اسوه جاوید
در آنجا نوشتم كه در اين زمينه نديدهام تاكنون كسي قلم زده و تحقيق كرده باشد و اولين بار است كه اين واقعيت روشن ميشود . دوست روحاني و همكار ديرين ما در مجله « درسهايي از مكتب اسلام » آقاي سيد هادي خسرو شاهي « جمال شناس » معاصر كه شايد بيش از ديگران پيرامون مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي تحقيق و بررسي كرده و قلم زده باشد ، پس از ديدن آنچه نوشته بودم پيشنهاد كردند كه آنچه را در كتاب آن نوشتهام ، و از آنچه تحت عنوان « سيد جمال الدين اسدآبادي بيدار كننده ملل شرق و جهان اسلام » در جلد اول « نهضت روحانيون ايران » نگاشتهام ، مقالهاي تهيه كنم و براي ايشان بفرستم تا در ويژه نامه سيد جمال الدين در سري « تاريخ و فرهنگ معاصر » چاپ شود ، ولي در آن وقت توفيق آن را نيافتم . اينك با سفارش متوالي ايشان و دفتر « مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي » آن مقاله را براي كنگره بزرگداشت سيد جمال الدين كه در تهران و همدان برگزار ميشود ، نوشته و ارسال ميدارم ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
دور نمايي از شخصيت انقلابي سيد
در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي و همزمان با سلطنت ناصرالدين شاه قاجار ، اروپا از لحاظ تمدن جديد و علوم و صنايع پيشرفت حيرت انگيزي نموده بود . هر روز به ترقيات تازهاي نائل ميگشت و در هر مرحله پيروزي نويني كسب ميكرد ، بطوري كه در اغلب كشورهاي اروپايي مردم در سايه آزادي و حكومت قانون ، زندگي سعادتمندانهاي را دنبال مينمودند .
ولي بدبختانه ممالك اسلامي چه آنها كه همان زمانها در زنجير استعمار اروپايي گرفتار شده بودند و چه كشورهاي مستقل همه در خواب غفلت به سر ميبردند . به همان ميزان كه اروپا كاملاً بيدار و در تمام رشتهها سرگرم كار و كوشش بود و هر روز گام تازهاي به طرف تمدن برميداشت ، در خاور ميانه و داخله ممالك اسلامي حكومت فردي و ديكتاتوري با فشار هر چه تمامتر مستقر بود . مردم ستمديدة اين كشورها در زير يوغ حكومت استبدادي از نعمت آزادي فردي و حيات اجتماعي به كلي بينصيب بودند . هر كس به هر وسيله ميتوانست به مردم ظلم ميكرد و آنها را مانند گوسفند ميدوشيد . مخصوصاً در ايران مظالم شخص شاه و درباريان و خودسري شاهزادگان و فشار دولتها و حكام شهرها و كدخدايان دهات و قصبات جان مردم را به لب رسانده بود …
در چنين محيط تاريك و موقع باريكي يك نفر روحاني ايراني شيعه و روشندل با اراده و سياستمدار سخنور و نويسندة زبردستي قيام نمود و پرچمدار آزادي مسلمين و منادي بيداري ملل مشرق زمين گشته و در صدد بود كه اساس حكومتهاي فردي و روشهاي استبدادي ممالك اسلامي را علةالعلل تمام بدبختيهاي مسلمانان بود به كلي ريشهكن كند و مردم را با اوضاع دنياي جديد و تحولات و انقلابات اروپا آشنا ساخته مانند آنان در زندگي به سوي ترقي و تكامل جلو برد .اين مرد نامي سيد جمال الدين اسدآبادي بود كه قطعاً خوانندگان نام او را شنيده و كم و بيش با زندگاني او آشنايي دارند .
سيد جمال الدين به ممالك اسلامي : به افغانستان و هندوستان و مصر و حجاز و تركيه و عراق و سوريه و كشورهاي مسيحي روسيه و فرانسه و آلمان و انگلستان سفر كرد و همه جا در مجامع مسلمين اعم از شيعه و سني با قلم و بيان فكر بلند خود را دنبال نمود و در همه جا نيز با استقبال فوقالعادهاي مواجه گشت . در همه جا شاگرداني تربيت كرد و آنها نيز مانند خود وي در راه بيداري مسلمانان جهان و مبارزه با ظلم و زور پادشاهان و حكام وقت ، خدمات با ارزش و لياقت شايستهاي از خود نشان دادند .
قيام سيد جمال الدين اسدآبادي موجب بيداري تمام ممالك اسلامي شد ، ولي متأسفانه وجود حكومتهاي فردي مانع به ثمر رسيدن آمال و آرزوي بزرگ او بود . سيد جمال الدين دوبار به ايران آمد . بار اول در سال 1303 هـ به دعوت ناصرالدين شاه كه آوازة او را شنيده و شيفتة شخصيت جهاني وي شده بود از راه نجد و حجاز به ايران آمد و مورد توجه شاه واقع شد ، ولي چون افكار انقلابي داشت و از آزادي و ضديت با حكومت استبدادي دم ميزد ، مورد بياعتنايي شاه قرار گرفت .
