آفتاب ری
حضرت عبدالعظيم -سلام اللّه عليه به ارزشها و فضايلى آراسته است كه مجموعه آنها را در كمتر امامزاده و محدّثى مى توان سراغ گرفت.
خواستگاه پاك، مصاحبت با چند امام، هجرت و آوارگى در راه دين، كثرت روايت و عبادت و… از جمله ويژگيهاى آن بزرگوار است.
در اين مجال، هر يك از اين خصوصيات را بر مى شماريم و توضيحاتى درباره آنها مى دهيم.
1. خاستگاه
ارتباط خويشى با نيكان و شايستگان، به ويژه اگر با پيامبر(ص) و خاندان او باشد، از ارزشهاى مقبول همگان است. البته ارزش قرابت با اهل بيت(ع) زمانى است كه دارندهاش از آن بهره گيرد وگرنه يك ضد ارزش خواهد بود؛ همانند علمى كه اگر به آن عمل نشود و هدايت صاحب علم را تضمين نكند، ارزشى براى او ندارد؛ همچنان كه در كنار خانه خدا بودن، درك صحبت پيامبر، حضور در جبهه و جهاد، علم و آموزش و پيوند با خوبان ارزشهايىاند كه اگر پايه تكامل فرد نگردند، همه وبال او خواهند شد و او را منفورتر خواهند ساخت.
نسب حضرت عبدالعظيم با چهار واسطه به امام حسن مجتبى(ع) مىرسد و اين شرافت با حركت ايشان در مسير امامان معصوم و پيروى از آنان صدچندان شده است. محقق ميرداماد در اشاره به همين نكته مىنويسد:
مع ما له من النسب الظاهر و الشرف الباهر… اذ ليس سلالة النبوة و الطهارة كأحدٍ من الناس، اذا ما آمن و اتّقى و كان عند آبائه الطاهرين مرضيّاً مشكوراً…؛(1)
به علاوه، او داراى نسب روشن و شرافت آشكاراست… چرا كه سلاله نبوّت و طهارت چون يك فرد معمولى از مردم نيست، اگر ايمان و تقوا پيشه سازد و در نزد پدران پاكش پسنديده و قابل تقدير باشد….
اجداد عبدالعظيم حسنى، همه بزرگ و شناخته شدهاند. نسب وى از سوى پدر به امام حسن مجتبى(ع) و از سوى مادر به امام حسين(ع) مىرسد و از اين رو هم حسنى و هم حسينى است.
در رجال النجاشى آمده است:
پس از ارتحال حضرت عبدالعظيم حسنى، به هنگام غسل، در لباسش رقعهاى يافت شد كه نسب وى در آن به اين شكل آمده است: من ابوالقاسم، فرزند عبداله، فرزند على، فرزند حسن، فرزند زيد، فرزند حسن بن على بن ابىطالب(ع) هستم.(2)
بنابراين، پدران وى تا امام حسن مجتبى(ع) به ترتيب، عبداللّه، على، حسن و زيد بودهاند.
2. مصاحبت با چند امام
حضرت عبدالعظيم حسنى سه امام معصوم، يعنى حضرت امام رضا(ع)،حضرت امام جواد(ع)،حضرت امام هادى(ع) را درك كرده است.
آقا بزرگ تهرانى نوشته است:
أدرك عصر إمام الرضا(ع) و الجواد(ع) و عرض ايمانه على الامام الهادى(ع) و توفى في أيامه، لأنّه ينقل عنه أنّه قال لبعض أهل الرىّ لو كنت زرت قبره، لكنت كمن زار قبرالحسين(ع)؛(3)
حضرت عبدالعظيم حسنى، امام رضا و امام جواد(ع) را درك كرده و ايمان خودش را بر امام هادى(ع) عرضه داشته، و در زمان امام هادى(ع) وفات كرده است؛ چرا كه از امام هادى(ع) نقل شده كه به بعضى از مردم رى فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را زيارت مىكردى، چونان كسى بودى كه امام حسين(ع) را زيارت كرده است.
شيخ در رجال خويش وى را در ميان اصحاب امام حسن عسگرى(ع) نيز نام برده است.
مصاحبت با چند امام -كه در شرايط مختلف مىزيستهاند و همراهى با آنان -كه هر كدام دوران حساس و سختى را داشتهاند بسيار ارزش ساز است.
مصاحبت نزديك و پيوسته، با چند امام با شرايط گوناگون و سخت، مصاحبت علمى، همراه با آموزشپذيرى و آموزش خواهى و مبرا بودن از هرگونه مخالفت و كوچكترين نقطه منفى شخصيتى ممتاز از حضرت عبدالعظيم ساخته است.
گاه، مصاحبتها از نزديك و يا مداوم نيست؛ امّا مصاحبت عبدالعظيم حسنى از نزديك و پيوسته بوده است.
گاه، اين مصاحبت تنها با يك امام است كه اين نيز بسيار ارزشمند است؛ ولى روشن است كه مصاحبت و همراهى با چند امام، بيشتر بازگوكننده عظمت و ارزشمندى آن صحابى است.
و مصاحبتها گاه، صرفاً يك معيت فيزيكى است؛ ولى گاه، مصاحبتى همراه با آموزش و فراگيرى است. نيز مصاحبت علمى است كه به مصاحب ارزش ويژهاى مىبخشد.
حضرت عبدالعظيم نه صرفاً در كنار امام است، بلكه در اين مصاحبت از امام مىآموزد و فرا مىگيرد. همين ويژگى مصاحبت وى را ارزشمند مىسازد. در بحث از مجموعه روايى، حضرت عبدالعظيم اين حقيقت روشنتر و ملموستر مىگردد.
