انّ مع الصبر نصرا
خاطرات شفاهي مقام معظم رهبري، امام خامنه اي مدظله العالي به صورت يك كتاب با نام «انّ مع الصبر نصرا» به زبان عربي منتشر شد:
1. مراسم رونمایی از کتاب «انّ مع الصبر نصرا» در بیروت
همزمان با چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، کتاب «انّ مع الصبر نصرا» خاطرات شفاهی حضرت امام خامنهای مدظله العالي از دوران زندان و تبعید که به زبان عربی گفته شده است، پنجشنبه شب (۱۸ بهمن ۱۳۹۷) طی مراسمی در بیروت رونمایی شد. رهبر انقلاب در مقدمهی عربی این کتاب، آن را به جوانان عرب تقدیم کردهاند.
2. برشی از کتاب خاطرات مبارزات رهبر انقلاب به زبان عربی
روایت امام خامنهای مدظله العالي از حمله شبانهی ساواک به منزل ایشان
این روایت به زبان عربی در کتاب «انّ مع الصبر نصراً» -خاطرات خودگفتهی رهبر انقلاب اسلامی از دوران مبارزه علیه رژیم پهلوی- آمده است. این کتاب توسط دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی خامنهای همزمان با ایام دههی مبارک فجر انقلاب اسلامی منتشر شده و ترجمهی فارسی آن نیز به زودی روانهی بازار خواهد شد.
در اواخر یکی از شبهای زمستان آن سال [۱۳۵۶] در خواب بودم که در زدند. از خواب بیدار شدم و طبق عادتم بدون اینکه بپرسم پشت در کیست، شخصاً برای باز کردن در رفتم. یک ساعت به اذان صبح مانده بود و افراد خانواده در اندرونی خوابیده بودند. در را که باز کردم، دیدم افرادی با مسلسل و هفتتیر ایستادهاند! به ذهنم گذشت که آنها عدّهای چپی هستند و قصد تصفیهی مرا دارند؛ چون در آن زمان آقای بهشتی به من اطّلاع داده بود که چپیها دست به کشتار و تصفیهی اسلامگراها زدهاند، و از من خواسته بود که هشیار و مواظب باشم. چپیها در کرمانشاه شبانه به منزل آقای موسوی قهدریجانی ریخته بودند، دست و پای او را بسته بودند و قصد کشتنش را داشتند که در یک حادثهی غیرمنتظره توانسته بود بگریزد و از مرگ نجات یابد. این مسئله هنوز در ابهام است و برای روشن شدن آن اقدامی نکردهایم.
به محض آنکه چنین فکری به ذهنم آمد، فوری به بستن در اقدام کردم. آنها کوشیدند مانع بسته شدن در شوند، امّا ترس از مرگ به من قدرت بخشید و زورم بر آنها چربید و در را بستم. بعد به فکرم رسید که آنها ممکن است از دیوار بالا بروند یا از راه دیگری وارد خانه شوند. آنها با اسلحهی خود شروع به کوبیدن به شیشهی ضخیمی که روی در منزل بود، کردند و آن را شکستند. در همان حال که من به راهی برای نجات میاندیشیدم، یکی از آنها فریاد زد: «به نام قانون، در را باز کن». از این حرفشان فهمیدم که از مأموران ساواک هستند. خدا را شکر کردم که برخلاف تصوّر من، آنها از چپیها نیستند. به سمت در رفتم و در را باز کردم. شش نفری حمله کردند و در میان درِ بیرونی خانه و درِ محیط اندرونی، با خشونت و بیرحمی مرا به باد کتک گرفتند. در آن هنگام مصطفی که دوازده سال داشت، بیدار شده بود و از پشت شیشهی نازکی که میان من و آنها حایل بود، با حیرت و شگفتی به صحنهی کتک خوردن پدر مینگریست و فریاد میزد. ساواکیها بیرحمانه به کتک زدن من با مشت و لگد ادامه دادند و مخصوصاً با نوک کفش خود به ساق پای من ضربه میزدند. سپس به من دستبند زدند و دستور دادند جلو بیفتم و به سمت داخل منزل بروم. به آنها گفتم: این جوانمردی نیست که خانوادهام مرا دستبسته ببینند؛ دستبند را باز کنید. دستبند را باز کردند و وارد خانه شدم. دیدم همسرم دلشکسته و ناراحت است و چهار فرزندش هم در اطرافش برخی خواب و برخی بیدارند. کوچکترینشان «میثم» بود که دو ماه داشت. به آنها گفتم: نترسید، اینها مهمانند!
