به بهانه شهادت دکتر چمران(2)
اما قسمت دوم از انقلاب، تغيير نظام و سيستم آن مملكت است و كشور ما درحال حاضر دستاندكار اين تغيير و تحول در مرحله نظام و سيستم است. چند نمونه را براي شما ذكر ميكنم. هنگامي كه صحبت از نظام و سيستم حكومتي ميكنيم، قبل از هر چيز، قانون اساسي در نظر دوستان آشكار ميگردد. شما شاهد بودهايد كه مجلس خبرگان ماهها نشست تا بالاخره قانون اساسي قديم را زير و رو كرد و يك قانون اساسي جديد براساس ايدئولوژي اسلامي و براساس انقلاب پايهريزي نمود. اين اولين مرحله است و تمام تغييرات و تحولاتي كه در سياست و اقتصاد و ادارات بوجود ميآيد جزء نظام و سيستم به حساب ميآيد. به عنوان نمونه به مسئله زمين اشاره ميكنم. در روزگار گذشته قوانيني دربارة زمين در همهجاي كشور وجود داشته است و شما شاهديد كه در دورة انقلاب تغيير و تحولات زيادي دربارة مالكيت زمين بوقوع پيوسته است كه اين تغييرات و تحولات هنگامي كه به تصويب مجلس برسد جنبه قانوني به خود ميگيرد و روابط و ضوابط جديدي از نظر مالكيت زمين بوجود ميآورد. بنابراين رابطه اقتصادي، جزء نظام و سيستم حكومتي است كه با پيروزي انقلاب، اين روابط درحال تغيير و تحول است. مالكيت صنعتي را درنظر بگيريد، ميبينيد روابط و ضوابط جديدي براي كارخانهها، براي سرمايهدارها و براي كارگران بوجود آمده يا در حال بوجود آمدن است. بنابراين مشاهده ميكنيم كه اين روابط و ضوابط به طوركلي يك نظام حكومتي را ميسازند و هنگامي كه انقلابي در يك كشور صورت ميگيرد، بايد تمام اين روابط تغيير پيدا كند و خود را با انقلاب و با ايدئولوژي راستين اسلام هماهنگ نمايد.
هم اكنون شاهد بودهايد و شاهد هستيد كه امام امت ما از ادارات ناراضي است، و مقدار زيادي از هرج و مرجها و ناراحتيهاي زياد مردم نيز به همين ادارات مربوط ميشود. علت اساسي از آنجا سرچشمه ميگيرد كه روابط و ضوابط ادارات همان روابط گذشته است، تغييري نكرده است. همان روابطي كه در دوران طاغوت در ادارات اين كشور جاري بوده است همچنان به قوت خود باقي است. ممكن است وزير و احياناً معاونين او افرادي پاك و مؤمن و مسلمان و فداكار باشند، ولي نظام موجود در ادارات به هيچوجه با انقلاب اسلامي ما هماهنگي ندارد. بنابراين با وجود يك وزير خوب و معاونين مؤمن نميتوان مشكلات اداري را حل كرد، و همچنان كه گفتيم مشكلات و ناراحتيها و نگرانيهايي كه مردم ما هماكنون با آن روبرو هستند، نتيجة نظام است نه نتيجه وزير و معاونين او. يعني يك وزير خوب و معاون مؤمن قادر نيستند كه در يك نظام فاسد و طاغوتي عمل مثبتي انجام دهد، بنابراين، نظام بايد تغيير كند. پس چهره دوم انقلاب تغيير نظام است؛ تغيير روابط و ضوابط است.
همچنان كه قانون اساسي تغيير پيدا ميكند، همه روابط و ضوابط در همه ادارات نيز بايد تغيير پيدا كند. از آنجا كه يكي از دوستان ما در اينباره سؤال كرده بود و بخصوص بر روي ارتش تكيه داشت، براي او ميخواهم اين نكته را تأكيد كنم كه نظام ارتش، همان نظام طاغوتي گذشته است. بيش از 12 هزار تفر از ارتش تصفيه شدهاند، خارج رفتهاند، آنها كه پرونده داشتهاند و مجرم بودهاند، يا كساني كه ضدانقلاب به حساب ميآمدند توسط دوستان ما، توسط انجمنهاي اسلامي و ديگران شناسايي شده و كنار گذاشته شدهاند ولي اين كافي نيست. بازنشسته كردن و يا اخراج كرن دوازده هزار نفر، مشكلاتش را حل نميكند. بايد نظام را نيز عوض كرد و اين چهره دوم انقلاب است و هماكنون فشار امام امت ما و دوستان و همفكران ما، بخصوص در ارتش تغييرنظام ارتش است. نظامي كه در آن نظام، زيربناي فكري و فلسفي اسلامي ما پياده شود، و ضدانقلاب و طاغوتي نتواند در اين جو جديد تنفس كند. نظامي باشد كه يك آدم ناباب را از داخل ارتش بيرون بياندازند. ما دستاندكار يك چنين تغيير و تحول بنيادي در داخل ارتش هستيم، و اين كار خستي است. تغيير نظام در ادارات و در ارتش و بطوركلي در همة شئون مملكتي امر سادهاي نيست. نامرئي است، شما قواينن را نميبينيد، روابط و ضوابط مثل يك دشمن مشهود در مقابل شما قرار نگرفته است كه بتوانيد آن را با ضرب گلوله از پاي درآوريد. بطرز سري، مثل تارعنكبوت، در همه اركان مملكت، اينجا و آنجا باعث كندي و ركود كارها ميشود، و اكثر اشخاص نميداند كه مشكل كجاست. اما چهره دوم انقلاب اقتضا ميكند كه اين تغيير كيفي نيز بوجود آيد.
چهره سوم انقلاب كه به مراتب از دو قسمت اول و دوم سختتر و مهمتر است، تغيير و تحولي است كه بايد در قلب انسانها و در روح انسانها بوجود بيايد. هنگامي كه ما سخن از انقلاب ميگوئيم؛ يعني تغيير و تحول؛ تغيير يك نظام به يك نظام ديگر؛ واژگون كردن طاغوت و بوجودآوردن حكومت عدل و قسط اسلامي. بنابراين تغيير و تحول، همة آن مادي نيست، قسمت مهم آن روحي و معنوي است. آن انقلابي پيروز ميشود كه اين تغيير و تحول روحي و دروني را در انسانها بوجود بياورد. اگر عدهاي فكر كنند كه فقط با تغيير و تحول ظاهري، با پول زيادتر دادن به كارگران، با كشيدن راه و جاده در دهات و شهرستانها، با زدن چاههاي آب در اينجا و آنجا، با تغيير ظاهري ساختمانها يا حتي تغيير ظاهري زنها و غيره ميتوانند انقلاب را به پيروزي برسانند در اشتباهند. بزرگترين اصل اساسي انقلاب كه همين چهره سوم است تغيير و تحول دروني در انسانهاست. همچنان كه ميخواهيم طاغوت را به زير بكشيم، همچنان كه ميخواهيم نظام و سيستم را تغيير و تحول دهيم، انسانها نيز در درون خود، در درون قلب خود، و در درون روح خود بايد تغيير و كشورهاي زيادي در دنيا وجود دارد، مثل كشورهاي اروپايي و امريكايي، كه از نظر ظاهر به مراتب از ما پيشرفتهترند. خيابانهاي آنها نظيفتر است، تميزتر است، امتيازات كارگران آنها زيادتر است، حقوق خوب ميگيرند، امنيت دارند، اما آيا ما به حكومت آنها و به سيستم آنها راضي ميشويم؟ به هيچوجه منالوجوه. اگر اميتازات مادي فقط مطرح بود كه بايد نظام آنها را هدف خويش قرار ميداديم. بنابراين به اين نتيجه ميرسيم كه فقط ظواهر و اميتازات مادي مدنظر نيست. تغيير و تحول روحي و معنوي انسانها است كه يك انقلاب را ميسازد و به پيروزي ميرساند و اين بزرگترين و مهمترين چهره انقلاب است و برزگترين افتخار انقلاب اسلامي ما نيز در چهره سوم نهاده شده است كه تغيير دروني و روحي در انسانهاي ماست.
