گوهر تقوی
مرثــــــــیه
سوز فراق
ميان حجره چنان ناله از جفا مى زد
كه سوز ناله اش آتش به ماسوى مى زد
شرار زهر زيك سوى و سوز غم يك سو
به جان و پيكرش آتش جداجدا مى زد
نداشت شكوه زبيگانگان به لب دم مرگ
وليك داد زبيداد آشنا مى زد
برون حجره همه پايكوب و دست افشان
درون حجره يكى بود دست و پا مى زد
ستاده بود و جوادالائمه جان مى داد
از او بپرس كه زخم زبان چرا مى زد
حاج على انسانى - سفينه عشق ص 198
راز شهادت
امام جواد(علیه السلام) و راز شهادت
نويسنده:عباس كوثرى
هشتمين امام معصوم(علیهم السلام) در انتظار پسر و شيعيان در تب و تابرويت جمال جواد الائمه(علیه السلام) بودند. حدود چهل و هفتمين بهار عمرامام رضا(علیه السلام) سپرى مىشد اما هنوز فرزندى كاشانه پر فروغش رافروزان نساخته بود. از طرفى حضرت مورد طعنه دشمنان و زخم زبانآنها قرار داشت كه گاه بوسيله نامه نيز آن حضرت را مورد آزارقرار مىدادند كه نمونه آن را مىتوان در مكتوب «حسين ابنقياما» مشاهده كرد. او كه از سران «واقفيه» بود در نامهاىبه امام رضا(علیه السلام) مىنويسد: چگونه ممكن است امام باشى در صورتىكه فرزندى ندارى و امام(علیه السلام) پاسخ او را چنين نگاشت كه از كجامىدانى كه من فرزندى نخواهم داشت چند روزى طول نخواهد كشيد كهخداوند به من پسرى عنايتخواهد كرد كه حق را از باطل جدامىكند. تا اينكه طبق پيش بينى امام (علیه السلام) در رمضان سال 195 هجرىو به نقل از ابن عياش در دهم رجب آن سال ستاره امام جواد(علیه السلام)متجلى شد و مادرش «سبيكه» را كه از خاندان «ماريه قبطيه»همسر پيامبر(صلی الله علیه واله) بود و به فرموده امام رضا(علیه السلام) آفرينشى پاكيزه ومنزه داشت. مرتبت و مقامى والاتر بخشيد.
ولادت امام جواد(علیه السلام) تمامى شايعات مربوط به امام رضا(علیه السلام) راپايان بخشيد و دلهره و اضطراب را از ميان شيعيان زدود. بدينجهت، كه امام در حق فرزندش فرمود: اين مولودى است كه براىشيعيان ما «در اين زمان» با بركتتر از او زاده نشده است.
مولودى كه حدود شانزده سال رهبرى و امامتشيعيان را عهده دارشدو در اين راستا آثارى شگفت از خويش به يادگار گذارد و مكتبعلمى، اجتماعى شيعه را جلوه خاص بخشيد.
شهادت آن بزرگوار پايانى استبر تلاشهاى چشمگير و پر فروغشتلاشهايى كه خلفاى بنى عباس و دشمنانش را آنچنان غافلگير نمودكه نتوانستند آن حضرت را تحمل نمايند و بدين جهت در صدد شهادتآن حضرت بر آمدند و اين نوشتار نگاهى استبه عوامل و موجباتشهادت آن حضرت كه در اين زمينه به بررسى سه عامل مىپردازيم:
تقواى الهى و عدم همراهى با فساد در بار
مىدانيم كه يكى از القاب آن حضرت «تقى» است و اين به خاطرهجلوه و ظهور خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماعآن روز نموده و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راهديدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومين بر خور دار از صفتتقوا و عصمت الهى هستند چنانكه همه «صادق» راستگو و«كاظم» فرو برنده خشم و «زين العابدين» زيباترين روحپرستنده» هستند.
اما فرهنگ القاب معصومين ريشهاى اجتماعى وبرخاسته از عنايت الهى دارد كه لقب «تقى» نيز از اين مقولهاست نگاهى به شرايط اجتماعى آن بزرگوار و وضعيت درباريان مارا بدين نكته رهنمون مىكند كه دشمن تلاشى پيگير داشت تا بهگمان خود آن حضرت را با عياشيها و فساد دربار براى يك بارهمكه شده است آلوده كند و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان وطرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهىاش مى ستودندساقط كند و حتى مامون براى كشاندن آن حضرت به بزم درباردخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در اين جهت دستورلازم را نيز صادر كرد. اما راه بجايى نبرد و پاكى و تقواىامامتبر انديشه باطل مامونى پيروز گشت و نورانيتى مضاعفيافت. اين بار كافى است روايت ذيل را مرور كنيم.
ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب» از محمد بن ريان نقل مىكند كهمامون درباره امام محمد تقى(علیه السلام) به هر نيرنگى دست زد شايدبتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنيا نمايد و به فسق و لهواو را متمايل كند به نتيجهاى نرسيد تا زمانى كه خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد كنيزك اززيباترين كنيزكان را بگمارند تا زمانيكه امام جواد(علیه السلام) براىحضور در مجلس دامادى وارد مىشود با جامهاى جواهر نشان از اواستقبال كنند كنيزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرتتوجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق» كه آوازهخوان بود و بربط نواز و ريشى دراز داشت. مامون او را طلبيد واز او خواست كه تلاش خود را جهت متمايل نمودن امام به امورمزبور بكار گيرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(علیه السلام) كمترينعلاقهاى به دنيا داشته باشد من به تنهايى مقصود تو را تامينمىكنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونهاىكه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنين كرد ولى ديد حضرت جواد(علیه السلام) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هيچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو بهآن مرد كرد و فرمود، «اتق الله ياذاالعثنون» از خدا پروا كناى ريش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمرد. مامون از او پرسيد تو را چه شد؟ گفت:وقتى كه ابو جعفر(علیه السلام) فرياد بركشيد آن چنان هراسيدم كه هرگز بهحالت اول باز نخواهم گشت.