سيد به واسطة اطلاعات علمي و سياسي و احاطه بر تواريخ عالم و اخلاق امم و طلاقت لسان و حسن بيان به اندازهاي در نزد علما و امرا و بزرگان ايران نفوذ و موقعيت پيدا كرد كه در آن عصركمتر كسي ميتوانست به آن مقام عالي نائل گردد ، ولي او كه بياعتنايي شاه را نسبت به خود ديد ، از راه روسيه به اروپا سفر كرد ، تا اينكه در سال 1307 هجري كه ناصرالدين شاه به اروپا رفته بود در مونيخ با او ملاقات و مجدداً با دعوت وي به ايران آمد .
در اين سفر نيز تا چندي شاه در مهام امور از فكر بكر و رأي رزين سيد استفاده مينمود ، ولي چون سيد در همان حال هدف خود را دنبال ميكرد و سخناني ميگفت كه به نفع شاه مستبد و طرز رفتار او و درباريان او نبود ، ميرزا علي اصغر خان امين السلطان صدر اعظم ، شاه را از نفوذ و افكار انقلابي وي به وحشت انداخت .
سيد هم كه بيمهري شاه را مشاهده نمود به حضرت عبدالعظيم رفت و مدت هشت ماه در آنجا توقف نمود و به هدايت افكار و توجه مردم به اصلاحات مملكتي و حريت و آزادي پرداخت . ناصرالدين شاه كه وضع را چنين ديد در حالي كه سيد در بستر بيماري غنوده بود پانصد سوار فرستاد و در سرماي زمستان و برف و باران به طرز فجيعي او را از صحن مطهر بيرون كشيده تحتالحفظ به عراق تبعيد كرد ، ولي افكار انقلابي سيد در ايران باقي ماند و مردم بيدار شدند و دانستند كه در سايه همت عالي و اتحاد و روشنبيني ميتوان با ظلم و فساد و استبداد و حكومتهاي فردي و خودكامه مبارزه كرد و نتيجه گرفت .
سيد جمال الدين قبل و بعد از واقعه لغو امتياز كمپاني انگليسي رژي كه انحصار داخلي و خارجي ايران را تا مدت شصت سال به خود اختصاص داده و با فتواي مرحوم ميرزاي شيرازي و فشار افكار عمومي دچار شكست شد ، دو نامه مهيج تاريخي به زبان عربي مشتمل بر شكايت از مظالم ناصرالدين شاه به ميرزاي نوشته كه به فارسي هم ترجمه و منتشر شده و حاكي از قدرت قلم سحار و فكر مواج و عزم آهنين آن مرد عاليقدر اسلام است …
اكنون بايد ديد چه عامل يا عواملي باعث شد كه سيد اين روحاني تحصيل كرده حوزههاي علمي شيعه به اين فكرها بيفتد ، آن هم در عصر و زماني كه در حوزههاي علمي از اين مقوله خبري نبود و تنها به كارهاي ديني و تكاليف روحاني مبادرت ميورزيدند . ما بدين گونه به اين سؤال پاسخ ميدهيم :
نبوغ او در ايام كودكي
در كتاب « شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسدآبادي » به قلم ميرزا لطف الله خواهرزاده سيد ميخوانيم كه سيد متولد در ماه شعبان 1254 ، از سال 1259 تا 1262 ، يعني از سن 5 سالگي تا 10 سالگي « دبستانش خانه و مربي و آموزگارش پدر فرزانهاش بوده » در چند ماه قرآن را خوانده و مقدمات عربي را هم در سالهاي اول به خوبي تحصيل مينمايد . بعدها در بعضي از آيات قرآني و بخصوص در معني سوره مباركة « الم نشرح » كه معني تحت اللفظي آن را با پدرش در مقام بحث بر ميآيد ، ميگويد تا آنچه ميخوانم معني آن را به قاعده حالي نكنيد درس نخواهم خواند ! .
سه چهار روزي مناظره اين مبحث داشته و درس نميخوانده ، تا اينكه در موقعي كه با اطفال سرگرم بازي بوده به سرعت از كوچه به خانه ميآيد و ميگويد امروز حقيقت و سر معناي سوره مباركه بر من معلوم شد و قسمتي از آن را بيان ميكند كه پدرش مات و مبهوت مانده صورتش را ميبوسد و سجدة شكر به جا ميآورد . در ايام بچگي اين قبيل مطالب بسيار از او مشاهده شده . كتابهاي مشكل عربي را از هر يك ، چند ورق و چند فصل و بابي بيش نميخوانده است و باقي را در نهايت خوبي به همشاگردانش درس ميداده است .