شما در درون انقلاب شاهد بوديد كه در ملت شريف ايران بزرگترين تغيير و تحول دروني بوجود آمد كه در هيچ كجاي دنيا سابقه نداشت. شما انقلابهاي ديگر را در نظر بگيريد و با انقلاب مقدس اسلامي ما مقايسه كنيد. تغيير و تحولي كه در ملت ما بوجود آمد در هيچ كجاي دنيا سابقه نداشته است، هنگامي كه ميبينيد ميليونها انسان به خيابانها ميريزند و به استقبال شهادت ميروند، با آن همه اخلاص و پاكي و ايثار كه در دنيا بينظير است. شما ميدانيد اين افرادي كه به خيابانها ميريختند و سينه خود را سپر گلوله ميكردند، عدهاي از آنها كفن ميپوشيدند، وصيتنامه مينوشتند و اين چنين به استقبال شهادت ميرفتند. اين انسانها از هيچكس جز خدا انتظاري نداشتند. شما ميدانيد كه اينها وابسته به حزبي يا دستهاي يا گروهي نبودند. اينها منفعت حزبي نداشتند، منفعت طبقاتي نداشتند. يعني فكر نميكردند كه يك مبارزات طبقاتي درگرفته، و طبقهاي ميخواهد عليه طبقه ديگر بجنگد، تا به خاطر منافع و مصالح يك طبقه عليه طبقه ديگر وارد مبارزه شده باشند. ملت ما از اين فكرها نميكرد، فقط به يك چيز ميانديشيد و آن مبارزه فيسبيلالله بود. از هيچكس و از هيچ چيز انتظاري نداشتند. شما تصور كنيد آن روزهايي را كه ميليونها نفر در خيابانها سينه خود را سپربلا ميكردند. در آن روز هيچكس در مخيله خود تصور ميكرد كه حتي به پيروزي برسد؟ كوچكترين انتظاري از كسي داشته باشد؟ حتي از امام امت انتظاري داشته باشد؟ آنها مبارزه ميكردند اما به خاطر خدا، في سبيلالله، تا طاغوت را به زير بكشند تا ظلم و فساد را ريشهكن كنند، تا رسالت اسلامي را جايگزين فساد و ظلم نمايند. هدف ديگري نداشتند. در آن روز به فكر پول زيادتر يا امتيازات زيادتر يا مسكن يا بهداشت نبودند. اين افكار و اين خواستهها بعد از پيروزي انقلاب بوجود آمد. در آن روز رژيم طاغوت حاضر بود كه به اين كارگران و به اين مردم هر نوع امتيازي بدهد و پول بيشتري به جيب آنها بريزد. اما ملت به پول راضي نبود، چيزي نميخواست، فقط به خاطر خداي بزرگ به صحنه آمده بود و اين چنين به استقبال شهادت ميرفت.
در ميدان شهدا در روز هفدهم شهريور، ميدانيد كه بيش از دو هزار نفر به خاك شهادت درغلتيدند و به احتمال بسيار قوي، كساني كه اينان را هدف گلوله قرار دادند اسرائيليان بودند. كساني كه داخل هليكوپترها و نيروها آمدند و از بالا مردم را به رگبار گلوله بستند. زيرا ستون ارتشي كه با آنها روبرو شده بود حاضر نبود كه بجنگد. هنگامي كه افسري به سربازي فرمان ميدهد كه رگبار گلوله را بگشايد، سرباز امتناع ميكند. فرمانده سرباز به او فرمان ميدهد و هفتتير خود را ميكشد و ميگويد كه اگر بار سوم فرمان داد و او امتناع كرد او را هدف گلوله قرار ميدهد. اين سرباز نيز در پشت مسلسل، يكباره 180 درجه ميچرخد و فرمانده خود را با يك رگبار بر زمين مياندازد. فرماندة ديگري كه در طرف ديگر قرار داشت سرباز را به ضرب گلوله شهيد ميكند. در عرض شايد يك دقيقه يا نيم دقيقه حدود 29 نفر، 30 نفر از سربازان و افسران به خاك و خون خود درميغلتند. خبر به طاغوت ميرسد كه در داخل ستون ارتش نبرد داخلي درگرفته و اين چنين به جان هم افتادهاند. او فرمان ميدهد كه اين ستون را به كناري ببرند و ستون ديگري جايگزين آن بشود، كه اين ستون به احتمال قوي توسط اسرائيليان اداره ميشد، و همچنان كه عدهاي از شواهد در آن روزگار بودهاند، كساني با رنگ چهره و مويي كه در ارتش ما كمنظير است ميجنگيدهاند، و بيرحمانه مردم را به رگبار گلوله ميبستند.
اين سخنان را ميگويم كه بدانيد ارتش نيز با مردم نميخواست بجنگد. سربازان و عده كثيري از افسران و درجهداران، از بطن همين جامعه برخاستهاند و حاضر نبودند كه برادران خود را بكشند و امتناع ميكردند. اگر طاغوت ميدانست كه ارتش از او حمايت ميكند به هيچوجهي نميگريخت. او احساس كرد كه اين ارتش به او وفادار نيست، اين ارتش به ملت پيوسته است و حتي افسراني را كه به متابعت از طاغوت، فرمان تيراندازي ميدهند اين چنين به رگبار گلوله ميبندند و از پا درميآورند. اگر ارتش چهارصد هزار نفري ميخواست با مردم بجنگد درياي خون به راه ميانداخت. شصتهزار، هفتاد هزار شهيد، چيزي نيست. در طول مدت انقلاب شايد هفتاد هزار نفر به شهادت رسيده باشند كه در بُعدي به اين عظمت، و كشوري به اين بزرگي، و ارتشي يه اين قدرت، بسيار ناچيز است. ارتش نميخواست كه بجنگد، ارتش به ملت پيوست.
