یادداشتی درباره 15 خرداد
اما براي اين که اين عقب نشيني به معناي شکست نباشد، بحث لوايح ششگانه در دي ماه همان سال 41 مطرح شد و به دنبال آن، طرح رفراندم. اين بار امام، علماي بيشتري را جمع کرد و مخالفتها عمومي تر شد. رژيم که يک بار عقب نشيني کرده بود، مقاومت کرد. رفراندم برگزار شد و شاه براي اهانت به علما در 4 بهمن 41 به قم آمد و در حرم اعلام کرد که تنفر او از ارتجاع سياه، بيش از ارتجاع سرخ است.
اين توهين مقاومتهاي قم را بيشتر کرد. نوروز عزاي عمومي اعلام شد و رژيم که مصمم به سرکوبي بود در 2 فروردين، به مجلس عزاي امام صادق (علیه السلام) با حضور آيتالله گلپايگاني در مدرسه فيضيه حمله کرد.
امام خشمگين از اين وضعيت، بيانيه «شاهدوستي؛ يعني غارتگري» را صادر کرد. ماجرا به محرم، که مصادف با خرداد بود، کشيده شد. سخنراني شگفت امام در عصر عاشورا در فيضيه با حضور صدها هزار نفر، آغازي بر مخالفتهاي عمومي بود. دستگيري امام در شب 15 خرداد، دامنه مخالفتها را بيشتر کرد و تظاهرات بر ضد رژيم و اين بار شخص شاه در بيشتر شهرها بر پا شد که طي آن، صدها نفر به شهادت رسيدند. در تهران، بازار مرکز اين تظاهرات و شعارهاي اصلي ضدسلطنت و در دفاع از امام بود.
امام تا مرداد ماه در زندان بود و سپس در منزلي تحت نظر، تا آن که در فروردين 43 آزاد شد. به مناسبت ورود امام به قم، جشن بزرگي برگزار شد.
در مهر ماه 43 بار ديگر لايحه کاپيتولاسيون مطرح شد که امام به مخالفت با آن برخاست و به دنبال آن، در آبان 43 به ترکيه تبعيد و يازده ماه بعد به نجف منتقل شد.
درباره 15 خرداد چند نکته مهم و قابل اشاره است:
1. در هشت سال که از نهضت ملي شدن صنعت نفت گذشته بود، مبارزه با شاه، به طور کامل، براي کمونيستها، مليها، و ملي ـ مذهبيها با بن بست رو به رو شد. در هشت سال ، از کودتاي 28 مرداد سال 32 تا سال 41، استبداد، چنان استوار شده بود که گويي، شکست دادن آن، امري محال مي نمود. جبش خرداد اين جو را شکست و نه تنها با دولت، که با شخص شاه آن هم بدون واهمه در افتاد.
2. مبارزه در قالب ادبيات مشروطه و مجلس آزاد بي نتيجه مانده بود. سه سال مبارزات ملي شدن صنعت نفت که اوج قدرت ملي گرايان بود، در حالي که آنان، و همه چيز، حتي ارتش و نيروي انتظامي را در اختيار داشتند، شکست خورده و مردم را هم سرخورده کرده بود. اين سرخوردگي، معلول آن هم بود که آن جناح؛ يعني رهبران ملي، طي مدتها، متدينان را به بازي گرفته بودند و پس از استفاده از آنان، ايشان را به بيرون از دايره قدرت پرتاب و حتي بدنام هم کردند.
3. در اين دوره، مبارزه سياسي بدون اعتقاد مذهبي، امري بي محتوا شده بود. البته براي کمونيستها، همان باورهاي خودشان کارساز بود، اما ديگر اقشار جامعه، نمي توانستند مبارزه سياسي طولاني مدت با چنين استبدادي را بدون پشتوانه فکري ـ ديني انجام دهند؛ بنابراين، خلأ فکري بزرگي وجود داشت که تنها پر کردن آن، مي توانست راه را براي تودهاي کردن مبارزه با شاه هموار کند. جنبش اسلامي خرداد، اين خلأ را پر کرد و اسلام، دوباره مبناي سياست شد. از آن پس هم سازمانهاي اسلامي متعددي پديد آمد.
4. در جنبش خرداد، فقط مذهبيها آمدند و مليها از حرکت بازماندند. جبهه ملي که اصلا قابل ذکر نبود. اين جبهه آن قدر گرفتار اختلافات داخلي و در طمع رياست و خواب ديدنهاي پنبه دانهاي بود که ذرهاي اميد به آن نبود، اما ملي ـ مذهبيها که همان نهضت آزاديها بودند، قدري با تأمل به ميدان آمدند و البته مورد استقبال روحانيت قرار گرفتند. اما مهم اين بود که جنبش خرداد، اين بار، روي پاي خود ايستاد و حرکت کرد و آنان را هم به دنبال خود کشاند. براي نخستين بار، دانشجويان دانشگاه تهران به قم آمده و به ديدن آيتالله خميني رفتند. زان پس، جنبش دانشجويي، راهي براي پيوستن به روحانيت پيدا کرد و امام با هدايت اين جريان، آنان را در کنار نهضت نگاه داشت (حيف که در سالهاي اخير، بخشي از جنبش دانشجويي، که مدعي هم هست، نه تنها از مرجعيت، که راه خود را از تدين هم جدا کرده است).
