آذرخشی از عاشورا
انقلاب اسلامي، آذرخشي از عاشوراي حسيني
نويسنده:نصراللّه سخاوتي
پيش درآمد
«انّي لا اَري الموتَ الاّ السعادةَ، و لا الحياةَ مع الظالمينَ اِلاَّ بَرَماً»;1 من قطعاً مرگ در راه حق جز سعادت و زندگي با ستم پيشگان را جز ملال و دلتنگي نمي دانم. (امام حسين(عليه السلام))
اين سخن فرياد مشترك و در حقيقت، پلي ارتباطي است ميان دو نهضت: قيام عاشوراي سال 61 هجري در نينوا، و انقلاب اسلامي سال 1400 در ايران. رهبران اين دو انقلاب حركت خود را با يك سخن آغاز نمودند، هرچند رهبري در يكي اصلي و در ديگري فرعي، در اوّلي متبوع و در دومي تابع، در يكي مقتدا و در ديگري مأموم او بود.
رهبري در آنجا به اوج قلّه انسانيت و فراتر از آن، به مقام عصمت رسيده و سكوت برايش حرام گرديده بود. پس لازم ديد تا خون خود بيفشاند و از برچيده شدن خوان نعمت خداوندي و سفره شريعت محمّدي(صلي الله عليه وآله)جلوگيري نمايد. اما در اينجا، عارف به اوج قلّه معرفت نايل شده پس از انجام چهارمين سفر از «اسفار اربعه»، نتوانست به تنهايي در آن اوج عروج، بر سفره حقيقت بنشيند و به تنهايي از آن نعمتهاي رنگارنگ استفاده كند. پس چاره اي نديد جز اينكه از آن معراج به ميانه خلق بازگردد و دست بسياري را گرفته، مجدداً با خود ببرد. (سير في الخلق بالحق)
وحدت يا دوگانگي دو چيز را از وجوه مشترك يا افتراق آنها مي يابند. انقلاب اسلامي و نهضت عاشورا وجوه افتراق انكارناپذيري در برخي اركان همچون رهبري و مردم دارند. اما وجوه تشابه اين دو نهضت در مباني ايدئولوژيكشان است، تا آنجا كه مي توان گفت: بي ترديد، نهضت عاشورا يكي از ريشههاي انقلاب اسلامي و در حقيقت، اصلي ترين آنها به شمار مي آيد.
صفحات: 1· 2