آقاي حاجي سيد هادي اسدآبادي از همسالان و همشاگردانش كه قريب 88 سال از عمرش ميگذرد ( پسر دايي سيد ) از ذكاوت و فراست او نقلها ميكند كه باعث حيرت هر شنوندهايست . حافظة فوقالعاده او باعث ترقي سريع وي گشته و در جواني در علوم اسلامي متبحر ميشود . پدرش چون لياقت ذاتي و استعداد او را مشاهده ميكند پنهاني از مادرش او را برداشته ، در حدود سال 1264 هجري كه ابتداي سال دهم عمر او بوده به قزوين ميروند . دو سال در قزوين در مدرسه و در نزد پدرش تحصيل ميكند . چنان شوق به تحصيل داشته كه ايام جمعه و اعياد را به هيچ وجه تعطيل نميكرده است … سپس ميگويد : پدر « در ابتداي سال 1266 او را برداشته به تهران ميرود .»1
در تهران و در برخورد با آقا سيد صادق طباطبايي
ميبنيم كه اين طلبه خردسال نابغهاي بوده كه نظيرش كمتر ديده شده و سالها بايد تا يك نفر مانند او ديده شود . امروز با وسائل ارتباط جمعي گاهي در تلويزيون يا صفحات جرائد ، اين قبيل كودكان را ميبينيم يا در كتابها خواندهايم ، ولي آن روز اطلاع از وجود اين قبيل كودكان نابغه چندان ميسر نبود . ميرزا لطف الله راجع به ورود سيد با پدرش به تهران و برخورد با آقا سيد محمد صادق طباطبايي همداني روحاني اول تهران كه همان نيز باعث شكوفايي نبوغ سيد شد ، تحت عنوان « اولين ورود سيد به تهران با پدرش » مينويسد : « تقريرات خود سيد است كه به جهت من بيان فرموده بودند : « در ابتداي سال 1266 به تهران رفتم و در محله سنگلج در خانه سليمان خان صاحب اختيار كه پدرم را ميشناخت و اهل ولايت و حاكم اسدآباد بود منزل كرديم . در روز بعد از چند نفر پرسيدم كه امروز عالم و مجتهد معروف تهران كيست ؟ آقاي آقا سيد صادق را معرفي كردند .
فرداي همان روز پنهان از پدرم به مدرسة ايشان رفته ، ديدم طلاب دور آقا را گرفته و آقا مشغول تدريس است . سلام كرده ، از نبودن جا ، درب حجره نشستم . يكي از كتب مهمة عربي را كه ( اسم آن را سيد فرمودند و بنده فراموشم شده ) در دست دارد و مسئله غامض از آن را شرح و معني ميكند ، ليكن بطور اختصار و مبهم . پس از اتمام درس گفتم جناب آقا ! اين مسئله را مجدداً تكرار فرماييد كه استفاده حاصل شود ، چه از بيانات مختصر ، فايده كامل حاصل نشد . آقا نظر تند و غضبآلودي از روي تحقير به جانب من كرده ، فرمودند : تو را به اين فضوليها چه ؟ گفتم تقاضاي فهميدن مسائل علمي ربطي به فضولي ندارد ، دانستن علم به بزرگي و كوچكي نيست و همان مسئله را به قدر دو ورق خوانده و ترجمه كردم .
آقا اين طور كه ديدند فوراً برخاسته به جانب من آمدند و من هم برخاسته مستعد شدم و تصور كردم قصد زدن مرا دارد . چون به من رسيد صورت مرا بوسيده ، دستم را گرفته پهلوي خود نشانيد . بسيار اظهار ملاطفت كرده ، از حال و موطنم جويا شدند . معرفي خود را كردم . به فوريت فرستادند پدرم را آوردند و يكدست لباس به اندازه من خواستند .
پس از ملاقات و بجا آوردن رسوم ظاهري ، تفصيل را از اول تا آخر به جهت پدرم نقل ، و لباسي كه خواسته بودند مرا به پوشيدن آن امر كردند و به دست خود عمامه بسته به سرم نهادند . من تا آن روز عمامه نگذاشته با كلاه بودم . 2
سپس ميرزا لطف الله خود ميافزايد كه : « چند روز آقا سيد صادق از آنها در منزل خود ميهمانداري ميكند و اين مسئله در تهران شيوعي پيدا ميكند . اغلبي از علماي وقت ، فيض حضورش را غنيمت شمرده ، به خدمتش ميرسند. هيچ نبايد تعجب كرد ، زيرا از اين قبيل نوابغ نوجوان داشتهايم و داريم . آنچه دربارة شيخ الرئيس ابن سينا و فخرالمحققين پسر علامه حلي و فاضل هندي و آقا مجتهد اصفهاني و ديگران نقل ميكنند و به ثبوت رسيده ، گواه بر اين مدعاست .
اكنون بايد ديد اين آقا سيد محمد صادق چه موقعيت و جايگاهي در علم و عمل داشته و سيد جمال نابغة نوجوان 12 ساله از اين برخورد چه درسي آموخته است . در « المآثر و الآثار » كتاب دولتي كه زير نظر محمد حسن خان اعتماد السلطنه وزير علوم عهد ناصري نوشته شده است ، شرح حال مختصر آقا سيد صادق طباطبايي را بدين گونه آورده است :« آقا سيد صادق طباطبايي همداني از عظما و رؤساي دين و از جملة فقها و مجتهدين بود . در تهران مينشست .
