مکانت علمي شهيد آيت الله قاضي طباطبایي
ايشان در محضر امام فقه و اصول خواندند يا فلسفه ؟
اصول را مي دانم که نزد ايشان خواندند . اگر فلسفه هم خوانده باشند ، من نمي دانم . ايشان در قم بسيار مجذوب مراجع تقليد بودند. اولين تأليف ايشان پاورقي کتاب تاريخ الائمه نوشته شيخ بن ابي الثلج بغدادي در قم بود و بعد در سال 1369 قمري به نجف اشرف منتقل شدند و در آنجا از محضر آيت الله العظمي آقاي حکيم ، آيت الله العظمي آقاي خوئي ، آيت الله العظمي آسيد محمد شيرازي و مرحوم آيت الله العظمي شيخ محمد حسين کاشف الغطاء و مرحوم آيت الله العظمي حاج ميرزا محمد باقر زنجاني و مرحوم آيت الله العظمي آقاي سيد حسن بجنوردي تلمذ نموده اند .
ايشان پس از مدتي به ايران برگشتند و مشغول تدريس و تحقيق شدند . علاقه داشند شاگردان زيادي را تربيت کنند . اولين روزي را که ايشان به مسجد مقبره تبريز تشريف آوردند ، به ياد دارم . آن مسجد به نام ايشان موسوم است ، چون جد ايشان در آنجا دفن شده اند . در بازار مشهور است که خود آقا هم به اشاره حضرت امام در آنجا دفن شدند که اکنون زيارتگاه مشهور تبريز است .
اصل خاندان ايشان از خاندان آيت العظمي سيد مهدي علامه بحرالعلوم هستند . ايشان از زواره اصفهان به تبريز آمدند و از تبار خاندان آيت العظمي آقاي حکيم هم بوده اند . بعد به تدريج هر کس به طرفي رفته است و اين خاندان هم در زمان آق قويونلو و حسن پاشا به تبريز آمده و در اينجا به قضاوت مشغول شده اند .
آيت الله شهيد قاضي طباطبائي مجتهد مسلم بودند . اکثر خانواده ايشان از فقه و فقاهت و مرجعيت بهره مند بودند و از علماي طراز اول آذربايجان بودند . شهيد آيت الله قاضي از نسل امام حسن مجتبي(ع)، از نسل حسن مثني(ع) هستند . به عبارتي ايشان راجع به رژيم ستم شاهي خيلي متعصب بودند و به آن حکومت جبار مي گفتند . گاهي که به منبر تشريف مي بردند ، خيلي آتشين صحبت مي کردند و مکرر در همين موضوع دستگير و تبعيد و زندان شدند و ايشان را از تبريز به بافت و کرمان و زنجان بردند . ياد دارم که ايشان را وقتي به تبعيد بردند ، دو نفر بودند . يکي مرحوم آقاي انزابي بودند که واعظ مشهور تبريز بودند و يکي هم آقا بودند. من به ايشان نامه نوشتم و آنها را به فرزند برومندش آقاي حاج محمد تقي قاضي دادم و ايشان در جواب من نامه نوشتند ما را از تبريز بردند ، ظلم کردند ، جنايت کردند ، اذيت کردند ، ناراحت کردند . به نظرم ايشان را بدون عبا و عمامه به آنجا برده بودند.
مدتي آنجا ماندند و نامه نوشتند و من به ايشان نامه نوشتم . بعد ايشان را در تهران به بيمارستان بردند . در نامه هايشان مي فرمودند :«چند نفر از علما و مؤمنين در مضيقه هستند. به ايشان برسيد و به ايشان هم بگوييد که ان شاء الله فرج عن قريب است ». در نامه نوشته بودند حتماً خاندان پهلوي منقرض خواهد شد .