مأموران ساواک به جستوجو و بازرسی خانه پرداختند و تا آشپزخانه و توالت را هم گشتند! همسرم اقدام جالبی کرد: وارد اتاقی شد که من مردم را در آن ملاقات میکردم. این اتاق دو در داشت؛ یکی به کتابخانهام باز میشد، و دیگری به محیط اندرونی. همسرم اعلامیّههای محرمانهای را که در اتاق بود، جمع کرد. و من نمیدانم چگونه متوجّه وجود این اعلامیّهها در اتاق ملاقات شده بود و چگونه توانست بدون آنکه مأموران امنیّتی متوجّه شوند، وارد آن اتاق شود. حتّی من هم متوجّه این اقدامش نشدم، تا این که بعدها خودش به من گفت. او این اعلامیّهها را جمع کرده بود و زیر فرش گذاشته بود تا ساواکیها آنها را پیدا نکنند. آنها وارد کتابخانه شدند، آن را وارسی کردند و مقدار زیادی از کتابها و نوشتهها و اوراق مرا برداشتند، که تعدادی از آن کتابهای من هنوز مفقود است.
یک ساعت یا بیشتر، تمام گوشهکنارها و سوراخسمبههای خانه را گشتند، تا اینکه وقت نماز صبح فرا رسید. گفتم: میخواهم نماز بخوانم. یکی از آنها با من تا محلّ وضو آمد. وضو گرفتم و به کتابخانه برگشتم و آنجا نماز خواندم. بعد یکی از آنها هم نماز خواند. ولی بقیّه نماز نخواندند و به بازرسی خانه ادامه دادند. حتّی یک وجب از خانه را نکاویده نگذاشتند! به نظرم من از مادر مصطفی قدری غذا خواستم و بعد از او خواستم مجتبی و مسعود را که پس از بیدار شدن، دوباره به خواب رفته بودند، بیدار کند تا با آنها خداحافظی کنم. هنگام خداحافظی به فرزندان گفته شد: پدرتان عازم سفر است. من گفتم لازم نیست دروغ گفته شود. و واقع امر را به بچهها گفتم.
3.معرفی کتاب خاطرات رهبر انقلاب توسط سیدحسن نصرالله
حجتالاسلاموالمسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان، در مراسم جشن ۴۰ سالگی انقلاب در مجمع سیدالشهدا(ع) ضاحیهی جنوبی بیروت، به معرفی کتاب خاطرات مبارزات رهبر انقلاب از زبان خودشان که به عربی گفته شده است، پرداخت.
وی در پایان سخنرانی خود گفت:
«اکنون دوست دارم توجه شرکتکنندگان در این مراسم را به وجود کتابی تحت عنوان «ان مع الصبر نصرا» جلب کنم. این کتاب شامل روایتهایی است که به طور مستقیم توسط امام خامنهای و به زبان عربی نقل شده است. در این کتاب میتوان با زبان عربی امام خامنهای به خوبی آشنا شد؛ زبانی که زیباتر، بلیغتر و رساتر از زبان بسیاری از کسانی است که خود را رهبران جهان عرب میدانند. ایشان در این کتاب خاطرات خود از زمان کودکی تا پیروزی انقلاب اسلامی را به زبان عربی نقل کردهاند. البته در این کتاب سخنی از مراحل مابعد از پیروزی انقلاب اسلامی به میان نیامده است. ایشان، این خاطرات را با یک زبان عربیِ زیبا و بدیع، روایت کردهاند.
من پیشتر با رهبر انقلاب دیدار کرده و با ایشان به زبان عربی سخن گفته بودم و از نوع سخن گفتن ایشان به زبان عربی آگاه بودم؛ کما اینکه تدریسهای ایشان به زبان عربی را نیز پیشتر شنیده بودم. اما زمانی که کتاب «ان مع الصبر نصرا» را خواندم، از بلاغت، طراوت، زیبایی و متانت در زبان عربی ایشان غافلگیر شدم. این ویژگیها به ویژه در مقدمه کتاب نمایانتر است؛ مقدمهای که رهبر انقلاب آن را با دست چپ و به زبان عربی نگاشتهاند.
امیدوارم که این کتاب را مطالعه کنید و مورد توجه همگی شما قرار گیرد، چراکه رهبر انقلاب از رهگذر نگارش این کتاب قصد دارند با زبان خودِ جوانان و ملتهای جهان عرب، با آنها سخن بگویند. این کتاب همانطور که در ابتدا گفتم، مشتمل بر تجربهها و خاطرات شخصی امام خامنهای از فداکاریهای بزرگ، مظلومیتها و درد و رنجهای فراوانی است که ایشان و بسیاری از یاران امام خمینی رحمهالله درجریان فعالیتهای انقلابی متحمل شدند. لذا این کتاب، کتابی مهم و مبارک است.»