به مقام بزرگواري و بسط يد و نفاذ حكم و قبول عامه كه او داشت كمتر كسي رسيده است . عمدة تلمذ وي در اصول بر شيخ محمد حسين صاحب فصول بوده و بر آن كتاب نيز تعليقات پرداخته و احياناً شعري فقيهانه ميساخت . الحق در حفظ حماي شريعت از هيچ دقيقه نميگذشت و در هيچ باب اقدام و اهتمام او را ديگري نداشت و ميگويد : فوتش در 16 ربيعالثاني 1300 اتفاق افتاد .3
فقيه بزرگوار ميرزا احمد تنكابني معاصر ديگر او از وي بدين سان ياد ميكند : « آقا سيد محمد صادق طباطبايي از سادات طباطبا و از قبيله بحرالعلوم و محيي آداب و رسوم و افاضهاش بالنسبه به فرق ناس علي سبيل العموم ، سلمان عصر و فريد دهر و از تلامذة صاحب فصول و از صاحبان فقه و اصول و سرآمد فحول و در امر به معروف متعصب و در تهران ساكن و او را به مؤلف كتاب محبت بياندازه ، بلكه قاطبة علما از افاضات او بهرهمند و از صاحبان نفوس قدسيه است . سلمه الله تعالي 4
لازم به ذكر نيست كه سيد جمال طلبة نابغة نوجوان در مدتي كه در تهران بوده و چنين عالم عاقل و فقيه نامآوري را از نزديك ميديده كه در اجراي احكام شرعي و امر به معروف و نهي از منكر متصلب است ، نه تنها از محضرش كسب علم نموده ، بلكه چون نظري وسيع و روحي حساس داشته به فكر ميافتد كه يك عالم دين و آگاه از تعاليم اسلامي بايد امر به معروف و نهي از منكر و در فكر مردم و دفاع از حقوق آنان باشد .
اين درسي بوده كه سيد جمال طلبه نابغه نوجوان از برخورد با آقا سيد محمد صادق طباطبايي همداني روحاني نافذالحكم و متعصب در امر دين آموخته است ، زيرا او تا آنموقع عالمي به اين جامعيت نديده بود . علما بيشتر درس ميگفتند و نماز جماعتي ميخواندند ودر برابر حكام وقت و سلطه آنها بر جان و مال و نواميس مردم قدرتي نداشتند كه ابراز وجودي كنند .
سيد جمال در خانه حاج ميرزا محمود طباطبايي بروجردي درست معلوم نيست سيد جمال همراه پدر چقدر در تهران مانده است . او فقط چند روزي ميهمان آقا سيد محمد صادق طباطبايي بوده است . احتمال ميرود چند ماهي مانده است و چون فضاي بازتري جستجو ميكرده به اتفاق پدر قصد رفتن به عتبات عاليات و شركت در دروس علماي بزرگ آن حوزه ميكند ، آن هم در عصر مرجعيت شيخ انصاري مرجع مطلق وقت و به اين منظور تهران را ترك ميگويد . خواهرزادهاش ميرزا لطف الله اسدآبادي مينويسد : « در همان سال 1266 هـ از تهران به قصد عتبات عاليات به اتفاق پدرش حركت كرده ، از طريق بروجرد عازم مقصد ميشوند .
در بروجرد هم قرين اين مطلب با مرحوم حاجي ميرزا محمود مجتهد كه در علم و فضل مشهور بودهاند ، پيش ميآيد . حاجي مذكور مجذوب كمالات و حالات او شده ، تقريباً سه ماه آنها در منزل خود نگاهداري ميكند .5 از حسن اتفاق اين حاج ميرزا محمود عالم نامدار بروجرد هم مانند آقا سيد محمد صادق طباطبايي مردي نافذالحكم و در امر دين بسيار متصلب بوده است . هر دو از يك خاندان بودهاند ، با اين فرق كه آقا سيد صادق از سادات طباطبايي همدان بوده و در تهران اقامت داشته است و حاج ميرزا محمود از تيره ديگر اين سادات ساكن بروجرد بوده است .
در اينجا لازم است براي آشنايي بيشتر با اين روحاني بزرگ كه سيد جمال اسدآبادي نابغة جوان 13 ساله را با پدر دانشمندش در سر راه آنها به كربلا سه ماه در خانه خود نگاه داشته و پذيرايي نموده ميدانيم كه او كيست و از چه خانداني است و در علم و فضل و نفوذ كلمه داراي چه مقامي بوده است ، تا از آن در تأثير بخشيدن به شكوفايي به نبوغ سيد جمال نابغة نوجوان در مدتي كه در خانه او بوده است ، بهرهگيري كنيم .
مرحوم حاج ميرزا محمود فرزند سيد علي نقي ، فرزند سيد جواد ، فرزند سيد مرتضي ، فرزند سيد محمد طباطبايي اصفهاني بروجردي است و اين سيد محمد جد پنجم مرحوم آيت الله عظمي بروجردي مرجع مطلق تقليد ربع قرن گذشته رضوان الله عليه و نياي سوم حاج ميرزا محمود بوده است .
سيد محمد طبا طبايي ، جد سوم حاج ميرزا محمود از فقها و حكما و علماي بزرگ عصر بوده ، و هم همسر استاد كل وحيد ، سرآمد فقها و دانشمندان شيعه در سدة دوازدهم هجري ، و استاد اوست . سيد مرتضي فرزند او هم از فقها و علماي بزرگ مقيم كربلا و مدفون در آنجاست . او دو پسر داشته است : سيد جواد جد حاج ميرزا محمود كه به گفتة نوهاش حاج ميرزا محمود در حاشية « مواهب » فاضلي بزرگوار و در نظر امراء حكام وقت با عظمت مينمود و در حمايت از ضعفا و مظلومان كوشا بود و سيد محمد مهدي علامه بحرالعلوم فقيه نامي و مرجع تقليد عصر پس از استادش وحيد بهبهاني و مشهورترين دانشمند شيعه در اوئل سدة سيزدهم هجري ، متوفي سال 1212 در نجف اشرف و مدفون در آنجاست . ميرزا علي نقي نيز از علماي بزرگ بوده است .