روايت فوق بيانگر عمق توطئه مامونجهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(علیه السلام) مىباشد كه عصمت الهىامام جواد(علیه السلام) نقشههاى آنان را نقش بر آب مىنمود. و در همينراستا سخن ديگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافيان خود گفت:
خليفه به اين فكر افتاده است كه ابوجعفر(علیه السلام) را براى شيعيان وپيروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زناننمودار كند. نظر شما در اين باره چيست؟ آنها مىگويند اينكاردليل شيعيان و حجت آنرا از بين خواهد برد اما فردى از ميانآنانمىگويد جاسوسهايى از ميان شيعيان برايم اين چنين خبرآوردهاند كه شيعيان مىگويند در هر زمان بايد حجتى الهى باشد وهرگاه حكومت متعرض فردى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود خودبهترين دليل ستبر اينكه او حجتخداست. پس از آن «ابن ابىداود» خبر را به خليفه منتقل مىكند دراين هنگام خليفه اينچنين اظهار نظر مىكند كه «امروز در باره اينها هيچ چاره وحيلهاى وجود ندارد. ابوجعفر را اذيت نكنيد. پس از نوميدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوههاى پاكى و تقواى امامبود كه دشمن تصميم به شهادت امام(علیه السلام) را مىگيرد زيرا كه هر روزشخصيت امام فروغى فروزانفتر به خويش مىگيرد و دلهاى مشتاقپاكى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مىكند.
و امام (علیه السلام)خود بى رغبتى و ناراحتى خويش را از وضعيت دربار و همراهى آناناظهار مىداشت. «حسين مكارى» مىگويد: در بغداد بر ابوجعفر(علیه السلام)وارد شدم و در نزد خليفه بانهايت جلالت مىزيست. با خود گفتم كهحضرت جواد(علیه السلام) با اين موقعيت كه در اينجا دارد ديگر به مدينهبرنخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت ديدم امام سرش راپايين انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالىكه رنگ مباركشزرد شده بود، فرمود: «اى حسين نان جو با نمك نيمكوب در حرمرسولخدا(صلی الله علیه واله) نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مىكنى.
برترى دانش و تفوق علمى
دومين عامل شهادت امام جواد(علیه السلام) را مىتوان حضور قوى و كار آمدحضرت در صحنههاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زيرا كهاين امر ناتوانى خليفه را در مقابل امام جواد(علیه السلام) كه بسيارىخلافت را حق آنان مىدانستند به نمايش مىگذاشت. و ضعف بنيه علمىدانشمندان دربارى را هر چه بيشتر آشكار مىساخت كه از ميانمباحثات متعدد حضرت يكى از آنها را برگزيده و نقل مىكنيم.
«زرقان» كه با «ابن ابى داود» دوستى و صميميت داشت مىگويديك روز ابن ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى كه بهشدت افسرده و غمگين بود علت را جويا شدم گفت: امروز آرزو كردمكه كاش بيستسال پيش مرده بودم پرسيدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچهاز ابوجعفر «امام جواد(علیه السلام ») در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم:
جريان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه«معتصم» خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفههمه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(علیه السلام ») را نيزفراخواند و از ما پرسيد دست دزد از كجا بايد قطع شود؟ منگفتم: از مچ دست. گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دستدر آيه تيمم «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم»،صورت و دستهايتانرا مسح كنيد» تا مچ دست است. گروهى از فقها در اين مطلب بامن موافق بودند و مىگفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود ولىگروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دليلآن را پرسيد گفتند: منظور از دست در آيه شريفه وضوء:
«فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق» صورتها و دستهايتانرا تا آرنجبشوييد. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد ابنعلى امام جواد(علیه السلام) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مساله چيست؟
گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسمداد كه بايد نظرتان را بگوييد. محمد بن على (ع) گفت: چون قسمدادى نظرم را مىگويم. اينها در اشتباهاند. زيرا فقط انگشتاندزد بايد قطع شود و بقيه دستبايد باقى بماند. معتصم گفت: بهچه دليل؟
گفت: زيرا رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحققمىپذيرد. بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود دستىبراى او نمىماند تا سجده نماز را به جا آورد و نيز خداى متعالمىفرمايد: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجدهگاهها از آن خداست. پس هيچ كس را همراه با خدا مخوانيد. ابنابى داود مىگويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد دستور دادانگشتان دزد را قطع كنند و من همانجا آرزوى مرگ كردم. پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مىگويد: به معتصمگفتم خير خواهى براى اميرالمومنين بر من واجب است و من در اينجهتسخنى مىگويم كه مىدانم با آن به آتش جهنم مىافتم. معتصمگفت آن سخن چيست؟ گفتم:
چگونه اميرالمومنين براى امرى از امور دينى كه اتفاق افتادهاستبه خاطر گفته مردى كه نيمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مىكنند او از اميرالمومنين شايستهتر به مقام اوست، تمامىسخنان آن علماء و فقها را رها كرده و به حكم آن مرد حكم كرد؟
پس رنگ معتصم تغيير كرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر اين خيرخواهيتبه تو پاداش نيك عطا كند و پس از آن بودكه تصميم به شهادت امام (علیه السلام) گرفت.
بزرگداشت نهضتهاى شيعى
حسين بن على مشهور به شهيد فخ نواده حضرت مجتبى(علیه السلام) در زمانيكى از خلفاى بنى عباس به نام هادى عباسى قيام كرد. ياد و ناماو سندى بر محكوميتبنى عباس تلقى مىشد و حماسه نهضتهاى شيعىعليه خلفاى عباسى را در خاطرهها تجديد مينمود.
در حمايت ازاين شهيد انقلابى روايتى نيز از امام جواد(علیه السلام) مىخوانيم: «پساز فاجعه كربلا هيچ فاجعهاى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبودهاست.» يكى از نويسندگان در حكمت نقش انگشترى امام جواد(علیه السلام) «نعمالقادر الله» مىنويسد: بعد از آن كه «مامون» همهانقلابها را سركوب نموده و تمامى صداها را خفه كرد. طبيعى بودكه مامون و عباسيان و يارانشان احساس كنند كه به نهايتآروزيشان رسيده و به ارزشمندترين آرمانهايشان كه عبارت بود ازمحكم ساختن پايههاى حكومت و سلطنتشان به طورى كه ديگر هيچنيرويى توان ايستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته اشددستيافتهاند ولى مىبينيم كه بعد از اين همه، نقش انگشترىامام جواد(علیه السلام) در برابر تمامى تصورات آنان قد علم مىكند وتمامى مظاهر و سركشى و ستم آنان را محكوم مىكند آن نقش اينجمله است «نعم القادرالله» چه نيكو توانمندى استخدا.