اميرالمومنين(ع) در وصف برخى از صحابه پيامبر(ص) مىگويد:
و ليست كلّ أصحاب رسول اللّه -صلى الله عليها من كان يسأله عن الشيء و يستفهمه، حتى أن كانوا ليحبّون أن يجيئ الأعرابى أو الطارى فيسأله(ع) حتّى يسمعوا؛
همه اصحاب پيامبر چنين نبودند كه بتوانند از پيامبر بپرسند و از او ياد گيرند، تا آنجا كه دوست داشتند باديهنشينى يا كسى بيايد و از پيامبر بپرسد تا آنان هم چيزى بشنوند.
ولى اميرالمومنين(ع) درادامه اين سخن درباره مصاحبت خويش با پيامبر مىگويد:
و كان لا يمرّ بى من ذلك شى، إلاّ سألته عنه و حفظته… و لقد كنت أدخل أنا على رسول اللّه كل يوم دخلة و كل ليلة دخلة، فيخلينى فيهاخلوة أدور معه حيثما دار. و قد علم أصحاب رسول اللّه أنّه لم يكن يصنع ذلك بأحدٍ من الناس غيرى، و ربّما كان ذلك فى شيء يأتينى رسولاللّه(ص) أكثر ذلك فى منزلى، و كنت إذا دخلت عليه بعض منازله، خلا بى و أقام نسائه حتى لايبقى عنده غيرى و اذا أتانى للخلوة معى فى بيتى، لم تقم فاطمة و لا أحد من بنىّ.
و كنت اذا سألته أجابنى و اذا سكت عنه أونفدت مسائلى ابتدأنى. فما نزلت على رسولاللّه آية من القرآن فى ليل و لا نهار و لا سهل و لا جبل و لا سماء و لا أرض و لا دنيا و لا آخرة و لا جنة و لا نار و لا ضياء و لا ظلمة، إلا أقرانيها و أملاها عليّ فكتبتها بخطّي و علّمني تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابها و خاصها و عامّها و كيف نزلت و اين نزلت و فيمن نزلت إلى يوم القيامه. و دعا اللّه لي أن يعطيني فهمها و حفظها.
فما نسيت آية من كتاب اللّه منذ حفظتها و لا علماً أملاه عليّ منذ دعا اللّه لي بما دعاه و ما ترك شيئاً علّمه اللّه من حلال و لا حرام و لا أمر و لا نهي أو طاعة أو معصية كان أو يكون إلى يوم القيامة و لا كتاب منزل على أحد قبله فى أمر بطاعة أو نهى عن معصية إلاّ علمنيه و حفظته فلم أنس منه حرفاً واحداً…؛(4)
و امّا من هر چه از خاطرم مىگذشت مىپرسيدم و حفظ مىكردم… و من هر روز يك بار و هر شب يك بار، خدمت پيامبر مىرسيدم و او مرا به خلوت خويش راه مىداد و هر جا مىرفت، من با او بودم. و اصحاب پيامبر مىدانند كه حضرت پيامبر با ديگرى چنين نبود و چه بسا پيامبر نزد من مىآمد و بيشتر در منزلم بود و هر زمان كه خدمت پيامبر در بعضى از منزلهايش مىرسيدم، با من خلوت مىكرد و دستور مىداد كه زنهايش بروند تا تنها خودش با من باشد، ولى آن زمان كه براى خلوت با من به خانهام مىآمدند فاطمه(س) و فرزندانم همه حضور داشتند.
و چنين بود كه هر زمان از پيامبر مىپرسيدم، جواب مىداد و هر زمان كه ساكت مىشدم و يا سؤالهايم تمام مىشد، او خود آغاز به سخن مىكرد. در نتيجه، هيچ آيهاى از قرآن در روز و يا شب، در دشت و يا كوه، در آسمان و يا زمين، در دنيا و يا آخرت، در بهشت و يا جهنم، در روشنايى و يا تاريكى نازل نشد، جز آنكه پيامبر آن را برايم خواند و املا كرد و من آن را با خط خويش نوشتم
و پيامبر تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام آن و اينكه در كجا و درباره چه كسى نازل شده تا قيامت را به من آموخت و دعايم كرد كه خداوند فهم و ضبط آن را به من عنايت كند.
و من از زمانى كه آيه را ياد گرفتم، ديگر فراموش نكردم و هر علمى را كه به من آموخت، پس از دعا فراموش نكردهام. وباز پيامبر، هر چه حلال و حرام امر و نهى طاعت و معصيتى كه بود يا تا قيامت تحقق پيدا مىكرد، به من آموخت و همينطور كتابى كه درباره امر به طاعتى و يا نهى از معصيتى نازل شده باشد، پيدا نمىشد جز اينكه حضرت، آن را به من آموخت و من همه اينها را حفظ كردم و حرفى را از آن فراموش نكردهام….
مصاحبت حضرت عبدالعظيم با امام معصوم از اين دست هم صحبتيها بوده است.
و باز اميرالمومنين(ع) درباره مصاحبت خويش با پيامبر چنين مىفرمايد:
و لقد علم المستحفظون من أصحاب رسول اللّه محمد(ص) إني لم أرد على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعة قطّ و لم أعصه في أمر قطّ…؛(5)
اصحاب و ياران حضرت محمد -كه حافظان اسرار او هستند مىدانند كه من حتى براى يك لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم و در هيچ موضوعى با او مخالفت نكردم….
طاعت و پذيرش حضرت عبدالعظيم حسنى است كه مصاحبت وى را با امامان پرارزش مىسازد. بنگريد كه چگونه امام او را مىستايد:
مرحباً بك أنت وليّنا حقّاً؛(6)
خوش آمدى تو به حق، ولى ما هستى.
و يا پس از عرض دين به امام، امام اينگونه دريافت وى را تأييد مىكند:
يا أباالقاسم، هذا واللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده؛(7)
تو همان دينى كه پسنديده خداست، از ما گرفتهاى.