5 . راستش آن که روحانيت و جناح متدين جامعه، تا اين زمان، دو بار کلاه سرش رفته بود؛ بار نخست در مشروطه که روحانيت، آن هم در حد مرجعيت، با تمام قوا به ميدان آمد و دست خالي که سهل است، لت و پار ميدان را ترک کرد يا به زور ترکش داد. روحانيت در مشروطه به ميدان مبارزه آمد تا شريعت را زنده کند. استبداد را محدود سازد و استعمار را از ميان ببرد، اما با کمال شگفتي ديد، هم استبداد ماند، هم استعمار بازگشت و هم شريعت و روحانيت به نام تجدد، مورد حمله قرار گرفت.
بار دومي که در نهضت ملي کلاه به سرش رفت؛ اين بار خوشبختانه با تمام قوا نيامد و آيتالله بروجردي به مصدق اعتماد نکرد و روحانيت همه چيز خود را فداي نهضت ملي نساخت، اما همان چند نفري هم که در تهران و اصفهان به مليها اعتماد کردند، ناظر بودند که چگونه کنار گذاشته شدند. اين جماعت هم توبه کار شدند. اکنون روحانيت جنبش جديدي را آغاز کرده و اين بار، تا انقلاب 57 حتي يک زمينه ساده هم براي حضور مليها در صحنه جنبش اسلامي نوين فراهم نشد. البته يک اشتباه کوچک رخ داد که ميداني براي ملي ـ مذهبيها فراهم شد که آن هم خيلي زود جبران شد.
6. رهبري اين جنبش در اختيار يک مرجع تقليد قرار گرفت و اين يک استثنا در حرکتهايي بود که پس از مشروطه ايجاد شده بود. مرجعيت در قم که در زمان مرحوم آيتالله حائري يزدي با چراغ کاملا خاموش حرکت کرد و در زمان مرحوم بروجردي، با چراغ فتيلهاي ـ و اين از روي اجبار و سياستمداري بود ـ اين بار در جنبش خرداد، با نورافکن به ميدان آمد. آيتالله خميني درک مي کرد که دوران سياست مرحوم حائري و بروجردي گذشته است و اين بار، بايد روحانيت با تمام قوا به ميدان بيايد، براي همين، اعلام کرد «تقيه حرام است، ولو بلغ ما بلغ». و بدين ترتيب همه روحانيت را خواسته و ناخواسته به ميدان کشاند. سالها بود که حوزه علميه، جايش در صحنه رهبري جامعه خالي مانده بود و اين بار با چنان قوت و قدرتي آمد که کسي تصورش را نمي کرد. زماني که آيتالله خميني در مدرسه فيضيه «آقاي شاه را نصيحت مي کرد»، شاه گمان نمي کرد که به دست همين مرد و در اثر نشنيدن نصايح او، اين چنين مفتضحانه از کشور خارج شود. به طور مسلم، هيچ کس جز امام نمي توانست اين حرکت را ايجاد و رهبري کند. چنان که هيچ کسي هم جز او سهم اساسي ندارد. اگر کساني سهم دارند، شاگردان او هستند که با تمام قوا در آن سالها در کنارش بودند.
7. اگر انقلاب اسلامي در سال 57 رخ نداده بود، گمان مي شد که نهضت خرداد به هدر رفته است، اما نهضت اسلامي در همان سه سال، چندان استوار شده بود که نابود کردن آن کار سادهاي نبود که هيچ، روشن بود به زودي، دوباره شعله ور شده و آتش به خرمن سلطنت پهلوي، که همه ميراث مشروطه و نهضت ملي را نابود کرده بود، خواهد افتاد. پهلويها چندان به نابود کردن دستاوردهاي نهضتهاي ملي و اسلامي پرداختند که کمترين مدافعي در ميان ملت نداشتند و همان اندازه که مردم از رفتن رضا شاه خوشحال شدند، اين بار از رفتن فرزندش خشنود شدند. مرجعيت ديني و در رأس آن امام خميني، سرافراز از اين مبارزه بيرون آمد و با شجاعت تمام، دولت نوين اسلامي را تأسيس کرد.
