آیت حق
فضا، فضاي استبداد فرعوني بود كه ديكتاتوري و ظلم و ظلمتش در همه شؤون زندگي بنياسرائيل نفوذ كرده بود به نحوي كه دعوي «أنا ربّكم الأعلي» داشت. حتّي حيات و مرگ فرزندان بنياسرائيل ظاهراً بهدست او بود، كه در مورد زنده ماندن پسر يا دختري كه متولّد ميشد تصميم ميگرفت. قومي هستند كه ظلمپذيري و تن به ذلّت دادن با زندگي آنان عجين شده است و احتمال هيچ جنبش و حركتي از سوي آنان داده نميشود. در اين فضا ناگهان موسايي ظهور ميكند، حركتي آغاز ميشود و ايّاماللَّه شكل ميگيرد.
(وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ)
ايّامي كه بايد همواره در يادها باقي بماند و موسي(ع) آن را به قوم خود يادآوري كند. ايّامي كه يادآوري آن، آيات و نشانههايي است براي همه آناني كه در كوران اين حركت قرار دارند تا صبر پيشه كنند و استقامت بورزند و براي همه آنان كه از نعمات و بركات اين حركت برخوردارند تا شكرگزار باشند.
(إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ)
درست است كه همة روزها روز خداست و همة ايّام تعلّق به حضرت ربّ الارباب دارد، ولي نقاط عطف و روزها و ايّامي وجود دارد كه سلطة خدا، سلطنت خدا و نعمت خدا آن چنان ظهور و تجلّي مييابد كه براي هر كس و در هر سطحي از آگاهي، بهصورت يك اعجاز كاملاً ملموس و محسوس ميگردد. اين ايّام بهطور خاصّ ايّاماللَّه نام ميگيرند. روزهايي كه موسي(ع) قومش را از ظلمات كفر و ستم و جهل و گمراهي به سوي نور معرفت و هدايت و آزادي رهنمون ميشود جزو اين روزهاست.
(أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ)
و 15 خرداد و 22 بهمن هم كه يادآور حماسة حركت يك ملّت غيور و خروج آنان از ظلمات به سوي نور است از همين روزها محسوب ميشود.
(إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ )
ان شاء اللَّه كه خداوند ما را جزو آنان قرار دهد كه شكورند و نعمت بزرگ انقلاب را شكرگزارند و ميدانند كه چه گوهري و با چه قيمتي در دستهاي آنان قرار گرفته است و نيز جزو آنان قرار دهد كه در راه آرمانهاي حضرت امام و تداوم و تعميق آن حركت، صبرپيشه و مقاومند.
رژيم پهلوي
چون اكثر برادران عزيزي كه من چهرههاي منوّر آنان را ميبينم جزو جوانهايي هستند كه آن فضاي خفقانآور و تاريك رژيم منحوس پهلوي را كمتر درك كرده و يا اصلاً درك نكردهاند در ابتدا به مصداق «فذكّرهم بأيّام اللَّه» اجازه ميخواهم كه چند كلمه از آن ايّام بگويم تا كمّيت و كيفيت حركت امام روشن شود و مشخّص گردد كه چگونه آن موساي زمان مردم را از ظلمات به نور خارج گردانيد.
(أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ)
اساس حكومت پهلوي بر سه ركن استوار بود: استعمار خارجي، استبداد داخلي، استحمار فرهنگي.
و امام در مقابل، بر سه شعار: استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي تأكيد داشتند.
مقايسة اين دو مثلّث خود گوياي مسائل بسياري است و ميتواند معيار بررسي موفّقيتها و ناكاميهاي آرمانهاي انقلاب و نيز جوابي باشد به همة بيانصافيهايي كه مغرضانه و يا ناآگاهانه نسبت به ارزيابي دستاوردهاي انقلاب صورت ميگيرد.
استعمار خارجي
از بُعد استعماري ميتوان گفت كه رژيم پهلوي يكي از وابستهترين رژيمهاي جهان محسوب ميشد. نطفة اين رژيم را انگليسها با آوردن رضاخان گذاشتند. هرچند كه انگليسها در رژيم قاجار از نفوذ فراواني برخوردار بودند ولي در آن دوران رقيبي بهنام روسيه داشتند، لذا سلطة همهجانبة انگليسها مربوط ميشود به رژيم پهلوي و تا سال 57 اين سلطه ادامه داشت. از سال 32 به بعد و پس از جنگ جهاني دوم يك جريان ديگري بهنام آمريكا وارد قضيه شد و زمام امور و سلطنت پهلوي را در دست گرفت. شاه مُهرة دستنشانده و عروسك خيمهشببازي اين قدرتهاي استعماري بود. سران مملكت از نخستوزير گرفته تا وزرا و وكلا هر يك به نحوي يا جزو لُژهاي فراماسونري انگليس و يا وابسته به قدرت نوپاي آمريكا بودند.
جريان كاپيتولاسيون(1) به خوبي گوياي وابستگي كامل سياسي رژيم پهلوي و سلطة همهجانبة آمريكا بود. ارتش ايران يك ارتش آمريكايي و در خدمت منافع آمريكا محسوب ميشد. از يك سو ايران پايگاه نظامي براي آمريكا در برابر قدرت شوروي محسوب ميشد و از سوي ديگر ارتش ايران به عنوان ژاندارم منطقه براي سركوب حركتهاي ضدّ آمريكايي به حساب ميآمد.
در بُعد اقتصادي نيز اقتصاد تكپاية ما بر نفت استوار بود كه سالها در دست شركتهاي انگليسي و آمريكايي قرار داشت و سرماية اين مملكت را به تاراج ميبردند. آن دلارهاي نفتي نيز كه به ايران جذب ميشد يا صرف خريد تسليحات نظامي ميگشت و يا توسّط خاندان سلطنتي به عيش و نوش اختصاص مييافت و يا بهصورت آوانسها و امتيازات مجدّداً تقديم قدرتها و ابرقدرتها ميشد.
به هر حال ميتوان گفت كه رژيم پهلوي يكي از رژيمهايي بود كه به قيمت تاراج سرمايه ملت از حمايت همه جانبة همة قدرتهاي استعماري برخوردار بود به نحوي كه «جيمي كارتر» رئيس جمهور آمريكا كه براي نشان دادن حمايت همهجانبهاش از شاه در سال 56 به ايران آمد، ايران را «جزيره ثبات» خواند يعني كه هيچ خطري از هيچ سويي آن را تهديد نميكند.
استبداد خارجي
بُعد استبدادي رژيم پهلوي براي مردم بسيار ملموستر از بُعد استعماري آن بود. با وجود آنكه رژيم ايران اسماً مشروطه سلطنتي بود و طبق قانون اساسي ميبايست مردم با شركت در انتخابات در تعيين سرنوشت خويش سهيم باشند ولي واقعيّت چيزي كاملاً مغاير با اين امر بود. شما ميتوانيد از پدرها و مادرها، پدر بزرگها و مادربزرگها سؤال كنيد كه در طول عمرشان در دوران پهلوي چند بار در انتخابات شركت كردهاند. به ضرس قاطع ميتوان گفت كه بسياري از آنان هيچگاه نفهميدهاند كه چه موقع انتخابات برگزار ميشد تا چه برسد به شركت در انتخابات. به عبارت واضحتر انتخاباتي در كار نبود هر چند اسماً نمايندگاني در مجلس بودند كه همه نوكران اجنبي و «بله قربان»گوي شاه بودند. از پدرها و مادرها بپرسيد كه آيا هيچگاه در طول دوران پهلوي ميدانستند كه نماينده شهرستان شيراز در مجلس شوراي ملّي چه كسي بوده است؟(2) اصلاً كسي نميدانست كه انتخابات چيست، مجلس كدام است، نماينده كيست، وزرا چه كساني هستند. در مورد وزير و وكيل و دولت جاي ديگري تصميمگيري ميشد. هويداي نوكر شاه و اجنبي سيزده سال نخستوزير بود و در تمام اين مدّت عبداللَّه رياضي و شريفامامي رياست دو مجلس را به عهده داشتند و هر دو جزو لژهاي فراماسونري انگليس بودند. در طول اين مدت هيچيك از وزرا حتّي يكبار هم در مجلس مورد استيضاح قرار نگرفتند. دولت و مجلس هر دو نوكر اجنبي بوده لذا هيچ نيازي به تغيير و تبديل احساس نميشد. حال اين امر را مقايسه كنيد با 24 انتخاب پياپي و آزادانه در طول 25 سال در جمهوري اسلامي تا جواب دروغپردازيهاي آمريكاي حامي رژيم شاه معلوم شود كه جمهوري اسلامي را به بها ندادن به دموكراسي متّهم ميكند.
اما در بُعد سلطنت. شاه كه به حسب قانون اساسي مشروطه ميبايست سلطنت كند نه حكومت، آنچنان ديكتاتوري بهوجود آورده بود كه خود را صاحب همه شؤون مملكت ميدانست. خدايگان بود. هر روز كه ما در همين شهر از خانه بيرون ميآمديم بر كوه بلند اين شهر شعار «خدا، شاه، ميهن» را به خطّ درشت رؤيت ميكرديم تا حاليمان شود كه ميهن همواره پس از شاه قرار دارد. خفقان سياسي آنقدر شديد بود كه شاعر آن زمان ايران را به «مزارآباد شهر بيتپش» تشبيه كرده بود كه حتّي ناله جغد را هم در آن خفه كردهاند:
در مزارآباد شهر بيتپش
واي جغدي هم نميآيد به گوش
باز هم از پدرها و مادرها سؤال كنيد: آيا كسي حتّي جرأت اين را داشت كه در چهار ديواري خانه خود انتقادي از ديكتاتوري رژيم شاه كند؟ حتّي اگر غير از دو نفر هم كسي در خانه نبود بهخاطر رعب و وحشت، اسم شاه را آهسته و در گوشي ميبردند تا چه برسد به انتقاد از رژيم در محافل عمومي، روزنامهها، مجلّهها و راديو و تلويزيون. كسي جرأت جيكزدن عليه شاه را نداشت.(3) اصلاً بحث آزادي نبود. يك رژيم پليسي مخوف همه جا رعب افكنده بود. در اين اواخر، شاه رسماً اعلام نظام تكحزبي كرد و حزب رستاخيز را به عنوان تنها حزب قانوني كشور اعلام نمود و عضويت در اين حزب براي همه اجباري شد و شخص شاه اعلام كرد كه هر كس اين حزب و اين وضع را قبول ندارد بيايد پاسپورت بگيرد و از ايران برود!
همه تسليم محض بودند. عدّهاي هم كه ميخواستند مبارزه كنند استبداد رژيم شاه و استعمار خارجي آنقدر در چشم و ذهنشان عظيم بود كه انقلابيترين و خوشبينترين گروههاي سياسي در سالهاي 54 و 55 ميگفتند كه اگر از الآن شروع كنيم و برنامهريزي و سازماندهي داشته باشيم با تشكيل هستههاي مخفي چريك شهري و چريك روستايي سي سال ديگر مثل ويتنام خواهيم شد و در برخورد ارتش خلق با رژيم شاه و استعمار آمريكا و ارتش ضدّ خلق، شايد موفّق شويم رژيم را سرنگون كنيم. در بين جوانان انقلابي و در درون هستههاي تشكيلاتي و مبارزاتي مطالعه كتابهاي چون «جنگ بيپايان»، «آمريكا در پي ويتنامهاي ديگر»، «نبرد الجزاير» و كتابهايي از اين دست جزو وظايف ضروري بود تا براي جنگي تمام عيار و درازمدّت خود را آماده كنند. مقصود آن است كه استعمار خارجي و استبداد داخلي در اين سالها دست به هم داده بودند و رژيمي ساخته بودند كه ظاهراً در اوج قدرت قرار داشت و احتمال سقوط آن امري بسيار بعيد و يا غير ممكن تلقّي ميشد.