اين را که عرض مي کنم در کتاب «اسلام و شيعه » هم نوشته ام که تا به حال در مصاحبه ها نگفته ام . در اين ترديد بودم که کار روحانيت و آقا و ما چطور خواهد شد . شبي در خواب ديدم دو نفر اسب سوار خيلي مجلل مي آيند . يکي نقابي دارد . من گفتم اين آقا کيستند که نقاب دارند ؟ گفتند حضرت سيد الشهدا(ع) هستند . ديگري هم باب الحوائج حضرت قمر بني هاش(ع) هستند. من رفتم و رکاب آقا را بوسيدم و عرض کردم :«آقا! کار علما ، مؤمنين و مجتهدين به کجا خواهد رسيد ؟ » فرمودند: «عرايض خود را به برادرم باب الحوائج بگو.» من رکاب و پاي حضرت ابوالفضل (ع) را بوسيدم و پرسيدم :«آق ! کار ما به کجا خواهد رسيد . اين محمد رضا که اينطور جنايت را شروع کرده، علما را تبعيد و زنداني مي کند ، منابر را ممنوع مي کند و تعهد مي گيرد.» خدا را بر اين حرفي که عرض مي کنم شاهد مي گيرم که حضرت باب الحوائج ، قمر بني هاشم (ع) روحي له الفداه فرمودند :«او خواهد رفت . شما علما خواهيد ماند و کار علما بهتر خواهد شد». من با خوشحالي از خواب بيدار شدم و به همه گفتم که ان شاء الله اينها نابود خواهند شد. به تدريج آقا در نامه هايشان اشاره کردند که در صحبت هايتان به مردم مژده بدهيد مقاومت کنند و درباره جنايات محمد رضا حرف بزنيد الحمد الله سرانجام کار همانطور هم شد. آنها رفتند و علما و فقها و مرجع و حوزه هاي علميه به برکت انقلاب ماندند .
مرحوم شهيد آيت الله قاضي در تبريز مثل امام بودند ، يعني در تبريز همه مي گفتند خميني آذربايجان ، آيت الله شهيد قاضي طباطبائي است. اين بزرگوار از شاگردان حضرت امام بودند ، از نفس پاک امام الهام گرفته بودند. شجاعانه صحبت مي کردند . يادم هست در يک سخنراني در دانشگاه مي گفتند :«خدا شاهد است من هيچ وقت از خط امام دست برنمي دارم و براي شهادت هم آماده هستم . انقلاب بايد به رهبري حضرت امام به راهش ادامه بدهد . مؤمنين نترسيد ». هميشه اين حرف ها را مي زدند . مردم در اطراف ايشان جمع مي شدند . حتي وقتي گاز اشک آور به مسجد مقبره زدند ، مردم پراکنده نشدند . ايشان به مردم قوت قلب مي دادند . حتي به فرمانده مسئول سيلي زده بودند که:«شما چرا به مسجد آمديد ؟ چرا جماعت را اينطور پراکنده مي کنيد ، مي زنيد ، مي بريد ، زنداني مي کنيد ؟»
مکانت علمي شهيد آيت الله قاضي طباطبایي
ايشان شجاع بودند ، غيور بودند ، واقعاً خيلي جسور بودند . ابدا غيراز خدا از هيچکس نمي ترسيدند . ايشان هميشه تدريس مي کردند ، تعليم مي دادند ، به مسجد مي رفتند، جواب مردم را مي دادند ، خصوصاً بعد از انقلاب که همه کارها در دست ايشان بود .
به هر صورت ايشان خيلي به انقلاب خدمت کردند . خيلي به حضرت امام و خط امام علاقمند بودند . در راه پيمائي ها ، شب ها به ما تلفن مي زدند و مي فرمودند:«شما از فلان جا حرکت کنيد ،فلان مسير را برويد ، مردم را راهنمايي کنيد که بيايند.من در فلان جا صحبت خواهم کرد». من تلفن مي زدم به رفقا و علما و مردمي که آنجا بودند و جمع مي شديم در مسجد امامزاده سيد حمزه و از آنجا با هم راه مي افتاديم . يک بار برف شديدي مي باريد ، رفتيم دانشگاه، تشريف آوردند آنجا و صحبت کردند .