در ادامه امام او را چنين دعا كند:
ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة؛(8)
خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار در دنيا و آخرت تثبيت كند!
گفتنى است كه در ميان ياران و اصحاب امامان(ع) انگشت شمارند كسانى كه چند امام را از نزديك درك كرده باشند و افتخار همصحبتى با چند امام را داشته باشند. اين بدان معنا است كه او تمام عمر خويش را در خدمت امامان(ع) گذرانده و هميشه سرسپرده نزديك آنان بوده است. برخى چهرههاى فروزنده كه چنين بودند، عبارتاند:
1. جابر بن عبداللّه انصارى، وى هفت تن از معصومان را درك كرده و مأمور ابلاغ سلام پيامبر(ص) به امام باقر(ع) بوده است.
2. زكريا بن آدم، شيخ طوسى وى را از اصحاب امام صادق(ع)، امام رضا(ع) و امام جواد(ع) دانسته است.
3. ابان بن تغلب، به گفته نجاشى وى سه تن از امامان معصوم، يعنى امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را درك كرده و از همه روايت نقل نموده و نزد همه مقام و منزلت دارد.
4. جابر بن يزيد جعفى، وى، به گفته نجاشى، دو تن از امامان يعنى امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را درك كرده است.
5. زرارة بن اعين، به گفته شيخ طوسى، وى سه امام، يعنى امام باقر(ع)، امام صادق(ع) و امام كاظم(ع) را درك كرده است.
حضرت عبدالعظيم -سلام اللّه عليه امام جواد(ع) و امام هادى(ع) را قطعاً درك كرده است و از آنان روايات بسيارى دارد و بر اينكه امام رضا(ع) را نيز درك كرده باشد، دو روايت دلالت دارد، در يك جا امام رضا(ع) به وى مأموريت تا پيامى را ابلاغ(9) و در روايتى ديگر، حضرت عبدالعظيم براى امام رضا(ع) نامهاى نوشت و سؤالى كرد و امام پاسخ وى را با نامه دادند.(10)
آية اللّه خويى (معجم رجال الحديث، ج 11 ص 53) نمىپذيرند كه عبدالعظيم، امام رضا(ع) را درك كرده باشد، همانگونه كه درك صحبت امام حسن عسگرى(ع) را نيز نمىپذيرند.
مؤلف كتاب گرانسنگ عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، ص 37 آورده است:
آنچه از مطالعه حالات عبدالعظيم و تحقيق در اخبار و روايات او و تعمق درباره مشايخ اجازه وى به دست مىآيد، اين است كه او زمان چهارتن از امامان(ع) را درك نموده است.
آنگاه نويسنده محترم، امام موسى كاظم، امام رضا، امام جواد و امام هادى(ع) را نام مىبرد و دليل خويش را ارائه مىكند؛ ولى ايشان تصريح دارد كه حضرت عبدالعظيم -سلام الله عليه محضر امام موسى بن جعفر(ع) را درك نكرده است.
3. عرضه دين بر امام معصوم(ع)
كسانى از امام(ع) پرسيدهاند كه دين حق چيست و امام نيز برايشان توضيح داده و پايههاى اعتقاد دينى را بيان كرده است. نمونههايى از اين قبيل پرسشها و پاسخها در بحارالأنوار آمده است.(11)
در اينجا يكى از آنها را ذكر مىنماييم:
بإسناده عن أبي الجارود، قال: قلت لأبى جعفر(ع) يابن رسولالله، هل تعرف مودّتي لكم و انقطاعي إليكم و موالاتي إيّاكم؟ قال: فقال: نعم. فقلت: فَإنّي أسألك مسألة تجيبني فيها، فإنّي مكفوف البصر قليل المشي، لا استطيع زيارتكم كلّ حين. قال: هات حاجتك؟ قلت: أخبرني بدينك الذى تدين اللّه عزوجل به أنت و أهل بيتك، لأديناللّه عزّوجلّ به.
قال:إن كنت أقصرت الخطبة فقد أعظمت المسألة. واللّه لأُعطينّك ديني و دين آبائي الذي تدين اللّه عزّوجلّ به:
شهادة أن لاإله إلاّ اللّه و أنّ محمداً رسول اللّه و الإقرار بما جاء من عنداللّه و الولاية لوليّنا و البرائة من عدوّنا و التسليم لأمرنا و انتظار قائمنا و الاجتهاد و الورع؛(12)
ابوالجارود گويد: به امام باقر(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا، آيا شما محبّت و سرسپردگى و دلدادگى مرا به خودتان مىدانيد؟ فرمود: آرى. ابوالجارود گويد: آنگاه به امام گفتم: من از شما سؤالى دارم كه شما به من جوابش را مىدهيد؛ من نابينا هستم و كمتر حركت مىكنم و نمىتوانم هميشه به زيارت شما بيايم.
حضرت فرمود: خواستهات را بگو. گفتم: دينى را كه شما و اهل بيتت با پذيرش آن از خداوند اطاعت مىكنيد، به من معرفى كنيد تا من هم با همين دين اطاعت خداوند كنم.
حضرت فرمود: اگر چه سخن كوتاه كردى، ولى پرسش بزرگى نمودى. به خدا سوگند دين خود و پدرانم را كه با آن از خداوند اطاعت مىكنم به تو خواهم داد كه عبارت است از:
شهادت به توحيد، گواهى به رسالت پيامبر، اقرار به آنچه از سوى خداوند آمده است،
ولايت ولى ما و برائت از دشمن ما، تسليم در برابر امر ما، انتظار قائم ما، تلاش براى اداى واجبات و ترك گناه.
ملاحظه مىكنيد كه امام باقر(ع) چه ارزش والايى براى سوال ابوالجارود قائل شدهاند و چگونه اين سؤال را بزرگ شمردهاند. چقدر براى امام جالب است كه فردى از امام بپرسد و بخواهد تا با دين حق آشنا شود.