و در اين راستاست كه معتصم پس از اين كه از مردم بيعتبراىخود گرفت جوياى حال امام جواد(علیه السلام) شد و دستور داد كه امامجواد(علیه السلام) و همسرش ام الفضل را به بغداد فرا خوانند. زيرا كهحضور و نام و ياد آن بزرگوار حماسه جهاد و پرچم آزادگى و عزتايمان است و جلوه امامت و وصايتش مهر باطلى استبر خلافتهاىباطل بنى عباس.
درود و سلام و صلوات خدا بر جواد الائمه(علیه السلام) آن هنگام كه باميلادش جلوه زيباى مباركترين مولود را رقم زد و آن هنگام كه باقامت زيباى امامتخويش قيامتى از شكوه و جلال و عظمت الهى رامتجلى ساخت و آن زمان كه در آخر ذى قعده سال 220 هجرى ديده ازجهان فرو بست و با غروب غمگنانه و افتخار آفرين خويش تجلى بخشآيات جهاد و شهادت گشت.
منبع:ماهنامه كوثر
یا جواد الائمه
یاجواد الائمه! اي خورشيد عشق
اي مولاي جوان من
چه زود غروب کردي!
شهادت امام جواد علیه السلام نور چشمان علی بن موسی الرضا علیه السلام بر همه خادمین تسلیت باد.
تجسم صلابت
امام جواد(علیه السلام) تجسم صلابت
در ميان خانواده امام رضا(علیه السلام) و در محافل شيعه از حضرت امامجواد(علیه السلام) به عنوان مولودى پرخير و بركتياد مىشود; چنان كهصنعانى مىگويد: روزى در محضر امام رضا(علیه السلام) بودم. فرزندش ابوجعفررا كه خردسال بود. آوردند. امام فرمود: اين مولودى است كه براى شيعيان ما با بركتتر از او زاده نشده است.
شايد چنين تصور شود كه امام جواد(علیه السلام) ازامامان قبلى براىشيعيان با بركتتر بوده است. اين مطلب قابل قبول نيست. بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قراين نشان مىدهد. تولد حضرتجواد(علیه السلام)در شرايطى صورت گرفت كه خير و ركتخاصى براى شيعيان بهارمغان آورد. عصر امام رضا(علیه السلام)مشكلات خاص خود را داشت و حضرترضا(علیه السلام)در معرفى امام بعدى با مسايلى رو به رو گرديد كه در عصرامامان قبل سابقه نداشت. از يك سو، پس از شهادت امامكاظم(علیه السلام)گروهى كه به «واقفيه» معروف شدند. بر اساسانگيزههاى مادى، امامت امام رضا(علیه السلام)را منكر شدند و از سوى ديگر،امام رضا(علیه السلام)تا حدود چهل و هفتسالگى داراى فرزند پسر نشد. چوناحاديث رسيده از پيامبر(صلی الله علیه واله)حاكى بود كه امامان دوازده نفرند ونه نفر آنان از نسل امام حسين(علیه السلام)خواهند بود، فقدان فرزند براىامام رضا(علیه السلام)هم امامتخود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسشرو به رو مىساخت. واقفيان نيز اين موضوع را دستاويز قرار داده،امامت امام رضا(علیه السلام) را انكار مىكردند. اعتراض حسين بن قياماىواسطى به امام هشتم(علیه السلام)در اين باره و پاسخ آن حضرت، بر درستىاين سخن گواهى مىدهد. ابن قياما كه از سران واقفيه بود. درنامهاى امام رضا(علیه السلام)را عقيم خواند و نوشت: چگونه ممكن است امامباشى در صورتى كه فرزند ندارى؟ امام در پاسخ فرمود: از كجامىدانى من داراى فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بيش از چندروز نمىگذرد كه خداوند پسرى به من عطا مىفرمايد و اين پسر، حقرا از باطل جدا مىكند.
خطر ديگرى كه در اين مقطع حساس شيعيان را تهديد مىكرد، قدرتگرفتن مذهب «معتزله» بود. مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونقگام نهاده بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مىكرد. معتزليان دستورها و مطالب دينى را به عقل خود عرضه مىكردند. آنچه عقلشان صريحا تاييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيه را انكارمىكردند. چون نيل به مقام امامت امت در سنين خردسالى با عقلظاهر بين آنان قابل توجيه نبود، پرسشهاى دشوار و پيچيدهاى مطرحمىكردند تا به پندار خود آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شكستدهند. البته امام جواد(علیه السلام)با پاسخهاى قاطع از اين مناظرههاسربلند برون آمده، هرگونه ترديد در مورد امامتخود را از بينبرد و اصل امامت را تثبيت كرد. به همين خاطر، در زمان امامهادى(علیه السلام)اين موضوع مشكلى ايجاد نكرد; زيرا براى همه روشن شدهبود كه در برخوردارى از اين منصب الهى، خردسالى تاثيرى ندارد.
عصر تهاجم عقيدتى
امام جواد(علیه السلام)با دو خليفه نيرنگباز عباسى يعنى مامون و معتصممعاصر بود. به گواهى متون تاريخى مامون مكارترين و منافقترينخلفاى عباسى است. او كسى است كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه،بسيار كوشيد. هدف نهائى مامون از تشكيل مجالس مناظره با امامان شيعه،شكست آنان و در نهايتسقوط مذهب تشيع بود. او ىخواستبراىهميشه ستاره تشيع خاموش گردد و بزرگترين منبع و مصدر مشكلات وخطراتى كه مامون و ديگر حاكمان غاصب و ستمگر را تهديد مىكرد،از ميان برداشته شود. مامون به حميدبن مهران - كه در خواستمناظره با امام رضا(علیه السلام)كردهبود.- گفت: نزد من هيچ چيز از كاهشمنزلت وى محبوب تر نيست.
