کی شود؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
کِی شَـــــوَد حُر بِشَــــــوَم، تـُـــوبِه مَــــــردانِه کُـــــنَم؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
کِی شَـــــوَد حُر بِشَــــــوَم، تـُـــوبِه مَــــــردانِه کُـــــنَم؟؟؟؟
.
.
.
مروری بر ماجراهای زندگی حضرت عباس از ولایت تا شب شهادت
عرب ها در جنگ هایشان علم و پرچم را می دادند دست کسی که معرفت داشته باشد، وفا داشته باشد، شجاعت داشته باشد، همت جان بازی داشته باشد و حتی شرف سقایت داشته باشد. علم باید دست کسی می بود که بتواند ستون سپاه باشد و عباس (ع) نه فقط ستون سپاه که تکیه گاه امام بود. علم دار باید علم را افراشته نگه می داشت در جنگ به هر قیمتی و عباس هر چیز قیمتی ای که داشت، داد؛ دستانش را، چشمانش را و جانش را. علم افراشته بود تا عباس (ع) بود. علم نیفتاد مگر با عباس (ع)، علم نیفتاد مگر بعد از عباس (ع).
عقیل، برادر امام علی (ع)، علم انساب را خیلی خوب بلد بود. قبایل عرب را خوب می شناخت، همین طور بزرگان شان را. حتی برادرش علی (ع). یک روز علی (ع) رفت پیشش و گفت: « زنی پاکدامن می خواهم که برایم پسرهای شجاعی به دنیا بیاورد. »
عقیل هم با این که پیر و نابینا بود ولی گشت و فاطمه کلابیه را پیدا کرد برای برادرش. این زن بعدها چهار پسر به دنیا آورد که یکی شان عباس بود. بعد از آن چهار پسر صدایش می زدند ام - البنین.
***
فاطمه دختر حزام پسر خالد از قبیله بنی کلاب خواب دید درهای آسمان باز شد. صدای فرشته ها همهمه ای ساخته بود. خورشید کنارش نشست و مهتاب در دامنش افتاد و ستاره ها اطرافش چرخیدند. بیدار که شد صورتش عرق کرده بود. به مادرش گفت خوابی را که دیده بود. مادرش گفت آینده عجیبی دارد. تعبیر خوابش را وقتی فهمید که عقیل آمد به قبیله شان برای خواستگاری. خواستگاری کردند فاطمه را برای خورشید؛ برای علی (ع) و لابد وقتی تعبیر خوابش کامل شد که عباس (ع) به دنیا آمد و ماه در دامنش نشست.
فاطمه دختر حزام که همسر علی (ع) شد و آمد خانه اش، جلوی در ایستاد و چهار چوب در خانه زهرا (س) را بوسید.
داخل که شد گریه اش گرفت از دیدن خانه زهرا (س). از دیدن مشک و دستاس و دلو و هاون و…
بچه های زهرا (س) را که دید گفت: « من نیامده ام جای مادرتان باشم. من آمده ام کنیز علی باشم و خدمتکار شما. »
صفحات: 1· 2
ماه بنی هاشم ، عباس
میلاد فرزند شجاعت ده سال پس از رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و حضرت فاطمه(علیها السلام)، وقتی علی(علیه السلام) به فكر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را كه در علم نسب شناسی وارد بود و قبایل و تیره های گوناگون و خصلتها و خصوصیّتهای اخلاقی و روحی آنان را خوب میشناخت طلبید.
میلاد فرزند شجاعت ده سال پس از رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و حضرت فاطمه(علیها السلام)، وقتی علی(علیه السلام) به فكر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را كه در علم نسب شناسی وارد بود و قبایل و تیره های گوناگون و خصلتها و خصوصیّتهای اخلاقی و روحی آنان را خوب میشناخت طلبید. از عقیل خواست كه: برایم همسری پیدا كن شایسته و از قبیله ای كه اجدادش از شجاعان و دلیر مردان باشند تا بانویی این چنین، برایم فرزندی آورد شجاع و تكسوار و رشید.
پس از مدّتی، عقیل زنی از طایفه كلاب را خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) معرفی كرد كه آن ویژگی ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نیاكانش همه از دلیرمردان بودند. از طرف مادر نیز دارای نجابت خانوادگی و اصالت و عظمت بود. او را فاطمه كلابیّه می گفتند و بعدها به «امّ البنین» شهرت یافت، یعنی مادرِ پسران، چهار پسری كه به دنیا آورد و عبّاس یكی از آنان بود.