مرحوم آيت الله العظمي بروجردي در رسالهاي كه راجع به افراد خاندانش نوشته است و ما توفيق ترجمة آن را يافتهايم ، مينويسد : « ميرزا علي نقي پسر سيد جواد پسر سيد مرتضي عالمي پارسا و زاهد بود . مدتي در نجف در درس عمويش علامه طباطبايي ( بحرالعلوم ) حضور مييافت . عموي پدرم صاحب « مواهب » در حاشيه كتابش نوشته است كه او بر كتاب « زبده » شيخ بهاءلدين ـ عاملي ـ قدس سره حاشيه دارد و آنطور كه به خاطر دارم در سال 1249 هـ از دنيا رفت. »6 و اما خود حاج ميرزا محمود طباطبايي فقيه بزرگ و مرجع تقليد غرب ايران در زمان خود ، بلكه از اعاظم فقها و مجتهدين سدة سيزدهم و مقيم شهر خود بروجرد بوده است .
او مخصوصاً سعي بليغ داشته كه جلو مظالم ظلمه و اجحافات حكام وقت و متنفذين را بگيرد و اين كار را با شهامت و شجاعتي كه داشته است تا آنجا دنبال كرد كه چند بار از طرف ناصرالدين شاه قاجار از بروجرد تبعيد و به تهران احضار شد و هر بار هم بر اثر شخصيت نافذ و احترامي كه نزد علماي بزرگ تهران و عامه مردم داشت ، شاه نتوانست گزندي به او برساند .
در كتاب « المآثر و الآثار » كه زير نظر وزير علوم عهد ناصري محمد حسن خان اعتماد السلطنه نوشته شده ، آمده است كه : « حاج ميرزا محمود بروجردي از سلسله طباطباييه آن جاست . در امر به معروف و نهي از منكر قلبي قوي داشته و از اين جهت چند بار به دربار گردون مدار احضار گرديد ». همشهري و همعصرش فقيه بزرگوار سيد شفيع بروجردي از وي چنين تعبير نموده است :« سيد سند و ركن معتمد ، فاضل عالم كامل آقا ميرزا محمود ، اهل بروجرد و مرجع امور عامه مردم است . او برادرزاده بحرالعلوم و خود سيدي بزرگوار و رئيس اين شهر ميباشد و هم ياور بينوايان و مسلط بر جبابره و ظلمه است .»7 در « اعيان الشيعه » به نقل از كتاب « تتمه الآبل » مينويسد : « او از اعلام علماي ايران و بزرگان رؤساي اين زمان است . در علو قدر و عظمت شأن كم نظير ، حكام و وزرا از مهابت او در بيم و هراس بودند . در زمان خود حدود الهي را جاري ميساخت و احكام ديني را زنده نگاه ميداشت .
من در امر به معروف و نهي از منكر در اين زمان كسي را در ميان علما مانند او قدرتمند نديدهام در زمان ما با جمعي از خواص بستگانش براي زيارت به سامره 8 آمد . او را مردي نيك منظر و نوراني با چهرهاي روشن و سيمايي درخشان ديدم . آثار سيادت و بزرگي و انوار عبادت در وي آشكار بود ، بطوري كه نمونهاي از سلف صالحين را تداعي مينمود ، با جلالت و حشمتي كه داشت . سنش بالغ بر هشتاد سال بود . عالمي متبحر در اكثر علوم اسلامي و ماهر در فقه و حديث و رجال و كلام و اصول و داراي اطلاع وسيع در حكمت الهي و طبيعي بود . در علوم ادبي و عربي نيز اطلاعي به كمال داشت . هم در آگاهي از فقها و اقوال نادرة آنها كاملاً مسلط بود .
كتاب « مواهب السنيه » شرح « الدره العزويه » بحرالعلوم از اوست و گواه صادقي بر ادعاي ماست . تا كنون دو جلد آن در سال 1288 چاپ شده است . جلد ديگرش كه راجع به صلاه است هنوز چاپ نشده است .9 برادرزادهاش آيت الله العظمي بروجردي در رسالهاي كه دربارة افراد خاندانش نوشته است عموي پدرش را « حجه الاسلام ميرزامحمود » يا « حجه الاسلام صاحب مواهب » يا « عموي علامة پدر ما » دانسته و آن جا كه از خود او نام ميبرد ، مينويسد :« اما ميرزا محمود ، عالمي عامل و رئيسي محتشم و در بروجرد نافذالحكم و امر به معروف و نهي از منكر ببود .
او طاب ثراه در سال 121 متولدو در اواخر 1300 وفات يافت . روز وفاتش روز برزگي بود من در آن موقع 9 سال داشتم ».من هم در پاورقي با اطلاعي كه داشتهام نوشتهام : « حاج ميرزا محمود 54 سال رياست و مرجعيت داشت و با پدرش حاج ميرزا علي نقي كه او نيز 46 سال رياست ديني داشت جمعاً صد سال پيشوايي و زعامت مسلمانان آن سامان را به عهده گرفته و به خوبي از عهده انجام آن برآمدند .»10 در كتاب « دانشمندان بروجرد » مينويسد : « مرحوم حاج ميرزا محمود سفري به مكه مشرف و اين سفر هفت ماه طول كشيد و در مراجعت با استقبال گرم و پرشور مردم مواجه شد و ادبا و شاعران شعرها و قصائدي سرودند .
