باغستان نور
«باغستان روشن نور»
هنوز کوچه های مدینه از خاطره گامهای آهسته تو سرشار است.
هنوز سایه های آرام شب، از وزش نسیم حضور تو بیدارند.
هنوز خانه های بی نور و تهی از عطر مهر مادر و پدر، به لحن دلگشای تو مشتاق مانده است. کسی چه میدانست که آن شعر شبانه نان و طعام، از قلب غزل سرای نوازش توست که میتراود؟!
دریغا که تا بودی و هرم حضورت را به گمنامی اما به عشق، به خلق خدا پیشکش میکردی، از ادراک تو محروم ماندند! حالا پس از رفتن تو، یک شهر به اندازه همه آن چشیدگان جرعههای تو، تنهایی خویش را مرثیه میخواند و مویه میکند.
آن دلگرمی که در یأس فروتن دلها از جانب تو میدمید و شفافیت آب را به روان خشک و خسته آنها میبخشید، حالا از دست رفته است و تو پرواز کردهای به آشیانه مرغان بهشت. وقتی زبان میگشودی، گره فرو بسته صدها هزار پرسش بیامان میگشود و دفتر پربرگ ندانستههای اندیشه انسان، سطر به سطر، از واژههای معرفت و بلوغ، هستی میگرفت.
این کاروان بلند علم است که از باغستان روشن دریافتهای تو آغاز شده و تا مرز تیرگیهای جهل آدمی، توشههای دانایی و حکمت را روانه کرده است.
آن امیر ایمانآوردگان و معرفتشناسان بود که سرود و اینک تو که با صلابت و یقین، «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» را باز میخوانی و میخوانی.
ای امیر فضل و بزرگی و هنر!
تاریخِ پُرحجم روایت و نقل، به آن دهها هزار جستوجوگر و راوی سخنهای جانانه تو که در خویش دارد، به خود میبالد؛ به آن مرواریدهای نهفته کلامت که در حافظه دیرینه خویش، عزیزانه محفوظ داشته است.
ای صادق آل نبی! اکنون ماییم و میراث فاخر سخنهای تو که بسان گنجینه رشد و آسمانی شدن، ما را و همه را و همیشه را فرا میخواند.