از اين بالاتر، عرضه دين خويش به امام است. برخى از ياران امامان(ع) دين و عقيده خويش را به محضر امام عرضه مىكردند و از امام گواهى بر درستى آن را مىگرفتند.
از اين دستهاند:
1. حمران بن أعين،(13)
2. عمرو بن حريث،(14)
3. خالد بجلى،(15)
4. يوسف،(16)
5. حسن بن زياد عطار،(17)
6.ابراهيم مخارقى،(18)
7. حضرت عبدالعظيم حسنى(ع)،(19)
حمران بن اعين از برجستهترين، و شايد اولين اين بزرگواران است كه دين خويش را بر امام باقر(ع) عرضه داشت و حضرت عبدالعظيم حسنى آخرين فردى است كه عقايدش را جامعتر و كاملتر از همه بر امام زمان خود عرضه كرد.
جا دارد كه در ابتدا، حديث حمران بن اعين و آنگاه حديث حضرت عبدالعظيم حسنى را ذكر كنيم:
عن حمزة و محمد بن حمران، قالا: اجتمعنا عند أبي عبداللّه في جماعة من أجلة مواليه و فينا حمران بن أعين. فخضنا في المناظرة و حمران ساكت. فقال له ابوعبداللّه(ع): ما لك لا تتكلم يا حمران؟ فقال، يا سيّدي، آليت على نفسي أن لا أتكلم في مجلس تكون فيه. فقال أبوعبداللّه: إنّى قد أذنت لك فىالكلام، فتكلم.
فقال حمران: أشهد أن لا اله الا اللّه وحده لاشريك له، لم يتخذ صاحبة و لا ولداً.
خارج من الحدّين: حدّ التعطيل و حدّ التشبيه، و أنّ الحق القول بين القولين: لا جبر و لا تفويض، و أنّ محمداً عبده و رسوله أرسله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كلّه، و لوكره المشركون، و أشهد أنّ الجنة حق و أنّ النار حقّ و أنّ البعث بعد الموت حقّ، و أشهد أنّ عليّاً حجةاللّه على خلقه ،لايسع الناس جهله و أنّ حسناً بعده و أنّ الحسين من بعده، ثمّ عليّّ بن الحسين، ثمّ محمّد بن عليّّ ثمّ أنت يا سيّدي من بعدهم.
فقال أبوعبداللّه: التر تر حمران. (ثم قال: يا حمران،) مُدَّ المِطمَر بينك و بين العالم. قلت:
يا سيدى، و ما المطمر؟ فقال: أنتم تسمّونه خيط البنّاء. فمن خالفك على هذا الأمر، فهو زنديق. فقال حمران: و إن كان علويّاً فاطميّاً؟ فقال أبوعبداللّه: و إن كان محمديّاً علويّاً فاطميّاً؛(20)
حمزه و محمد فرزندان حمران بن اعين گويند: همراه با گروهى از پيروان بزرگ امام صادق نزد آن حضرت اجتماع كرده بوديم و در ميان جمع ما حمران بن اعين بود. ما به بحث و مناظره پرداختيم، ولى حمران ساكت بود و چيزى نمىگفت.
امام صادق به او گفت: اى حمران، چرا سخن نمىگويى؟ حمران گفت: سرورم، سوگند خوردهام در مجلسى كه شما حضور داريد، سخن نگويم. امام صادق(ع) فرمود: من به تو اجازه سخن مىدهم، سخن بگو.
حمرانگفت: گواهى مىدهم كه جز خداىيگانه خدايىنيست. او همتايى ندارد، همسر و فرزندى براى خويش نگرفته است. خداوند از هر دو حد بيرون است: مرز تعطيل(21) و مرز تشبيه(22)، و حق، ميانه بين اين دو گفته است: جبر و تفويض نيست، و گواهى مىدهم كه محمد بنده خدا و فرستاده اوست. خداوند وى را همراه با هدايت و دين حق فرستاد، تا او را بر همه دينها چيره سازد، گرچه مشركان نخواهند. و گواهى مىدهم كه بهشتْ حق است و آتشْ حق است و برانگيخته شدن پس از مرگْ حق است، و گواهى مىدهم كه على(ع) حجت خدا بر خلق اوست و بايد مردم او را بشناسند و حسن(ع) پس از او و حسين پس از حسن است و سپس على بن الحسين و محمدبن على و سپس، اى سرورم، شما پس از آنهاييد.
امام صادق فرمود: نخ، نخ حمران است. سپس امام افزود: اى حمران، اين مِطمَر را ميان خود و عالم بكش.
حمران گويد: پرسيدم اى سرورم، مطمر - كه فرموديد چيست؟ حضرت فرمود: شما آن را نخ بنّا مىناميد. هر كس كه تو را بر اين امر مخالفت كرد، زنديق است.
حمران گويد: گرچه آن فرد علوى و فاطمى باشد؟ حضرت صادق فرمود: گرچه او محمدى و علوى و فاطمى باشد.
مى بينيم كه چگونه پس از آنكه حمران بن اعين از سوى حضرت صادق(ع) در آن اجتماع اجازه سخن گفتن مىگيرد، دين خود را بر امام عرض مىكند و چگونه امام دين او را تأييد مىكند.