استحمار فرهنگي
پاية سوم رژيم پهلوي استحمار فرهنگي بود، يعني تهي كردن جامعه از ارزشهاي اصيل و القاي فرهنگ ذلّت پذيري و تسليم پذيري، در كنار ابتذال و بيخبري و الكي خوش بودن و سرگرم شدن به مسائل حاشيهاي به نحوي كه به تنها چيزي كه فكر نكنند يكي سياست باشد و ديگري ديانت. فساد و فحشا در اوج بود و وسايل تبليغاتي صرفاً توجيهكنندة وضع موجود بودند. مطبوعات، هنر، سينما، تئاتر و صدا و سيما در اوج ابتذال قرار داشتند. كم بينندهترين و يا كم شنوندهترين برنامههاي صدا و سيما اخبار بود يعني مردم كار به خير و شرّ سياست نداشتند. دغدغة عامّة مردم امثال «مراد برقي» بود و دغدغة جوانان اينكه بالاخره آيا فلان هنرپيشه با بهمان خواننده ازدواج كرد يا خير؟ ديگر به آنها چه مربوط كه آمريكا چه ميكند و شاه چه؟ نفت چه ميشود و چگونه فروخته ميشود؟ وزرا و وكلا چگونه انتخاب ميشوند؟
«زن روز» مجلّهاي بود كه كانون خانوادهها را هدف قرار داده بود. هدف آنان اين بود كه زن سنّتي را مثلاً به روز كنند. معرّفي دختر شايسته در هر سال جزو برنامههاي مترقّي آنان بود. دختر شايسته چه كسي بود؟ كسي كه كوتاهتر ميني ژوپ بپوشد، زيباتر برقصد، روابط عمومي قويتر داشته و بهتر دوست پسر پيدا كند، نه اينكه اهل پژوهش و مطالعه و درس و بحث و صاحب افتخارات علمي باشد.
همچنين براي اينكه هويتي كاذب و دروغين ايجاد كنند تبليغات براي القاي يك ايدئولوژي پوشالي بهنام شاهنشاهي شروع شده بود. شاه به عنوان يك موجود اسطورهاي، اهورايي و ماورايي معرفي ميشد. خاندان سلطنتي تافتهاي جدابافته و اهورايي معرّفي ميشدند كه ميبايست هر روز براي سلامتي آنها دعا كنيم و در هر جشن و بزرگداشتي براي آنان هورا بكشيم و كف بزنيم. تقويمهاي آن زمان را برداريد و نگاه كنيد. روزهاي افتخار ما كدام بودند؟ سالروز تولّد شاهنشاه و خواهر دو قلوي ايشان، سالروز تولّد شهبانو، سالروز تولّد وليعهد، تولّد شاهپور غلامرضا پهلوي، تولّد شاهپور عبدالرضا پهلوي، تولّد شاهدخت شمس پهلوي، تولّد والاگهر شهناز پهلوي، تولّد والاگهر مهناز پهلوي، تولّد والاگهر فرحناز پهلوي، تولّد والاگهر شهرام پهلوي پسر اشرف پهلوي، 25 آذر روز تولد فريده ديبا مادر شهبانو فرح به عنوان روز مادر، سوم اسفند روز تولّد رضاشاه -پدر شاه- به عنوان روز پدر، سالروز ازدواج شاه و شهبانو، سالروز تاجگذاري شاه و شهبانو و…
جشنهاي دو هزار و پانصد ساله به دنبال گرهزدن محمّدرضا پهلوي با تاريخ دو هزار و پانصد سال استبداد شاهي بود. تغيير تاريخ هجري شمسي به تاريخ شاهنشاهي گام ديگري در جهت اسلامزدايي و ايجاد هويّت كاذب و دروغين ملّي بود. چهار صفحه اول كتابهاي درسي ما را عكس شاه، عكس شهبانو، عكس وليعهد و عكس اشرف پهلوي تشكيل ميداد تا اين به اصطلاح اسطورهها را همواره مقابل چشم داشته باشيم. جشنهاي تاجگذاري شاه و شهبانو نمايش ديگري بود از اقتدار اين خاندان به اصطلاح اهورايي.(4)
ظهور امام و انقلاب
به هر حال، هيچكس احتمال نميداد كه در آن شرائط و در آن زمان و با آن وضعيّت اسفبار و نااميد كننده بتوان كاري انجام داد. ولي مردي از تبار علي(ع) و حسين(ع) با پشتوانة خدايي، كسي كه به غير از خدا به هيچ چيز ديگر فكر نميكرد، كسي كه حركاتش، سكناتش و همة هستيش خدا را فرياد ميزد برخاست و بدون اتّكا به هيچكس و هيچجا و تنها با توكّل بر خدا توفيق پيدا كرد كه در زماني كوتاه اين ناممكن را ممكن كند. آري، اين مرد يعني حضرت امام خميني(ره) با اين پشتوانه توانست رژيم مستبد و ديكتاتور و حاكم و برخوردار از حمايتهاي جهاني را متزلزل و خرد كند تا همة ما در همة معادلات و محاسبات سياسي خود دريابيم كه همواره يك فاكتور و بلكه مهمترين فاكتور و عامل را فراموش كردهايم: خداي واحدِ قهّارِ رحيم رئوف را.
(وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللَّهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ.)
معمولاً در تحليل يك انقلاب، آن را محصول سه عامل و مبتني بر سه ركن ميدانند: 1 -ايدئولوژي 2 - رهبري 3 - مردم.
ايدئولوژي طرز فكري است كه آرمانها و اصول و جهانبيني يك انقلاب را نشان ميدهد.
رهبري نيز سه چهره دارد: يك وقت رهبر ميگوييم و منظور ايدئولوگ است. يعني كسي كه يك ايدئولوژي را ساخته، پرداخته و عرضه داشته است. اين شخص بيشتر يك فيلسوف و متفكّر است. وي بايد از توان فكري و عقل و انديشه بالايي برخوردار باشد و ممكن است اصلاً اهل مبارزه و برخورد سياسي نباشد. گاهي منظور از رهبر كسي است كه هدايت نهضت و مبارزه را به عهده دارد. وي مسلّماً فردي سياسي و اهل برخورد و مبارزه است و بايد از بينش اجتماعي، شجاعت، و غيرت و محبوبيّت بالايي برخوردار باشد. وي در پي آن است كه موانع موجود بر سر راه اجراي ايدئولوژي را بردارد و در اين راه ممكن است حزب تشكيل دهد و يا دست به مبارزه مسلّحانه بزند.
سومين چهره رهبري عبارتست از بنيانگذار يك نظام بر اساس همان ايدئولوژي. وي بايد از قدرت سازندگي، مديريت و سازماندهي قوي برخوردار باشد. در اينجا جنبة اثباتي رهبري بيشتر نمود دارد تا جنبة سلب و نفي آن.
هر كدام از اين سه چهره بايد خصوصيات خاص خود را داشته باشد و كمتر اتفاق ميافتد كه همة خصوصيات در يك فرد جمع باشد به نحوي كه بتواند هر سه نقش را ايفا كند. ولي در انقلاب اسلامي ايران همة اينها در وجود مبارك حضرت امام خميني جمع شده بود. يك فقيهِ اصولي، يك فيلسوف، يك عارف كامل و يك معلّم اخلاق در چهره يك مرجع تقليد عالم به زمان، شجاع و غيور ظاهر ميشود كه با پشتوانة عظيمي از محبوبيّت، هم ايدئولوگ انقلاب است، هم رهبر مبارزه و هم بنيانگذار نظام. بلكه از اين هم بالاتر، به اعتقاد بنده آن سه عامل انقلاب يعني ايدئولوژي، رهبري و مردم، در انقلاب ايران همه به وحدت ميرسند و در يك چيز خلاصه ميشوند: خميني.
درست است كه ايدئولوژي انقلاب اسلام بود، امّا اسلام متبلور بهحق حقيقتاً خودِ خميني بود، وي در اسلام ذوب شده بود. به تعبير شهيد سيّد محمّد باقر صدر:
«ذُوبُوا فِي الخُمَيني كَما ذَابَ في الإسلام»
«در خميني ذوب شويد چنانكه او خود در اسلام ذوب شده است»
امّا اسلامي كه امام در آن ذوب شده و با جانش عجين شده بود اسلامي بود كه خداوند حي قادر مطلق در آن تجلّي يافته بود. اسلامي بود سرشار از معنويّت، جانها را احيا ميكرد، جامعه را سامان ميبخشيد و همه را به خدا سوق ميداد. ما فقيه مجتهد زياد داشتيم، مراجع تقليد كم نبودند، انديشمندان و روشنفكران فراوان داشتيم، زهّاد خلوتنشين، سُلّاك و نُسّاك وجود داشتند ولي هر كدام بخشي از اسلام را ارائه ميدادند. اسلامِ پاره پاره. ولي آنكه اسلام را در جامعيت و كليّتش نشان ميداد خميني بود. چنين اسلامي ميتوانست مانند صدر اسلام در جانها و جامعه انقلاب بيافريند. پس ايدئولوژي انقلاب در شخص خميني تبلور يافته بود. ركن دوم يعني رهبري را نيز با شجاعتِ بينظير خود عهدهدار بودند و هر مصيبتي را در اين راه تحمّل كردند، از اهانت و زندان و تبعيد گرفته تا شهادت فرزند برومندشان آقا سيّد مصطفي خميني.
ميمانَد ركن سوم انقلاب يعني مردم. مردمي كه سخت دچار استضعاف و استعمار و استحمار شده بودند، آنان كه به حسب ظاهر، غفلت و ترس بر فكر و ارادهشان غلبه يافته بود، چگونه زنده شدند؟ آن جواناني را كه بر روي آنها سرمايهگذاري فرهنگي شده بود تا سستي و تنبلي و بيبندوباري پيشه كنند و به فساد و فحشا تن دردهند چه كسي احيا كرد و از آنان مجاهدان پاكباز و عاشقان لقاءاللَّه ساخت؟ خميني. چگونه؟ بدون آنكه تشكيلاتي وجود داشته باشد، بدون هيچ وزارت و سازمان و دفتر و مركز و بخشنامه. هيچكدام از اينها در دست و در اختيار امام نبود ولي آن چنان تحوّلي در جانها آفريد كه از اصل دگرگونيهاي انقلاب بزرگتر بود. سرّ مطلب در چيزي بود كه امام را با مردم پيوند ميزد: عشق. عشقِ امام در همه جانها نشسته بود. چرا؟ اين هم تأييد ديگري بود كه خدا به امام ارزاني فرموده بود. مردم امام را دوست داشتند و به او عشق ميورزيدند. و عشق يك مغناطيس است، جذب ميكند و جلب ميكند. احتياج به تشكيلات و وزارت و سازمان ندارد. در اثر عشق صفات رذيله عاشق جاي خود را به صفات و فضائل معشوق ميدهد، يعني معشوق در جان عاشق مينشيند و عاشق تبديل به معشوق ميشود.
عشق آن شعله است كو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقي جمله سوخت
اگر شما عاشق خميني شديد و ديديد كه خميني شجاع است شما شجاع ميشويد، خميني متّقي است، شما داراي تقوا ميشويد، خميني نمازشبخوان است، نمازشبخوان ميشويد، خميني تعلق به دنيا ندارد، شما وارسته ميشويد، خميني آزاده و آرمانگراست، شما واجد آرمانگرايي و آزادگي ميشويد. بدينسان صفات امام بود كه در جان مردم تأثير كرد و از آنها انقلابي و مجاهد ساخت. معناي «الناس علي دين ملوكهم» همين است. اين مسأله بسيار مهم است، يعني به اعتقاد من اين مردم نبودند كه نهضت كردند و به خروش آمدند. اين عشق امام و خود امام بود كه در جان تكتك مردم نشسته بود و مشغول كار بود كه:
«بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد»
اين خود خميني بود كه ابتدا در قلبها انقلاب كرد و سپس در جامعه انقلاب شد. به عبارت ديگر هر كدام از مردم شده بودند يك خميني كوچك با همان خصائص و همان خصلتها و همان آرمانها. پس عامل سوم انقلاب يعني مردم هم در واقع همان خميني بود.
اما اين عشق چگونه پديد آمد؟ به تعبير حضرت آيتاللَّه حاج شيخ حسنعلي نجابت(قدس سره) همة توفيق خميني ناشي از اين ميشد كه «دلّال خدا» بود همه را به خدا ميخواند. دعوت به نفس نميكرد. از خود هيچ نداشت. فاني در خدا بود.(5)
(إنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.)
كسي كه ايمان آورده عمل صالح انجام دهد خدا دوستي و مودّت او را در دلها مياندازد. مردم فطرتاً خدا را دوست دارند و هر جا رنگ و بوي خدا را استشمام كنند جذب ميشوند.