در همين روز هفدهم شهريور، مردي را ميبينيد از جنوب شهر، دواندوان به سوي ميدان شهدا، با سرعت زياد در حركت است، و در بين راه از كسي ميپرسد: ميدان ژاله، ميدان شهدا كجاست؟ يكي از او ميپرسد: اي مرد چرا اينقدر مضطربي؟ چرا اينقدر عجله داري؟ و چرا ميخواهي به ميدان شهدا بروي؟ او ميگويد: من به سوي شهادت ميروم، من غسل كردهام، وصيتنامه نوشتهام و ميخواهم هرچه زودتر به افتخار شهادت نايل آيم، و اين مرد حتي نگران بود شايد چند دقيقه تأخير كند! يا راه را گم كند و به افتخار شهادت نايل نگردد! چنين مردمي بودند اين شصت هزار، هفتاد هزار، كه شهيدان اين سرزمين را تشكيل دادند. اينها به خاطر امتيازات يا مصالح مادي يا طبقاتي خود به صحنة جنگ نيامدند. يك دنيا ايمان، يك دنيا خلوص، پاكي و تقوا در وجود آنها خروشيد.
جوان ديگري در هما نميدان شهدا به شهادت ميرسد، و دوستان دانشجوي ما عكس او را گرفته بودند و در خارج نشان ميدادند. اين جوان برومند را نشان ميدادند كه در ميدان شهدا هدف گلوله قرار ميگيرد و بر خاك و خون ميغلتد. آنگاه همة نيروي خود را متمركز ميكند و بر پاي ميايستد تا نماز شهادت بجاي آورد. هنگامي كه خون از بدنش ميريزد و قدرت ندارد كه بر پاي بايستد، تمام قدرت خود را جمع كرده است تا خود را بر سر پا نگهدارد تا چند لحظه نماز شهادت را بجاي آورد. هنگامي كه صلات شهادت را به جاي ميآورد، رگبار گلوله ديگري بر او ميوزد و او را بر خاك مياندازد و به شهادت ميرسد، درحالي كه بر لبانش نماز شهادت جاري بوده است. چنين جواني، با چنين پاكي و اخلاص، در دنيا نظير ندارد. شما نميتوانيد نظير او را در هيچ يك از انقلابها و هيچ كجاي عالم پيدا كنيد. اگر انقلاب ما به پيروزي رسيد نتيجه همين تغيير و تحول نفساني بود كه در مردم ما بوجود آمد.
شما ميدانيد كه در آن روزگار، هنگامي كه بيمارستاني احتياج به دارو داشت، احتياج به غذا داشت، احتياج به پتو و ملافه و چيزهاي ديگر داشت به محض آنكه اعلام كوچكي ميداد كه فلان بيمارستان احتياج به دارو دارد يكباره ميديديد كه در عرض يك ساعت سيل جمعيت از سراسر شهر به سوي اين بيمارستان سرازير ميشود و هر كسي هر چه دارد براي بيمارستان هديه ميبرد. حتي كساني بودند كه فقط يك قرص آسپيرن را براي بيمارستان به هديه ميبردند و پس از يك ساعت يكباره انبارهاي بيمارستان پر ميشد، و بيمارستان مجبور بود كه اعلام ديگري صادر كند كه، اي مردم بس است؛ از شما تشكر ميكنيم، انبارهاي ما پر شده است.
شما شاهد بودهايد كه در همان روزهاي تظاهرات بزرگ، مردمي كه در كنار خيابانهاي طول مسير خانه داشتند، درهاي خانههاي خود را باز ميكردند، اگر غذايي داشتند، اگر آبي داشتند، در كنار در قرار ميدادند كه اگر رهگذري گرسته باشد، يا تشنه باشد، يا اگر شب، بيكسي بخواهد بخوابد، از اين امكانات بتواند استفاده كند، بدون آنكه اسم او را بدانند، بدون آنكه او را بشناسند. او ميآمد از اين امكانات استفاده ميكرد و صبح زود به دنبال كار خود ميرفت. اينها نتيجه اخلاص و ايثار است. اينها چيزهايي است كه در درون انسانها تغيير و تحول بوجود ميآورد. من جواناني را ميشناسم كه در نيمههاي شب، با نان و خرما، به محلههاي جنوب شهر سر ميزدند و به فقرا ميرسيدند. يا حتي بيشتر بگويم، شاهد بوديد كه تجار بازار و عمدهفروشها حتي، برنج را كيلويي يازده تومان ميخريدند و كيلويي هفت تومان ميفروختند. سعي ميكردند كه از اين قيمتهاي اضافي بر خود فشاري بياورند تا به ملت فشار كمتري وارد شود. شما شاهد بوديد كه در نيمههاي شب، عده زيادي مناجات ميكردند و با خداي خود راز و نياز مينمودند، نماز شب ميخواندند، اشك ميريختند و براي پيروزي انقلاب دست به دامان انبياء و اولياء ميشدند.
اينها نمونههايي است كه در يكايك افراد امت ما به ظهور رسيده است، و همين تغيير و تحول نفساني است كه انقلاب ما را اين چنين به پيروزي رسانيده است، والا همچنان كه گفتم ارتش شكست نخورد، ارتش به ملت ملحق شد و اگر مردم ما ميخواستند كه به قدرت سلاح در مقابل ارتش بايستند و با ارتش بجنگند، ميليونها ميبايست كشته ميدادند و سالها به طول ميانجاميد. اما شما شاهديد كه با اين سرعت و با اين عظمت، انقلاب به پيروزي ميرسد. اين، نتيجه تغيير و تحول دروني است كه در انسانهاي ما بوجود آمده است و اين، بزرگترين نكتهاي است كه انقلاب ما به آن افتخار ميكند، و اين بزرگترين علتي است كه انقلاب ما را به پيروزي خواهد رسانيد، و اين بزرگترين اثري است كه ابرقدرتها را در مقابل انقلاب ما به زانو خواهد كشانيد، و شما مطمئن باشيد تا آن روز كه اين تغيير و تحول نفساني در ملت ما وجود دارد، انقلاب ما در مقابل هيچ توطئهاي و هيچ ابرقدرتي شكست نخواهد خورد.
انقلاب مقدس ما بر اثر همين خاصيت بزرگي كه براي شما بيان كردم، از تمام انقلابهاي كشورهاي ديگر ممتاز است، برتر است. يكي از امتيازات بزرگش كه براي شما ذكر كردم همان بود كه اين انقلاب، بدون قدرت سلاح، فقط به قدرت ايمان، به قدرت ايثار، به قدرت شهادت پيروز شد، و اگر ميخواست كه با ارتش بجنگد ارتش نيز بالاجبار براي محافظت از جان خود محبور بود كه با ملت بجنگد و در نتيجه ميليونها نفر كشته ميشدند. مثل انقلاب الجزاير كه جمعيتش نه ميليون بود، و از نه ميليون جمعيت الجزاير يك ميليون و نيم به شهادت رسيدهاند تا انقلاب آنها پيروز شد. انقلابهاي ديگر دنيا را كه در نظر بگيريم از اين بيشتر است. درحالي كه سيوپنج ميليون جمعيت اين كشور در مقابل بزرگترين ابرقدرتها، فقط بين شصت تا هفتاد هزار شهيد ميدهند. علت بزرگ و اساسي، آن بود كه در انقلاب مقدس ما قدرت روح و قدرت ايمان سيطره داشت، و اين قدرت روح و ايمان بود كه ارتش را و قلوب سربازان را تحت تسخير درميآورد، و هنگامي كه سربازي قلبش تسخير ميشد، اسلحهاش نيز دراختيار ملت قرار ميگرفت. بنابراين شما دو راه داريد؛ يكي اينكه با راه فيزيكي و مادي، با قدرت سلاح و آتش با ارتش يا با سرباز بجنگيد، و راه دوم؛ اينكه با قدرت روح و قلب، روح سرباز را مسخر كنيد. آنگاه سرباز با همه وجود خود، با همه قدرت آتش خود و اسلحه خود، دراختيار شما قرار ميگيرد. انقلاب ما از نوع دوم بود و به اين سبب به پيروزي رسيد.