او همچنين به سليمان مروزى گفت: به خاطر شناختى كه از قدرتعلمىات دارم، تو را به مباحثه با او(امام رضا(ع» مىفرستم وهدفى ندارم جز اين كه او را فقط در يك مورد محكوم كنى.
در چنين عصرى امام جواد(علیه السلام)قاطعانه و با صلابت دربرابرانحرافها، كجروىها، مسامحهها، توهينها و ديگر حيلهها و مكرهاىخلفاى باطل ايستاد و از حقانيت دين دفاع كرد. اين مقاله نمونههايى از قاطعيت و صلابت امام جواد(علیه السلام)در برابر دستگاه ستم وتزوير بنىعباس را گرد آورده است.
1- امام جواد و انتقام از قاتلان حضرت زهرا(سلام الله علیها)
همه امامان شيعه در برابر ستمى كه در باره حضرت زهرا(سلام الله علیها) انجامشد، حساس بودند و به مناسبتهاى مختلف خشم خود را از اين قضيه ابراز مىكردند. زكريا بن آدم مىگويد: خدمتحضرت رضا(علیه السلام) نشستهبودم كه امام جواد(علیه السلام)را پيش او آوردند. پس آن حضرت از چهار سال كمتر بود. حضرت جواد(علیه السلام) دستهايش را بر زمين نهاد، سرش را به طرف آسمانبلند كرد و در فكرى عميق فرو رفت. امام رضا(علیه السلام)فرمود: جانمفدايت چرا در فكرى؟ امام جواد(علیه السلام) فرمود: به آنچه در باره مادرمزهرا(علیها السلام) انجام شد، مىانديشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است كهاگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تكه تكه كنم وريشهشان را بركنم. در اين هنگام، امام رضا(علیه السلام) او را در آغوشكشيد، ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت، بهراستى كه تو لايق امامتشيعه هستى.
2- خطبه كوبنده
شايعه انقطاع نسل امامت از امام رضا(علیه السلام)كه ساخته واقفيه بودتا آنجا پيش رفت كه به حد افترا رسيد و گفتند: چون رنگ چهرهامام جواد(علیه السلام)گندمگون است، فرزند امام رضا(علیه السلام)نيست و براى اين كهثابتشود او فرزند امام رضا(علیه السلام)استبايد او را نزد قيافه شناسها ببريم. بدين ترتيب ، باگستاخى، امام جواد(علیه السلام)را كه در آن وقتحدود دو سال داشت. نزد قيافه شناسها بردند. آنان به محض ديدنامام به سجده افتادند و خطاب به كسانى كه امام را آورده بودند،گفتند: واى برشما! چگونه اين كوكب درخشان و نور منير را برامثال ما عرضه مىكنيد؟! به خدا قسم، او از نسلى پاك و پاكيزه واز اصلاب طاهر و مطهر است. او از ذريه علىبن ابىطالب(علیه السلام)و رسولالله(صلی الله علیه واله) است. او را ببريد و بر اين كار خود استغفار كنيد. دراين هنگام، امام جواد(علیه السلام) با فصاحتى بىنظير فرمود: ستايش مخصوصكسى است كه ما را از نور خودش و با دستخودش خلق كرد و از ميانخلقش ما را برگزيد و امين خود قرار داد. اى مردم! من محمدفرزند رضا و او فرزند كاظم و او فرزند صادق و او فرزند باقر واو فرزند زين العابدين و او فرزند حسين شهيد و او فرزند علىابنابىطالب: است. من پسر فاطمه(سلام الله علیها) و محمد(صلی الله علیه واله) هستم. آيا در نسب چونمنى شك كرده، بر من و پدرم افترا مىبنديد و مرا به قيافهشناسان عرضه مىكنيد؟! به خدا قسم، من هم نسب شما و هم نسبقيافه شناسها را از خود شما و آنها بهتر مىدانم. من ظاهر وباطن همه را مىدانم و نيز مىدانم چه آيندهاى درانتظار شما وآنها است. اين علمى است كه از خداوند قبل از خلقت آسمان و زمينبه مارسيده است. وقتى اين خبر به امام رضا(علیه السلام)رسيد، فرمود: مانند اين قضيه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه واله) نيز تكرار شد. وقتى ماريهقبطيه حضرت ابراهيم را به دنيا آورد، عدهاى به او تهمت زدند وگفتند: اين پسر به رسول الله شبيه نيست. در نهايت پيامبراكرم(ص)حضرت على(علیه السلام)را مامور پىگيرى قضيه كرده، فتنهسازان رارسوا ساخت و خطاب به آنان فرمود: خدا شما دو نفر را نيامرزد. وقتى آن دو از پيامبر(صلی الله علیه واله) تقاضاى استغفار كردند، آيه 80 سورهتوبه نازل شد:(و ان تستغفرلهم سبعين مره فلن يغفرالله لهم
آنگاه امام رضا(علیه السلام)ادامه داد: سپاس خداى را كه در من و پسرماسوهاى مانند پيامبر و پسرش قرار داد.
3- مبارزه با حديثسازان
پس از آن كه مامون دخترش را به امام جواد(علیه السلام) تزويج كرد، درمجلسى كه مامون و بسيارى ديگر از جمله فقهاى دربارى ماننديحيىابناكثم حضور داشتند، يحيى به امام عرض كرد: روايتشدهجبرئيل حضور پيامبر(صلی الله علیه واله)رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلاممىرساند و مىگويد: من از ابوبكر راضىام; از او بپرس آيا او هماز من راضى است؟ البته علامه امينى در جلد پنجم كتاب الغديراين حديث را دروغ و از احاديث مجعول محمد بن بابشاد دانستهاست. امام فرمود: كسى كه اين خبر را نقل مىكند بايد خبر ديگرىكه پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله)در حجهالوداع بيان كرد، از نظر دور ندارد. پيامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ مىبندند، بسيار شدهاند وبعد از من نيز بسيار خواهند بود. هركس به عمد بر من دروغ بندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا وسنت من عرضه كنيد. آنچه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه مخالفكتاب خدا و سنتبود، رها كنيد» . اين روايتبا كتاب خداسازگارى ندارد; زيرا خدا فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مىدانيم در دلش چه مىگذرد و ما ازرگ گردن به او نزديكتريم» . آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر برخدا پوشيده بود تا آن را از پيامبر(صلی الله علیه واله) بپرسد؟
يحيى گفت: روايتشده كه ابوبكر وعمر در زمين مانند جبرئيل وميكائيل در آسمانند. حضرت فرمود: دراين حديث نيز بايد دقتشود،چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب خدايند، هرگز گناهى ازآنان سرنزده است و لحظهاى از دايره اطاعتخدا خارج نشدهاند;ولى ابوبكر و عمر مشرك بودهاند. البته آنها پس از ظهور اسلاممسلمان شدهاند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستىسپرى كردند. بنابراين، محال استخدا آن دو را به جبرئيل وميكائيل تشبيه كند.