حضرت آيتاللَّه نجابت(ق.س) نقل ميكردند كه هنگامي كه امام(ق.س) طلبه جواني بودند روزي در مجلس عارف بزرگ حضرت آيتاللَّه سيّد علي قاضي طباطبايي(ق.س) وارد شده بودند، حضرت آيتاللَّه قاضي، امام را بسيار اكرام فرموده بودند و موضوع بحث جلسه را عوض كرده و در مظالم رضاخان شروع به صحبت فرموده بودند. بعد از اينكه حضرت امام از جلسه خارج شده بودند، اطرافيان از آقاي قاضي (ق.س) علّت اين تكريم و عوضكردن موضوع را جويا شده بودند. ايشان فرموده بودند كه رژيم پهلوي به دست اين مرد ساقط خواهد شد. يعني آن عارف بزرگ در سريرة امام(ره) آن نور الهي را ديده بودند كه از پس اين كار عظيم برخواهد آمد، يعني امام از همان ابتدا به علّت تقوا، مؤيّد به نور الهي بودند.
خود مرحوم حضرت آيتاللَّه نجابت(ق.س) آن عارف واصلي كه وارستهترين انساني بود كه من در طول عمرم سراغ داشتم،(6) كسي كه هيچ تعلّقي نداشت، هيچ انگيزة مادّي و دنيوي نداشت، چشمش به هيچچيز از زينت و شهرت و مال و منال و پُست و مقام دنيا نبود و به همين علّت، تملّق هيچكس را نميگفت و به شدّت از اهل دنيا گريزان بود، آري همين عارف الهي مينشست و برميخاست و از خميني ميگفت. در تفسيري كه در منزلشان ميگفتند تمام ضمائر مؤمنين، صالحين و متّقين به خميني برميگشت.(7) در درس و بحثشان بازگشت همة مثالها به خميني بود. همه را به تقليد خميني و ارادت به او توصيه ميكرد.(8)
از بسياري از رفقاي قديمي خود كه باطناً به خميني ارادت نداشتند و يا تبليغ كسي ديگر غير او را ميكردند بريده بودند. چرا؟ ايشان هيچ نسبت و سابقهاي با امام نداشتند. نه همدرس بودند و نه رابطه شاگرد و استادي وجود داشت. چرا كه امام در اراك و قم درس خوانده بودند و مرحوم آيتاللَّه نجابت در شيراز و نجف. در فقه و اصول هم شاگردي مرحوم آيتاللَّه خويي را كرده بودند. نه شهريه و وجوهات از امام دريافت ميكردند و نه پست و مقامي را از ايشان ميخواستند. پس اين همه تكريم و تأييد چرا؟ زيرا در وجود امام امري الهي را ميديدند. زيرا امام را دلّال خدا مييافتند كه مردم را به خدا رهنمون ميشوند. زيرا امام از خود هيچ نداشت و هر چه داشت از خدا بود. فروتني و تواضع امام در برابر خدا به حدّي بود كه كمتر ديده ميشد كه سربلند كنند و يا چشم از زمين بردارند. بنده محض بودند.
«مَن كانَ للَّهِ كَانَ اللَّهُ لَهُ»
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد
به علّت همين امر، خدا همه چيز به او داده بود. عزّت، سربلندي و محبوبيت. و به همين سبب بود كه شهيد دستغيب ما(ق.س) ميفرمود:
«مَن أَطاعَ الخُميني فَقَد أَطاعَ اللَّهَ»
همين امر باعث شد كه خميني ناممكن را ممكن سازد. كسي كه براي خدا جهاد كرده زندان رفته و تبعيد شده بود. كسي كه فرسنگها دور از ايران در تبعيدگاه به سر ميبرد و هيچ وسيلة تبليغات در اختيار نداشت. كسي كه حتّي بردن نامش جُرم بود و مصادف با زندان و شكنجه. كسي كه داشتن توضيح المسائل او جرم محسوب ميشد و اگر در رسالة محشّي همة مراجع بر رسالة آيتاللَّه بروجردي حاشيهزده بودند حتماً بايد نام خميني حذف شود تا اجازه چاپ بيابد. كسي كه 15 سال دور از مملكت بود ناگهان اين حركت عظيم را به وجود آورد. كاري كه انگيزة خدايي داشته باشد رشد ميكند.
«مَا كانَ للَّه يَنمُو»
امام نه تنها در اسلام ذوب شده بود كه ذوب در خداوند بود و همين امر باعث ميشد كه آنان كه به تعبير شهيد صدر ذوب در خميني بودند در واقع ذوب در خدا شوند. خميني كسي بود كه وقتي او را ميديدند دلهاشان به نور الهي منوّر ميگشت و ياد خدا در قلبهاشان زنده ميشد. پس ميتوانيم يك پلّه بالاتر آمده و بگوييم در اين انقلاب و در همة عوامل آن، خدا تجلّي كرده بود. رهبري، مردم و ايدئولوژي هم خدايي شده بودند. نور خدا ظاهر شده و سلطه و نعمت خدا نمايان گشته بود و مردم از ظلمات به نور خارج شده بودند. روزهاي بزرگ اين انقلاب منسوب به خدا بود.
(و ذكّرهم بأيّام اللَّه)
قرائتي كه امام از اسلام داشت قرائت عارفي بود كه به قرب نوافل رسيده(9) و خدا چشم و گوش او شده است. با چشم خدا ميديد و با گوش خدا ميشنيد. اسلام او اسلام همهجانبه بود: معنويت و فقاهت، فرد و اجتماع، دنيا و آخرت همه در آن ديده ميشد و در رأس آن خداي حي ودود قرار داشت، نه اسلام متحجّران كه علمشان برايشان حجاب شده، و نه اسلام زاهدان خودبين، و نه اسلامي كه در آن جاي اصول و فروع عوض شده است.
مراحلي كه در زندگي خود امام و سپس در تأليفات ايشان طي شده بود با همان تقدّم و تأخّر، در تبليغ و دعوت ايشان نيز ظاهر ميگشت. شما به تأليفات امام نگاه كنيد: اوّل از اخلاق و عرفان شروع كردند. بيشتر اشعار عرفانيشان نيز در همين دوران است. عشق و عقل را تبليغ ميكردند و سرانجام به فقه و اصول رسيدند. يعني از زيربنا و اصول شروع كردند، از عقايد و اخلاق و عرفان شروع كردند و بعد به فقه و اصول رسيدند به عنوان فرع اينها.
پس خدا قلب امام را منوّر نمود و زنده ساخت. امام نيز به نوبه خود مردم را زنده كرد و اسلام را احيا نمود. ليكن همان اسلامي كه گفتيم وگرنه رسالة عمليّه در ميان مردم كم نبود. حتّي آنجا كه بعضيها براي چاپ و انتشار رساله بر يكديگر سبقت ميگرفتند امام از رساله دادن گريزان بودند. به هر حال، امام در افق ديگري ميانديشيد. امروز هم اگر ميخواهيم اسلام را تبليغ و مردم را دعوت كنيم بايد همين روش و همين اسلام مورد نظر امام را مدّ نظر قرار دهيم. اسلامي كه عقل و دل و عمل را با هم در نظر داشته باشد. هم بينديش، هم عشق بورز و هم عمل كن.
اسلامي را كه از درون خالي شده باشد و در آن نه از انديشه خبري باشد و نه از عشق، و تمام قداست به عمل داده شود، يعني يك اسلام عملزده را امام نميخواست، خدا هم نميخواهد.
به علّت عمل به همين اسلام همهجانبه بود كه امام آن همه عزّت و افتخار آفريد و عشق او از مرزهاي ايران بسيار فراتر رفت و در همة جهان اسلام اعم از شيعه و سنّي گسترش يافت.
يك سال براي زيارت خانه خدا مكّه مشرف بودم و سعي داشتم كه ضمن زيارت كار تبليغي هم انجام دهم. لذا با زائران خارجي گرم ميگرفتم و سپس صحبتهايي در خصوص امام و انقلاب ردّ و بدل ميشد. يك روز به يك سياهپوست رسيدم كه بعداً معلوم شد اهل كامرون است. نه عربي ميدانست و نه انگليسي و اگر هم فرانسه ميدانست من نميدانستم. چند بار با ايما و اشاره به او گفتم كه من از ايران آمدهام ولي چندان عكسالعملي نشان نميداد تا اينكه ناگهان از بعضي از كلمات و رفتار من تغييري در او ايجاد شد. سؤال كرد كه ايران؟ كميني؟ (خ در تلفّظ آنان نبود). گفتم: آري. در حالي كه اشك شوق در چشمهايش حلقه زده بود مرا در بغل گرفت و بعد هر طور بود با ايما و اشاره عشق خود را به امام بيان كرد و به من فهماند كه عكس امام را در خانه خود به ديوار زده است. منظورم اين است كه امام را ميشناخت و ايران را نه، و اگر ايران را هم ميشناخت از طريق خميني ميشناخت. اين استقبال باشكوهي كه اخيراً از رئيس محترم جمهور در لبنان صورت گرفت و يا در هر جاي ديگر از هر يك از دولتمردان به عمل ميآيد همه به بركت امام و بهخاطر عزّت اوست. عزّتي كه همان عزّت الهي بود.
امام(ره) نه تنها تشيّع و نه تنها اسلام را احيا كرد بلكه به همان عللي كه ذكر شد توجّه به دين و ديانت را حتّي در ميان غير مسلمانان احيا نمود. توجّه به دين در كلّ دنيا بعد از حركت امام؛ بسيار قوي شده است. صرف نظر از گرايشهاي فراواني كه به اسلام شده است، خود مسيحيان نيز توجّه به دين و خدا را در برابر حركتهايي مثل «جهاني شدن» مورد عنايت شديد قرار دادهاند. كنفرانسهاي متعدّدي كه در سطح اروپا و بلكه در سطح جهان در مسأله گفتگوي اديان و بحث خدا و معنويت برگزار ميشود شاهد اين مدّعاست.
درسهايي از نهضت امام(ره)
در اينجا چون مجلس به مناسبت سالگرد عروج ملكوتي حضرت امام برگزار ميشود و با توجّه به بعضي از پيامها و موضعگيريهاي حضرت امام در اواخر عمر شريفشان، بعضي از درسهايي را كه ما طلبهها ميتوانيم در امر تبليغ دين و دفاع از اسلام، از شيوه و سيره حضرت امام بگيريم با توجّه به ضيق وقت عرض ميكنم:
الف) عشق به مردم
اوّلين مطلب عشق به مردم و اعتماد به آنان است. چهارده سال پيش در روزي مثل فردا، وقتي كه باشكوهترين تشييع جنازه تاريخ انجام ميشد و هنگامي كه جنازه امام(ق.س) روي دستهاي مردم حمل ميگشت، از زمين و آسمان عشق ميباريد. در همهجا عشق موج ميزد. در درياي بيكران عاشقان خميني هر زائري كه پا ميگذاشت در عشق فرو ميرفت. بر سينه ميزدند، بر سر ميزدند، از خود بيخود ميشدند، غش ميكردند و ميافتادند. اينها صرف انجام وظيفه نبود حتّي اين نبود كه در تشييع جنازه مرجع تقليد شركت كرده باشي بلكه بيان عشق بود و فراق از جان جانان و همه با جانشان فرياد ميكردند كه:
اي ساربان آهسته ران كارام جانم ميرود
آن دل كه با خود داشتم با دلستانم ميرود
امّا اين عشق دو سويه بود. عشق مردم به امام پاسخ متقابلي بود به عشق او به مردم. واقعاً مردم را دوست ميداشت به آنان عشق ميورزيد چرا كه وي عاشق خدا بود و مردم به تعبير روايت «عيال اللَّه» بودند. خودش را خدمتگزار مردم ميدانست. وقتي ميفرمود «جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد» از سر مماشات نميگفت. مردم و جمهوريت از ديدگاه او در حكومت همان اهميت را داشت كه اسلاميت. اصلاً اين دو را جدا از هم نميدانست. ميفرمود «مردم ولينعمت ما هستند، همهكاره ما هستند، اين مردمند كه خون دادند، شهيد دادند، فداكاري كردند تا اسلام پيروز شود».(10) مبادا كه ما طلبهها اين ولينعمتان خود را فراموش كنيم. همه بايد خود را مديون مردم بدانيم، اگر واقعاً به مردم بها ندهيم به تدريج از انقلاب دور ميشوند چرا كه پايه عشق متزلزل ميشود و ركن انقلاب آسيب ميبيند.