در يك نمونه و مثالي كه گاهگاهي براي دوستانم ذكر ميكنم، در تبريز اتفاق افتاده است كه، صفوف تظاهركنندگان به پيش ميرفتهاند و دوازده تانك ارتشي با تعدادي از لشكريان جلوي تظاهرات را سد ميكنند و رگبار گلوله را ميگشايند و دو نفر از جواناني را كه در جلوي صفوف حركت ميكردهاند به خاك شهادت مياندازند. يك عالم ديني كه در جلوي صفوف حركت ميكرد، عمامة خود را از سر برميدارد و سينة خود را چاك ميزند و به همان سربازاني كه بر روي تانك نشسته بودند و رگبار گلوله را گشوده بودند، به همانها ندا سر ميدهد كه: اي سربازان! اگر ميخواهيد اين جوانان را به خاك و خون بكشانيد، از شما خواستارم كه اول سينه مرا بشكافيد، بعد سينه جوانان را، و اين پيرمرد روحاني اين سخنان را آن چنان با سوز، از ته قلب ادا ميكند كه سربازاني كه بر روي تانك نشسته بودند و دو جوان را به شهادت رسانده بودند منقلب ميشوند و از روي تانكها پائين ميآيند و لباسهاي خود را ميكنند و وارد صفوف جمعيت محو ميشوند و در عرض پنج دقيقه دوازده تانك به تصرف ملت درميآيد. با دو شهيد، دوازده تانك به تصرف درميآيد كه با هيچ قانون نظامي و تعادل قوا نميتوانيد حساب كنيد دوازده تانك و يك ستون ارتشي فقط با دو شهيد به تصرف شما درآيد، جز اينكه قدرت ايمان و ايثار قلب سربازان را درك كرد، روح آنها را تسخير نمود و آنها خود به ملت پيوستند، و بنابراين دوازده تانك و نيروي آنها در عرض پنج دقيقه به جانب ملت آمد. اگر كساني سربازان را هدف گلوله قرار ميدادند، سرباز مجبور بود براي دفاع از نفس خود رگبار گلوله را بگشايد و هزاران نفر مسلماً به خاك ميافتادند و اگر ميخواستنتد بر دوازده تانك مسلط شوند، مسلماً ميبايست اسلحه سنگنتر و قويتر از اسلحه تانكها ميداشنتند با افراد مجربتر، تعيلم ديدهتر تا بتوانند يك ستون ارتشي را شكست بدهند و دوازده تانك را به تصرف درآيورند. بنابراين قدرت روح و قلب بر سربازان تأثير ميكند و آنها را در اختيار ملت درميآرود و اين چنين پيروزيها منصيب ملت ايران ميشود.
بنابراين نتيجه ميگيريم كه بزرگترين امتيازي كه انقلاب شكوهمند اسلامي ايران داشته است تغيير و تحول نفساني، در ملت ما بوده است. اين تغيير و تحول نفساني، بزرگترين ضربات را به ابرقدرتها نيز وارد كرده است، زيرا آنها با همه چيز آشنايي داشتند، جز با اين عامل جديد كه چگونه ممكن است كساني وارد نبرد شوند و سربازاني را به جانب خود بكشانند بدون آنكه تيراندازي كنند؟ چگونه ممكتن است كه روح آنها را، قلب آنها را، تسخير كنند؟ هنگامي كه شما روح را، و قلب را تسخير كرديد، ديگر اسلحه چه فايده دارد؟ و اين معجزهاي بود كه در انقلاب ما به ظهور پيوست.
بنابراين ارزش و تحول، همان چهرة سوم انقلاب است كه تغيير و تحول نفساني در انسانهاست. ما آمدهايم تا به قدرت اين انقلاب مقدس، اين تغيير و تحول نفسي را در انسانها به حد كمال برسانيم، آن را تسريع كنيم. اين انقلاب مقدس ما، جهشي بزرگ در اين سير تكاملي انسانها به سوي مدينه فاضله به شمار ميرود، و امام زمان(عج) به انتظار لحظهاي است كه اين تحولات دروني، اين تغيير و تحولي كه بايد در قلب انسانها بوجود بيايد، به حدكمال خود برسد تا او بتواند ظهور كند. امام زمان منتظر ظهور است. او به هيچوجه از غيبت خود لذت نميبرد. او آسوده نخوابيده است. او نگران است. او ناراحت است. او خونريزيها و جنايتها و خيانتها و ظلم و ستمها و ناراحتيهايي كه بر مردم و محرومين ومستضعفين عالم ميگذرد، او همه را مشاهده ميكند و رنج ميبرد و شكنجه ميبيند. او ميخواهد كه هرچه زودتر ظهور كند و ريشه ظلم و فساد را از اين عالم براندازد و عدل و داد را به جاي آن برقرار كند. اما انسانهاي ما به آن درجه تكاملي نرسيدهاند كه وجود او را هضم كنند، بتوانند عدل و داد او را تحمل كنند، بتوانند نظام مقدس اسلامي او را بپذيرند و ما وظيفه داريم كه در روزگار خود، اين تغيير و تحول نفسي را تسريع كنيم، تا در سايه اين تسريع در تغيير و تحول نفساني، هرچه زودتر اجتماع ما و اجتماعهاي ديگر، به آن درجه از رشد و آگاهي و تكامل برسد كه اما حجت(عج) با تكيه بر اين انسانها و اين اجتماعات ظهور بفرمايد و بتواند برنامة نهايي خود را كه عدل و قسط اسلامي است در دنيا پياده كند، و مدينه فاضلهاي را كه هدف انسانها از روز اول تاريخ بوده است به دست خود عملي سازد.
شما ميدانيد كه اين مدينه فاضله، كه ظلم و ستم از آن ريشهكن شود، و عدل و داد بر آن حكومت كند خواستة همه ملتها است، و از قرنها پيش متفكرين عالم به انتظار چنين روزي، به آرزوي چنين مدينه فاضلهاي ثانيه شماري ميكنند. اما در مقابل تمام اين تفكرات، تمام اين سيستمها، همة اين امتها، همة اين متفكران، تنها كسي كه ميتواند چنين مدينة فاضلهاي را پياده كند امام زمان ماست، كه تمام احاديث و دلايل گوناگون، آن را اثبات ميكنند. ما مطمئنيم كه اين ما هستينم كه او را نميبينيم، اين ما هستيم كه قلب ما و روح ما، از گناهان پوشيده شده است و بنابراين قادر نيستيم كه وجود مباركش را درك كنيم. او از ما غيبت نكرده است.، ما هستيم كه از او غيبت كردهايم.