يحيى روايت ديگرى مطرح كرد كه ابوبكر و عمر دو سرور پيراناهلبهشتند. امام فرمود: اين روايت نيز از جعليات بنىاميه است ودرست نيست; زيرا بهشتيان همگى جوانند و پيرى در ميان آنان وجودندارد. اين حديث را بنىاميه در مقابل حديثى از پيامبر(صلی الله علیه واله) درمورد امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) كه فرمود: «حسن وحسين دو سرور جوانان بهشتشمرده مىشوند.» جعل كردهاند.
يحيى گفت: روايتشده كه پيامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: اگر من به پيامبرىمبعوث نمىشدم، حتما عمر مبعوث مىشد. امام فرمود: كتاب خدا ازاين حديث راستتر است; زيرا فرموده است: «اى پيامبر! به خاطربياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم. » از اين آيهصريحا برمىآيد كه خداوند از پيامبران پيمان گرفته است. در اينصورت، چگونه ممكن است پيمان خود را تبديل كند. علاوه بر اين،هيچ يك از پيامبران به قدر يك چشم برهم زدن به خدا شركنورزيدهاند. چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث مىكند كه بيشترعمر خود را با شرك سپرى كرده است; و نيز پيامبر فرمود: «من درحالى پيامبر شدم كه آدم بين روح و جسد قرار داشت.»
4- مبارزه با لهو و لعب
مامون هنگام تزويج دخترش، مجلسى ترتيب داد و از مطرب وآوازخوانى به نام (مخارق) دعوت كرد تا امام را بيازارد. مخارقبه مامون گفت: اگر ابوجعفر كمترين علاقهاى به امور دنيوى داشتهباشد، مقصود تو را تامين مىكنم. پس در برابر امام جواد(علیه السلام) نشستو با صداى بلند شروع به نواختن عود و آوازخوانى كرد. امام بهاو و اطرافيانش هيچ توجه نكرد. بعد از مدتى سكوت سربرداشت و بهمخارق فرمود: از خدا بترس اى ريش دراز! در اين لحظه، ناگهانعود و بربط از دست وى افتاد و دستش فلجشد. وقتى مامون سببفلجشدن دست را از او پرسيد، گفت: زمانى كه ابوجعفر(علیه السلام) فريادبركشيد، چنان هراسان شدم كه هرگز به حالت عادى باز نمىگردم.
5- قضاوت امام و شكست فقهاى دربارى
زرقان محدث مىگويد: روزى ابنابى داوود را ديدم درحالى كه بهشدت افسرده و غمگين بود، از مجلس معتصم باز مىگشت. علت را جوياشدم، گفت: امروز آرزو كردم كاش بيستسال پيش مرده بودم. پرسيدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر جواد در مجلسمعتصم برسرم آمد. شخصى به سرقت اعتراف كرد و از معتصم خواست تابا اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفه همه فقها راگردآورد. امام جواد را نيز دعوت كرد و از ما در مورد قطع دستدزد و حدود آن پرسيد. من گفتم: بايد از مچ دست قطع شود، بهدليل آيه تيمم كه مىگويد: (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم.
گروهى از فقها در اين نظر با من موافق و عدهاى ديگر مخالفتكردند و گفتند: بايد از آرنج قطع شود، به دليل آيه وضو كهمىگويد:(فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق
آنگاه معتصم رو به محمد بن على(علیه السلام)كرد و پرسيد: نظر شما دراين مساله چيست؟
امام فرمود: اينهادر اشتباهند. فقط بايد انگشتان دزد قطعشود، به دليل اين كه پيامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «سجده بر هفت عضو بدنتحقق مىپذيرد: صورت، دوكف دست، دوسرزانو، دوانگشتبزرگ پا. بنابراين، اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى اونمىماند تا سجده كند. خداوند مىفرمايد:(وان المساجد لله)يعنىاعضاى هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه براى خداست، قطعنمىشود. مععصم نيز جواب امام را پذيرفت و دستور داد انگشتاندزد را قطع كردند. در اين لحظه من(ابن ابىداوود)از شدت ناراحتىآرزوى مرگ كردم.
6- حكم محارب
در زمان معتصم برخى از راههاى مواصلاتى، بويژه راه خانه خدا،نا امن شده بود و عدهاى راهزن نزديك شهر خانقين براى كاروانهامزاحمت ايجاد مىكردند. خليفه به حاكم محل دستور داد تا راهزنانرا دستگير و مجازات كند. حاكم آنان را دستگير كرد و منتظر ابلاغحكم از سوى خليفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخواستحكم كرد. آنان در جواب به قرآن (انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله ويسعون فىالارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم وارجلهم من خلاف اوينفوا منالارض)استناد كردند و گفتند: هركدام ازاين مجازاتها اجرا شود، حاكم اختيار دارد. امام جواد(علیه السلام) فرمود: اين فتوا غلط است و در اين زمينه بايد بيشتر دقت كرد; زيرا اينافراد يا فقط راه را ناامن كرده، كسى را نكشتهاند و مال كسى رانبردهاند، در اين صورت فقط زندانى مىشوند و اين همان تبعيداست; ولى اگر هم راهها را نا امن كردهاند و هم كسى را كشتهاند;بايد به قتل برسند، و اگر علاوه بر اين دو مورد، اموال را نيزغارت كردهاند، بايد دست و پاى آنان به صورت عكس قطع گردد و سپسبه دار آويخته شوند.