امام همچنين به مردم اعتماد كامل داشت و آنها را ركن اساسي انقلاب ميدانست به نحوي كه هيچگاه در رژيم شاه نه مبارزه مسلّحانه را تجويز و يا تأييد كرد و نه تشكيل حزب و گروه را.(11) هيچكدام استراتژي امام در مبارزه نبود. بلكه همواره بر اين نكته تأكيد داشت كه ما قيّم مردم نيستيم كه به عنوان حزب و گروه براي آنان تصميم بگيريم بلكه اين خود مردمند كه بايد آگاه شوند، حركت كنند و سرنوشت خود را تغيير دهند.
ب) تقواي الهي
خصوصيت ديگر امام تقواي الهي ايشان بود. هيچ شكست با پيروزي، هيچ موج و طوفان اجتماعي نميتوانست به ارتباط او با خدا ضربه بزند و يا او را از ياد خدا غافل كند. همه وسيلهاند و او هدف است. حكومت نيز غير از براي رهپويي به سوي خدا نيست چنانكه در دعاي افتتاح ميخوانيم كه:
«اَللّهُمَّ اِنّا نَرغَبُ اِلَيكَ في دَولَةٍ كَريِمَةٍ تُعِزُّ بِها الاِسلامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ اِلي طاعَتِكَ وَ الْقادَةِ اِلي سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنا بِها كَرامَةَ الدُّنيا وَ الآخِرَة«.
همة ما ديديم كه حضرت امام با آن بيماري سخت حتّي بر روي تخت بيمارستان و در آخرين روزهاي عمر شريفشان نماز شبشان ترك نشد. مبادا مشاجرات سياسي، دسته بنديهاي گروهي، دنياطلبي، قدرتطلبي فردي و يا جناحي، بحثهاي روشنفكرانه و… ما را از آن معنويّت و ارتباط با خدا دور كند. از ديدگاه خميني اول و آخر خداست. رهرو خميني نيز جز به خدا نبايد بينديشد. چيزي كه متأسّفانه در جريانهاي سياسي چپ و راست كمتر ميبينيم.(12)
هنگامي كه امام پس از 15 سال تبعيد به ايران باز ميگشتند و ميليونها نفر در سراسر ايران انتظار او را ميكشيدند و خميني را فرياد ميكردند. آري، در آن هنگام كه به حسب ظاهر از ذلّت تبعيدگاه به اوج عزّت ميرسيد، هنگامي كه خبرنگار خارجي در هواپيمايي كه امام را از پاريس به تهران ميآورد از ايشان سؤال كرد: حالا كه پس از اين همه سال به ايران باز ميگرديد چه احساسي داريد؟ و امام خيلي آرام در حالي كه لبخند مهربانانهاي بر لب داشتند فرمودند: هيچي. براي آنان كه خميني را نميشناختند و يا نميشناسند اين امر غير قابل هضم است. ولي بايد بدانند كه اين همان خميني است كه تا نام مبارك امام حسين(ع) بر زبان ميآمد اشكش جاري ميشد بدانند كه اين همان خميني است كه گلهاي احساس در اشعار لطيفش ميشكفد. نه اينكه احساس نداشته باشد و در رحلت و يا شهادت فرزندش سيّد مصطفي عاطفهاش به جوش نيامده و اشكي نميريزد بلكه ميفرمايد: مرگ سيّد مصطفي از الطاف خفيّه الهي بود. نه. همة اينها بهخاطر اين است كه با خدا معامله كرده است، به خدا پيوسته و همه چيز را از خدا ميبيند. اقبال و ادبار خلق برايش تفاوت نميكند. اگر ميليونها نفر پيش او جمع شوند و فرياد بزنند:
ما همه سرباز توايم خميني
گوش به فرمان توايم خميني
هيچ تأثيري در نفسش نميكند و اگر هم زندان بيفتد، به تبعيد رود و فرزندش را شهيد كنند باز هم همان طمأنينه و آرامش را دارد كه (ألا بذكرِ اللَّهِ تطمئنُّ القُلوب.)
مراد آنكه هيچگاه نبايد خط را گم كنيم و يا انگيزه را فراموش نماييم. نبايد فراموش كنيم كه اين آمد و شدها و افت و خيزها براي چيست كه:
(إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ)
به علّت همين تقواي الهي بود كه امام كه درس سياست را نه در كتاب و دفتر و دانشگاه آموخته بود و نه اهل تحليلها و فيس و افادههاي روشنفكرانه بود، تمييز كامل حقّ و باطل در موضعگيري سياسي را خدا به او عطا كرده بود كه:
(إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا.)
مسائلي را ميگفت و تصميمهايي را ميگرفت كه بر بسياري از روشنفكران اهل سياست سخت و سنگين مينمود و بايد زمان ميگذشت تا صحّت آن گفتار و يا وثاقت آن تصميم بر آنان آشكار شود. در روز 21 بهمن سال 57 هنگامي كه از طرف رژيم پهلوي از ساعت 4 بعدازظهر در تهران اعلام حكومت نظامي و از مردم خواسته شد كه از اين ساعت به بعد از خانه بيرون نيايند، امام با يك تصميم قاطع از مردم خواست كه به اين اعلاميه توجه نكنند و به خيابانها بريزند. حتّي براي انقلابيترين روحانيون و ياران امام مثل مرحوم آيتاللَّه طالقاني نيز اين امر قابل هضم نبود. همه از آن وحشت داشتند كه در تهران جوي خون راه بيفتد و در صدد بودند كه امام را منصرف كنند ولي امام كه شامّهاش شامّه الهي بود(13) و با چشم خدا ميديد و تحليل ميكرد روي تصميم خود پابرجا ايستاد و بعد بر همه ثابت شد كه اگر غير از اين ميشد نظاميان شاه كاملاً بر اوضاع مسلط ميشدند و ادامه حركت ميسّر نميگشت.
ج) شناخت مقتضيات زمان
خصوصيت ديگر امام كه ناشي از همان خصوصيت قبلي ميشد اين بود كه امام زمان و مكان را ميشناخت و فقه را در قالب زمان و مكان ميريخت، از جمود فاصله ميگرفت و به اصطلاح از فقه پويا سخن ميگفت. البته اين حقير به تبعيت مرحوم استاد حضرت آيتاللَّه نجابت(ق.س) بسياري از ديدگاههايي را كه اين روزها به عنوان فقه پويا مطرح ميشود و بافتههاي خود را به ريش اسلام ميبندند قبول ندارم و از بسياري از گويندگان اين سخنان چندان دلخوش نيستم. امّا به آن فقه پويايي كه امام ميفرمود يعني همان كه از دل فقه امثالِ مرحوم صاحب جواهر و يا به تعبير امام «فقهِ جواهري» بر ميخيزد كاملاً معتقدم. اجتهاد بدون شناخت زمان و موقعيت، خود نوعي تقليد است كه بعضاً به قالبپرستي منجر ميشود. امام بهخوبي فرق قالب و محتوا را ميفهميد، خداپرست بود و نه قالبپرست.(14)
مثلاً در رسالة عمليّة بسياري از مراجع و فقها در زمان طاغوت از همه فروع دين سخن بميان ميآمد بهجز امر به معروف و نهي از منكر و دفاع يا جهاد. حتّي يك مسأله هم در اين بابها نداشتند. چون اهل احتياط بودند هر جا كه پاي خون به ميان ميآمد در هر مقولهاي كه ممكن بود خوني از بيني مسلماني بيايد احتياطهاي آنان غليظتر و شديدتر ميشد؛ لذا برخي از آنان در مسأله انقلاب و مبارزه عليه رژيم احتياطاً وارد نميشدند. حال حساب كنيد كه وقتي پس از انقلاب اين ديدگاه با مسألة جنگ با آن همه ابعاد هولناكش مواجه ميشود چه ميكند. درست در نقطة مقابل آنان، وقتي كه جنگ شروع شد امام فرمودند: «جنگ چيز خوبي است». اين سخن نه تنها براي غربيان قابل هضم نبود، بسياري از همين آقايان نيز نميتوانستند آن را هضم كنند غافل از آنكه امام چيزي غير از قرآن نميفرمود.(15) در همان قرآني كه آمده است: «أقيموا الصلاة»، و يا «كُتب عليكم الصيام» آمده است: «كُتب عليكم القتال» ليكن چون جنگ سختي بسيار دارد و نفس انسان سخت از آن ميگريزد بلافاصله ميفرمايد: «كتب عليكم القتال و هو كُره لكم و عسي أنتَكرهوا شيئاً و هو خير لكم». جنگ بر شما واجب شد و شما آن را ناخوش ميداريد چه بسا چيزي كه شما خوشتان نميآيد ولي براي شما خوب است. آنجا كه امام فرمود: «جنگ چيز خوبي است»، در واقع ترجمه همين آيه بود و واقعاً هم جنگ عليرغم همه سختيهايي كه در برداشت با بركات و ثمرات فراواني نيز همراه بود، اعمّ از ثمرات سياسي، اجتماعي و فرهنگي. من به نوبه خود خدا را شاكرم كه توانستم زمان خميني را درك كنم كه به تعبير علي(ع) دري از درهاي بهشت بر روي اولياء خاصّ خدا گشوده شد:
«اِنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أَبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخاصَّةِ أَولِيائِه»
و ما هرچند قابليّت نداشتيم ولي به بركت خميني و اولياي خاصّ الهي و در كنار بندگان صالح خدا توانستيم به اندازه بضاعت ناچيز خويش طعم جهاد در راه خدا را بچشيم و معنويت جنگ را ببينيم.
سخن من در اين باب و در اين مسجد و در حضور اين برادران، زيره به كرمان بردن است. مسجدي كه دهها شهيد و جانباز و آزاده و صدها جوان رزمنده مجاهد تقديم اسلام و انقلاب كرده است. زماني ما خود در اينجا از بركات وجودي و معنوي جناب استاد حضرت آيتاللَّه حاج سيّد عليمحمّد دستغيب «حفظه اللَّه تعالي» برخوردار بوديم. اكنون نيز ميبينم كه نسل جديد با همان حرارت اين پايگاه معنوي را حفظ كردهاند. اين امر نشان ميدهد كه چقدر جوانان ما تشنه و شيفته معنويت هستند. خداوند به حضرت استاد و خاندان بزرگوار دستغيب توفيق دهد كه بتوانند خدمات چندين ساله خود را در اين شهر و نسل اندر نسل ادامه دهند. آري، هرچند سخن گفتن از بركات جنگ در جمع اين برادران، زيره به كرمان بردن است ولي ياد آوري آن خالي از لطف نيست. همة آن بي انصافهاي جنگ گريز و يا آنان كه دنيا چشمشان را پر كرده است و 8 سال جنگ را زير سؤال ميبرند چشمشان را بر بسياري از واقعيتها بستهاند و همه آن حماسههاي معنوي را فراموش كردهاند.
