عبد صالح، کانون حکمت و اندیشه
هارون آن چنان از امام(ع) هراس داشت که وقتي قرار شد آن حضرت را از مدينه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام(ع) بستند و بعضي را نابهنگام و از راه هاي ديگر ببرند، تا مردم ندانند که امام(ع) را به کجا و با چه کساني بردند، تا يأس بر مردمان چيره شود و به نبودن رهبر حقيقي خويش خو گيرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعيدگاه امام(ع) بي خبر بمانند. و اين همه بازگو کننده بيم و هراس دستگاه بود. وي از امام(ع) و از ياراني که گمان هميشه امام(ع) آماده خدمت دارد مي هراسيد که روزي اين ياران با وفا شمشيرها برافرازند و امام خود را به مدينه بازگردانند. اين بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر، اين امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعيد امام(ع) را فريبکارانه و با احتياط انجام داد.
او ابتدا دستور داد امام هفتم(ع) را با غل و زنجير به بصره ببرند و به عيسي بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت، يک سال ايشان را زنداني کند، پس از يک سال والي بصره را به قتل امام(ع) مأمور کرد. عيسي از انجام دادن اين قتل، عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل کرد و ايشان را به فضل بن ربيع سپرد. امام(ع) مدتي نيزدر زندان فضل بود. ايشان در اين مدت پيوسته به عبادت و راز و نياز با خداوند متعال مشغول بود. هارون بار ديگر فضل را مأمور قتل امام(ع) کرد اما فضل نيز از اين کار طفره رفت.
امام(ع) در زندان آن چنان صبور و مقاوم بود که گويي حادثه اي در زندگي اش رخ نداده، بلکه بارها خدا را سپاس مي گفت مي کرد و مي فرمود: «خدايا تو بر حال من آگاهي که از درگاهت تقاضا داشتم مرا در خلوتگاه قرار دهي تا با فراغت بيشتر تو را عبادت کنم، تقاضايم را برآوردي، تو را شکر و سپاس مي گويم.»
آن حضرت زنداني شدن را که در مسير نهي از منکر بود، از نعمتهاي الهي مي دانست، و از اينکه در زندان توفيق بيشتر براي ارتباط با خدا يافته، شکر و سپاس الهي را به جاي مي آورد.
چندي بعد که امام کاظم(ع) را به زندان سخت «سِندي بن شاهک» بردند، و در آن جا تحت شکنجه هاي شديد قرار گرفت، هارون يکي از درباريان خود به نام «ربيع» را مأمور کرد که به زندان نزد امام کاظم(ع) رفته و از او دلجويي نمايد و پيشنهاد آزاد شدن از زندان را به او بدهد. ربيع در زندان، به محضر امام کاظم(ع) رسيد و به آن حضرت چنين گفت: «برادرت(هارون) مرا نزد تو فرستاده، او سلام رساند و گفت به شما چنين عرض کنم؛ چيزهايي درباره تو به من خبر داده اند که مرا پريشان ساخت. از اين رو، از مدينه تو را به بغداد نزد خود آوردم، در مورد آن چيزها تحقيق کردم ديدم، تو از همه عيوب پاک هستي، و فهميدم که نسبت دروغ به تو داده اند. اينک با خود فکر کردم که تو را به خانه ات در مدينه بازگردانم، يا نزد خود نگه دارم، به اين نتيجه رسيدم که اگر نزد من باشي، سينه ام از عداوت تو خالي تر خواهد شد و دروغ بدخواهان را آشکارتر خواهد کرد، من ربيع را مامور نمودم تا هرگونه غذايي را مايل هستي و هرگونه تقاضايي داري تامين کند، با کمال راحتي از او بخواه که بر آورده خواهد شد.»
امام کاظم(ع) با کمال بي اعتنايي به پيام هارون، در دو جمله کوتاه و پرمعني که نشان دهنده مقاومت و صلابتش بود، در پاسخ ربيع فرمود: «اموال خودم نزد من حاضر نيست تا از آن بهره مند گردم، و خداوند مرا درخواست کننده از خلق نيافريده است.» آن گاه بي درنگ برخاست و گفت: ا… اکبر و مشغول نماز شد.