از جمله حاج ملا اسماعيل فارسي بروجردي هنگام زيارت معظم له قصيدة ذيل را انشا كرد … » اين قصيده 32 بيت است ، از جمله اين 3 بيت است كه نمايانگر شخصيت نافذ و اقتدار ديني سياسي حاج ميرزا محمود در بروجرد و آن سامان است و و ميرساند كه در هفت ماه غيبت او از بروجرد مردم از ظلمه چه سختيها كشيدهاند :
وصف حالي شنو اي شمع جهان از « فارس »
كه پس از تو به چه سان سخت به ما شد احوال
هفت مه مدت هجـــران تو را سخــت به ما
سخـــت دشــوار تر از نـــائــبه هفـــتصد سـال
تنگ ظرفان سبك فطرت و بيشرم و جهول
تـــيز كــردند بــه خون ريزي خلـــقي چنگال
و هم در اين كتاب ميخوانيم كه مرحوم حاج ميرزا محمود شاگرد صاحب جواهر و صحيح در تاريخ ولادتش 1231 هـ است . و ميافزايد كه : « مرحوم حجه لاسلام طباطبايي در قرن سيزدهم از مشاهير و از بزرگترين علماي عصر بوده ، علامهاي محقق و حبري مدقق و فقيهي بزرگ و زعيمي سترگ به شمار رفته و نزديك پنجاه سال در صفحات غرب ايران رياست و مرجعيت داشت… در زمان ناصرالدين شاه مردم فتنه جو شاه را نسبت به مرحوم حاج ميرزا محمود بدبين ساختند ، فرمان داد او را به تهران تبعيد نمايند . هنگامي كه به شاهعبدالعظيم نزديك شد آيت الله حاج ملا علي كني با خبر گشت و فرمان داد تهران را تعطيل و شرايط تجليل و استقبال را فراهم نمودند .
در نتيجه ناصرالدين شاه مرعوب و صدراعظم را با چند نفر از درباريان به عنوان استقبال و معذرتخواهي فرستاد . در جلد دهم ملحقات « روضه الصفا » مينويسد : ناصرالدين شاه خود از مرحوم حاج ميرزا محمود ديدن نمود و معذرت طلبيد .11 در همين كتاب مينويسد كه حاج ميرزا محمود در 25 سالگي مجتهد بود و به برادر بزرگش حجه الاسلام ميرزا ابوالقاسم در 26 سالگي او اجازة اجتهاد داد ! .12 اين بود دورنمايي از شخصيت عالي علمي و سياسي ديني مرحوم آيت الله حاج ميرزا محمود طباطبايي بروجردي كه سيد جمال الدين اسدآبادي در سن 13 سالگي همراه پدرش در راه خود به عتبات عاليات سه ماه در خانة او به سر برده و از نزديك ناظر و حاضر درس و بحث وي و اجراي حدود الهي توسط او و برخورد وي با عامة مردم و آمد و رفت آنها به خانه او يعني آقاي شهر بوده است.
اين قبيل مسائل براي افراد مستعد بسيار سازنده و انگيزة مؤثري در ترقي و تعالي آنها است . براي فرد مستعد احساس اين معني كه در خانه كسي است كه بازمانده خانداني بزرگ ، نواده دختري علامه مجلسي اول و خواهرزاده علامه مجلسي دوم و نوادة دختري ملا محمد صالح مازندراني و فاميل سببي استاد كل وحيد بهبهاني كسي كه در مبارزه خود با اخباريگري اركان آنها را در هم شكست و نياكانش صوفية دورهگرد را از ميان اجتماع مسلمين بركنار ساختند و خود و پدرانشان گذشته از جنبههاي علمي و تقوا و فضيلت و اصالت و نجابت ، سري سازشناپذير با ظلمه و فساق و فجار دارند و آنها از بيم اينان خواب راحت ندارند ، آري آگاهي از اين قبيل مسائل ، عامل بسيار سازندهاست كه ميتواند نفوس مستعد را بپروراند و درس حريت وآزادگي و انسان سازي و حس دفاع از مظلومين و دين و مسلماني را درهر شرايطي مناسب به آنها بدهد ، همان كه مولوي ميگويد :
ذره ذره كاندرين ارض و سماست
جنس خود را همچو كاه و كهرباست
سيد جمال در نجف و در محضر شيخ انصاري
سيد جمال كه اينك طلبهاي نوجوان و فاضل است و روي نبوغي كه دارد ميتواند در نجف اشرف در درس خارج فقه و اصول شيخ اعظم انصاري شركت كند . ميرزا لطف الله اسدآبادي خواهرزادهاش در ادامة سخن خود از سيد پس از اقامت سه ماهه در خانة حاج ميرزا محمود بروجردي مينويسد : « از آن جا به عتبات عاليات مشرف شده بعد از اداي زيارت قبور ائمة هدي ، خدمت شيخ مرتضي انصاري ـ طاب ثراه ـ ميرسد .