اما يک سند شگفت هم در باره 15 خرداد بخوانيد:
موضوع: ابراهيم فخاري ، پديده اي شگفت در قيام پانزده خرداد قم
عنوان:
تظاهرات مردمي ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در قم
تاريخ:25 خرداد 1342
توضيحات:
[متن سند:]
وزارت کشور
شهرباني کل کشور
پرونده ۹۵۷/۵
به پيوست سه برگ پرونده ابراهيم فخاري نيز همراه است
به تاريخ ۲۵/۳/۱۳۴۲
گزارش
محترمآ به عرض مي رساند گزارش مامورين حاکي است که در روز ۱۵/۳/۴۲ شخصي به نام شيخ ابراهيم بزاز ( به اين نام معروف است )در حالي که گل به صورت خود ماليده و کفن به گردن انداخته در خيابان آذر همچنين دروازه کاشان اظهار نموده که[:]
من امام زمان را به خواب ديده و [ايشان] گفته است من خودم کار را تمام کرده ام و آقاي خميني را جانشين خودم قرار داده ام [،]
و [شيخ ابراهيم ] جمعيت را تحريک به اغتشاش و تظاهر نموده و چندين هزار نفر را با خود به صحن مطهر برده و در راه نيز در جلو[ي] جمعيت با شعار يا مرگ يا خميني حرکت مي نموده سپس در صحن مطهر خود را به بلندگو رسانده و جريان خواب خود را با اظهارات تحريک کننده بيان [کرده] و گفته است[:]
مادري دارم نابينا [،] صبح رفتم به مادرم وصيت کرده ام و اين کفن را مادرم به من پوشانده و من با او و پدر پيرم وداع کرده ام و اکنون آماده فداکاري هستم [.]
و ضمنآ در خيابان به مردم گفته است [:] امروز روز جهاد است و روز غيرت است[.]
و در ضمن نيز مردم را به قيام و مقاومت و حمله به مامورين تحريک مي نموده است[،] لزومآ براي دستگيري شخص مزبور اقدام [گرديد] در ساعت ۱۸ روز ۲۴/۳/۴۲ [ به ] وسيله مامورين دستگير [شد] از ابراهيم فرزند اصغر شهرت فخاري اهل و ساکن قم [،] گذر يعقوب بيگ [،] منزل شخصي [،] شغل کارگر کوره پزخانه [،] معروف به شيخ ابراهيم بزاز [،] دارنده شناسنامه شماره ۲۹۷۱۷ [،] سن درحدود ۳۵ سال [،] داراي عيال و اولاد [،] داراي سواد جزئي [،] بازجوئي [شد] اظهار مي دارد [:]
عصر روز ۱۴/۳/۴۲ به مسجد جمکران رفته شب را آنجا بوده خواب ديدم که سيدي به من گفت ما کار آقا (منظورش خميني است) [را] اصلاح مي کنيم [.] صبح براي نماز مي خواستم چائي بخورم از طرف آبادي سروصدا بلند بود و فرياد مي زدند که آقا را بردند [،] من با دوچرخه فوري آمدم [،] جمعيت هم زياد بود از زن و مرد از جمکران به طرف قم مي آمدند [،] آمدم دم دروازه کاشان که رسيدم ديدم جمعيت زياد است و آنها هم مي گفتند آقا را گرفته اند [،] همانطور که روي دوچرخه سوار بودم با صداي بلند گفتم [:] من امام زمان را به خواب ديدم که گفت کار آقا [=امام خميني] را درست مي کنم [.] با دوچرخه آمدم منزل [،] خريت مرا گرفت [،] سر و صورت خود را گل ماليدم يک تکه چلوار در حدود سه چارک به گردنم انداختم [،] مادرم گفت نمي خواهد بروي [،] با او خداحافظي کردم و بيرون منزل هم با پدرم خداحافظي نمودم [.] در خيابان آذر نزديک حسين آباد با صداي بلند خوابم را به مردم گفتم [،] آمدم صحن ديدم پسر حاجي وکيلي پشت بلندگو صحبت مي کند [،] من هم رفتم پشت بلندگو چون دهانم خشک بود با اشاره آب خواستم و گفتم من از مسجد جمکران مي آيم و خواب ديدم که سيدي به من گفت خودم کار آقا را اصلاح مي کنم [،] و موضوع مادرم را هم گفتم[.]
ولي [وي] از گفتن بقيه اظهارات خود خودداري مي نمايد و اظهار مي دارد[:] من اشخاصي که در صحن بودند نشناختم ولي [مردم] مي گفتند از پائين شهر جمعيت دارد مي آيد مسلح است -
چون با اعتراف خود شخص مزبور که به جمعيت اظهار نموده من امام زمان را خواب ديده ام و همچنين گزارش مامورين که در باره وي داده اند و نحوه رفتار و حرکات وي مسلم است که در تحريک جمعيت و مردم بسيار موء ثر بوده و گرچه در مقابل سئوالي که در باره محرک وي شده اظهار مي دارد خريت خودم[،] ولي قدر مسلم اين است که با اعمال وي جمعيت در صحن مطهر و همچنين در خيابان آذر به شدت تحريک شده اند [،] چون براي تحقيق از وي وقت بيشتري لازم است [،] پرونده کار با خود متهم تقديم [مي شود] در صورتي که اجازه فرمايند به سازمان محترم اطلاعات و امنيت شهرستان قم ارسال و اعزام گردد -
رئيس شعبه اطلاعات [امضاء]
[پي نوشت در حاشيه بالاي سمت چپ :]
پرونده و متهم به سازمان اطلاعات و امنيت شهرستان قم ارسال و اعزام گردد - رئيس شهرباني قم - سرهنگ سيد حسين پرتو [امضاء و مهر]
منبع: www.historylib.com
صفحات: 1· 2