ايشان شخص رئوف ،خدمتگذار ، مردمدار ، مؤدب ، با محبت ، با قلم زيبا و خط زيبا ، در مسجد مقبره و مسجد شعبان نماز مي خواندند و صحبت مي کردند . شب يا روز عيد قربان بود که هنگام بازگشت از نماز ، منافقان کوردل ايشان را به شهادت رساندند. خبر رسيد به ما که ايشان تير خورده اند. خيلي ناراحت شدم. به منزل ايشان تلفن زدم و بعد به بيمارستان رفتم. خدا شاهد است مثل اينکه قيامت شده باشد.
از خاطر نمي برم که موقع برگشتن ايشان از تبعيد ، مردم آذربايجان کلاً حرکت کرده و به استقبال ايشان آمده بودند. رژيم به قدري از اين قضيه خوف کرد که دوباره ايشان را تبعيد کرد . يک بار هم در تشييع جنازه ايشان اين وضع پيش آمد . جنازه ايشان را به راه آهن تبريز برده بودند، چون در تبريز دو تا نماز جمعه برگزار مي شد. يکي به امامت مرحوم آيت الله آقاي حاج ميرزا جواد آقا سلطان القراء که قبلاً در زمان طاغوت نماز جمعه مي خواندند ، لذا شهيد آيت الله قاضي راه آهن را اختيار کرده بودند که فاصله شرعي دو نماز جمعه رعايت شود . جنازه شان را هم به آنجا برده بودند. من را بردند جايي که تريبون بود و چند نفر از علما بودند. وقتي که کار در آنجا تمام شد، آمديم. انگار قيامت شده بود . جنازه روي دست مردم تا مسجد مقبره رفت . يادم هست وقتي که پيکر پاک ايشان را به مسجد مقبره وارد کردند تا در کنار اجداد بزرگوارشان دفن کنند ، از هجوم جمعيت ، تابوت شکست . از امام پرسيده بودند جنازه را کجا دفن کنيم ، فرموده بودند همانجا در مسجد خودشان که مسجد مقبره است ، دفن کنيد .
آنجا مقبره کوچکي بود . ما تلاش کرديم و از مسئولين اجازه گرفتيم تا آنجا را با همت بزرگان ، علما و مسئولين تجديد بنا کنيم و به شکل آبرومندانه اي درآوريم . من در حدود 24 سال بعد از شهادت آيت الله قاضي طباطبائي ، نماز ظهر و عصر را در مسجد مقبره، امامت مي کردم و خانواده معظم له که توليت مسجد با آنهاست، مرا منصوب کردند، لذا به تعميرات مسجد مشغول شديم و الحمد الله هم مسجد و هم مقبره آقا بسيار آبرومندانه و زيارتگاه عموم مردم شده است .
آيا شما در محضر آيت الله قاضي تحصيل هم کرده ايد ؟
بله ، مقداري از کتاب رسائل مرحوم شيخ انصاري و مقداري از فقه را در خدمت ايشان بودم و حتي حاشيه کتاب رسائل ايشان را من خودم نوشتم ، ايشان هم حاشيه را از پدر بزرگوارشان نوشته اند . فرمودند که يک وقت مي رفتم مشهد، اين کتاب از دستم داخل آب افتاد و بعضي از کلمات آن مخلوط شد .
به نظر جناب عالي قدرت علمي ايشان در چه حد بود ؟
محقق و مدقّق بودند . ايشان هم علم روز و هم تاريخ مي دانستند و هم فقيه و مجتهد بودند. حتي رساله هم داشتند، منتهي چاپ نکرده بودند؛ يعني به خاطر احترام به اساتيد و بزرگان چاپ نکرده بودند و گرنه رساله علميه هم داشتند. مجتهد مسلم بودند. ايشان هميشه مي فرمودند:«چند مجتهد در زمانه ما هستند ، ولي به جدم قسم رهبر يک نفر است و آن هم استاد اعظم حضرت آيت الله العظمي امام خميني هستند». اين طور با شجاعت حرف مي زدند .