7- مرگ فتنهگران منافق
ابوالسمهرى و ابن ابىالزرقا داراى انديشههاى باطل بودند، ولىآن را آشكار نمىساختند. آنها خود را به امام و ياران امامنزديك كرده، از اين موقعيتسوء استفاده مىكردند. اسحاق انبارىمىگويد: روزى امام جواد(علیه السلام)به من فرمود: ابوالسمهرى و ابن ابىالزرقا گمان مىكنند مبلغ ما هستند، شاهدباشيد من از آنان بيزارم; زيرا آنان فتنهگرو ملعونند. اىاسحاق! مرا از شرآنان راحت كن. گفتم: فدايتشوم. آيا كشتن آنانجايز است؟ فرمود: آنان فتنه مىكنند و گناه آن را به من ودوستانم نسبت مىدهند. قتل آنان واجب است. اگر مىخواهى ازشرآنان خلاص شوى، آشكارا آنان را نكش; زيرا در اين صورت بايدپيش داوران ستم پيشه شاهد بياورى و در نهايت تو را خواهند كشت. من نمىخواهم به خاطر دو فاسد، مومنى از بين برود. اين كار راپنهانى انجام بده. محمدبن عيسى مىگويد: بعد از اين قضيه، ديدماسحاق هميشه منتظر فرصتى است تا اين دو را به سزاى اعمالشانبرساند.
8- قاطعيت امام در طرد افراد ناصالح
يكى از خطراتى كه هميشه بزرگان و رهبران يك مذهب يا كشور راتهديد مىكند، وجود اطرافيان ناصالح است كه به خاطر اغراضانحرافى، مادى يا اعتقادى پيرامون بزرگان را گرفته، بين آنان ومردم فاصله ايجاد مىكنند و معمولا راههاى ارتباطى آنان را بامردم قطع مىكنند. اگر بزرگان مواظب اين گونه افراد نباشند، چهبسا زيانهاى جبران ناپذيرى به بار خواهد آمدكه جبران آن مشكلاست. در زمان امام جواد(علیه السلام)نيز اين گونه افراد با سوء استفاده ازكمى سن امام، به خيال خود فكر مىكردند مىتوانند بر امور اماممسلط شوند و هر طور كه خواستند، عمل كنند. امام اين خطر رااحساس كرد و بىهيچ اغماضى آنان را طرد كرد. ابوالعمر، جعفر بنواقد و هاشم بن ابىهاشم در شمار اين افراد جاى داشتند. امام درباره آنان فرمود: خداوند آنان را لعنت كند; زيرا به اسم ما ازمردم اخاذى مىكنند و ما را وسيله دنياى خود قرار دادهاند.
9- نهى از اظهار نظر در امور دينى
كسانى مىتوانند در امور دينى اظهار نظر كنند كه در اين كارخبره باشند. اگر سيره معصومان: را ملاحظه كنيم، احاديثبسيارىدر نهى از فتواى بدون علم و اظهار نظرهاى كممايه در امور دينىمىيابيم. بعد از شهادت امام رضا(ع)، وضعيتشيعيان مقدارىمتزلزل گرديد; به حدى كه برخى از بزرگان مانند يونس بنعبدالرحمان نيز دچار لغزش شدند. در تاريخ آمده است: عدهاى ازبزرگان شيعه مانند ريان بن صلت، صفوان بن يحيى، يونس بنعبدالرحمان و ديگران در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بغدادگردآمدند و در سوگ امام رضا(علیه السلام) به گريه و زارى پرداختند. يونسبه آنان گفت: از گريه دستبرداريد. براى امر امامت چارهاىبينديشيد و ببينيد تا اين كودك(امام جواد(ع» بزرگ شود، چه كسىعهدهدار امامتشيعه گردد و ما مسايل خود را از چه كسى بپرسيم. در اين هنگام، ريان بن صلتبرخاست و گلوى يونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در عقيدهات در مورد امامت استوار نيستى; زيرا اگرامر امامت از جانب خدا باشد، فرقى بين طفل يك روزه و پيرمردصدساله نيست. سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شيعه براى انجاممراسم حج و ديدار با امام جواد(علیه السلام)عازم مدينه شدند. آنها هنگامورود به مدينه به خانه امام صادق(علیه السلام) كه در آن هنگام خالى ازسكنه بود. رفتند. بعد از مدتى عموى امام جواد(علیه السلام)(عبدالله بنموسى)وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصى بلند شد و گفت: عبداللهپسر رسول خدااست و هركس پرسشى دارد، از او بپرسد. او مىخواستزمينه جانشينى عبدالله بن موسى را به جاى امام رضا(علیه السلام) فراهمسازد. چند نفر از حاضران مسايلى را پرسيدند، ولى عبداللهپاسخهاى نادرست داد. شيعيان غمگين و ناراحتشدند و تصميمگرفتند. مدينه را ترك كنند. در اين هنگام، امام جواد(علیه السلام) واردشد، به پرسشهاى شيعيان پاسخهاى درست و قانع كننده داد و خطاببه عمويش فرمود: عمو! از خدا بترس; چرا با اين كه در ميان امت داناتر از تووجود دارد، اظهار نظر مىكنى؟ در قيامت چه جوابى خواهى داشت؟
10- شخص منحرف نبايد امام جماعتشود
نماز جماعتيكى از ميدانهاى بزرگ نمايش قدرت و اتحادمسلمانان است كه بر اقامه آن تاكيد فراوان گرديده است. درنماز جماعتيكى از مسايل بسيار مهم، شرايط امام جماعت است. امام جماعتبايد از نظر فكرى و عقيدتى سالم باشد. امامجواد(علیه السلام)در اين زمينه خطاب به شيعيان فرمود: به كسى كه در موردخداوند قايل به تجسيم است و اعتقاداتش درست نيست، زكات ندهيد وپشتسرش نماز نخوانيد. و نيز فرمود: پشتسر كسى كه به دينشاطمينان نداريد و نيز درباره ولايت و دوستى او باما مشكوكهستيد، نماز نخوانيد. ونيز فرمود: به گروه واقفيه اقتدا نكنيد.
