با کاروان اربعین 7
بالا گرفته کار زیارت نرفته ها….
حســــین جان…
چند روز دگری مانده
بیا کاری کن….
بالا گرفته کار زیارت نرفته ها….
حســــین جان…
چند روز دگری مانده
بیا کاری کن….
رفــتن زائـــر
خـــون به دلـــم کرده حســــین
چــند روز دگـــری مانـــده
بیـــا کاری کـــن….
حَرمـَــت بَــس کــــه شبیـــه است بِـــه مِــحرابِ نَــــماز
هَـــرکِــــه آمَـــد بِــــه تَـــماشایِ تــُـــو در سَــجده فِـــتاد…..
کنـــار قدم های جـــابر،
سـُــوی کــَــربلا رَهســـپارَنــد…..
(هنـــوز به کرم ارباب امیدوارم که اربعــــین حـــرم باشـــم)
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد وسپاس، از آن خداییست که کل کمالات را بین همهی مردم پخش کرده؛ لذا هر کسی بهرهای از کمالات برده است؛ و تو هر چه با افراد بیشتری در تماس باشی در معرض کمالات بیشتری قرار میگیری؛ و میتوانی کمالات وخیرهای افراد را دریافت کنی و به کمالات و خیرهای خود بیفزایی؛
تا به حال دقّت نمودهایی که چگونه میتوان تمام کمالات افراد را دید، و دریافت کرد؟
آن ولیّ خدا با بعضی از اطرافیان میرفتند؛ به لاشهی سگی برخوردند؛ آن یک گفت اَه اَه! چرا اینجا افتاده؟ دیگری گفت سگ است و نجس. دیگری بینیاش را گرفت که بوی تعفنش… . آن یک: چرا گذاشتند بماند؟ و امّا آن ولیّ خدا فرمود چه دندانهای سپیدی دارد! [یافتن و دیدن کمالات]
دوچرخهسواری همچنان رکاب میزد و میرفت. خورجین دوطرفهی پشت دوچرخهاش نشان از محفظهای داشت که اندوختههایش را در آن ذخیره میکرد.
هر فردی نیز برای اندوختههایش چنین خورجینی دارد. در یک طرف آن، خوبیهایش را، و در طرف دیگر، بدیهایش را میریزد. افراد در نحوهی انداختن خورجینشان به روی دوش خود، دو دستهاند: بعضی طرف بدیها را جلویشان، و خوبیها را پشتسر میاندازند؛ و برخی برعکس.
این چگونگی خورجین انداختن، مسیر زندگی را تعیین میکند و پایهی بسیاری از عملکردها و چگونگی فکرها و گفتهها میشود؛
دستهاولیها، که طرف خوبیهای خورجینشان را پشتسر انداختهاند، همیشه بدیهاشان جلوی چشمشان است و جانشان تشنهی یافتن خوبیها و کمالات است؛ چون با خوبیهای خود، چشمدلشان را سیر نکردهاند و خود را تشنه نگه داشتهاند، تشنهی کمالات افراد و رفع بدیهای خود.
این افراد اگر از دیگران بدیای دیدند، اصلا به چشمشان نمیآید؛ چون بدیهای خود را صدها برابر آن بدی میبیند؛ و اگر از دیگران خوبی دیدند و کمالی را در هر کسی یا هر چیزی یافتند، آن کمال به شدت مورد توجهشان قرار میگیرد؛ چون چشمدلشان در پی یافتن آن بود. کوچکترین نشانهها و اثرات کمال را متوجه شده، دریافت مینمایند. لذا از تمام کمالات بهرهمند میگردند. پس روزبهروز، نه! لحظه به لحظه در حال پیشرفتند. اینها دارای روانی آسودهاند؛ و احساس امنیت میکنند؛ زیرا اطراف خود کمالات بسیاری مییابند.
مولا اباعبدالله علیه السلام: بهترین شما کسی است که وقتی از خانه بیرون زد، همه را از خود برتر و بالاتر بداند!
برای افزایش سرعت حرکتت در جهت شبیه اولیاء خدا شدن، کافیست خورجینت را درست روی دوشت جاسازی کنی.
بسم الله…
دست نوشته طلبه مرکز تخصصی معصومیه علیها السلام شهرکرد
“رزمنده”
چند تا جمله از یه روضه خوان خوندم،
خیلی غمناک بود…
خالی از لطف نیست شما هم بخونید.
«یک از روضه خوان ها میگه:
شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم کردم برم هیئت،
یه دختر پنج ساله مریض حال داشتم،
گفت: بابا کجا میری؟
گفتم: دارم میرم هیئت،
گفت:مگه الان چه خبره؟
گفتم: شهادت حضرت رقیه علیها السلام است،
گفت: بابا رقیه کیه؟
گفتم: دختر امام حسینه علیه السلام،
گفت: بابا چند سالشه؟
گفتم: هم سن خودته،
گفت: بابا منم با خودت میبری؟
گفتم: نه عزیزم، تو مریضی، استراحت کن، حالت بهتر بشه،
گفت: بابا حالا که منو نمیبری با خودت، بهش میگی بیاد کنارم؟
با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه،
گفتم: نه، نمیتونه بیاد،
گفت: چرا بابا؟
گفتم: اونم مریضـــه،
گفت: چرا بابا؟ چــی شده؟
گفتم: بابا پاهاش درد میکنه،
گفت: بابا چرا پاهــاش درد میکنه؟
گفتم: رو خارهـــای بیابون دویده،
گفت: بابا چرا رو خــارهای بیابون دویــده؟ مگه کفـــش پاش نبوده؟
گفتم: نه، کفش نداشته، کفشاشو دزدیده بودن.
گفتم: دخترم میـــذاری من برم؟ بیـــچاره ام کردی تو.
گفت: آره برو….
من خداحافظی کردم، دم در دوباره گفت: بابا، یه سؤال دیـــگه….
سؤالش من رو بیچــــاره کرد، نشستم دم در شروع کردم به گریه کردن،
گفت: بابا کفشــــاشو دزدیده بودن، چــــرا بـابـاش بغـــلش نمیــــکرد؟؟؟
بابا؟؟؟!!!!»