آيا از نظر امام نسبت به ايشان خاطره اي داريد ؟
يک وقتي شايعه پخش کرده بودند که امام از آقا بددل شده اند . در مسجد شعبان بودم ، يک نوار گذاشته بودند . من هم آنجا بودم و شنيدم که حضرت امام(ره)مي فرمودند : «من آقاي سيد محمد علي قاضي را از قديم مي شناسم و کما في السابق به ايشان علاقه دارم.» ايشان از اولين امام جمعه هاي تبريز و نماينده تام الاختيار بودند . من هم در محضر حضرت امام در قم بودم، ولي آن موقع نسبت به ديگران کوچک بودم . سنم از رفقايم کمتر بود ، ولي در درس امام شرکت مي کردم . منظومه را از محضر حضرت امام استفاده کردم .
نظر مرحوم آيت الله کاشف الغطاء را درباره مرحوم آيت الله قاضي طباطبائي مي دانيد ؟
آيت الله شهيد قاضي طباطبائي از شاگردان ممتاز آيت الله کاشف الغطاء بودند که از مشايخ ما بودند و من از طريق ايشان هم اجازه اجتهاد دارم. ايشان کتابي به نام « فردوس الاعلي » نوشته اند که هم در نجف و هم در تبريز، در چاپخانه رضائي چاپ شده. به من هم اين کتاب را دادند . در انتهاي آن، آقا يک چيزهايي نوشتند . مرحوم آيت الله کاشف الغطاء نوشته اند که شما عرب و فرزند عرب هستيد . همه الفاظ را خوب نوشته ايد ، فقط يک کلمه را اين طور بنويسيد، بهتر است . يعني همه کتاب ايشان را تأييد کرده اند .
شهيد آيت الله قاضي در مدرسه سازي هم دست داشته اند . در اين مورد نکاتي را بفرمائيد .
در اين جا مدرسه وليعصر در محله شتربان را با چند نفر مشترکاً خريدند و مدرسه علوم دينيه درست کردند . بعد آنجا را فروختند و به ششگلان رفتند و حياط بزرگي را گرفتند که در اول انقلاب هم همان جا بود و بعد آنجا را فروختند و آمدند نزديک دانشگاه مدرسه ديگري را ساختند . مؤسس آن مدرسه آقا بودند .
مکانت علمي شهيد آيت الله قاضي طباطبایي
خاطره اي از دستگيري ايشان از فقرا و ضعفا به ياد داريد ؟
ايشان به خصوص در اوايل انقلاب بسيار به فقرا و ضعفا کمک مي کردند . يک بار يک نفر به نام مجيد آقا از قول من نامه نوشته و خدمت آقا برده بود . در آخر نوشته بود الاحقر ، آسيد محمد تقي آل هاشم . آقا مرا دعوت کردند و من خدمت ايشان رفتم . پرسيدند:«نامه را شما نوشته ايد ؟» گفتم:«نه آقا! نه حرفهاي من است ، نه خط من است . امضاء هم مال من نيست . آقا!اين فرد واقعاً فقير و مستمند است . از بي چيزي اينطور نوشته . فکر کرده اگر از زبان من گفته شود، شما مرحمت مي فرمائيد، ولي شما فقرا و مستحقين محله ما را به خودمان محول کنيد ».از آن زمان چيزهايي را که لازم بود به فقراي محله ما داده شود ، توسط من داده مي شد. نان بود، گوشت بود، وسايل مي دادند، خيلي به ضعفا و فقرا کمک مي کردند .
سخن آخر
و البته آب دريا را با استکان کوچک ، ميزان کردن مشکل است. مقام شامخ آقا بالاتر از آن است که ما بگوييم و به اندازه يک قطره آب برمي داريم . اوصافش خيلي بالاتر از آن است که ما مي گوييم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج
صفحات: 1· 2