اكنون به حديث حضرت عبدالعظيم حسنى مىپردازيم. اين حديث شايد معروفترين حديث ايشان باشد. وى در اين حديث، پس از آنكه به خدمت امام هادى(ع) مىرسد و مورد استقبال گرم ايشان واقع مىشود و با جمله «انت ولينا حقاً» شخصيت عظيمالشأن او ستوده مىشود، از امام اجازه مىگيرد تا دين خويش را بر ايشان ارائه كند كه اگر دينش مرضى و پسنديده است، تا قيامت بر آن ثابت و استوار بماند. متن كامل اين حديث چنين است:
عن عبدالعظيم الحسني قال: دخلت على سيّدي عليّّ بن محمد(ع)، فلمّا بصر بي قال لى: مرحبا بك يا أباالقاسم! أنت وليّنا حقّاً. قال: فقلت له: يابن رسول الله، إنّي اُريد أن أعرض عليك ديني، فإن كان مرضيّاً ثبتّ عليه، حتّى ألقى اللّه عزّو جلّ. فقال: هات يا أباالقاسم. فقلت: إنّى اقول إنّ اللّه تبارك و تعالى واحد ليس كمثله شيء، خارج من الحدّين: حدّالإبطال و حدّ التشبيه، و انّه ليس بجسم و لا صورة و لاعرض و لاجوهر؛ بل هو مجسّم الأجسام و مصوّر الصور و خالق الأعراض و الجواهر و ربّ كلّ شيء و مالكه و جاعله و محدثه، و أنّ محمّداً عبده و رسوله خاتم النبيين، فلا نبيّّ بعده إلى يوم القيامة، و أنّ شريعته خاتمة الشرايع فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة، و أقول إنّ الإمام و الخليفة و وليّ الامر بعده أميرالمومنين عليّّ بن أبيطالب(ع)، ثمّ الحسن، ثمّ الحسين، ثمّ عليّ بن الحسين ،ثمّ محمّدبن عليّ، ثمّ جعفر بن محمّد، ثمّ موسى بن جعفر، ثمّ عليّّ بن موسى، ثمّ محمّد بن عليّ،ّ ثمّ أنت يا مولاي.
فقال(ع): و من بعدي، الحسن ابني، فكيف للناس بالخلف من بعده؟ قال: فقلت: و كيف ذاك يا مولاى؟ قال: لأنه لايرى شخصه و لا يحلّ ذكره باسمه حتّى يخرج فيملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً. قال: فقلت: أقررت و أقول إنّ وليّهم وليّّ اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه و طاعتهم طاعة اللّه و معصيتهم معصية اللّه، و أقول إنّ المعراج حقّ و المسألة في القبر حق و إنّ الجنة حقّ و النار حقّ و الصراط حقّ و الميزان حقّ و إنّ الساعة آتية لاريب فيها و إنّ اللّه يبعث من في القبور، و أقول إنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية، الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر. فقال عليّّ بن محمّد(ع): يا أباالقاسم ،هذا و اللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده. فأثبت عليه ثبّتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الاخرة؛(23)
عبدالعظيم حسنى گويد: خدمت سرورم، امام هادى على بن محمد(ع) رسيدم.
حضرت تا نگاهشان به من افتاد، فرمودند: خوش آمدى اى ابوالقاسم ،تو به حق ولىّ و پيرو ما هستى. عبدالعظيم گويد: به امام هادى گفتم: اى فرزند رسول خد، من مىخواهم كه دينم را بر شما عرضه كنم تا اگر دينم پسنديده است بر آن، تا آن زمان كه خدا را ملاقات كنم، پايدار بمانم. حضرت فرمود: بگو اى ابوالقاسم.(عبدالعظيم گويد) گفتم: من مىگويم خداوند تبارك و تعالى يگانه است و مانندى براى او نيست. او از دو مرز بيرون است: مرز ابطال(24) و مرز تشبيه(25) و خداوند جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه او به اجسام جسميت مىدهد و به صورتها او صورت مىدهد و عرضها وجوهرها را او مىآفريند. او پروردگار، مالك و آفريننده و پديدآورنده همه چيز است.
و مىگويم كه محمد بنده خدا و فرستاده او و خاتم پيامبران است و تا روز قيامت، پيامبرى پس از وى نخواهد بود و شريعت پيامبر خاتم همه شريعتهاست و شريعتى پس از شريعت او تا قيامت نخواهد بود.
و مىگويم كه امام و خليفه و ولى امر پس از پيامبر، اميرالمومنين على بن ابىطالب(ع) است، آنگاه حسن، سپس حسين، آنگاه على بن الحسين، سپس محمدبن على، آنگاه جعفر بن محمد، پس از او موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، آنگاه محمد بن على و پس از او شما اى مولاى من.
امام هادى(ع) فرمود: و پس از من فرزندم حسن (آنگاه امام افزود:) مردم چگونهاند با كسى كه پس از حسن خواهد بود. عبدالعظيم گويد: پرسيدم اى مولاى من، چگونه است اين؟ حضرت فرمود: چون شخص او ديده نمىشود و ذكر نام او جايز نيست، تا آنكه خروج كند و زمين را از عدل و قسط پر سازد، آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.
عبدالعظيم گويد: گفتم من اقرار دارم و مىگويم كه: ولى اينان ولى خدا است، دشمن اينان دشمن خداست، طاعت اينان طاعت خدا و معصيت اينان معصيت خداست.
و من مىگويم كه معراج حق است، سؤال در قبر حق است، بهشت حق است، آتش جهنّم حق است، صراط حق است، ميزان حق است و قيامت خواهد آمد و ترديدى در آن نيست و خداوند همه آنان را كه در قبرهايند برمىانگيزد.
و من مىگويم كه فرايضى كه پس از ولايت واجب است عبارتاند از:
نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. امام هادىعلى بن محمد(ع) فرمود: اى اباالقاسم،به خدا سوگند اين همان دين خداست كه آن را براى بندگانش پسنديده است. بر آن ثابت و استوار بمان! خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار، در زندگى دنيا و در آخرت ثابت و استوار قرار دهد!
بنابراين، باتوجه به روايت مذكور، محورهاى اصلى دين مرضى نزد معصومان، خداشناسى، پيامبرشناسى، امامشناسى، دوازده امامى بودن، غيبت و ظهور امام زمان -عجلاللّه فرجه تولا و تبرا، طاعت و معصيت امام طاعت و معصيت خداست، معراج، سؤال قبر، بهشت، آتش، صراط، ميزان، قيامت، زنده شدن مجدد مردگان و فرايض واجب ديگر پس از ولايت: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر است.