چون مرحوم شيخ آن فطرت پاك را منشأ هوش و مجموعة ادراك مشاهده ميكند و پدرش را داراي علم و فضل ميبيند ، منزل براي آنها معين ميكند و چهار سال در خدمت شيخ مشغول تحصيل و استخارة علوم بوده ، دو سالش را مشغول تعليم و دو سال ديگر را به تكميل خود در علم تفسير و حديث و فقه و اصول و كلام و علوم عقلي از منطق و حكمت الهي و طبيعي و رياضي و طب و تشريح و هيئت و نجوم ميپردازد . پدرش بعد از دو سه ماه توقف اجازة مرخصي خواسته ، به اسدآباد ميآيد .13
سيد جمال پس از چهار سال كه در نجف اشرف ميماند و ضمن آن از محضر شيخ انصاري استفاده ميكند و دروس جنبي را هم نزد استادان ديگر فرا ميگيرد ، اينك بر اثر نبوغي كه داشته آمادگي دارد تا به عنوان يك دانشمند ديني به كار تبليغ بپردازد ، آن هم به گونهاي كه خود در نظر داشته است . از اينكه سيد جمال در ممالك عربي به زبان عربي فصيح سخنراني ميكرده و سخن ميگفته و از نگارشهاي عربي او در مجلة « عروه الوثقي » كه بعدها در فرانسه منتشر ميكرده و از دو نامه تاريخي اش به زبان عربي خطاب به ميرزاي شيرازي مرجع تقليد عصر بعد از واقعة تحريم تنباكو ،پيداست كه او در مدت اقامت در نجف با مجلات عربي و ادبيات عصري سر و كار داشته و با همان نبوغي كه از آن برخوردار بوده ، توجه خاصي داشته است كه زبان عربي را به خوبي فراگيرد و به آن با لهجه تكلم كند و آنچه مينويسد هم به زبان عربي باشد. اگر جز اين بوده ، زود ميشد پيبرد كه او يك فرد ايراني است .
شايد همين مسئله كه معمول حوزه نجف نبوده و آنها اهل توجه به اوضاع جاري كشورهاي عربي و اسلامي و كتابها و مجلات عصري نبودهاند ، باعث شده بود كه زبان اعتراض بعضي به روي او گشوده شود ، يا به او و نبوغش حسد ببرند ومشكلاتي برايش ايجاد كنند .ميرزا لطف الله در اين خصوص مينويسد « مرحوم شيخ انصاري » درجات علمي او را تصديق و به فتاوي امور شرعي اجازهاش ميفرمايد . مخارج اين مدت سيد جمال الدين را هم خود مرحوم شيخ مرتضي اعلي الله مقامه متكفل بوده .
در اندك زماني وفور استعداد و فراست و كياست سيد بر علماي نجف و كربلا و سامره معلوم شده رفته رفته در هر مدرسه و محفلي از او گفتگو برپا ميشود ، جمعي مؤالف و بعضي مخالف . جهال علما با او ضديت كرده ، ايرادات و بحث وارد ميآوردند و در حضور مرحوم شيخ معارضه و مباحثه تصديق و ختم ميشود . مرحوم شيخ را با او لطف و محبتي بياندازه بوده و با پدرش به واسطة حدت ذهن و ذكاوت سيد جمال الدين ابواب مراسلات را باز كرده و او را به ترقيات سيد جمال الدين بشارت ميدادهاند . بالاخره جمعي از علما سوء بر آن عالم رباني حسد ميبرند و در صدد اعدام و اطفاءآن نور رباني برميآيند .
مرحوم شيخ از عقيدة خبيثة آنها با خبر شده ، توصيه او را به پيروان خود نوشته ، با پيري روشن ضمير كه سيدي جليل بوده ، به جانب بمبئي و هندوستانش روانه ميفرمايند .14 اگر بخواهيم اين قسمت از نوشتة ميرزا لطف الله را تحرير كنيم بايد بگوييم مرحوم شيخ انصاري كه توجه به آن نابغه جوان داشته ، مخارج زندگي او را متكفل ميشود و چون ميبيند او با نبوغي كه دارد نمي تواند با وضع موجود نجف هماهنگ باشد و مورد حسادت واقع ميشود ، اجازه امور حسبيه را به او ميدهد و شايد به درخواست خود سيد او را روانه هندوستان ميكند تا در آنجا با سفارشي كه دربارة او به مقلدينش نموده بود مشغول تبليغ شود و با آن كار دور از رقيبان و مدعيان باشد .
سيد جمال بيدار كننده ملل اسلامي
به نظر ما سيد جمال آن نابغه نوجوان در همان زمان كه در خانه آقا سيد صادق طباطبايي و حاج ميرزا محمود بروجردي بوده و آنها را علمايي متحرك و مبارز با ظلم و ظلمه و غمخوار مردم و مجري واقعي احكام شرع و مدافع صميمي اسلام و مسلمين ميديده ، با آمادگي خاصي كه داشته است سخت تحت تأثير آنها واقع شده و در صدد بوده كه او نيز پس از تحصيل راه و روش آنها را دنبال كند . همچنين ديدن نحوة برخورد آنها با مردم و موضعگيري آنها نسبت به حكام و دولتيها ، تأثير بسزايي در مبارزات و كارهاي انقلابي بعدي او داشته است بلكه بايد كارهاي انقلابي و مبارزاتي سيد را ناشي از اقامت در خانه آن دو روحاني مبارز و امر به معروف و نهي از منكر با قلب نيرومندي كه داشتهاند دانست كه با ساير علما كاملاً متفاوت بودهاند . اين مطلبي است كه به نظر ما نبايد از نظر دور داشت و عمدة منظور ما هم از اين مقاله و شرح و بسط اثبات همين معني بوده است .