به قول حافظ: حجاب چهة جان ميشود غبار تنم- خوشا دمي كه از اين چهرة پرده برفكنم. غبار تن حجاب چهرهاي براي ما بوجود آورده است، اين پرده ضخيم را بايد از قلب خود و روح خود جدا كنيم، تا بتوانيم وجودش را كه مثل خورشيدي ميدرخشد لمس كنيم. او مثل خورشيد تابان است و وجودش در همهجا و همة زواياي عالم متشعشع است. اما كساني هستند كه كورند، چشم ندارند. يا كسان ديگري هستند كه چشم دارند، ولي چشمان خود را بستهاند. بنابراين قادر نيستند كه نور وجودش را ببينند. اين عالم محال است كه از نور وجود او در خلاء بسر ميبرد. اگر خلايي بوجود آيد، بنياد اين عالم مضمحل ميگردد، متلاشي ميشود، ذرات وجود، كوهها پارهپاره ميشوند مثل پشم زده شده در آسمانها پراكنده ميگردند. اين قانون خلقت است و بايد وجود داشته باشد واو وجود دارد و مثل خورشيد تابان ميدرخشد اما به مصداق آيه قرآن: خَتَمَ اللهُ عَلي قُلُبِهِم وَعَلي سَمْعِهِمْ وَعَلي اَبْصارِهِمْ غِشاوَه، يك غشاوه يك پرده ضخيم، بر قلبها و بر ديدهها و بر گوشها زده شده است. به اين سبب است كه اين انسانها نميتوانند اين خورشيد تابان را، اين وجود مبارك را، درك كنند. ولي او در ميان ما وجود دارد همچنان كه قانون جاذبه وجود دارد، اگر هوا وجود نميداشت همه ميمردند، اگر قانون جاذبه وجود نميداشت اين ساختمانها و اين كوهها متلاشي ميشدند، و همة اين انسانها در فضا پراكنده ميگشتند، وجود او نيز مانند همين هوا و مانند همين قانون جاذبه، در همهجا و براي هميشه وجود دارد. اما اين پرده ضخيم بر قلبهاي ما، و بر ديدههاي ما مانع از اين است كه وجود او را درك كنيم. ولي بايد بدانيم كه وجود دارد، حضور دارد و در ميان ما زندگي ميكند، و از اين همه ظلم و ستمي كه ميگذرد و اين همه خونهاي بناحق كه ريخته ميشود رنج ميبرد، شكنجه ميبيند و آماده فرصت است كه هرچه زودتر ظهور كند و اين طاغوتيان را به زير بكشاند، ابرقدرتها را نابود كند، محرومين را، و مستضعفين را، بر مستكبرين عالم قدرت ببخشد. اما اين ما هستيم كه بايد خود را به آن درجه از رشد و تكامل برسانيم كه وجود شريفش را هضم كنيم و او را بپذيريم.
امام زمان نميخواهد هنگامي ظهور كند كه مجبور شود همة انسانها را از دم تيغ بگذراند. او هنگامي ظهور ميكند كه مردم دنيا به آن درجه آگاهي، رشد و تكامل رسيده باشند كه فساد اجتماعات و سيستمها و حكومتها و طاغوتها را فهميده باشند، درك كرده باشند و آماده شوند كه نظام ملكوتي او را بپذيرند، تسليم او شوند، با عدل و داد، خود را هماهنگ كنند.
شما تصور ميكنيد كه اگر كسي امروز بخواهد در اين سرزمين عدل و داد را اجرا كند اكثريت مردم ما از او راضي خواهند بود؟ كلاً و حاشا. علي(علیه السّلام) را در نظر آوريد. آيا مردي بزرگتر از او ميتوان در تاريخ سراغ گرفت؟ كسي كه توانست به عنوان مظهر اسلام، به نام رمز انسانيت و بزرگترين ميوة اين جهان وجود، تجلي كند و به مدت پنج سال حكومت عدل و داد خويش را به طور عيني و تحققي، براي عالميان به اثبات برساند. اما ديديد كه مردم روزگار او را درك نكردند. با او به مخالفت برخاستند. جنگها به راه انداختند. با او مبارزهها كردند. مگر طلحه و زبير از اصحاب بزرگ پيامبر نبودند؟ پرچمدار اسلام نبودند؟ اينان كساني بودند كه علي(علیه السّلام) را به زور بر منبر نشاندند و با او بيعت كردند. اما به سرعت از دور علي(علیه السّلام) متلاشي شدند، زيرا ديدند كه با عدل و داد او نميتوانند زندگي كنند. سخت است، ناگوار است.
شما شنيدهايد كه طلحه و زبير در جلسهاي با علي(علیه السّلام) گرد ميآيند و در آن جا شمعي در وسط خيمه روشن بود. هنگامي كه طلحه و زبير به مشائل شخصي و امتيازات فردي اشاره ميكنند، علي(علیه السّلام) فوت ميكند و شمع را خاموش مينمايد. آنها اعتراض ميكنند كه: چرا شمع را خاموش كردي؟ ما با تو سخن داريم! علي(علیه السّلام) ميگويد: تا آن جا كه دربارة امور مسلمين سخن ميگفتيد حق داشتيد كه از نور اين شمع استفاده نمائيد. اما هنگامي كه به مسائل شخصي ميپردازيد اجازه نداريد كه از روشني اين شمع كوچك استفاده كيند. اين درسي بود كه علي(علیه السّلام) ميخواست به آنها بدهد. طلحه و زبير انتظارها داشتند، ميخواستند به حكومت برسند، ميخواستند امتيازات بسيار براي خود كسب كنند، فكر ميكردند كه آنها وزراي دست چپ و دست راست علي(علیه السّلام) هستند و علي(علیه السّلام) ميآيد بيتالمال مسلمين را به دست آنها ميسپارد، و علي(علیه السّلام) ميخواست به آنها بگويد و بفهماند كه حتي از يك شمع نميگذرد. چگونه حاضر است كه بيتالمال مسلمين را بدست آنها بسپارد؟ از فرداي آن روز ميبينيد طلحه و زبير به دور عايشه جمع ميشوند و جنگ جمل را به راه مياندازند و چه جنايتها و خيانتها و خونريزيها كه بوجود ميآيد!