4. هجرت، گريز و آوارگى
هجرت، فرار و آوارگى از نمادهاى برين حضور، انجام وظيفه و احساس مسئوليت اجتماعى و سياسى است؛ فرد بىتفاوت، با هر محيطى سازگار است. كسى كه مرگ ارزشها، حكومت طاغوتها و حاكميت آلودگيها را به جان مىخرد، در هر محيطى مىتواند راحت زيست كند؛ ولى كسانى كه پاسدار ارزشها و مخالف سلطهها و آلودگيها هستند يا بايد داوطلبانه هجرت كنند و يا مجبورند بگريزند.
هجرت يك اصل بزرگ در پديد آمدن تمدنها و پايدارى اديان است. نقش هجرت هيچگاه كمتر از نقش جهاد در ماندگارى و گسترش دين نبوده است.
هجرت به مدينه و حبشه، از مهمترين فصول تاريخ اسلام به شمار مىرود. از اين روست كه حضرت اميرالمومنين(ع) هجرت را مبدأ تاريخ قرار مىدهد و قرآن كريم پيوسته در آيات خود هجرت را بر جهاد مقدم مىدارد:
إنَّ الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه.(26)
فالذين هاجروا و اُخرجوا من ديارهم و اُوذوا في سبيل الله و قاتلوا و قتلوا.(27)
ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم في سبيل اللّه و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم أولياء بعض.(28)
و در آيات ديگر نيز هجرت بر جهاد مقدم شده است.(29)
براى كسانى كه مىخواهند خود يا دين خود را از زوال حفظ كنند، هجرت يك ضرورت منطقى است. هجرت فرهنگى نيز كه براى جمعآورى روايات و استماع آن است يكى از سيرههاى راويان در سدههاى اول اسلام و عاملى مهم در گسترش دين و فرهنگ اسلامى بود.
ارزش والاى هجرت موجب شد تا مهاجران نيز چونان مجاهدان، داراى ارزش باشند و قرآن كريم به تمجيد از آنان سخن بگويد. در قرآن، مهاجران بر انصار مقدماند؛ آنگونه كه هجرت بر جهاد مقدم بود؛ از جمله در آيات ذيل:
والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه و الذين آووا و نصروا اولئك هم المومنون حقاً.(30)
والسابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار.(31)
لقد تاب اللّه على النبي و المهاجرين و الأنصار.(32)
زندگى امامان، سرشار از اين هجرتهاى اختيارى و يا اجبارى است. اميرالمومنين، امام حسن و امام حسين(ع) به كوفه هجرت كردند. امام سجاد و امام باقر(ع) نيز هجرت اجبارى به شامات داشتند. امام صادق(ع) نيز هجرت اجبارى به كوفه كرد و امام موسى بن جعفر(ع) نيز هجرت اجبارى داشت و مدتها زندانى شد.
امام رضا(ع) و امام جواد و عسكريين(ع) نيز همه به اجبار تن به هجرت دادند. مسلماً هجرت نيز همانند جهاد رنجهايى دارد كه يكى از رنجهاى مهم ِروانى و عاطفى آن، غربت و آوارگى است.
فرار حضرت عبدالعظيم و آوارگى او در شهرها دليل بر عدم پذيرش حكومت وقت است و نيز دليل بر هوشيارى سياسى و قدرت مخالفت وى با حكومت. نجاشى مىنويسد:
قال أبوعبداللّه الحسين بن عبيداللّه: حدثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم، قال: حدثنا عليّ بن الحسين السعدآبادي، قال: حدثنا أحمد بن محمّد بن خالد البرقي، قال: كان عبدالعظيم ورد الرى هارباً من السلطان، و سكن سرباً في دار رجل من الشيعة في سكة الموالى، و كان (فكان) يعبداللّه في ذلك السرب ويصوم نهاره و يقوم ليله، و كان (فكان) يخرج مستتراً فيزور القبر المقابل قبره و بينهما الطريق و يقول:«هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر(ع)». فلم يزل يأوي إلى ذلك السرب و يقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من شيعة آل محمّد(ع)، حتّى عرفه أكثرهم؛(33)
…احمد بن محمد بن خالد برقى گويد: عبدالعظيم در حال فرار از سلطان به رى آمد و در سرداب خانه مردى از شيعه در سكة موالى ساكن شد. او در همان سرداب به عبادت خدا مىپرداخت. روز را روزه مىگرفت و شب را به عبادت مىگذراند. وى مخفيانه از خانه بيرون مىآمد و به زيارت قبرى كه مقابل قبر حضرت عبدالعظيم است مىرفت و بين اين دو قبر راهى بود. او مىگفت: «اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر(ع) است».
پيوسته در همان سرداب بود و خبر ورود او به شيعيان آل محمّد(ص) يكى پس از ديگرى مىرسيد تا آنكه اكثر شيعيان با او آشنا شدند.
5. روايت و درايت
امامان(ع) فرمودهاند:
اعرفوا منازل الرجال منّا على قدر روايتهم عنّا(34)؛
منزلت افراد را نزد ما برپايه اندازه رواياتى كه از ما دارند بشناسيد.
و در روايتى مىخوانيم:
اعرفوا منازل شيعتنا على قدر روايتم عنّا و فهمهم منّا(35)؛
منزلت شيعيان ما را بر پايه اندازه روايتى كه از ما مىكنند و دركى كه از ما دارند بشناسيد.