عقیل برای خواستگاری او نزد پدرش رفت. وی از این موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آری گفت. حضرت علی(علیه السلام) با آن زن شریف ازدواج كرد. فاطمه كلابیّه سراسر نجابت و پاكی و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتی وارد خانه علی(علیه السلام) شد، حسن و حسین (علیهماالسلام) بیمار بودند. او آنان را پرستاری كرد و ملاطفت بسیار به آنان نشان داد.
گویند: وقتی او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنید تا یاد غمهای مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانید.
ثمره ازدواج حضرت علی با او، چهار پسر رشید بود به نامهای: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثه كربلا به شهادت رسیدند. عباس، قهرمانی كه در این بخش از او و خوبیها و فضیلتهایش سخن میگوییم، نخستین ثمره این ازدواج پر بركت و بزرگترین پسر امّ البنین بود.
صفحات: 1· 2
علی اکبر (ع)؛ اولین شهید کربلا
علی ابن الحسین « علی اکبر » و ویژگیها
« علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب »، در اوایل خلافت عثمان بن عفان به دنیا آمد. وی از جدش علی بن ابی طالب علیه السلام روایت نموده است: مادرش« لیلی» دختر« ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی » است.
علی اکبر، در گفتار و وجاهت و تناسب اندام و خلق و خوی همانند جدش رسول خدا بوده است.
روزی معاویه از اطرافیان خود پرسید: به نظر شما چه کسی سزاوارتر است به خلافت؟ اطرافیان پاسخ دادند: تو. معاویه گفت: نه سزاوارترین مردم به خلافت علی بن الحسین است؛ چرا که جدش رسول خداست و در وی شجاعت بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و زیبایی ثقیف موج می زند.
کنیه آن حضرت « ابوالحسن » و لقبش علی اکبر است. زیرا بنابر صحیح ترین اقوال درباره سن آن حضرت، وی بزرگترین فرزند امام حسین علیه السلام است. برخی سن مبارک ایشان در هنگام شهادت بیست و پنج سال نوشته اند. ولی این قول مشهورتر است .
از بنی هاشم علی اکبر اولین کسی است که در کربلا به شهادت رسیده است.
خواب امام حسین علیه السلام و پرسش علی اکبر
صفحات: 1· 2
رسد آن روز که سجده کنان سوی حرمت آیم…
حضرت علی اکبر (علیه السلام)؛ الگوی جوانان
سپیده سخن
دیرزمانی است که جوانان کشورهای اسلامی، که از تابش وحی و زلالمعارف ناب الهی بهره میبرند، باشیوههای گوناگون و متنوع دشمندر راهزنی فکر و فرهنگ رو به رویند.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران، این حساسیت ناپیدا را به صورتآشکار در آورد و سردمداران استکبار را به اظهار نظر شفافواداشت.
امروز دشمن به خوبی دریافته است که ما جوانان با ویژگیهاییهمانند آرمان خواهی، عدالتطلبی، عشق به باورهای آسمانی و علاقهبه رهبران مذهبی، لشکرهایی به هم فشرده و آماده کارزاریم. ازاین رو، ایجاد تردید در باورهای آسمان زاد، تزریق فرهنگ بیگانهبا نمایش آداب و رسوم و شیوههای زندگانی آنان، کوشش حساب شدهدر کنار زدن چهرههای مورد علاقه مردم بویژه جوانان، پرورش روحیهذلت و خواری در بیگانه ساختن ما با الگوهای شایسته فرهنگ اسلامیو ارائه الگوهای ساخته شده از آن سوی مرزها به عنوان معجزهآفرینان خوشبختی و سعادت و رفاه را در دستور کار خود قرار دادتا بدین وسیله دستیکایک ما را از دستان پرمحبت اسوههای صداقتپیشه و راستین در آورده و دل و دیده مان را از آموزههای نابدینی تهی گرداند. غافل از آنکه نسیم سعادت بخش معارف الهی وسخنان قدسی پیشوایان محبوب ما، به سان کیمیایی گرانسنگ، دلهایآگاه و بیدار همگان را از غبارها پاک ساخته، آینه گونه محلپذیرش آفتاب هدایت میگرداند.
در این بخش از گفتگوی خود، دل به امواج پاک و صفات روشن وزندگی ساز اسوهای ارزشمند و الگویی کم نظیر میسپاریم و برایامروز و فردای حوادث ارمغانهایی پربها نصیب خود میسازیم.
