امام خميني و نهضت احيا ديني
بازسازي و احيا تفكر ديني , يكي از مقوله هايي است كه از گذشته هاي دور , مورد توجه احياگران ديني بوده و هست . اين مقوله از حيث غايتي كه دنبال مي كند , امري شريف و ستودني است چرا كه در پي صيانت دين و دينداري در بين خداپرستان است , يعني از آنجا كه بازسازي انديشه ديني , به كالبد شكافي دين از حيث موانع و چالش هاي رشد و بالندگي آن مربوط مي شود و در واقع فرايند احياي دين و تفكر ديني را در برهه اي كه دين دچار آسيب ها و تحريف هايي در عرصه نظري و عملي مي گردد , به عهده دارد , مورد توجه شرع بوده و امري ضروري است .
با يك نگاه تاريخ گرايانه به ماوقع , در مي يابيم كه تاريخ , معرف افراد بزرگي است كه در برهه هاي مختلف به احياي تفكر ديني پرداخته اند و موفق ترين احياگر مسلمان دوره معاصر بي شك و به شهادت تاريخ , بنيانگذار جمهوري اسلامي , حضرت امام خميني است . كه نوشته حاضر به اصول و مباني احيا تفكر ديني از نظرگاه اين بزرگ مرد الهي مي پردازد اما قبل از پرداختن به اين مهم , توجه به نكاتي ضروري است .
1 ـ تفاوت اصلاح با احيا :
از آنجا كه دو اصطلاح مذكور از جهت بار معنايي , در ياري رساندن به دين و تفكر ديني , مشتركند , توجه به وجه تمايز آنها , به منظور عدم القا در مغالط± « جمع المسائل في مسئله واحد± » , امري بجا و تبيين ماهوي هر كدام از آنها خالي از فايده نخواهد بود.
اصلاح : عموما واژه اصلاح و اصلاح طلبي در عرف متداول سياسي ـ است كه به معني حفظ ساختار اصلي Reformation اجتماعي , معادل سياسي و ايجاد تغييرات و تحولاتي در بخش هايي از آن نظام است . (1 ) نكته قابل توجه آن است كه اصولا اصلاح در دين معقول نيست بلكه آنچه متصور است اصلاح در انديشه ديني است و اصلاح در انديشه ديني « زماني معنا خواهد داشت كه جهت اصلي دين در انديشه ديني محفوظ باشد , انديشمند ديني , روح و جان دين و سمتگيري دين را به خوبي دريافته باشد; اما در لابلاي مجموعه عقايد و باورهاي دينيش , مواردي بر خطا مي رود و مصلح انديشه ديني آن كسي است كه مي كوشد تا اين موارد خطا را به صلاح و صواب مبدل سازد , اگر ناراستي هايي در جاي جاي اعتقادات ديني يك ديندار مشاهده شد و در حالي كه سمت و سوي انديشه ديني او بر صواب باشد , اينجا , جاي اصلاح انديشه ديني است . (2 )
احيا : احيا به معناي زنده كردن است . از مجموع آيات و روايات استفاده مي شود كه احيا جان بخشيدن به كالبد بي جان و بي روح است و آن چنان است كه اگر صورت نپذيرد آن موجود از بين مي رود نه اين كه مي ماند اما فعاليت معيوب و ناقص داشته باشد , بلكه عدم احياي او يعني مردن و از بين رفتن او يعني چنانچه هر گاه روح در كالبد بي جان جاري نگردد , آن كالبد ذي روح نبوده و زنده نخواهد بود , بديهي است عدم احياي آن نيز مساوق با از بين رفتن آن است . (3 )
صفحات: 1· 2