روشن است كه قدر اشاره به كيفيت و كميت دارد؛ يعنى بنگريد كه چه اندازه از ما مىگيرند و چه چيزهايى مىگيرند. در اينكه نقل روايت از امامان(ع) يك ارزش است، جاى بحث و گفتوگو نيست. ارزش شيعه به آن است كه بينشها، روشها، و منشها و خصلتهاى اخلاقى و رفتارى خويش را از امامان خود فراگيرد و به آن اندازه كه از امام فرا مىگيرد، جايگاه وى نزد امام رفيعتر خواهد بود.
بالاتر از روايت، درايت است. فهم و درك راوى در آنچه از امام مىگيرد نيز ملاك برترى وى مىگردد.
روايت و درايت دو ارزشاند كه حضرت عبدالعظيم حسنى هر دو را در خويش دارد. در نگاهى كه به مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم خواهيم كرد، اين حقيقت روشن مىشود كه حضرت عبدالعظيم تا چه پايهاى از امامان روايت دارد و در چه محورهايى حديث مىكند و اندازه فهم و درايت او چگونه است؟
راوى با روايت خويش چون از امام مىآموزد، به ارزش تعلم دست مىيابد و از آنجا كه آموختههايش را براى ديگران نقل مىكند، شايستگى تعليم را دارد. عبدالعظيم حسنى -سلاماللّه عليه از امامان خويش علوم را مىگيرد و همانها را به ديگران آموزش مىدهد. اين ارزش بزرگ در زيارت جامعه چنين آمده است.
آخذ بقولكم؛ گفتار شما امامان را مىگيرم. (از شما مىآموزم و سخن شما را مىپذيرم).
در آن زمانها كه از اين سو و آن سو مكتبها سر بر مىآوردند و انسانها را به خويش فرا مىخواندند، عبدالعظيم حسنى پاى سخن امام مىنشيند و همه چيز خود را از امام مىگيرد و شخصيت خويش را بر پايه سخن امام مىسازد و به هنگام تبليغ تلاش مىكند تا مردم را بر پايه روايات تربيت كند.
در ارزشمندى راوى فهيم همين بسكه امام، ديگران را به وى ارجاع مىدهد و توصيه مىكند تا از او فرا گيرند و بياموزند. حضرت عبدالعظيم حسنى از اين دست راويان بزرگ است.
عبدالعظيم حسنى گذشته از اينكه راوى است، كثيرالروايه نيز هست و اين خود ارزشى ديگر است كه بدان خواهيم پرداخت. در روايتى از امام صادق(ع) مىخوانيم:
اعرفوا منازل شيعتنا بقدر ما يحسنون من رواياتهم عنّا؛ فإنّا لا نعدّ الفقيه منهم فقيهاً حتّى يكون محدّثاً. فقيل له: أوَ يكون المؤمن محدّثاً؟ قال: يكون مفهّماً و المفهّم محدّث(36)؛
منزلت شيعيان ما را به اندازه آنچه از روايات ما مىدانند بشناسيد؛ چرا كه ما شيعه فقيه را فقيه نمىدانيم تا آنكه محدث باشد (فرشتگان با او سخن گويند). از امام سؤال شد: آيا مؤمن هم محدّث مىشود؟ حضرت فرمود: مؤمن، مفهّم است و مفهّم همان محدّث است (فهم حديث به او الهام مىشود و اين الهام از سوى فرشتگان است و در حقيقت گويا فرشتگان با او سخن مىگويند).
معاوية بن عمار قال: قلت لأبي عبداللّه: رجل راوية لحديثكم يبثّ ذلك إالى الناس و يشدّده في قلوب شيعتكم، و لعلّ عابداً من شيعتكم ليست له هذه الرواية أيّهما افضل؟ قال: «راوية لحديثنا يبثّ في الناس و يشدّد في قلوب شيعتنا، أفضل من ألف عابد»(37)؛
معاوية بن عمّار گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: شخصى حديث شما را بسيار روايت مىكند. حديث را در ميان مردم مىگستراند و در دلهاى شيعيانتان استوار مىسازد و از آن سو، عابدى از شيعيان شماست كه ويژگى روايتگرى بسيار را ندارد؛ كدام يك از اين دو برترند؟ حضرت فرمود: «آنكه حديث ما را روايت مىكند و در ميان مردم مىگستراند و حديث را در دلهاى شيعيان ما محكم و استوار مىسازد، بالاتر از هزار عابد است».
در روايتى مىخوانيم:
قال رسول اللّه(ص): اللّهم ارحم خلفائى - ثلاث مرّات - قيل له: يا رسولاللّه، و من خلفاؤك؟ قال: الذين يأتون من بعدي و يروُون أحاديثي و سنتي فيسلّمونها الناس من بعدي(38)؛
پيامبر خدا سه بار فرمود: خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خويش قرار بده! سؤال شد: اى رسول خدا، جانشينان شما كياناند؟ حضرت فرمود: آنان كه پس از من مىآيند و احاديث و سنّت مرا روايت مىكنند و پس از من آنها را در اختيار مردم قرار مىدهند.
ارزشمندى روايتگرى از اين روايات به خوبى به دست مىآيد. كلام و حديث امامان را آموختن و آنها را در ميان مردم گستراندن كارى، چون كار پيامبر و راوى حديث، همانند جانشين پيامبر است. پيروى راستين از پيامبر و امامان(ع) همان است كه سنّت و احاديث آنان را فراگيريم و بدان عمل كنيم و بر پايه آن، خويش و جامعه را بسازيم و روايتگرى مقدمه اين فهم است.
عبدالعظيم حسنى چهرهاى است كه حق را نزد امامان يافته و بر در خانه آنان مقيم شده و هر چه دارد از آنان است.