بيشتر بگويم، علي(علیه السّلام) مدت 25 سال خانهنشين شد، مدت 25 سال در كنج انزوا بسر برد، درحالي كه بزرگترين رهبر اسلام، رمز انسانيت، و قرآن ناطق بود. كسي كه ميتوانست اين رسالت مقدس را بهتر از هر كس ديگري پياده كند، 25 سال در سكوت و انزوا بسر برد. چرا چنين كرد؟ آيا او احساس وظيفه نميكرد كه به ميدان بيايد و اين دشمنان را به يك ضربت از ميدان بدر ببرد؟ آيا علي(علیه السّلام) از كسي وحشت داشت؟ به هيچوجه. علي(علیه السّلام) از كسي نميترسيد و از زير بار مسئوليت شانه خالي نميكرد. اما مشكل علي(علیه السّلام) اين بود كه در اين مدت 25 سال طرفداراني نداشت. او ميدانست كه اين انسانها، عدل و داد او را تحمل نميكنند، جز عمارياسر، ابوذرغفاري، سلمان فارسي و چند نفر انگشتشمار، كس ديگري از علي(علیه السّلام) طرفداري نميكرد. حتي پس از وفات نبياكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، هنگامي كه عدهاي از انصار و مهاجرين در سقيفه جمع ميشوند و ابوبكر را برميگزينند، عدهاي به سراغ علي(علیه السّلام) ميروند كه چرا قيام نميكني؟چرا حق خود را نميگيري؟ چرا از زيربار مسئوليت شانه خالي ميكني؟ علي(علیه السّلام) در جواب آنها ميفرمايد كه: اگر طرفداران من 25 نفر ميشدند، قيام ميكردم و خلافت را به دست ميگرفتم و اين رسالت مقدس اسلامي را پياده مينمودم. اما ميدانست كه 25 طرفدار ندارد. مردم آن روزگار اين آمادگي را نداشتند كه علي(علیه السّلام) را كه مظهر عدل و داد است، تحمل كنند و او مجبور ميشود كه 25 سال خانهنشين شود. در اين مدت 25 سال قلبش جريحهدار بود. از ناراحتي مسلمين و شكنجههايي كه بر آنها ميرفت رنج ميبرد، درد ميكشيد. آنچنان نبود كه روزگار آرام و راحتي داشته باشد، دلش خوش باشد، در خانهاش آرميده باشد. او كار ديگري نميتوانست بكند. بنابراين 25 سال سكوت ميكند. تازه بعد از 25 سال ميبينيد، هنگامي كه به خلافت ميرسد، نزديكترين دوستانش عليه او شمشير ميكشند.
شش هزار نفر از خوارج از كساني كه جاي مهر بر پيشاني آنها پينه بسته بود و اكثر آنها قرآن را از حفظ داشتند، عليه علي(علیه السّلام) شمشير ميكشند. بنابراين ميبينيم كه مردم آن روزگار نميتوانستند حكومت و رسالت اسلامي را تحمل كنند. به درجه تكامل نرسيده بودند. رشد و آگاهي نداشتند. اين تغير و تحول نفساني در آنها بوجود نيامده بود، و بنابراين علي(علیه السّلام) را نميپذيرفتند و علي(علیه السّلام) به همين سبب خانهنشين ميشود.
در زمان ما نيز چنين حقيقتي جاري است. امام مهدي(عج) حاضر است، اما مراقب اعمال و رفتار ماست، اما متأسفانه افراد ما به آن درجه از رشد و تكامل نرسيدهاند كه بتوانند عدل و داد او را تحمل كنند، بتوانند نظام اسلامي او را تحمل كنند، بتوانند نظام اسلامي او را پياده كنند. در احاديث شنيدهايد كه ميگويند سيصدوسيزده نفر از كادرهاي كاركشته متقي و پرهيزكار لازم است بوجود بيايد تا امام ظهور بفرمايند. ما منتظريم كه اين سيصدوسيزده نفر بوجود بيايند. از خانهنشستن و خوابيدن، نميتوان كادري متقي و مؤمن و مدير و مدبر بوجود آورد. در خلال اين انقلابها، اين كشمكشها، اين مبارزههاي، يك چنين انسانهايي بوجود ميآيد. انسانهايي كه هر يك از آنها بتواند كشوري را، قطعهاي از اين سرزمين را اداره كند و درست اداره كند، براساس عدل و داد اداره كند. امام منتظر اين سيصدوسيزده نفر است.
شما ميدانيد كه اين سيصدوسيزده نفر بايد هر يك از آنها فقيه و مجتهد باشد. در روزگار ما عدة فقها و مجتهدين بسيارند. ولي بايد فقها و مجتهديني باشند كه بتوانند كشوري را اداره كنند، و بازهم ميدانيد كه در روزگار ما از دولتمردان، كساني كه اهل ادارهاند، مديرند، زيادند، ولي اينان متقي و پرهيزكار نيستند، فقيه و مجتهد نيستند. بايد آنقدر پيش برويم كه دولتمردان ما مجتهد و فقيه ومتقي و پرهيزكار شوند. و از طرف ديگر مجتهدين ما نيز اهل مبارزه و فداكاري و دولت و مديريت گردند تا سيصدوسيزده نفري كه داراي تمام خصوصيات لازم براي اداره يك كشور است بوجود آيند. هنگامي كه اينان بوجود بيايند، امام حجت ظهور ميفرمايد و به كمك آنها دنيا را پر از عدل و داد ميكند. هنگامي كه فرياد او از مكه بلند ميشود، به خانه كعبه تكيه ميكند و فرياد برميآورد: «اناالقائمالمنتقم». و نداي او در سرتاسر دنيا منعكس ميشود و مشتاقان راهش از همه اطراف دنيا به سوي او سرازير ميشوند.
البته بايد بدانيد كه اين سيصدوسيزده نفر كادرهاي ادارهكننده هستند. به آن معني نيست كه طرفداران او فقط سيصدوسيزده نفرند. اينان مسئولين بزرگ و كاردهاي قوي هستند كه امور مملكتي را اداره ميكنند. اما در آن روزگار همة مردم، همة محرومين و مستضعفين دنيا، به آن درجة از رشد و آگاهي رسيدهاند كه وجود او را لمس ميكنند و مثل پروانه به دور شمع وجودش ميگردند و سيلآسا از همه اطراف و اكناف عالم به سوي او سرازير ميشوند. مردم دنيا به آن درجه از رشد رسيدهاند كه از تمام نظامهاي موجود خسته شدهاند. از شرق و غرب، از همه حكومتها، از همة طاغوتها، بريدهاند و بنابراين آمادگي دارند كه خود را در اختيار امام حجت قرار دهند و با تمام وجود خود در راهش فداكاري ميكنند. بنابراين تصور نكنيد كه فقط سيصدوسيزده نفر به حمايتش برميخيزند. جز عدهاي قليل كه مغرضين عالمند، مستكبرين عالمند، بقيه عالم نداي او را لبيك ميگويند، به دنبال او ميروند و همچنان كه گفتم او نميآيد كه همة مردم را از دم تيغ بگذارند. اگر قرار بود كه بلايي از آسمان نازل شود و همه مخالفين خدا را نابود كند، اين در قدرت خدايي بود كه هر لحظه اراده بفرمايد، همچنان كه در زمان موسي(علیه السلام) كرد، در زمان نوح(علیه السلام) كرد، در زمان ديگران انجام داد، در زمان ما نيز چنين بلايي از آسمان نازل كند و همه ضدانقلاب و طاغوتيان و ابرقدرتها و صهيونيستها را نابود نمايد. اما فلسفه خدايي اين چنين نيست.
