به بهانه شهادت دکتر چمران....
از نيروهاي ارتش ما نيز آنچه وجود داشت در نبردهاي داخلي كردستان و گنبد و خرمشهر تحليل رفته، درگير و فرسوده شده، و چيزي از آن باقي نمانده بود، و بنابراين هنگام شروع حمله دشمن فقط دو لشكر 92 اهواز و 81 كرمانشاه حركتي از خود نشان دادند. دو لشكر بسيار ناقص، با وسايل خراب و بدون تجهيزات كافي، با روحيه متشتت و ضعيف كه به هيجوجه آمادگي رزمي نداشتند، و به همين سبب دشمن با 12 لشكر زرهي و مكانيزه، به سرعت پيشروي كرد تا نزديكي شهرهاي بزرگ آبادان و اهواز و دزفول پيش آمد. دشمن بعد از يك حمله انحرافي در منطقه قصرشيرين، حمله بزرگ خود را به خوزستان آغاز كرد.
صدام، براساس محاسباتي كه از نيروهاي ارتش عراق و ايران داشت، به تحريك حسابگران غربي، تصور ميكرد كه در عرض سهروز نظام اسلامي ايران را واژگون كند، و با پيروزي بر ايران، عقدههاي شكست اعراب را در جنگهاي عليه اسرائيل جبران نمايد و خود به عنوان فاتح قادسيه جديد، رهبري كشورهاي عربي را كه سالها در آرزوي آن ميسوخت، به دست آورد.
حمله شروع شد، نيورهاي صدامي به سرعت پيش ميآمدند، و مطابق محاسبات نظامي و رياضي، نيروهاي ضعيف ارتش جمهوري اسلامي ايران را درهم ميكوبيدند، تا به نزديكي شهرهاي بزرگ رسيدند، ولي در اينجا مردم وارد معركه شدند و جلوي آنها را سد كردند و حماسهها بوجود آوردند، و خرمشهر قهرمان با قرباني كردن بهترين فرزندان خود، و زدن سختترين ضربات به دشمن، آنچنان حماسهاي از شجاعت و فداكاري و شهادت خلق كرد كه خرمشهر، به شهر خون و مقاومت معروف شد. و به عنوان اسطورهاي از مقاومت مردمي و عشق به انقلاب در دل تاريخ فرو رفت. در نقاط ديگر هم، هر كجا كه نيروي دشمن با تودههاي مردم شهرها روبرو شد، از پيشرفت بازماند، تا بالاخره نيروي دشمن از حالت هجومي به حالت دفاعي درآمد و جريان جنگ عوض شد، و نقشههاي صدام براي تسخير مواضع استراتژيك، و اسقاط نظام اسلامي ايران نقش بر آب شد.
روزهاي اول حمله، نيروهاي دشمن در بهترين وضع و نيروهاي ارتش جمهوري اسلامي ايران در ضعيفترين و بدترين شرايط قرار داشتند، و به طور تقريب نيروهاي دشمن بيستبرابر نيروهاي ايران بود و بخصوص از نظر تجهيزات و مهمات هيچ شباهتي بين دو نيرو وجود نداشت، با اينهمه، دشمن نتوانست جز بيابانهاي لميزرع و قسمتهايي از مرزهاي غيرمسكوني، يا شهرهاي كوچك را تسخير كند. با ورود مردم به جنگ از پيشرفت دشمن جلوگيري شد و ارتش توانست كمكم خود را تجهيز كند و به صحنه آورد، و مشكلات داخلي خود را كمكم حل كند، و در خلال نبرد نسبت نيروهاي دشمن به خودي را از بيست به يك، به نسبت سه بر يك برساند، و از آنجا كه براساس قوانين نظامي دنيا نيروي مهاجم بايد حدود سه برابر نيروهاي مدافع باشد، بنابراين نيروي دشمن مهاجم با نيروي ارتش جمهوري اسلامي ايران از صورت تدافعي به حالت تعادل درآود و پيشروي دشمن متوقف گرديد و نيروهاي رزمنده ايراني شروع به حمله متقابل كردند، كه نمونههاي بارز آن را در پيروزيهاي بازيدراز و شوش و اللهاكبر ميتوان ديد، و مسلماً نيروهاي ايراني رو به صعود و نيروهاي عراقي رور به نزول هستند، و اين تعادل قوا به طور مستمر به نفع انقلاب اسلامي ايران در تغيير است، بنابراين شكست نيروهاي عراقي حتمي است و در روزهاي آينده نيز شاهد پيروزيهاي بزرگتري براي انقلاب اسلامي ايران خواهيم بود.