الگوی شایسته
صفحات: 1· 2
من که با تربت تو کام لبم باز شده
اصل این نوکریم از ازل آغاز شده
مادرم درس غلامی تو ام می آموخت
اولین پیرهن مشکی من را می دوخت
خاطرم هست مرا مجلس روضه می برد
خاطرم هست مرا دست ابالفضل سپرد
اولین شال عزا را پدرم داد به من
گفت خوب از غم ارباب کرم سینه بزن
پدرم گفت که در دامن مادر بودی
گفت آن وقت تو اندازه ی اصغر بودی
خاطرم هست که چون ماه محرّم می شد
کوچه در کوچه ی این شهر پر از غم می شد
بوی نذری محرّم همه جا می پیچید
چشم ها نم نمک از داغ شما می بارید
خاطرم هست که در کوچه علم بندان بود
چشم ها صحن تماشای کمی باران بود
خاطرم هست همه نذر شما می کردند
همه با چائی شبهات صفا می کردند
بچّه ها یک طرفی تکیه به پا می کردند
همه خود را به جز از روضه جدا می کردند
آن زمان هر کسی از عشق شما دم می زد
سر در خانه ی خود پرچم ماتم می زد
خاطرم هست که زنجیر خریدم آقا
پا برهنه شدم و سینه زدم روز عزا
خاطرم هست به پیشانی خود گل بستم
خاطرم هست علم داد کسی بر دستم
ظهر آن روز به همراه جوانان رفتم
خاطرم هست به گلزار شهیدان رفتم
مزّه ی نذری تو زیر لبم هست هنوز
خاطرم هست دم سینه زنی آن روز
پیرزن اهل محل را همه نذری می داد
کاسه ی نذری آشی که چه بوئی می داد
مسجد کوچه ی ما مثل قیامت می شد
یک نفر نوحه گر هر شب هیئت می شد
خاطرم هست که از روضه ی تان می خواندند
روضه ای بود که هر پیر و جوان می خواندند
همه خواندند میا کوفه به جان زهرا(س)
بی وفایند همه شهر ، غریبی اینجا
خاطرم هست که از آمدنت می گفتند
خیمه بر پا و ز پرچم زدنت می گفتند
روضه خوان کم کمک از دخترکی دم می زد
شعله بر جان همه عالم و آدم می زد
خاطرم هست که می گفت سه سالش بوده
اثر کعب نی ای بر روی بالش بوده
خاطرم هست که از قصّه ی حر می گفتند
از ضمیری که زلال است چو در می گفتند
خاطرم هست که از رزم دو طفلان می خواند
عالم از مردیشان واله و حیران می ماند
دو شب از هیئت ما بوی حسن را می داد
دو شبی که به دلم حس مدینه می داد
شده شرمنده ی چشمان حسن ثارالله
” ریخت عبدُالَه از آغوش اباعبدالله “
سیزده جام عسل بود که شیرین می شد
ماه در پوشش خورشید نگارین می شد
خاطرم هست که می خواند عمو پیر شده
زانویش سست شده سخت زمین گیر شده
شب هفتم همه درمانده و بی تاب شدیم
شمع بودیم و ز شرمندگی ات آب شدیم
خاطرم هست که می خواند گلو پاره شده
این حسین است در معرکه آواره شده
روضه خوان گفت که گفتند محمّد(ص) آمد
گفت گفتند که باید که به پهلویش زد
خاطرم هست که می خواند پدر پیر شده
در کنار بدنی سخت زمین گیر شده
خاطرم هست که می گفت همه رقصیدند
همه بر اشک سرازیر شما خندیدند
خاطرم هست که از شیر دلاور می خواند
از یل چون قمر و ساقی لشکر می خواند
گفت گفتند که انگار علی(ع) می جنگد
بدنش غرق به خون است ولی می جنگد
خاطرم هست که از روز جدایی می خواند
بدنی بود که بر خاک بیابان می ماند
و سری بود که بر نیزه ی اعدا می رفت
کاروان داشت به سر منزل غم ها می رفت
خاطرم هست که از شام غریبان می خواند
خاطرم هست که از اشک یتیمان می خواند
سالها می گذرد باز گرفتار تو ام
سالها رفته ولی شکر که بیمار تو ام
خاطراتم همه با نام شما شیرین است
نمکی را که چشیدیم ز دست زهرا(س)
نفروشیم به والله به ارکان سما
مصرع آخر دنیاست همین یا مولا
کاش دفنم بکنی در حرم کرببلا**
نفـس مـا بـند می آیـد
وقـتی شـیر
در گـلـوی طـفل شیرخـواره
گـیـر مـی کـنـد!