خداي بزرگ ميخواهد كه انسانها را ارشاد كند، هدايت كند، تغيير و تحول نفساني بوجود آورد، و همه اين مبارزات و همة اين انقلابها به اين خاطر صورت ميگيرد. زيرا اگر قرار بود كه خداي بزرگ با امام حجت بيايد و همه مخالفين را نابود كند، آنگاه وظيفة اين سيصدوسيزده نفر چه ميشد؟ آنها كار بزرگي انجام نميدادند. اگر درحال حاضر در كشور ما، يا در دنياي ما، دشمناني مثل ابرقدرتها، مثل صهيونيسم، مثل طاغوت و مثل عمال داخلي آنها وجود نميداشتند انقلاب ما ارزشي نميداشت. انقلاب ما آنگاه ارزش دارد كه در مقابل بزرگترين قدرتها، در مقابل عظيمترين ابرقدرتها، ميايستد و رسالت مقدس اسلامي خود را ارائه ميدهد و با آنها ميجنگد و مبارزه ميكند. در اين صورت است كه كار ما و فداكاري ما ارزش پيدا ميكند. بنابراين امام زمان نميخواهد كه همة مردم را از دم تيغ بگذراند. بايد اين تغيير و تحول بوجود بيايد. بنابراين كساني كه فكر ميكنند بايد در گوشهاي بخوابند تا امام زمان ظهور بفرمايد و دنيا را از عدل و داد پر كند، سخت در اشتباهند. مردم بايد بيشتر بكوشند، بيشتر مبارزه كنند، اين تغيير و تحول نفساني را هرچه سريعتر، در روح خود، و قلب خود بوجود بياورند تا ظهور حضرتش را تسريع كنند. اما شما بدانيد كه امام حاضر است و ناظر همة اعمال شماست.
اين جواناني كه در اينجا نشستهاند يا پاسداراني كه حرف مرا گوش ميدهند ميتوانند توجه كنند، مثالي ميزنيم ساده و مختصر. هنگامي كه فرمانده قوا در جبهه جنگ وجود دارد و رشادت و شجاعت و فداكاري سربازان خود را نظاره ميكند، آن سرباز با همه قواي خود ميجنگد، مبارزه ميكند، ميخواهد خود را در مقابل فرمانده نشان دهد. شما تصور كنيد كه اين جواناني كه مثلاً در كردستان ميجنگند، در آن كوهها و تپهها با ضدانقلاب روبهرو ميشوند، اگر تصور كنند كه امام امت ما بر بالاي تپه ايستاده است و شاهد مبارزات آنهاست و اگر كسي از آنها به خاك شهادت بيافتد، او جسد خونآلودش را در آغوش ميكشد و بر او فاتحه ميخواند. اگر چنين تصوري براي سربازان، براي پاسداران بوجود بيايد، خواهيد ديد كه به چه قدرتي، با چه شجاعتي، با چه فداكاري، مبارزه ميكنند و چگونه دشمن را متلاشي مينمايند. اين حقيقتي است كه هر كس كه در صحنه نبرد بوده است ميتواند آن را بطور عيني و تحقيقي ببيند و لمس كند. اكنون توجه كنيد اگر بگويند به جاي امام امت، امام حجت(عج)، بر بالاي اين تپه ايستاده است و مبارزات شما را مينگرد، و اگر يكي از شما به خاك شهادت درغلتد، اين امام ميآيد و بر رخ شما بوسه ميزند و شما را در مقابل خداي بزرگ شفاعت ميكند. هنگامي كه كسي به اين اعتقاد و به اين التزام برسد منقلب ميشود، واژگون ميشود، معجزه علق ميكند، حماسهها بوجود ميآرود و اين حقيقتي است، و فلسفة غيبت و امام غايب، اين حقايق غيبي را براي ما بوجود آورده است كه ما بدانيم و وجودش را لمس كنيم، و در فكر خود و در قلب سربازان را و پاسداران را مينگرد، بلكه شاهد همه اعمال ماست، همه كارهاي ما را نظاره ميكند، همه خوبيها و بديها را ميبيند و ميداند، آن كسي كه در راه خداي بزرگ مبارزه ميكند، امام دوازدهم(عج)، شاهد اعمال او است، مراقب او است، و او را هدايت ميكند و او را لحظهاي به خود نميگذارد.
شما در احاديث شنيدهايد كه اگر زماني بيايد كه رهبر اسلامي، وليفقيه، مجتهد جامعالشرايط، دچار خطايي شود كه در اثر خطاي او به مسلمين و به رسالت اسلامي خسارتي بزرگ وارد بيايد، امام زمان خود را به تربيتي مينماياند، و آن فقيه و آن رهبر را آگاه ميكند و به راه راست ارشادش مينمايد. امام حجت پيروان خود را رها نكرده است، به دست هوا نسپرده است، مراقب آنهاست. اگر ناراحتي به آنها برسد، قلب او را شكنجه ميدهد، اگر خونريزي بناحقي انجام بگيرد ناراحت ميشود، مراقب است و با تمام وجود خود ميكوشد كه اين تغيير و تحول نفساني را در اين ملات و در اين مردم بوجود بياورد، تا زودتر و سريعتر به حد تكاملي خود برسد.
اين مثال كوچك را براي آن زدم كه اگر جوانان ما تصور كنند، و معتقد و ملتزم شوند، وبر خود بقبولانند كه امام زمان شاهد است، حضور دارد، در ميان آنها زندگي ميكند، اعمال آنها، رفتار آنها، زندگي آنها، فداكاري آنها، مرگ آنها و حيات آنها تغيير كيفي پيدا خواهد كرد و چه بسا جهش بزرگي در حركت تكاملي جوانان ما به سوي مدينة فاضله بوجود بيايد. اين خاصيت بزرگ متأسفانه جوانان ما، و اجتماع ما از دست دادهاند. شايد براي لحظاتي يا روزهايي به وجود مباركش فكر ميكنند و بعد او را فراموش مينمايند. آنها امام زمان را به صورت اسطورهاي در تاريخ ميشمارند. همچنان كه علي(علیه السّلام) آمد و رفت، و همچنان كه حسينبنعلي(علیه السّلام) به شهادت رسيد و تاريخ او به پايان آمد، امام زمان را نيز مثل امامان ديگر، اسطورهاي در تاريخ به شمار ميآورند، كه اين غلط است، اشتباه محض است. امام زمان حضور دارد و وجود دارد و مراقب اعمال و حركات ماست، و هرچه را كه ميكنيم، هر عملي را كه انجام ميدهيم، او ميبيند و ميشنود و آن روزي كه مردم ما با اين اعتقاد برسند و اين را لمس كنند و درك كنند، بزرگترين جهشها در راه تكامل، در زندگي آنها بوجود خواهد آمد. اين بزرگترين قدم براي تسريع ظهور حضرت حجت ميباشد. براساس همين فلسفه است كه مكتب تشيع براي هميشه يك آرزوي بزرگ در قلب خود ميپروراند. اين آرزوي مقدس، ظهور حضرت حجت، و ريشهكن كردن ظلم و ستم از اين عالم و سيطرة عدل و داد بر اين جهان است.