ولي در رابطه با همين جنگ يك جاي ديگر درس ديگري از امام ميگيريم. امام بارها فرموده بودند كه اگر اين جنگ بيست سال هم طول بكشد ما همچنان ايستادهايم. اين جمله يكي از شعارهاي اصلي امام در طول جنگ محسوب ميشد و حيثيّت امام با آن گره خورده بود. فشارهاي بين المللي و نيز فشارهاي داخلي زيادي بر امام وارد ميشد كه در برابر زورگويي صدّام و استكبار جهاني ذلّت را بپذيرند و جنگ را رها سازند ولي ايشان بر روي شعار خود ايستاده بودند. امّا يك روز در سال 67 ناگهان صدا و سيما اعلاميه امام، مبني بر پذيرش قطعنامه 597 را قرائت كرد. قضيّه خيلي سنگين بود. من خودم در آن زمان شوكه شده بودم. هنوز هم ريز مطلب و علّت اين امر را نميدانم. مسلّماً موقعيتي پيش آمده بود كه لازم بود امام حيثيّت خود را بر سر اين كار بگذارد.(16) و از همين رو بود كه فرمود: من اين جام زهر را به تلخي نوشيدم. شايد يكي از عواملي كه رحلت امام را جلو انداخت و تسريع كرد همين بود. در اينجا نيز بحث قالب و محتوا است. جنگ چيز خوبي است ولي به عنوان يك قالب در راه اهداف نه به عنوان يك اصل. امام قالب پرست نبود جنگ را با آن همه عظمتش و با آن همه حماسههاي معنويش يك قالب ميبيند. خداپرستي بالاتر از اين است، خداپرست كسي است كه بتواند خدا را همه جا ببيند و به وظيفه خود عمل كند. مگر خدا فقط در جبهه جنگ است. برادر رزمنده من اگر نتواني خدا را پشت جبهه به همان نحو حسّ كني كه در خط مقدّم، در اين صورت ايمانت كامل نيست. اگر معتقد باشيم كه همواره بايستي جنگ و جبهه در كار باشد و پيوسته افسوس جبهه را بخوريم و نه معنويت آن را، چنين امري محدود كردن خداي نامحدود است. نكتة جالب آنكه امروز ميبينيم عدهاي جنگگريز موقعيت نشناس، قاعديني كه هم از واقعبيني خالي بودند و هم از شجاعت تهي، آنان كه غير از انجمن حجّتيه هيچكس را به رسميت نميشناختند، آنان كه هنوز خاطرة مخالفتهايشان با امام و تصميمهاي او از ذهنمان پاك نشده است، آنان كه در اوج عزاداري ملت كه امام 15 شعبان را عزا اعلام كرده بودند، جشن و چراغاني خود را داشتند، آنان كه نه تنها در زمان امام مبلّغ جنگ و جبهه نبودند بلكه بعضاً طلّاب خود را از رفتن به جبهه منع ميكردند و به يك معنا جنگ را تحريم كرده بودند، امروز دم از جنگ و جبهه ميزنند و از بعضي از تريبونهاي مقدّس خشونت را تبليغ ميكنند آن هم نه عليه صدّام و آمريكا كه عليه خوديهايي كه با آنان اختلاف سليقه دارند.(17)
نمونة ديگري كه باز هم ميتواند درس جديدي از سيرة امام باشد رفتار حضرت امام پس از پذيرش قطعنامه بود. پذيرش قطعنامه از سوي امام به هيچ وجه از موضع ذلّت نبود بلكه برعكس، پس از پذيرش قطعنامه امام سه پيام مهمّ داشتند كه نشان دهندة عزّت و علوّ اسلام، انقلاب و امام بود. يكي راجع به سلمان رشدي، ديگري پيام به گورباچف رهبر شوروي و سوّم پيامي كه به منشور روحانيّت معروف شد. من توصيه ميكنم به مطالعه و بررسي اين هر سه پيام.
امّا جريان سلمان رشدي ظاهرش اين است كه امام حكم به ارتداد و وجوب قتل يك نفر را صادر نموده و اين حكم را به همة جهان فرياد كردهاند. اين هم از آن مواردي است كه براي عدّهاي غير قابل هضم است و معتقدند كه اين حكم و اعلام آن ضرباتي را به سياست خارجي ما وارد كرد و باعث بيشتر منزوي شدن ما در سطح بين المللي شد. ولي بدون سنجش موقعيت زماني نميتوان به عمق معناي حركت و فتواي امام پي برد. اين فتوا نه از سر نشناختن موقعيت سياسي و بين المللي كشور بود و نه از سر تعصّب و جمود بر احكام اوّليّه و نا ديده گرفتن مصالح و احكام ثانويّه. اينطور نبود كه امام گشته باشند و در اثر تحقيق و يا تصادف به سخنان كسي برخورده باشند كه بوي ارتداد ميدهد و فوراً حكم ارتداد را صادر كرده باشند. نه. شما توجه كنيد اگر قرار بود حكم ارتداد صادر شود همة تودهايهاي ايران مرتد فطري بودند چرا كه همه مسلمانزاده بودند و هيچيك از مادر، كمونيست زاده نشده بودند. بعضاً هم عليه اسلام سخن گفته و يا كتاب نوشته بودند. امّا همين امام به آنان آزادي ابراز عقيده ميدهد و حتّي به رهبران طراز اوّل آنان مانند كيانوري و احسان طبري اجازه ميدهد كه در تلويزيون جمهوري اسلامي با شهيد بهشتي و بعضي از ديگر انديشمندان اسلامي در چندين برنامه هم بر سر مواضع سياسي جمهوري اسلامي مناظره كنند و هم بر سر مسائل اعتقادي اسلام. يعني هم عقيده خود را بگويند و هم عقائد اسلامي را مورد نقد قرار دهند و متقابلاً عقيده شان نقد گردد. پس هرچند مطابق فتواي بعضي فقها اينان مرتد بودند امّا اينطور نبود كه به صرف ارتداد امام فتواي قتل صادر كنند و يا بر روي مسأله ارتداد تأكيد كنند. و اين نبود مگر آنكه امام مقتضيات زمان و مكان را كاملاً ميشناختند و مراعات ميكردند. احكام اوّليّه و ثانويّه، اهمّ و مهمّ را ميشناختند و هرگز اهمّ را فداي مهمّ نميكردند. پس قضية سلمان رشدي چه بود؟
مسأله اين بود كه بعد از پذيرش قطعنامه، آمريكا و اروپا و همة مستكبران فرياد شادي به راه انداخته بودند كه امام از همة اصول و مواضعش عدول كرد، انقلاب اسلامي به بنبست رسيد و ناكارآمدي ايدئولوژي اسلام واضح گشت. موقعيت خوبي بود كه اصل اسلام را نشانه روند و با قدرت استكباري و بين المللي خود به زعم خويش ضربات نهايي را به پيكر اسلام وارد آورند. كتاب «آيات شيطانيـ سلمان رشدي چندين سال قبل نوشته شده بود و امام هم به عنوان يك امر بي اهميت از كنار آن گذشته بودند ولي اين بار پس از پذيرش قطعنامه از سوي استكبار در تيراژ بسيار وسيعي همه جاي دنيا پخش شد و كلّ رژيمهاي استكباري اروپا و آمريكا شديداً پشت سر سلمان رشدي موضع گرفتند. اين كتاب نه از راه تحليل و منطق بلكه با سلاح رمان و طنز و مسخره كردن، قصد داشت در كلّ دنيا به پيكر اسلام ضربه بزند و سرآغاز حركات و تهاجمات بعدي محسوب ميشد.(18) يعني كلّ كفر در برابر دين ماايستاده بود لذا امام(ق.س) تصميم گرفت كه با قدرت تمام در برابر دنياي آنان بايستد و نشان دهد كه پس از پذيرش قطعنامه، خميني از اصول عقب ننشسته و اسلام و انقلاب هر دو زنده و بالندهاند و ما با همان شدّت و قدرت مقابل زور و قلدري در هر شكل و صورت ايستادهايم. آن روز سلمان رشدي و كتابش سمبل دهنكجي به اسلام در كلّ دنيا محسوب ميشد و در نتيجه فتواي امام تودهني به كفر و الحاد جهاني به حساب ميآمد و نه مقابله با يك فرد حقير بدبخت گمراه كه امام همة مسلمانان جهان را عليه او برانگيخته باشد.
حال اين امر فرق دارد با اينكه يك دانشجوي جوان سادهدل و حدّ اكثر نادان در گوشهاي و در يك نشرية دانشجويي با تيراژي بين 100 تا 200 نسخه مطلبي بنويسد كه قابل تأويل به اهانت به مقدّسات باشد و بخواهيم از او، سلمان رشدي ديگري بسازيم و با وجود آنكه خود وی منكر قصد و غرض در سخنانش باشد، خودمان باعث پخش مطالب نابجاي او در سطح گسترده شويم. منظور آن است كه امام حفظ و تبليغ كيان اسلام را در سطح جهاني مدّ نظر داشتند و از لغزشهاي كوچك، كريمانه و با تسامح ميگذشت.
امّا پيام امام به گورباچف رهبر كمونيست شوروي چه نكتهاي را در بر دارد؟
اين پيام به دنيا نشان ميدهد كه كسي كه قطعنامه را پذيرفته و به زعم غربيان از اصول و مواضع خود عقب نشسته است، بر خلاف تصّور آنان، اكنون سفير ميفرستد و انديشمندان كمونيست را به اسلام و شناخت اسلام دعوت ميكند كه مبادا با سقوط شوروي به دامان آمريكا و سرمايهداري بيفتيد.(19) راه نجات ملّتها، رويكرد دوباره به خدا و معنويت است. دعوت ميكند كه بياييد با نگاهي دوباره اسلام و فرهنگ اسلامي را بشناسيد، فلسفه، حكمت و عرفان اسلامي را بشناسيد. ابن سينا، سهروردي و ملّاصدرا را بشناسيد و بالاتر از اين سه، ابنعربي را مطالعه كنيد. يعني نه تنها امام، انقلاب و اسلام عقب ننشستهاند بلكه اكنون جبههاي ديگر را گشوده و حركتي نو آغاز كردهاند. حركتي كه نه يك تاكتيك بلكه يك استراتژي است و امام به مصداق: «الاسلام يعلو و لايُعلي عليه» به پيروزي آن يقين دارند. امام در وصيتنامه الهي سياسي خود مينويسند:
«مسأله تبليغ تنها به عهدة وزارت ارشاد نيست بلكه وظيفة همة دانشمندان و گويندگان و نويسندگان و هنرمندان(20) است. بايد وزارت خارجه كوشش كند تا سفارتخانهها نشريات تبليغي داشته باشند و چهرة نوراني اسلام را براي جهانيان روشن نمايند. كه اگر اين چهره با آن جمال جميل كه قرآن و سنّت در همة ابعاد به آن دعوت كرده از زير نقاب مخالفان اسلام و كجفهميهاي دوستان خودنمايي نمايد اسلام جهانگير خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز خواهد آمد. چه مصيبت بار و غمانگيز است كه مسلمانان متاعي دارند كه از صدر عالم تا نهايت آن نظير ندارد، نتوانستهاند اين گوهر گرانبها را كه هر انساني به فطرت آزاد خود طالب آن است عرضه كنند بلكه خود نيز از آن غافل و به آن جاهلند و گاهي از آن فرارياند.»
حال ما چهقدر توانستهايم جمال جميل اسلام را به دنيا معرفي كنيم. چهقدر توانستهايم با فطرت آزاد انسانها سخن گوييم. تا چه اندازه خود ابعاد مختلف اسلام را شناخته و معرفي كردهايم. آيا تنها با فقه و احكام كه از فروع دين و ظاهر شريعتند ميتوان جمال جميل اسلام را نمودار ساختند؟ به قول حضرت آيتاللَّه جوادي آملي: اگر پاسخ انديشمندان غرب به دعوت امام مثبت باشد و بخواهند به قم آمده و مثلاً دربارة ابن عربي تحقيق كنند چند نفر مدرّس پيدا ميكنند و چند حلقه درس عرفان و حكمت مييابند. بگذريم از برخوردها و نامهربانيها و تكفيرهايي كه در اين مورد وجود دارد. واللَّه بنده در بعضي از كنفرانسهايي كه در خارج كشور برگزار شد، به رأيالعين تشنگي جوانان و دانشجويان و حتّي انديشمندان غرب را به عرفان و معنويت مشاهده كردم. ما چهقدر توانستهايم بُعد عرفاني انقلاب و جنبه عارفانه انديشههاي حضرت امام را به جهانيان بشناسانيم.(21) چپ و راست آنقدر درگير دعواهاي جناحي بودهاند كه به كلّي اين بُعد از اسلام و انديشه امام را فراموش كردهاند تا چه رسد به تبليغ آن در سطح جهان. چقدر ظلم و كج سليقگي است كه بهجاي داشتن يك ديدگاه و همّت جهاني در تبليغ اسلام، ذرّهبين دست بگيريم و در گوشه و كنار مملكت به دنبال پيدا كردن و يا تراشيدن سلمان رشديهاي ديگر باشيم. واقعاً اين درد است كه به علّت سوء تبليغ در خارج كشور بعضاً اسلام ما را در كنار اسلام طالبان قرار ميدهند. همواره يا چهرهاي خشن و عبوس از امام و انقلاب نشان ميدهيم و يا همراه با بعضي از جريانهاي چپ حدّ اكثر چهرهاي كاملاً سياسي و تابع ديپلماسيهاي رايج.
همينجا به پيام ديگر امام پس از پذيرش قطعنامه ميرسيم كه به منشور روحانيت معروف شد و نشان دهنده خون دل فراوان امام بود از مقدّس نمايان و متحجّران. در اين پيام فرمودند: »خطر تحجّرگرايان و مقدّسنمايان احمق در حوزههاي علميه كم نيست… خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجّر خورده است هرگز از فشارها و سختيهاي ديگران نخورده است… فرزند خردسالم، مرحوم مصطفي، از كوزهاي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند.»