11- تشكيلات امام(علیه السلام)در برابر خليفه
على بن مهزيار، وكيل امام، مىگويد: در سال 220 از نظراقتصادى فشار زيادى به شيعيان وارد گرديد و حكومت اموال بسيارىاز آنان را به عنوان ماليات مصادره كرد. در آن سال، من نامهاىبه امام نوشتم و اين مشكلات را بيان كردم. امام درجواب فرمود: چون سلطان به شماستم كرده است و شيعيان تحت فشار قرار دارند،امسال من خمس را فقط در طلا و نقرهاى كه سال بر آن گذشتهاست. واجب كردم. ديگر وسايل زندگى مانند حيوانات، ظروف،سودساليانه، باغها و كالاها خمس ندارد. اين تخفيف از ناحيه منبه شيعيان است تا فشار دستگاه حاكم آنان را مستاصل نكند.
12- افراط و تفريط، ممنوع
خطر انحراف فكرى هميشه جوامع را تهديد مىكند. گروهى در بارهمسايل اعتقادى راه افراط پيش مىگيرند و عدهاى راه تفريط.
پيامبر بزرگوار اسلام(ص)هنگام رحلت، ميزان و ملاك عقيده صحيحرا معرفى فرمود و كتاب و عترت را ملاك مصونيت از انحراف شمرد. متاسفانه در بين مسلمانان و شيعيان هميشه عدهاى گرفتار افراطو دستهاى درگير تفريط بودند. محمدبن سنان از كسانى است كه درمحبت اهلبيت: زياده روى مىكرد. به همين جهتبرخى از علماىرجال، او را به غلو متهم مىكنند. او مىگويد: روزى خدمت امامجواد(علیه السلام)نشسته بودم و مسايلى ازجمله اختلافات شيعيان را مطرحمىكردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هرچيز نورمحمد(صلی الله علیه واله) و على(علیه السلام)و فاطمه(س)را خلق كرد; سپس اشيا و موجودات ديگررا آفريده، طاعت اهلبيت: را برآنان واجب كرد وامور آنها را دراختيار اهلبيت: قرار داد. بنابراين، فقط اهلبيت: حق دارند چيزىرا حلال و چيزى را حرام كنند و حلال و حرام آنان نيز به ارادهخداوند و با اجازه او است. اى محمد! دين همين است. كسانى كهجلوتر بروند، انحراف و كج رفتهاند و كسانى كه عقب بمانند،پايمال و ضايع خواهند شد. تنها راه نجات، همراهى اهلبيت: است و تو نيز بايد همين راهرا طى كنى.
منبع:ماهنامه كوثر
سن عاشقی
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟ » سرش را تکان داد.
گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد.
با لحن فیلسوفانه ای گفت:« سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده.»
هجرت امــــــــــام
13 مهر؛ هجرت امام خمینی (ره) از نجف به پاریس
13 مهر 1357
پس از قیام مردمی 15 خرداد 1342، رژیم محدودیت های بیشتری برای امام خمینی (ره) و گروه های مذهبی اعمال کرد و آن گاه که امام (ره) علیه تصویب لایحه کاپیتولاسیون [1] اعتراض نمودند، در 13 آبان 1343، ایشان را ابتدا به ترکیه و سپس به عراق تبعید کرد. تبعید و اقامت 14 ساله در نجف اشرف، توأم با یک زندگی بسیار ساده و بی تکلف بود.
امام در طی این مدت، با وجود محدودیت های مختلف، فریادهای حق طلبانه و ظلم ستیز خود را علیه رژیم، از طریق سخنرانی، ارسال پیام های کتبی و شفاهی به گوش ملت ایران می رساندند و بدین وسیله ماهیت رژیم را افشا می کردند.
امام (ره) در کنار این اقدامات به تدریس فلسفه سیاسی حکومت اسلامی، تحت عنوان ولایت فقیه، همراه با دروس فقه و اصول پرداختند و شاگردانی برجسته و هم فکر تربیت کردند.
ثمره مجموعه این فعالیت ها باعث آگاهی و رشد سیاسی روز افزون همه اقشار اعم از تحصیل کرده ها، روحانیون، بازاری ها، شهری ها، روستایی ها و … گردید و قاطبه ملت ایران، رهبری ایشان را پذیرفته و شعله های انقلاب فروزان گردید.
پس از ناامیدی رژیم از سکوت امام، دست به فعالیت های سیاسی برای ساکت کردن و یا اخراج ایشان از عراق زد.
اولین مذاکره بین وزرای خارجه دو کشور ایران و عراق، هنگام شرکت در اجلاس سالانه سازمان ملل در نیویورک انجام شد، سپس هیئتی از تهران به بغداد عزیمت و با مقامات عراقی مذاکراتی به عمل آورد. نتیجه این دو مذاکره، ایجاد محدودیت هایی برای امام (ره) بود، تا آنجا که منزل ایشان توسط نیروهای امنیتی در 2 مهر 1357، محاصره و رفت و آمدها محدود و کنترل گردید. در این حال رییس سازمان امنیت عراق، یکی از نزدیکان امام (حجت الاسلام سید محمود دعایی) را احضار و پس از گفتگو با ایشان، در نهایت درخواست کرد که امام (ره) یک ماه سکوت نمایند و دلیل این مطلب را این طور بیان داشت که « ما نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم و خروج امام(ره) هم از عراق صحیح نیست، امام کمتر فعالیت کنند، اعلامیه صادر کنند، ولی خارج از عراق توزیع شود.»
هنگامی که این خواسته ها به عرض امام (ره) رسید، ایشان که به هیچ عنوان حاضر نبودند حتی برای یک لحظه هم فعالیتشان تحت فشار یا توصیه های شخص یا اشخاص یا گروهی به نفع رژیم پهلوی محدود گردد، تصمیم به ترک عراق گرفتند و قصد عزیمت به سوریه را نمودند، اما به علت تیرگی روابط عراق و سوریه، تصمیم گرفتند که از طریق کویت عازم سوریه شوند.
