
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی
صفحات: 1· 2