حـالا حـسین چـه کـشید
وقتی تیر گیر کرد
در گـلوی…
شهادت علی اصغر (ع) التماس یا اتمام حجت
آوردن علي اصغر شير خوار در مقابل لشكر يزيد توسط امام حسين(ع) التماس بود يا اتمام حجت؟
امام حسين ـ عليه السلام ـ از همسرش «رباب» دختر امرء القيس دو فرزند داشته، يكي سكينه خاتون و ديگري عبدالله كه لقب او علي اصغر بوده و كودكي صغير بوده است (شش ماهه) و در آغوش پدرش به شهادت رسيد.[1]
درباره شهادت حضرت علي اصغر ـ عليه السلام ـ نقل ها بسيار متفاوت و متزلزل است كه در ذيل به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:
1ـ بعضي نقل ها حاكي از آن است كه امام به خيمه آمد، فرزندش را نزد او آوردند و آن حضرت طفل را در دامان خود نشانيد، در اين اثناء مردي از بني اسد تيري پرتاب كرد و آن طفل را به شهادت رساند.[2]
همانطور كه ملاحظه مي فرماييد در اين قول معروف كه مختار بزرگاني چون شيخ مفيد[3] است، هيچگونه نامي از تشنگي علي اصغر برده نشده تا چه رسد به اينكه گفته شود امام درخواست آب براي او نمود.
2ـ بعضي نوشته اند كه بعد از شهادت حضرت عباس، امام حسين ـ عليه السلام ـ گفت آيا كسي هست كه مقداري آب براي اين طفل بياورد كه او طاقت تشنگي را ندارد، علي اكبر كه در آن زمان 17 سال داشت بلند شد و گفت من مي روم آب مي آورم و رفت وارد شريعه شد و مقداري آب آورد، امام خواست آب را به طفل بخوراند وقتي طفل آماده آشاميدن آب شد، تير مسمومي آمد و قبل از اينكه علي اصغر آب بياشامد بر گلوي او نشست و او را به شهادت رساند.[4]
اين نقل اولا اشكالش اين است كه گفته شده بعد از شهادت عباس، حضرت علي اكبر رفت آب آورد، در صورتيكه طبق نقل مقاتل، علي اكبر قبل از حضرت عباس به شهادت رسيد، چون او اولين شهيد از بني هاشم بوده است.[5] و ثانياً: از اين نقل بر مي آيد (در صورت صحت) كه امام از دشمن درخواست آب نكرده، بلكه از اصحاب خود خواسته بروند آب بياورند.
صفحات: 1· 2
ذکر مصیبت حضرت قاسم (علیه السلام)
نويسنده: مرتضی مطهری
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کردهاند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در خیمهای«عند قرب الماء» جمع کرد.معلوم میشود خیمهای بوده است که آن را به مشکهای آب اختصاص داده بودند و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع میکردند.امام اصحاب خودش را در آن خیمه یا نزدیک آن خیمه جمع کرد.آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء کرد،که حالا آزادید(آخرین اتمام حجتبه آنها). امام نمیخواهد کسی رودربایستی داشته باشد،کسی خودش را مجبور ببیند،حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم استبماند،خیر، همهتان را آزاد کردم،همه یارانم،همه خاندانم، حتی برادرانم، فرزندانم، برادر زادگانم، اینها هم جز به شخص من به کسی کاری ندارند، امشب شب تاریکی است، اگر میخواهید،از این تاریکی استفاده کنید بروید و آنها هم قطعا به شما کاری ندارند. اول از آنها تجلیل میکند: منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی از اصحاب خودم بهتر سراغ ندارم ، اهل بیتی از اهل بیتخودم بهتر سراغ ندارم. در عین حال این مطالب را هم حضرت به آنها میفرماید. همهشان به طور دسته جمعی میگویند: مگر چنین چیزی ممکن است؟! جواب پیغمبر را چه بدهیم؟ وفا کجا رفت؟ انسانیت کجا رفت؟ محبت و عاطفه کجا رفت؟ آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند ،که واقعا انسان را به هیجان میآورد. یکی میگوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای مثل تویی کند؟! ای کاش هفتاد بار زنده میشدم و هفتاد بار خودم را فدای تو میکردم. آن یکی میگوید هزار بار.یکی میگوید: ای کاش امکان داشتبروم و جانم را فدای تو کنم ، بعد این بدنم را آتش بزنند ، خاکستر کنند،خاکسترش را به باد بدهند ، باز دو مرتبه مرا زنده کنند ، باز هم و باز هم.
صفحات: 1· 2