ولا ينبئك مثل خبير ! . بنا بر آنچه گذشته بايد سيد جمال الدين اسدآبادي را طلبه فاضل و جواني نابغه از قبيله نوابغ نامي كه داشتهايم دانست . اگر او چنين نبود و با كولهباري از علم و فضل و آشنايي با زبان عربي و اوضاع روز دنياي اسلام به مصر و هند و عثماني نميرفت ، نميتوانست افكار علما و فضلا را به خود جلب كند تا جايي كه طلبه فاضلي همچون شيخ محمد عبده را سايه وار به دنبال خود بكشاند و او هم حتي زماني كه بعدها رئيس الازهر شد افتخار كند كه شاگرد سيد جمال الدين بوده است .
كارهاي خارق العاده سيد و سخنان نافذش در دفاع از كيان اسلام ، در افغانستان و هند و مصر و عثماني و لندن و پاريس و و در برخورد و گفتگو با فيلسوفي مانند « رنان » فرانسوي و تخطئة سر سيد احمد خان هندي در تفسيري من عندي كه بر قرآن مجيد نوشته بود ، همه و همه را بايد از تحصيلات حوزوي او و علم و اطلاع و بينش لازم سيد براي دفاع از اسلام واقعي و موجوديت مسلمانان دانست ولي او به قدري سرگرم كارهاي انقلابي بوده كه از كار اساسي روحاني خود عقب مانده و تدارك شده بود . براي همين منظور بود كه او خود را شيعه و ايراني معرفي نمينمود ، بلكه افغاني يا سيد جمال الدين حسيني امضا ميكرد .
سيد جمال الدين پس از آن همه مبارزات و اسم و رسمي كه در دنياي اسلام داشت ، در دوباري كه در زمان ناصرالدين شاه قاجار به ايران آمد . نداي اتحاد اسلامي را سر داد و سعي داشت تمام دولتهاي اسلامي را زير لواي اسلام گرد آورد و با هم متحد سازد ، تا از آن راه آنها بتوانند بتواند با استعمار گران غربي مبارزه كنند و كشورهاي اسلامي را از خطر آنها برهانند و در شمار ممالك پيشرفته قراردهند .
سيد در سفر آخر خود به ايران كه ميديد ميرزاي شيرازي با فتواي كوبنده خود در تحريم و الغاي قرارداد استعماري و خفت بار كمپاني رژي انگليسي ، ايران خواب گرفته را تكان داده و بيدار كرده است ، سعي داشت كه كار او را تا دگرگون ساختن رژيم استبدادي و تثبيت اتحاد اسلام و ساختن ايران كه وطن او بوده است ، به صورت يك كشور آزاد به سبك اروپا درآورد ، ولي نقشهاش فاش شد و نتوانست شاهد آن هدف عالي باشد .
سيد در آن دو سفر در تهران ، ديگر دو مربي و استادان خود آقا سيد محمد صادق طباطبايي و حاج ميرزا محمود بروجردي را نديد و آنها هر دو در سال 1300 هجري جهان فاني را وداع گفته بودند ، ولي در تهران آقا سيد محمد طباطبايي فرزند دانشمند و رشيد آقا سيد محمد صادق را ديد و او هم با سابقهاي كه از سيد جمال داشت گوش به فرمان او بود . در يك كلام سيد در دو سفر خود به تهران شاگرداني تربيت كرد كه اگر چه توفيق نيافت مقاصد خود را عملي سازد ، ولي افكار انقلابي او توسط شاگردانش ، خصوصاً آيت الله سيد محمد طباطبايي در بنيانگذاري حكومت مشروطه عملي گرديد .
پی نوشتها:
1.شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسدآبادي ، نقل به اختصار از ص 17 تا 19 .
2. همان كتاب ، صفحه 20 و 21 البته سخن ميرزا لطف الله خالي از مسامحه نيست ، پيداست كه برخورد آقا سيد صادق با طلبه نابغه نوجوان انعكاس وسيعي داشته است .
3. المآثر و الآثار ، ص 150 .
4. قصص العلما ، چاپ اسلاميه
5. مأخذ اسبق ، ص 21 .
6. خاندان آيت الله بروجردي ، ص 142 .تاريخ دانشمندان بروجرد ، ص 446
7. تاريخ دانشمندان بروجرد ، ص 446 .
8. در زمان مرجعيت آيت الله ميرزاي شيرازي .
9. اعيان الشيعه ، چاپ 10 جلدي ، جلد 10 ، ص 108 .
10. خاندان آيت الله بروجردي ، ص 144 .
11. تاريخ دانشمندان بروجرد ، ص 246 به بعد .
12. تاريخ دانشمندان بروجرد ، ص 368 .
13. كتاب ياد شده ، ص 21 . 14. مأخذ سابق ، ص 21 و 22 .
منبع:www.mosleheshargh.com
صفحات: 1· 2