اخذ ویزا صورت پذیرفت، در حالی که مسوولین صدور ویزا در کویت با آن که مشخصات شناسنامه ای امام (ره) به آن ها داده شده بود، آگاه نبودند که برای چه کسی ویزای ورود صادر می کنند.
صبح روز 13 مهر 1357، امام خمینی (ره) با چند تن از نزدیکان و مرحوم حاج سید احمد آقا، به طرف کویت حرکت کردند. پس از رسیدن به مرز، با داشتن ویزا، از ورود ایشان جلوگیری به عمل آمد. از این روز ساعاتی را در مرز سرگردان ماندند. حدود ساعت 11 شب مأموران مرزی عراق به امام اطلاع دادند که بازگشتشان به نجف بلامانع است. اما امام (ره) از بازگشت به نجف خودداری و شب را در بصره گذراندند و تصمیم گرفتند به پاریس بروند. عراقی ها هم موافقت خود را اعلام کردند.
پیام امام (ره) هنگام عزیمت به پاریس
امام خمینی (ره) هنگام هجرت به پاریس، در ضمن پیامی به ملت ایران، دلایل هجرت خویش را این چنین بیان فرمودند :[2]
« … اکنون که من به ناچار باید ترک جوار مولا امیرالمومنین (ع) را نمایم و در کشورهای اسلامی دست خود را برای خدمت به شما ملت محروم که مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنان هستید، باز نمی بینم و از ورود به کویت با داشتن اجازه، ممانعت نموده اند، به سوی فرانسه پرواز می کنم. پیش من مکان معینی مطرح نیست. عمل به تکلیف الهی مطرح است. مصالح عالیه اسلام و مسلمین مطرح است. ما و شما، امروز که نهضت اسلامی به مرتبه بسیار حساسی رسیده است، مسوول هستیم. اسلام از ما انتظار دارد. چشم جهانیان امروز به سوی شما ملت غیور دوخته شده. دولت های استفاده طلب به مطالعه روحیه و مقدار پشتکار ملت ما پرداخته اند. شما مردان و زنان تاریخ باید پایداری در راه کوبیدن ستمکاران و دفاع از حق را به جهانیان و نسل های آینده ثابت کنید … سر بلند باد ملتی که با فداکاری خود قدم در راه پیروزی حق برداشت و سدها و موانع را یکی، پس از دیگری شکست. پیروز باد، رادمردانی که با خون خود عزت بر باد رفته را باز گرفت و عظمت پایمال شده به دست سلاطین ستمگر را بازیافت.
من وقتی مطالعه روحیه مردان و زنان جوان از دست داده را می کنم، که شجاعانه در مقابل مصایب ایستادگی کرده و می کنند، برای خود احساس شرمندگی می کنم، من می بایست با مصیبت های شما قدم به قدم همراه و آنچه شما دیده اید، دیده باشم. مع الاسف، نتوانستم در بین شما باشم و آنچه شما لمس کردید، بکنم، لکن از این راه دور چشمم به شما روشن و قلبم برای سلامتی امت اسلامی می طپد. از خداوند تعالی عظمت اسلام و مسلمین و کوتاه شدن دست اجانب و وابستگان آنان را مسئلت می نمایم.»
عصر روز 14 مهر 1357، امام و همراهان به بغداد منتقل و شب را در هتل دارالسلام به سر برده و روز بعد، این مهاجر بزرگ زمان با کاروان کوچک همراهش، برای خدا، به سوی خدا و در راه خدا هجرتی تاریخی، سرنوشت ساز را آغاز نمود. در پاریس مورد استقبال چند تن از مشتاقان، از جمله آقای دکتر حبیبی قرار گرفت.
امام (ره) پس از چند روز اقامت در منزلی در پاریس، به علت آن که دولت فرانسه مصاحبه با خبرنگاران و نیز شرکت در برنامه های نماز جماعت و اجتماعات سیاسی را برای ایشان ممنوع اعلام کرده بود، ضمن پذیرش موقت شرایط و محدودیت های دولت فرانسه، به مکانی در حومه شهر پاریس به نام «نوفل لوشاتو» نقل مکان کردند.
اقامت امام (ره) در پاریس بر خلاف تصور رژیم که می اندیشید فاصله بین تهران و پاریس باعت بروز محدودیت های زیادی در ارتباط بین امام (ره) و طرفدارانش می شود، باعث تسریع در رشد انقلاب شد، زیرا پاریس مکانی مناسب برای فعالیت های سیاسی بود و بدین سان شهرک نوفل لوشاتو که دیر زمانی مکانی آرام و بدون سر و صدا بود، به خبرسازترین نقطه جهان تبدیل گردید، زیرا سیل گزارشگران، خبرنگاران، عکاسان و فیلمبرداران به آن مکان سرازیر گردید و دولت فرانسه بر خلاف میلش نتوانست مانع مصاحبه ها و ملاقات های خبرنگاران و به طور کلی فعالیت های ایشان بشود. بدین ترتیب امام در طول چند ماه اقامت در پاریس[3]، ضمن انجام مصاحبه با خبرنگاران و دیدار با شخصیت های مختلف فرانسوی، ایرانی و دیگر ممالک دنیا، به افشاگری رژیم پهلوی و حامی اصلیش آمریکا پرداخته و ندای مظلومیت ملت ایران را به گوش جهانیان رساندند. علاوه بر این با تماس تلفنی مستمر با طرفدارانشان در ایران و ارسال پیام های کتبی، ملت را برای انقلاب آماده ساختند. امام (ره) تکیه کلامشان این بود که « شاه باید برود» و سرانجام در روز 26 دی ماه 1357، شاه از ایران خارج شد و به مصر رفت.
2- جهت کسب اطلاعات بیشتر به جلد اول مجموعه حاضر صفحه 387 مراجعه فرمایید.
1- صحیفه نور، جلد 2، چاپ اول، ص 111، 14/7/1357.
1- مدت اقامت (ره) در نوفل لوشاتو نزدیک به 4 ماه طول کشید.
آهســــته
اگر این جمعه....
صبرم از کاسه دگر لبریز است
اگر این جمعه “نیاید” چه کنم ؟
آنقدر من خجل از کار خودم
اگر این جمعه “بیاید” چه کنم ؟