مراجعه به امام، سؤال از امام و دريافت حقيقتها از امام، گوياى تسليم و باور درستى است كه در عبدالعظيم حسنى متجلى است. او از كسانى نيست كه نهر عظيم علم امامان را -كه دست به حقايق داشتهاند وانهد و سنگريزههاى ديگران را -كه نمى از رطوبت دارد بمكد. نهر را وانهد و نمها را بمكد. آنگونه كه امام باقر(ع) در حق مخالفان خود فرمودهاند: «يمصون الثماد و يدعون النهر العظيم».(39)
عبدالعظيم حسنى با حضور در محضر امام و با مكاتبه و نامه نگارى، از درياى علم امامان بهره مىگيرد و با واسطه و بىواسطه به نهر عظيم علم امامان(ع) وارد مىشود و سيراب مىگردد و آن گاه اين علم ناب را در ميان مردم گسترش مىدهد و طالبان حقيقت را با نشر احاديث در رسيدن به حقيقت اميدوار مىسازد.
نشر حديث ارزشى است كه عبدالعظيم در رى هم بدان اشتغال داشت و حتى در زمان اختفاى خويش، بدان همت مىگمارد. در برخى روايات، راوى متذكر مىشود كه اين حديث را از عبدالعظيم حسنى در رى شنيده است.(40)
6. كثرت روايت
رواياتى كه روايتگرى را ارزش معرفى مىكرد، به اندازه و كثرت آن نيز توجه داشت. بنابراين كثرت روايت ارزشى مضاعف خواهد بود. در شأن جمعى از راويان احاديث آمده است كه كثير الروايه بودهاند. حضرت عبدالعظيم حسنى مجموعهاى گسترده از روايات امامان را نقل مىكند كه باواسطه و يا بىواسطه از امام شنيده است.
در مسند حضرت عبدالعظيم بيش از صد روايت از مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم آمده است كه اين تعداد نشان از كثيرالروايه بودن اين راوى بزرگ دارد.
صاحب بن عبّاد، در رسالهاش درباره شخصيت حضرت عبدالعظيم، درباره كثرت روايت وى مىنويسد:
كثير الرواية و الحديث، يروى عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى و عن ابنه ابى الحسن صاحب العسكر(ع)و لهما اليه الرسائل و يروى عن جماعة من اصحاب موسى بن جعفر و على بن موسى(ع). له كتاب يسميه كتاب يوم و ليلة و كتب ترجمتها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و قد روى عنه من رجالات الشيعه خلق كأحمد بن أبي عبداللّه البرقي و أبوتراب الروياني؛(41)
وى كثرت روايت و حديث دارد، از امام جواد و امام هادى(ع) روايت دارد. او كتابى دارد به نام كتاب يوم و ليلة و باز كتابهايى دارد كه روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى نام دارد و عدهاى از بزرگان شيعه از وى روايت كردهاند؛ چون احمد بن ابى عبداللّه برقى و ابوتراب رويانى.
گفتنى است با توجه به شرايط سخت زمانى امامان و كمى روايت از آنان، مجموعه روايات به دست آمده از حضرت عبدالعظيم، قطعاً نشان كثيرالرواية بودن ايشان است به علاوه، قطعاً روايات بسيارى از مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم به دست ما نرسيده و روايات موجود، بخشى از مجموعه عظيم روايى حضرت عبدالعظيم حسنى است.
پی نوشت:
1. الرواشح السماوية، ص 86.
2. رجال النجاشى، ص 248.
3. معجم رجال الحديث، ج 11، ص 51؛ الذريعة، ج7، ص 190.
4. تمام نهج البلاغه، ص 576، كلام 42.
5. همان، خطبه 19، ص 248.
6. امالى صدوق، ص 419؛ روضةالواعظين، ص 31؛ كفاية الأثر، ص 286؛ كمال الدين، ص 379، ح 1؛ توحيد صدوق، ص 81، باب التوحيد و نفى التشبيه، ح 37؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى(ع)، ح 83.
7. همان.
8. همان.
9. اختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى(ع)، ح 50.
10. بحارالأنوار، ج 35، ص 110؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى(ع)، ح 114.
11. ر.ك: بحارالأنوار، ج 69، باب 28، احاديث 2، 5، 6، 14، 15 و 16.
12. همان، حديث 15.
13.بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 4.
14.همان، ح 7.
15.همان، ح 8.
16.همان، ح 9.
17.همان، ح 10.
18.همان، ح 3.
19.همان، ح 1.
20. بحار الانوار، ج 69، ص 3، ح 4.
21. تعطيل آن است كه به خدايى و يا به صفتى براى او قائل نباشى.
22. تشبيه آن است كه خداوند را به سان مخلوقاتش بدانى و صفات او را چون صفت مخلوق بدانى.
23. بحار الانوار، ج 69، ص 1، ح 1.
24. ابطال آن است كه براى خدا صفتى قائل نباشى و يا حتى به خدايى قائل نباشى.
25. تشبيه آن است كه براى خداوند به گونهاى صفت قائل باشى كه او را به مخلوق تشبيه كنى.
26. سوره بقره، آيه 218.
27. سوره آل عمران، آيه 195.
28. سوره انفال، آيه 72.
29. ر.ك: سوره انفال،آيههاى 74 - 75؛ سوره توبه، آيه 20؛ سوره حج، آيه 58.
30. سوره انفال، آيه 74.
31. سوره توبه، آيه 100.
32. همان، آيه 117.
33. رجال النجاشى، ص 248، عنوان 653.
34. بحارالأنوار، ج 2، ص 150، ح 23 و 24.
35. همان، ح 20.
36. همان، ج 2، ص 82، ح 1.
37. همان، ج 2، ص 145، ح 8.
38. همان، ص144، ح 4.
39. الكافى، ج 1، كتاب الحجّة، باب 32، ح 6، ص 280.
40. امالى طوسى، ص 494، مسند حضرت عبدالعظيم حسنى(ع)، ح 106.
41. سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.
منبع: فصلنامه علوم حدیث- نویسنده: مهدی حسینیان قمی
صفحات: 1· 2