ربيع، پس از انجام مأموريت، نزد هارون بازگشت و ماجراي ملاقات خود را با امام(ع) به هارون گزارش داد. هارون به ربيع گفت: «روحيه موسي بن جعفر(ع) را چگونه ديدي؟ و نظرت درباره او چيست؟»
ربيع در پاسخ گفت:… هرگاه بر روي زمين خطي ترسيم شود، و موسي بن جعفر(ع) وارد آن خط گردد، سپس بگويد از آن خط خارج نمي شوم، هرگز خارج نخواهد شد.
هارون که امام کاظم(ع) را مي شناخت و از مقاومت و اراده قاطع آن حضرت باخبر بود، سخن ربيع را تصديق کرد و گفت: «همين گونه است که گفتي و من بيشتر دوست دارم که او نزد من در زندان بغداد بماند.» آن گاه به ربيع گفت: «اين موضوع محرمانه بماند، مبادا آن را براي کسي نقل کني.»
امام در يکي از نامه هاي حماسي خويش که از زندان به کاخ هارون ارسال نمود، چنين نگاشت «اي هارون! هيچ روز سخت و پر محنتي بر من نمي گذرد، مگر اينکه روزي از راحتي و آسايش و رفاه تو کم مي گردد؛ اما بدان که هر دو رهسپار روزي هستيم که پايان ندارد و در آن روز، مفسدان و تبهکاران زيانکار و بيچاره خواهند بود.»
زندگي قهرمانانه امام کاظم(ع) در زندان، حقيقت توحيد و ارتباط خالص با خداي بزرگ را نشان داد، و با صبر و مقاومتش بر ستمگران تاريخ آموخت که با بند و زنجير، نمي توان چراغ آزادي و فضيلت را خاموش کرد.
عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجري در 55 سالگي و پس از آنکه چندين سال از اين زندان به آن زندان انتقال مي يافت و در زندانهاي تاريک با محبوب و معشوق حقيقي خود راز و نياز مي کرد، به دست «سِندي بن شاهک» و به دستور هارون مسموم و به شهادت رسيد.
حضرت موسي بن جعفر(ع) با اينکه مدتهاي طولاني را در زندانهاي مختلف نظام طاغوتي هارون سپري کرد و در شکنجه گاههاي مخوف، به دست شقي ترين مأموران سپرده شده بود، اما لحظه اي از گفتن سخن حق و نشر حقايق الهي باز نايستاد و در فرصتهاي مناسب گفتارهاي بيدارگرانه و هشدارآميز خود را به گوش سردمداران دنياپرست نظام حکومتي رساند و به ايفاي نقش خطير خويش در جامعه اسلامي پرداخت.
امام موسي کاظم(ع) توانست با حق خواهي به عنوان هدف آرماني در زندگي فردي و اجتماعي خويش و ظلم و باطل ستيزي، در چنان جايگاهي قرار گيرد که مصداق بارز کاظم شناخته شود. کاظميت آن امام همام(ع) زماني معناي واقعي به خود گرفت که در برابر فشارهاي ظالمان و سختي ها و مصايب بي شماري که از سوي دشمنان اعمال مي شد، صبر و شکيبايي ورزيد و با کظم و خود نگه داري و محافظت بر اصول حق و ارزشي به مبارزه خويش ادامه داد.
در سيره امام کاظم(ع) حق گرايي و باطل ستيزي در عمل اجتماعي و سياسي از جايگاه خاصي برخوردار بود. آن بزرگوار هرگز حاضر نشد تا با وجود زندانها و شکنجه ها دست از حق گويي و حق گرايي برداشته و با باطل کنار آيد.
اين يوسف علوي، حاضر شد سالها در زندان خلفاي زور و باطل بماند ولي دست از مبارزه با ظلم و باطل نشويد و با آنان کنار نيايد.
نویسنده: عزیزالله حسینی
منابع تحقیق :
1 - ارشاد مفيد / ج 2
2 - انوار البهيه / محدث قمي
3 - پيشواي هفتم، تحريريه موسسه اصول دين قم.
منبع : روزنامه قدس
صفحات: 1· 2