جرمش آن بود كه پدرش فلسفه تدريس ميكرد و حكيم و عارف بود و اسرار هويدا ميكرد. تفسير عرفاني سورة حمد كه در اول انقلاب و پس از رحلت مرحوم آيتاللَّه طالقاني توسط حضرت امام در برنامة: «با قرآن در صحنه» از سيماي جمهوري اسلامي پخش ميشد پس از پنج جلسه قطع شد و ديگر ادامه نيافت. علّت آن صرفاً بيماري امام نبود چون پس از سال 58 تا سال 68 امام برنامهها و جلسات و سخنرانيهاي سنگينتري داشتند. تا آنجا كه شنيدهام همين فشارها از سوي مقدّسنمايان و مصلحت انديشاني كه معتقدند براي مردم تنها بايد رسالة عمليه را بيان كرد، باعث شد كه ما از آن تفسير نوراني و عرفاني محروم شويم.
به هر حال اين حقير توصيه ميكنم كه يكبار ديگر به همة رهنمودهاي امام توجّه دقيقتر و عميقتر كنيم و چنان نباشد كه اين همه سخنان امام و ديدگاه جهاني ايشان را زمين بگذاريم و به مسائل جزئي داخلي بچسبيم و مصداق: «نُؤْمِنُ بِبَعضٍ وَ نَكفُرُ بِبَعض» بشويم. تداوم، تعميق و گسترش انقلاب در گرو توجّه همه جانبه به تمامي ابعاد خط امام و آموزشهاي اسلام است.
خدايا، خداوندا، روح و ريحان تازهاي از اين مجلس نصيب روح ملكوتي حضرت امام بفرما، طول عمر و موفقيّت توأم با عزت به رهبر عزيز انقلاب حضرت آيتاللَّه خامنهاي در پاسداري و تداوم خط فروزان حضرت امام عنايت بفرما!
ما را با شهدا، شهدا را با امام و امام را با اجداد طاهرينش محشور بفرما!
بينش، عشق و شناخت راه حضرت امام را نصيبت همه ما بگردان!
رئيس جمهور محبوب حضرت حجّةالاسلام و المسلمين سيّدمحمّد خاتمي و همة دستاندركاران نظام را در خدمت به نظام اسلامي و ترويج و اعتلاي اسلام موفّق بدار! بالنّبي و آله، رحم اللَّه من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
پي نوشت :
1- كاپيتولاسيون عبارت است از مصونيّت كنسولي. يعني طبق كنوانسيون ژنو، سفير و كاردار هر كشور در كشور ديگر از مصونيّت قضايي برخوردار است و در صورت ارتكاب جرم بايد در كشور خودش محاكمه شود. امّا در سال 1343، طبق لايحهاي كه دولت به مجلس برد با الحاق يك تبصره به آن كنوانسيون كلّيه مستشاران آمريكايي (كه تعداد آنان در ايران بسيار زياد بود) از چنين مصونيّتي برخوردار شدند و اين اوج ذلّت دولت ايران در برابر دولت آمريكا بود. به تعبير حضرت امام خميني:«قانوني را در مجلس بردند. در آن قانوني اوّلاً ما را محلق كردند به پيمان وين و ثانياً الحاق كردند به پيمان وين تا مستشاران نظامي، تمام مستشاران نظامي آمريكا با خانوادههايشان، با كارمندهاي فنّيشان، با كارمندان اداريشان، با خدمهشان، با هركس كه بستگي به آنها دارد، اينها از جنايتي كه در ايران بكنند مصون هستند؛ اگر يك خادم آمريكايي، اگر يك آشپز آمريكايي، مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند، زير پا منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلوي او را بگيرد. دادگاههاي ايران حق ندارند محاكمه كنند، بازپرسي كنند، بايد برود آمريكا، آنجا در آمريكا اربابها تكليف را معيّن كنند!… ملّت ايران را از سگهاي آمريكايي پستتر كردند. اگر چنانچه كسي سگ آمريكايي را زير بگيرد، بازخواست از او ميكنند، لكن اگر شاه ايران يك سگ آمريكايي را زير بگيرد، بازخواست ميكنند و اگر چنانچه يك آشپز آمريكايي شاه ايران را زير بگيرد… بزرگتر مقام را زير بگيرد، هيچكس حق تعرّض ندارد»( صحيفه نور، ج 1، صص 16- 415.) امام بعد از اين سخنراني دستگير و به نجف تبعيد شدند.
2- بنده در حكومت پهلوي تنها يكبار فهميدم كه نماينده شيراز كيست. منزل ما در شيراز درخيابان اصلاحنژاد بود كه به مناسبت باغ بزرگي كه در دست ارتش بود و براي پرورش اسب جهت سواركاري در نظر گرفته شده بود، بدين نام خوانده ميشد. اين باغ در اختيار تيمسار جهانباني از وابستگان شاه و فرح بود. من بچّه بودم، يك روز ديدم كه يك سرباز گردنكلفت در همة خانهها را ميزند و حامل پيغامي از طرف تيمسار جهانباني است و آن اين بود كه همسر ايشان قرار بود نمايندة مجلس از شيراز شود، لذا آن سرباز ميگفت:«جناب تيمسار امر كردهاند شناسنامههايتان را بياوريد جهت انتخابات و بعداً بياييد از باغ سوار تحويل بگيريد!» من تعجّب ميكردم كه چگونه براي شركت در انتخاباب! فقط شناسنامه لازم است و نه خود فرد رأيدهنده! و آن هم يك نظامي آمده است شناسنامهها را تحويل بگيرد!
3- آنقدر خفقان حاكم بود كه به تعبير حضرت امام يك پاسبان ساده در يك محلّه حكومت ميكرد. مردم حتّي جرأت مخالفت با يك پاسبان ساده را نداشتند. «در پنج سال پيش از اين، اگر در يكي از اين بازارهاي ما يك پاسبان ميرفت و امر ميكرد كه دكان بالايش بايد بيرق باشد. مثلاً بيرق سه رنگ باشد، امروز چهارم آبان است… هيچ در ذهن مردم وارد نميشد با پاسبان بشود يك مخالفتي كرد، همه حساب ميبردند.»( همان، ج 4، صص 4- 253.)
4- دهة 55-45 را بايد دهة جشنها ناميد. بدين معني كه رژيم پهلوي در جهت نمايش قدرت و به زعم خودش كسب وجهة جهاني جشنهاي متعدّد با هزينههاي هنگفت برپا نمود كه همه از جيب ملّت و سرماية مملكت هزينه ميشد. لباس فرح در جشن تاجگذاري 1346 با طلا و جواهرات آويخته به او چندين ميليون تومان قيمت داشت. دنبالة لباس او را بيش از ده پانزده كنيز حمل ميكردند كه تازه لباس هركدام از كنيزها خود بسيار فاخر و گرانقيمت بود. جشنهاي دو هزار و پانصد ساله با آن مهمانيهاي عجيب از سران كشورها در چادرهاي سلطنتي در تخت جمشيد با آن همه حيف و ميلها شايد به اندازة بودجه چند سال مملكت را هدر داد و همة اينها غير از عيش و نوشها و خوشگذرانيهاي خاندان سلطنتي در خارج كشور بود.
5- پس از رحلت حضرت امام(ر.ه)، مرحوم حضرت آيتاللَّه نجابت(ق.س) در جلسهاي در مورد ويژگيهاي حضرت امام سخناني فرمودند كه قسمتي از متن آن كه عيناً از نوار پياده شده به شرح زير است:
«بسم اللَّه الرحمن الرحيم. حضرت آيتاللَّه العظمي آقاي خميني -قدّس اللَّه سرّه الشريف- جهات متعدّده امتيازات را خدا به ايشان عطا فرموده بود. در مرتبة اولي داستان خداشناسي ايشان است. در اين مورد، ايشان از تمام اقران خودشان برتري داشت. يعني هيچ يك از مجتهدين معاصر ايشان به اندازة ايشان، آثار شناسايي خدا از آنها ظاهر نشد. از كلمات شريف اين بزرگوار در اعلاميهها واضح ميشد كه ايشان دائماً متوجّه مُنعِم خودشان هستند. هر اعلاميهاي كه از سال 41 به بعد از ايشان ديده شد تمام پر بود از تذكّر به منعم. اگر ايشان در معرفت فرونرفته بودند، اگر بين خودشان و خداي خودشان منعم را نشناخته بودند، نميتوانستند در جميع سخنرانيها و بيانات شريفشان، دائماً توجّه بدهند خلق را به خداي اجلّ عالي و اوصاف خداي اجلّ و حضور منعم اجلّ عالي. براي همه اين مسأله واضح شد كه اگر معرفت در ايشان به مقدار عادي بود، قدرت تذكّر دائمي نبود. قدرت تذكّر دائمي منحصر است به شخصي كه خدا را ميشناسد. اگر تذكّر دائماً پيدا شد، آدم اطمينان پيدا ميكند كه اين بزرگوار در معرفت نقصي نداشتند. يعني آن مقدار كه بشر ميتواند در معرفت خداي تعالي قدم بردارد، ايشان برداشته بودند.
ثانياً، بهترين شاهد بر اينكه ايشان، بيش از همه، خدا را ميشناختند [اين بود كه] تكيه بر هيچ سببي و هيچ غيري نداشتند. يعني از اوّل قيام خودشان تا موقع رحلتشان، دائماً نظرشان از سبب منتفي بود. يعني هرچند اين بزرگوار -رضوان خدا بر ايشان باد- [از يك سو] تمام موجودات را، بالاخص آدميزاد را، خليفه خداوند ميدانستند، تاج كرامت را براي بنيآدم ميدانستند، آيه (و لقد كرّمنا بني آدم)( سوره اسراء، آيه 70.) را مربوط به تمام موجودات ميدانستند، [يعني] كه همه گرامي هستند به تاج معرفت، به تاج امانت، هيچيك از موجودات زير بار امانت نرفتند الّا بنيآدم، [يعني هرچند] اين بزرگوار -رضوان خدا بر ايشان- تمام كمالاتي كه خداي متعال براي خلقش گذاشته، مرتبه كاملهاش را، منحصر در بنيآدم ميدانستند، ولي تكيه بر هيچيك از موجوداتِ متشخّص نميكردند. هرگز ديده نشد وجهه شريفشان به موجودِ متشخّص باشد. تمام نظر شريفشان به موجود حقيقي بود. به موجودِ عرضي تبعي فاني نظر نداشتند… هرچند ملكوت شخص را متّصل به خدا ميدانستند، ولي جهت تشخّص فردي برايشان قيمتي نداشت… بالاخره استفاده ميشود كه ايشان تا موقع رحلتشان هرگز نظر شريفشان از منعم جدا نشد.
ثالثاً، خود بنده از ايشان دو كرامت ديدم: يك مرتبه در نجف اشرف، يك مرتبه در كربلاي معلّي كه اين دو كرامت از افراد عادي ميسّر نيست، بلكه منحصر است به افرادي كه به تمام معنا هوششان آن طرف است. از كسي كه هوشش اين طرف است اينگونه كرامات صادر نميشود.
رابعاً، شهيد دستغيب -رضوان خدا بر ايشان- كه بزرگوار مردي بود به تمام معنا صاحب علم و وجد و يقين و تقواي كامل، در حقّ آقاي خميني -رضوان اللَّه تعالي عليه- عقيده داشتند، بلكه علم داشتند، كه ايشان تمام منازل معرفت را طي كردند، اسفار اربعه را طي كردند، به فناي كامل رسيدند و پس از فنا، حسب آيه شريفه (رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرشِ يُلقِي الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه)( سوره غافر، آيه 15.) خداي اجلّ عالي ايشان را روح هدايت جديداً عطا فرمود. پس از آنكه محبوب را به نحو اتمّ شناخت، خداي اجلّ عالي عودش داد به خلق تا خلق را راستي راستي از منجلاب ضلالت نجات دهد.
بهترين شاهد براي فرمايش شهيد دستغيب نسبت به آقاي خميني رضوان اللَّه تعالي عليه [اين بود كه] قلوب اكثر جوانها بلكه تمام جوانها متوجّه به مبدأ شدند. در اثر هدايت اين بزرگوار، نوع مردم، بلكه اكثر مردم، بلكه نوع مؤمنين، محظوظ شدند به حظّ جديد. يعني راستي راستي فهميدند كه خداي تعالي و ائمّه طاهرين(ع) را بايد شناخت، نه دنيا و اهل دنيا و اسباب را. قشنگ اين معنا در قلوب نوع مردم ايران، بالاخص جوانها، بالاخص حزب اللَّه وارد شد كه اين كار، كار فرد عادّي نيست. مقلّب القلوب خداست، لكن طرف اگر قابليّت نميداشت، اگر خدا در مورد ايشان (رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرشِ يُلقِي الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلي مَن يَشاءُ) نميبود، اين همه حُسن نظر، حُسن خُلق، حسن توجّه دادن مردم به خداي تعالي ميسّر نميشد. لهذا تمام مردم بايد نسبت به اين بزرگوار طلب رحمت و طلب رضوان كنند، چون حق گردن تمام ايرانيها پيدا كرده.
