مبــــــــارزه
شاید جنگ پایان یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت؛ زنهار این غفلتی که من و تو را فرا گرفته ظلمات جهنم است…
شهید سید مرتضی آوینی
شاید جنگ پایان یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت؛ زنهار این غفلتی که من و تو را فرا گرفته ظلمات جهنم است…
شهید سید مرتضی آوینی
این مذاکره یک حرکت حیلهگرانه است؛ این حرکت واقعی نیست. من دیپلمات نیستم، من انقلابیام، حرف را صریح و صادقانه میگویم.19/11/91 امام خامنه ای
روزی روزگاری دو تا دوست عاشق، با هم تصمیم
گرفتند که برسند به خدا یکی رفت مکّه یکی رفت فکه
حاجی وقتی از مکه برگشت روی دیوار عکس
دوستشو دید، بالای عکس نوشته بود
“شهید نظر می کند به وجه الله”
خیلی گشته بودیم نه پلاکی نه کارتی.
چیزی همراهش نبود.
لباس فرم سپاه به تنش بود.چیزی شبیه دکمه پیراهن نظرم رو به خودش جلب کرد.
خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده بود.
خاک ها و گل ها را پاک کردم.دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش باشیم .
روی عقیق نوشته شده بود : *به یاد شهدای گمنام…*
خداحــــــــــــــــــــــافظ…
ما “خداحافظ” را باور کردیم اما مادر هنوز میان “نقطه چین” ها حیران است!
گویند به کربلا مروید از پی شفا؛ هر آن که رفته است به یقین مبتلا تر است….
چهل روز دگر تا به محـــــــــــــــــــــــــــــــــــرم
بغض کرده بود. از بس گفته بودند: بچه است،
زخمی بشود آه و ناله میکند و عملیات را لو میدهد شایدهم حق داشتند.
نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقی ها. اگر عملیات لو میرفت….
غواص ها(که فقط یک چاقو داشتند) قتل عام میشدند
فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد
بغض کرده بود. توی گل و لای کنار اروند، در ساحل فاو دراز کشیده بود.
جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.
یا کوسه برده بود یا خمپاره….
دهانش را هم پر گل کرده بود تا عملیات را لو ندهد…
بچه بود…بچه ای بزرگـــــــــــــــــ….
هرکس می خواست او را پیدا کند، می رفت ته خاکریز.
جبهه که آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشود.
هرکس می افتاد، داد می زد «امدادگر…! امدادگر…».
اگر هم خودش نمی توانست، دیگرانی که اطرافش بودند داد می زدند:
«امدادگر…! امدادگر…».
خمپاره منفجر شد؛ او که افتاد،
دیگران نمی دانستند چه کسی را صدا بزنند.
ولی خودش گفت: «یا زهرا…! یا زهرا…»
دفاع مقدس
به ما رساند نوید سحر دفاع مقدس
کشیده نور عنایت به بر دفاع مقدس
ز پشت کوه حوادث در این زمانه غارت
بود طلیعه صبح ظفر دفاع مقدس
به کام بخت جهان و جهانیان شده شیرین
که هست خامه و نور و شکر دفاع مقدس
به کرکس جان خلایق به جان این همه عاشق
سخن دفاع مقدس خبر دفاع مقدس
برای صلح جهانی به هر زمانه گرامی
که هست خواهش نوع بشر دفاع مقدس
رفت کنار پدرش نشست.
پدرش روی تخت دراز کشیده بودو با دستگاه اکسیژننفس میکشید!
او نفسش را در راه اعتقادش داده بود…
دخترک خوب میدانست که نگاه به پدرش عبادت است…
پدر سرفه میکرد و اشک چشمان دختر بر روی گونه اش می غلتید…
قلمش را برداشت و نوشت:
به نام خدای یکتا
سرفه های آدم دلشکسته،
صدای خرده شیشه میدهد… (پایان)