بگذاريد مثالي بزنم كه قضيه را سادهتر كند. هركس در زندگي خود آرزويي دارد و براساس اين آرزوها ميتوان شخصيت او را شناسايي كرد. افرادي هستند كه آرزوهاي زيادي دارند. هماكنون اگر از يكايك شما بپرسند، هر يك براي خود آرزويي دارد. جواني كه به مدرسه ميرود آرزو دارد كه نمرهاش مثلاً بيست باشد، قبول شود. كسي كه به دانشگاه ميرود، آرزو دارد هر چه زودتر مهندس شود. كسي كه در صحنه نبرد است آرزو دارد پيروز شود، دشمن را به زانو درآورد. ملت ما آرزو ميكند كه انقلابش به پيروزي نهايي برسد. هر كس در زندگي خود آرزو ميكند و اين آرزوها فراوان است، و بايد بگويم كه اين آرزوها يكي از محركهاي اساسي انسان در فعاليتهاي روزمره اوست. انساني كه آرزو نداشته باشد ميميرد. انساني كه طلب و خواستهاي ندارد يعني مرده است، بجز افرادي كه در آخرين مراحل تكامل، وجود دارند و خواسته آنها همان آرزويي خدايي است كه وارد آن بحث نميشوم. ولي انسانها عادتاً آرزوهايي دارند كه براساس اين آرزوها ميتوان شخصيت آنها را شناسايي كرد.
بگذاريد مثال ديگري بزنم كمي جنبة شوخي هم داشته باشند، و آن اينكه يكي از تجار بزرگ و سرمايهداران بزرگ، همساية يك روحاني عاليقدر بود. اين روحاني از او ميپرسد: اي مرد! اي مرد ثروتمند! تودر اين دنيا چه آرزويي داري؟ ميگويد من فقط دو آرزو دارم. مرد روحاني متعجب ميشود كه چگونه فردي را پيدا كرده است كه فقط دو آرزو دارم. بنابراين آروزهايش بايد آنقدر عظيم و بزرگ و وسيع و جهاني باشد كه همه آرزوهاي كوچك ديگر او را شامل شود. از او ميپرسد: بگو ببينم آرزوهايت چيست؟ اين مرد توانگر فكر ميكند و ميگويد: معذرت ميخواهم، آرزوي اول خود را فراموش كردهام. مرد روحاني ميگويد: عجب آرزويي كه صاحب آرزو آن را فراموش كند. اين كه آرزو نميشود. آرزو آن چيزي است كه با زندگي او، با قلب او، با حيات او، با روح او رابطه دارد، قابل فراموش شدن نيست، و اگر فراموش شود آرزو نيست. ولي به هرحال ميگويد: بگو ببينم آرزوي دومت چيست؟ براي آرزوي دوم ميگويد: دلم خورش فسنجان ميخواهد. مرد عالم روحاني بر او ميخندد كه اي مرد توانگر و ثروتمند، اينكه آرزو نميشود! توپول داري، ثروت داري، ميتواني چند تومان گردو بخري و يك خورش فسنجان به راه بياندازي. اينكه ديگر آرزو نيست. ولي به هرحال انسانهايي، آدمهايي هستند كه آرزوهاي آنها به اين درجه پست است، به اين درجه مادي است، به اين درجه ناچيز است كه حتي آرزوي خود را فراموش ميكنند. البته چنين كساني را مدنظر نداريم. منظور ما انسانهاي عاليرتبهاي است كه به حالت تكامل نزديكتر شدهاند و حتي سعي ميكنند كه آرزوهاي خود را به وحدت برسانند و فقط يك آرزو داشته باشند. مكتب تشيع ما به پيروان خويش تعليم ميدهد كه فقط يك آرزو داشته باشند و آن آرزو، ظهور حضرت امام زمان است. زيرا ميدانند كه اگر او ظهور بفرمايد همه مشكلات آنان حل ميشود.
شما تمام آرزوهايي را كه جوانان ميتوانند در مخيله خود بپرورانند جمع كنيد، عدهاي ميخواهند طاغوت به زمين بيايد، ابرقدرتها نابود شوند، پيروز شوند، ظلم و فساد از اين جهان رخت بربندد. عدهاي از كارگران اضافه مزد ميخواهند، بهداشت ميخواهند، تأمين ميخواهند، چنين و چنان ميخواهند. تمام اين مشكلات همه باهم وقتي حل ميشوند كه مدينه فاضله او به دست بزرگوارش دراين دنيا پياده شود. بنابراين ميبينيد كه تشيع، بزرگترين آرزوها را، در يك آرزوي واحد براي پيروان خويش را معين ميكند و به آنها تلقين مينمايد، و آنها مطمئن هستند كه اگر اين آرزو برآورده شود، تمام آروزهاي ديگر آنها، و تمام مشكلات ديگر آنها به نتيجه خواهد رسيد. به مكتب نگاه كنيد، ببينيد، چه مكتب مقدسي است و به كجا رسيده است كه توانسته است چنين آرزوي بزرگي را براي پيروانش مهيا كند، كه در سايه آن بتواند همهچيز دنيا را حل كند و براستي حل خواهد كرد. بنابراين در حال حاضر اگر ملت ما و مردم ما به اين حقيقت بزرگ و تابان آگاه گردد، كه يك آرزو دارد. . آن آرزو ظهور حضرتش ميباشد، و بعد بداند كه او در ميان آنها وجود دارد و زندگي ميكند و مراقب آنهاست و دلش از اين خونريزيها و ناراحتيها آغشته به خون است، و او خودش آرزو ميكند كه هرچه زودتر ظهور بنمايد، چه تحول عظيم و عميقي در جامعه ما به وجود ميآيد! بنابراين به اين نتيجه ميرسيم كه اين وظيفه ماست كه براي تسريع ظهورش هرچه شديدتر، هرچه سريعتر، درون خود را تغيير و تحول دهيم، خود را آمادة حضرتش نمائيم، خود را به آن درجه از رشد و تكامل برسانيم كه بتوانيم وجودش را تحمل كينم و مطمئن باشيم كه اگر به آن درجه رشد و آگاهي رسيديم، او مسلماً ظهور خواهد كرد.
انقلاب مقدس اسلامي ما نيز، بزرگترني جهش تكاملي، در رابطه با همين تغيير و تحول نفساني انسانهاست كه براي ما ايجاد كرده است، و بنابراين بزرگترين قدم در راه ظهور حضرتش ميباشد. پس وظيفهاي است مقدس، رسالتي است بزرگ، بر همه جوانان ما، كه براي پاسداري از اين انقلاب مقدس و براي به پيروزي رساندن آن، كه خود كمكي بزرگ به ظهور حضرتش ميباشد، فداكاري كنند، از هيچ ايثار و گذشت مضايقه و دريغ ننمايند. من از خداي بزرگ ميخواهم كه فرج حضرتش را تسريع بنمايد. از خداي بزرگ ميخواهم كه به ما عرفان دهد، كه وجودش را در ميان خود لمس كنيم. از خداي بزرگ ميطلبم كه انقلاب مقدس اسلامي ما را به پيروزي نهايي برساند. از خداي بزرگ ميطلبم كه اين ابرقدرتها و صهيونيستها و توطئهگران را نابود گرداند. از خداي بزرگ ميطلبم كه امام امت ما را سلامتي و طول عمر عطا بفرمايد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
منبع: http://www.chamran.org
صفحات: 1· 2