6- اين حقير در جريانهاي قبل و بعد از انقلاب در دانشگاه و بيرون دانشگاه، مسائل زيادي را ديده و جريانات متعدّدي را از نزديك تجربه كردهام، ولي بزرگترين توفيق الهي براي اين حقير اين بود كه بحمد اللَّه، بهترين ايّام زندگيم را در محضر مرحوم حضرت آيتاللَّه نجابت گذراندم و به عنوان كوچكترين طلبه، از تعليمات ايشان در دو جنبة علم و عمل به اندازة بضاعت ناچيز خود، بهرهمند شدم و چه روزها و شبها كه در سفر و حضر، از نزديك تبلور توحيد، ايمان و وارستگي را در وجود ايشان مشاهده ميكردم. هرچند اذعان دارم كه:
مدح تعريف است و تخريق حجاب
فارغ است از شرح و تعريف آفتاب
مادح خورشيد مدّاح خود است
كه دو چشمم روشن و نا مُرْمَد است
ولي به مصداق (وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث)، گوشهاي از دريافت و شناخت خويش را در مورد ايشان در كتاب «كلمه حق» آوردهام، هرچند باز هم،
يك دهان خواهم به پهناي فلك
تا بگويم وصف آن رشك ملك
اين عارف واصل از مبارزين و مجاهدين به حق و از انگشتشمار مجتهديني بود كه عرفان حقيقي را در دو بُعد علم و عمل، متبلور ساخت و به همين سبب وقتي عارفي بزرگوار چون امام خميني، عَلَم توحيد را برافراشت و مردم را به سوي خدا خواند، حضرت آيتاللَّه نجابت در حمايت از ايشان با تمام دين و ايمانش بپاخاست كه:
جان گرگان و سگان هر يك جداست
متّحد جانهاي شيران خداست
حضرت آيتاللَّه حاج سيّد علياصغر دستغيب -حفظه اللَّه تعالي- در كتاب «مرآةالحقّ» در اين مورد ميفرمايند:
«اين مطلبي كه ميخواهم عرض كنم نه فقط بيان حقّي است كه اين بزرگوار (مرحوم آيتاللَّه نجابت) بر اين انقلاب شكوهمند و بحمداللَّه پيروز دارند، بلكه براي اينكه بدانيم كه حركت اولياي الهي و دعاي آنها و نظر آنها به همراه اين انقلاب مؤثّر واقع شده و منحصراً يك حركت ظاهري و صوري نيست… منزل ايشان هر شب (خرداد 1342) جلسه بود و شبي نبود كه بحث انقلاب و مبارزه مطرح نباشد. جديدترين اعلاميهها را اگر كسي ميخواست پيدا كند بيت مرحوم آيتاللَّه نجابت بود».
7- اگر كسي بتواند مجموعة گفتارهاي مرحوم حضرت آيتاللَّه نجابت(ق.س) را در درس تفسيرشان در مورد امام خميني جمعآوري كند، قطعاً يك كتاب خواهد شد. براي نمونه موارد زير كه مربوط به چند آيه اوّل سوره البقره است و مستقيماً از نوار پياده شده ذكر ميگردد:
«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًي لِلْمُتَّقينَ.»
«متّقي كسي است كه خودش را حفظ ميكند كه مبادا مبتلا شود به خلاف گفته پيامبر، به خلاف فرمان خميني. با فرمان آقاي خميني يا فرمان حضرت ولي عصر (عج) مخالفتي نداشته باشد.»
«الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ… وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ.»
ايمان به غيب: «ايمان به آقايي است كه زنده هستند… از انظار ما غايب هستند، ولي اين بزرگوار حتماً مردم را به خود وانگذاشته، حتماً دستور داده كه از كساني تبعيّت كنيد كه احكام خدا را استنباط ميكنند از قرآن مجيد، و ورع هستند خودشان، و متّقي هستند خودشان، و حرص به دنيا ندارند، و رغبتشان به آخرت بيش از رغبت آنها به دنيا است. الان ايمان به غيب يعني ايمان به خدا، سپس ايمان به خاتم الانبياء و ساير انبياء و اوصياء، سپس به حضرت ولي عصر (عج)، سپس به كساني كه آقا تعيين فرمودند… كه الان در عصر فعلي ما آقاي خميني است. خدا طول عمرش بدهد به حقّ محمّد و آل محمّد و سايهاش را از بالاي سر مسلمين بالاخصّ شيعه، بالاخصّ ايرانيها كم نكند. اطاعت آقاي خميني اطاعت خداست… هركس به آقاي خميني ايمان آورد كه ايمان به غيب است، بركات چهارده معصوم بيشتر برايش صادر ميشود«.
«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.»
«كساني كه عناد ميورزند به مبدأ اجل در ظرف قرآن، عناد ميورزند به خاتم انبياء در ظرف حضرت امير المؤمنين(ع)، عناد ميورزند به حضرت اميرالمؤمنين در ظرف آقاي خميني، كساني كه نسبت به آقاي خميني عناد ميورزند و بر عناد خودشان برقرار هستند، تحقيقاً مصداق اين آية شريفه هستند. ترساندن آقاي خميني هيچ تأثيري در ايشان نميكند. سواءٌ انذار آقاي خميني يا ترك انذار آقاي خميني. نُصح آقاي خميني يا عدم نُصح آقاي خميني، چرا؟ چون تا به حال آنچه ديده شده از اين افراد پليد اين است كه با حق طرف هستند، نه با شخصيّت آقاي خميني؛ يعني نستجير باللَّه اگر آقاي خميني سازشكار بود، اينها با او رفيق ميشدند. نه چون شخص خميني است، بلكه چون مظهر حق است، چون مظهر مُسلم است، مظهر مؤمن است، رابط بين خلق و حضرت وليعصر است… به او عناد ميورزند… بيتأمّل و بيترديد بالقطع و اليقين عرض ميكنم كساني كه با آقاي خميني از ناحيه اين كه مظهر اسلام است، مظهر حبل اللَّه است، مظهر مؤمن است، مظهر نايب حضرت بقيّة اللَّه است، هر كه با آقاي خميني عناد داشته باشد، اين آيه بر او تطبيق ميشود (هر كه باشد). از سر تا پا دينم را ميگويم. احمق است آن آخوند و سيّدي كه براي خميني تكليف معيّن كند. ما بالنّسبه به خميني چيزي نميفهميم. يك عمر دارد روي قرآن كار ميكند با خداپرستي و با تقوا حركت ميكند… كسي كه پيراهن تقوا به تن دارد و عمرش را گذاشته روي قرآن مجيد و عمرش را گذاشته روي تقوا و صحّت.
در برابر «فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» جاي ديگر درباره مؤمنين داريم: «زادَهُمْ هُدًي.»( سوره محمد، آيه 17.)
خداوند بيتقاضاي مخلوق، بيخواهش مخلوق نانش را ميرساند، آبش را ميرساند، سلامتياش را تأمين ميفرمايد. خميني را در اين وصفي كه ايران را كفر گرفته بود، برميانگيزاند. خداوند ساية همچو شخص محترمي را بر سر مسلمانها بالاخصّ ايرانيها قرار ميدهد. اينجور نبود كه ايرانيها تقاضا بكنند يك آقاي خميني بيايد و اين پهلوي برطرف بشود و به اين زودي دولت حقّه اسلام مستقر بشود. چنين توقّعي نداشتند. تفضّل خدا بود«.
«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ.»
«سست كردن مردم با ساحت قدس آقاي خميني، افسادي است كه از ناحيه شخص مفسد نسبت به معارف اسلامي وارد ميشود و از جنگ مسلّحانه فسادش كمتر نيست.»
«ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ.»
«اينها ديگر خودشان خودشان را بدبخت كردند. ضلالت را گرفتند، طرفيّت با آقاي خميني را پيشه كردند، هدايت از كفشان رفت. خدا نور را از قلبشان بيرون آورد.»
«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ.»
«در اثر عناد به حق زبانشان گنگ است… كورند، نه مظهر حق را ميفهمند، نه لباس حق و تقوا را ميفهمند… نميخواهند بفهمند و راستي راستي نميبينند به چشم فكرشان و عقلشان و دلشان كه چطور حزب اللَّه نسبت به آقاي خميني كه خدا طول عمرش بدهد و هم به حزب اللَّه كه اينها چطور با اين انسجام دارند كار ميكنند. چنين رهبري و چنين ملّتي با اين خصوصيّات هيچ وقت در تاريخ ديده نشده… چنين ملّتي را خدا به حقّ فاطمه زهرا بركت دهد، دلِ خوش و طول عمر و استراحت خاطر به خميني بدهد«.
«يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيّايَ فَارْهَبُونِ.»
«به تمام معنا قصّه موسي بن عمران و قصّه وفا به عهد خدا و وفا كردن خدا به عهد آنان… به تمام معنا اين آيه منطبق است بر حال ايرانيان و حضرت امام خميني. همان طوري كه موسي بن عمران نعمت خدا بود براي بنياسراييل، امام خميني هم براي ايرانيها، هم براي دنياي آنها و هم براي آخرت آنها نعمت عظمي است«.
8- در اينجا بيمناسبت نيست كه به چند بيت از اشعار آن مرحوم كه قبل از انقلاب در مدح حضرت امام خميني و خطاب به شاپور بختيار سرودهاند، اشاره شود:
بيـا شاپـور قـدري گرد عاقـل
گذر از نام و ننگ و از مشاغـل
رسان خود را به سـردار حقيـقي
امــام عــالِمِ عالـَم خمينـي
در آن صورت كند بخت تو يـاري
كه گيرد دست تو آن روح باري
بـود او محيــي ايـران و ملّـت
رهانده جمله را از خـاك ذلـّت
ز جـدّش ارث بـرده علم قـرآن
بود علّامـه مطلـق به وجــدان
مفيد و مرتضي و شيخ طـوسـي
صدوق و حلّي و شيخ طبـرسي
شهيـديـن و محقـّق با كلينـي
همه حيّند و ظاهر در خميــني
نيامــد عالمـي گـردد مـؤسّس
كند قرآن اساس و خود مهندس
به شرق و غرب و هر قطر زميني
رسانده حكم قــرآن را خميني
9- اشاره به حديث معروفي است كه شيعه و اهل سنّت هر دو نقل كردهاند و آن اين كه بندة خدا ميتواند در اثر عمل به احكام الهي به مقامي از ولايت برسد كه به آن «قرب نوافل» ميگويند و در آنجا خدا قواي ادراكي و تحريكي بنده ميگردد:
«لايَزالُ العَبدُ يَتَقَرَّبُ اِلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتّي أحبُّه فَاِذا أحبَبْتُه كُنتُ سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ و بَصَرَه الّذي يَبصُرُ بِه وَ لَسانَه الّذي يَتَكَلّمُ بِهِ وَ يَدَهُ الّتي يَبْطِشُ بِها وَ رِجْلَهُ الّتي يَمشي بِها….»
10- امام آنقدر خود را قدردان اين مردم ميدانست كه در وصيّتنامه خود مينويسند:«من به جرأت مدّعي هستم كه ملّت ايران و توده ميليوني آن در عصر حاضر بهتر از ملّت حجاز در عهد رسولاللَّهصلي الله عليه وآله و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين و حسين بن عليعليهالسلام ميباشند… اسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزنداني تربيت نموده و ما همه مفتخريم كه در چنين عصري و در پيشگاه چنين ملّتي ميباشيم.»( صحيفه نور، ج 2، ص 411.)
11- مثلاً سازمان مجاهدين خلق را كه ادّعاي مبارزه مسلّحانه عليه رژيم شاه داشت، بسياري از شخصيّتهاي مذهبي و ياران امام در داخل كشور تأييد كردند و حتّي به امام نامه نوشتند تا امام نيز آنان را تأييد كند و از وجوهات سهمي براي آنان در نظر بگيرد. تقريباً همة شخصيّتها و شاگردان حضرت امام در داخل كشور آنها را تأييد كردند و بعضي از آنها را با نامه خدمت امام فرستادند، ولي امام نه تنها آنان را تأييد ننمود، بلكه حتّي آنان را از مبارزه مسلّحانه منع فرمود. خود ايشان در يك سخنراني گفتند كه يكي از اعضاي اين سازمان به نجف آمده بود و تأييديّه ميخواست و شروع به صحبت و اعلام مواضع اعتقادي كرده بود. امام فرمودند: «اين آمده بود كه من همراهي كنم با آنها. من هيچ راجع به اينها حرف نزدم. همهاش را گوش كردم. فقط يك كلمه را كه گفت: «ما ميخواهيم قيام مسلّحانه بكنيم».، گفتم: «نه، شما نميتوانيد قيام مسلّحانه بكنيد. بيخود خودتان را به باد ندهيد.»( همان، ج 12، ص 466.)
و اتّفاقاً ملاحظه كرديم كه در طول رژيم شاه از سالهاي 50 تا 54 صدها جوان را به باد دادند بدون آن كه بتوانند يك ترقّه عليه رژيم منفجر بكنند و بعد هم قضيه انحراف ايدئولوژيك آنها در سال 54 به وجود آمد كه ضربه مهلك ديگري به خطّ اعتقادي جوانان مبارز بود.
12- حضرت امام خميني در وصيّتنامه الهي - سياسي خود مينويسند: «بيترديد رمز بقاي انقلاب اسلامي همان رمز پيروزي است و رمز پيروزي را ملّت ميداند و نسلهاي آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلي آن انگيزه الهي و مقصد عالي حكومت اسلامي و اجتماع ملّت در سراسر كشور با وحدت كلمه بر همان انگيزه و مقصد. اينجانب به همه نسلهاي حاضر و آينده وصيّت ميكنم كه اگر بخواهيد اسلام و حكومت اللَّه برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل از كشورتان قطع شود، اين انگيزه الهي را كه خداوند تعالي در قرآن كريم بر آن سفارش فرموده است، از دست ندهيد و در مقابل اين انگيزه كه رمز پيروزي و بقاي آن است، فراموشي هدف و تفرقه و اختلاف است.»( همان، ج 21، ص 404.)
13- به تعبير مرحوم حضرت آيتاللَّه نجابت علّت اين امر آن بود كه ايشان مؤيّد به تأييد الهي و نظر خاصّ حضرت بقيّةاللَّه روحي و ارواح العالمين له الفداء بودند. چنانكه مرحوم آيتاللَّه نجابت در تفسير آيه (ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتّقين) ميفرمايند:
«مشار اليهِ ذلك [با توجّه به آيه ديگري كه] ميفرمايد: (بَل هُو آياتٌ بَيِّنات في صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا العِلم) [قلب صاحبان علم است] كه در رأس همه و سرسلسلة همه، حضرت خاتم انبياء هستند و يازده فرزند ايشان… قرآنِ كلام اللَّه كه محفوظ است نزد حضرت احديّت و خداوند اجلّ حافظش است، آن است كه در صدرِ حضرت رسول اكرم است و در صدرِ آقا اميرالمؤمنين و يازده فرزند ايشان، و… فعلاً منحصر است به حضرت وليعصر و عدّهاي كه خودشان را چسبانده اند به حضرت وليعصر كه در رأس آنها آقاي خميني است. آقاي خميني هرچه از علوم قرآن استفاده ميكند از بركات حضرت وليعصر است، از بركات ائمّه اطهار است، نه اينكه مستقيماً خودش منوّر است. امور راجع به شؤون خلق را ميفهمد، لكن علوميكه راجع به حضرت احديت است و از اسرار آل محمّد است، هرچه را بفهمد، از بركات حضرت وليعصر است، از بركات تبعيت ايشان است. آنكه هادي متّقين است، آنكه موجب ايصال الي المتّقين است و متّقين را به هدف خودشان ميرساند، آن صدرِ حضرت وليعصر است.
14- مرحوم حضرت آيتاللَّه نجابت(ره) در همان سخناني كه پس از رحلت حضرت امام فرمودند، دومين ويژگي امام را پس از معرفت خدا، فقه ايشان دانسته فرمودند:
«جهت ثانيه ايشان كه موجب امتياز ايشان بر تمام طبقات اهل علم بلكه بر سابقين است، آن جهت فقاهت اين بزرگوار است. يعني اين بزرگوار اَفقَهِ تمام علماء عصر خودشان، و بالنسبه به سابقين، كمنظير هستند. نسبت به بعضي از سابقين تقدّم دارند از حيث فقاهت. يعني اين بزرگوار در اثر اطمينانش و يقينش و معرفتش به خداي تعالي، احكام قرآن در نظر شريفش زنده بود«.
15- اگر كسي همّت كند و در سخنان امام پژوهش نمايد، ميتواند براي بسياري از سخنان امام آيات و روايات محكم و مستند پيدا نمايد، يعني عليرغم اين كه امام كمتر ديده ميشد كه مستقيماً به روايت اشاره كنند و يا آيه قرآن را تلاوت نمايند، بلكه خيلي عادي و با زبان عامّه مردم سخن ميگفتند، ولي با اين وجود، اكثر كلماتشان ترجمهاي از يك آيه يا روايت بود. پيدا كردن اين آيات و روايات خود ميتواند موضوع پژوهش مستقلّي باشد.
16- امام در مورد قبول قطعنامه ميفرمايند: «و امّا در مورد قبول قطعنامه كه حقيقتاً مسأله تلخ و ناگواري براي همه و خصوصاً براي من بود، اين است كه من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و كشور و انقلاب را در اجراي آن ميديدم؛ ولي به واسطه حوادث و عواملي كه از ذكر آن فعلاً خودداري ميكنم و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد، و با توجّه به نظر تمامي كارشناسان سياسي و نظامي سطح بالاي كشور كه من به تعهّد و دلسوزي و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتشبس موافقت نمودم و در مقطع كنوني آن را به مصلحت انقلاب و نظام ميدانم و خدا ميداند كه اگر نبود انگيزهاي كه همه ما و عزّت و اعتبار ما بايد در مسير مصحلت اسلام و مسلمين قرباني شود، هرگز راضي به اين عمل نميبودم و مرگ و شهادت برايم گواراتر بود، امّا چاره چيست كه همه بايد به رضايت حق تعالي گردن نهيم.»( همان، ج 21، ص 92.)
و باز در جاي ديگر ميفرمايند: «خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودان و خانوادههاي معظّم شهدا و بدا به حال من كه هنوز ماندهام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سركشيدهام، و در برابر عظمت و فداكاري اين ملّت بزرگ احساس شرمساري ميكنم و بدا به حال آناني كه در اين قافله نبودند و بدا به حال آنهايي كه از كنار اين معركه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظيم تا به حال ساكت و بيتفاوت و يا انتقادكننده و پرخاشگر گذشتند. آري، ديروز روز امتحان الهي بود كه گذشت و فردا امتحان ديگري است كه پيش ميآيد و همة ما نيز روز محاسبه بزرگتري را در پيش رو داريم. آنهايي كه در اين چند سال مبارزه و جنگ به هر دليلي از اداي اين تكليف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندانشان و ديگران را از آتش حادثه دور كردهاند، مطمئن باشند كه از معامله با خدا طفره رفتهاند… من مجدّداً به همة مردم و مسئولين عرض ميكنم كه حساب اينگونه افراد را از حساب مجاهدان در راه خدا جدا سازند و نگذارند اين مدّعيان بيهنر امروز و قاعدين كوتهنظر ديروز به صحنهها برگردند.»( همان، ج 21، ص 93.)
17- در اينجا اگر ادبيات حضرت امام را در برابر مخالفيني چون شريعتمداري، بنيصدر و منافقين به ياد بياوريم، ميتوانيم درس بزرگ ديگري از حضرت امام در برخورد با مخالفان بگيريم. هيچگاه امام هتّاكي نكردند، آبروي آنان را نبردند، افشاگري از عيبهاي پنهان آنان ننمودند، تا چه رسد به تهمت زدن و دروغ بستن. حتّي زماني كه بنيصدر فرار كرده و به پاريس رفته بود، باز هم امام به او بياحترامي نميكردند، بلكه در يك سخنراني خطاب به او ميگفتند: «من دوست داشتم كه شما در ايران ميمانديد و به مردم خدمت ميكرديد». امام در جايي قسم خوردند كه واللَّه من از اوّل با رياست جمهوري بنيصدر و با نخستوزيري بازرگان مخالف بودم، ولي هيچگاه اين مخالفت در طول دوران دولت موقّت يا رياست جمهوري بني صدر از كلام امام ظاهر نشد. برخورد ايشان با شريعتمداري و حزب خلق مسلمان نيز درس بزرگ ديگري بود كه اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً.
18- امام خود در اين باره ميفرمايند: «مسأله كتاب آيات شيطاني كاري حساب شده براي زدن ريشه دين و دينداري و در رأس آن اسلام و روحانيّت است.»( همان، ج 21، ص 277.)
و در جاي ديگر ميفرمايند: «اين يك نمونه است كه خدا ميخواست پس از انتشار كتاب كفرآميز آيات شيطاني در اين زمان اتّفاق بيفتد و دنياي تفرعن و استكبار و بربريت، چهره واقعي خود را در دشمني ديرينهاش با اسلام برملا سازد تا… با تمام وجود درك كنيم كه… مسأله… تعمّد جهانخواران به نابودي اسلام و مسلمين است، والّا مسألة فردي چون سلمان رشدي آنقدر برايشان مهم نيست كه همة صهيونيستها و استكبار پشت سر او قرار بگيرند.»( همان، ج 21، ص 291.)
19- ايشان خطاب به گورباچف ميفرمايند: «اوّلين مسألهاي كه مطمئنّاً باعث موفّقيّت شما خواهد شد اين است كه در سياست اسلاف خود داير بر «خدازدايي» و «دينزدايي» از جامعه كه تحقيقاً بزرگترين و بالاترين ضربه را بر پيكر مردم كشور شوروي وارد كرده است، تجديد نظر نماييد… شما اگر بخواهيد در اين مقطع گرههاي كور… را با پناه بردن به كانون سرمايهداري غرب حل كنيد، نه تنها دردي از جامعه خويش دوا نكردهايد كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند… مشكل اصلي كشور شما مسألة مالكيّت و اقتصاد و آزادي نيست، مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست، همان مشكلي كه غرب را هم به ابتذال و بنبست كشيده و يا خواهد شد.»( همان، ج 21، ص 21-220.)
20- در كنفرانس اخيري كه در كشور اتريش برگزار شد و موضوع آن «خدا و جهاني شدن» بود، از نزديك مشاهده كردم كه به خصوص هنر سينما چقدر ميتواند در رساندن پيامها مؤثّر باشد و ما در جهت ساختن و ارائه فيلمهايي كه بتواند ديدگاههاي اسلام و انقلاب را به غربيان بشناساند، ضعيف عمل كردهايم. مثلاً در جلسهاي كه به طور خصوصي در حاشية كنفرانس داشتيم، مشاهده كردم كه دانشجوياني از كشورهاي آلمان، آمريكا، اتريش، يونان و اسپانيا فيلم «طعم گيلاس» كيارستمي را ديدهاند و نكاتي را دربارة آن فيلم مورد بحث قرار ميدادند، ولي وقتي من در بحث «گفتگوي اديان» و خدا از ديدگاه عرفان از فيلم «از كرخه تا راين» حاتميكيا ياد كردم، هيچكدام اين فيلم را نديده بودند. وقتي موضوع فيلم و پيام آن را براي ايشان توضيح دادم، بسيار به ديدن اين فيلم علاقهمند شدند، امّا هنگاميكه از رايزن فرهنگي نواري از اين فيلم را براي آن دانشجويان درخواست كردم، متأسّفانه موجود نبود.
21- در همين كنفرانس كه در اتريش برگزار شد، موضوع سخنراني بنده «خدا از ديدگاه عرفان اسلامي و عرفان مسيحي» بود كه براي آنان بسيار جذّاب بود، به خصوص آن كه از ديدگاه آنان از طرف يك به اصطلاح «ملّا» ارائه ميشد، چرا كه بسياري از آنان تصوّر ميكردند كه اسلام تنها در مجموعهاي از احكام خشك و انعطافناپذير شريعت محصور ميباشد و وقتي براي آنان توضيح ميدادم كه امام خميني(ق. س) يك عارف تمام عيار بودند و حتّي ديوان اشعار عرفاني دارند، براي آنان بسيار تعجّبانگيز بود.
صفحات: 1· 2