به طور مسلم ميبينيم كه صدام و اربابان او در معادلات خود اشتباه كردند و مثل هميشه در محاسبات خود، قياس به نفس نمودند و فقط نيروهاي ارتشي را، آن هم با شرايط بحراني آن روز در نظر داشتند، ولي در جنگ واقعيتهاي عيني ديگري خودنمايي كرد كه باعث بهم خوردن همه معاملات دشمن بود، به طور خلاصه ميتوان عوامل اساسي زير را كه در محاسبات دشمن وارد نشده بود ذكر كرد:
1- عامل مردمي
صدام و اربابان او اصلاً قدرت مردمي را حساب نكرده بودند. اصولاً ديكتاتورها به مردم تكيه نميكنند و مردم در حساب آنها جايي ندارد، ديكتاتور هميشه درمقابل مردم قرار ميگيرد، و اراده خود را به زور بر مردم تحميل ميكند و منفور ملت است. ديكتاتورها نظير هيتلر و استالين، به قدرت نظامي خود و دستگاه مخوف اطلاعات تكيه ميكنند و سيطره شيطاني خود را به زور و با تهديد و شكنجه تحميل مينمايند و همه محاسبات آنها بر پايه قدرت نظامي و سازمان اطلاعاتي و اسلحه سبك و سنگين دور ميزند، و قدرت كشورهاي ديگر را نيز بر همين منوال ميسنجند و به همين علت صدام نيز از قدرت لايزال ملت انقلاب ديده ايران غافل بود و نميتوانست بفهمد كه مردمي ممكن است در راه دفاع از نظام خود و ارتش خويش اينگونه جانبازي كند.
انقلاب ايران از ميان تودههاي ملت جوشيده و به پيروزي رسيده است و اين مردمند كه با صبر و تحمل انقلابي خود همه مشكلات را بر جان ميخرند و براي پاسداري از انقلاب خود از هيچنوع فداكاري دريغ ندارند. قدرت نظامي ايران به قدرت ملت متكي است كه خود به بينهايت ارتباط دارد و تجسمي از اراده لايزال خداست.
در خلال جنگ ما شاهد بودهايم كه دهها و صدها هزار جواني كه با شور و شوق به صحنهها ميآيند با چه جانبازي سينه خود را سپر گلوله و خمپاره ميكنند و آرزوي شهادت دارند، مردان پير و جوانان خردسال و زنان، كه گاهي با گريه و التماس خواستار اجازه هستند كه به جبهه بروند و به افتخار شهادت نايل آيند، يا پيرزناني كه حتي لقمه ناني را از فرزندان خود ميگيرند كه براي پشتيباني از رزمندگان به جبهه جنگ بفرستند. حتي عرب خوزستاني كه صدام به آنها دلبسته بود و فكر ميكرد كه با تحريك حس قومي و نژادي ميتواند آنها را به سمت خود جذب كند، ولي در عمل آنها هم وفاداري خود را نسبت به ايران ابراز داشتند و از همه مزايايي كه صدام براي آنها مهيا كرده بود در گذشته و خانه و زندگي خود را رها كردند و آوارگي در اردوگاههاي دوردست، و زندگي با فقر و محروميت و دربهدري را، بر سلطه صداميان ترجيح دادند و اين درس عبرت بزرگي براي صدام و ديگران بود.
2- ارتش جمهوري اسلامي ايران
براي دهها سال، قبل از انقلاب، ارتش ما در خدمت طاغوت و عليه منافع و مصالح ملت به كار گرفته ميشد و حافظ پايگاه امريكا در خاورميانه بود، و در حقيقت اسير و برده طاغوت و صهيونيسم و امپرياليسم به شمار ميرفت و از خود اراده و اختياري نداشت. شخصيت خود را از دست داده بود، بت طاغوت را ميپرستيد و كوركورانه از او اطاعت ميكرد.
صدام و مستشاران خارجي او ميپنداشتند كه ارتش ما به علت سابقه خود با انقلاب اسلامي ايران مخالف است و در اولين فرصت هنگام هجوم عراق به ايران، يكباره با ارتش عراق متحد ميشود و براي اسقاط نظام جديد سرازير تهران ميگردد. درحالي كه عملاً مشاهده شد كه ارتش، برخلاف تصور دشمن با چه حماسهاي جنگيد و چه معجزهها خلق كرد، زيرا وظيفه طبيعي ارتش در هر كشوري دفاع از استقلال و تماميت ارضي آن سرزمين است، و ارتش در دوران طاغوت برخلاف وظيفه طبيعي خود عمل ميكرد، به جاي دفاع از استقلال، برعكس استقلال ميهن را فداي دشمن مينمود و اگر آزادمردي اعتراض ميكرد، توسط او به شدت كوبيده ميشد و اين، عقدهاي از حقارت و گناه براي ارتش بوجود آورده بود كه وجدانش را رنج ميداد و او راه علاجي نداشت، اما انقلاب نيرومند ايران، ميدان وسيعي براي ارتش باز كرد، تا بتواند در صحنه عمل، وفاداري به انقلاب و پاسداري از استقلال ميهن را كه وظيفه طبيعي او بود اثبات كند، و بر عقده حقارت و گناه گذشته فايق آيد و وجدان چركين ساليان دراز را با خون و ايثار پاك نمايد، و در نظر ملت، محبوبيت و مقبوليت پيدا كند. بنابراين ارتش از انقلاب استفاده كرد و در فرصت تاريخي بينظيري كه براي او پيش آمده بود خود را به بيش از پيش نشان داد، و اين حماسهها و معجزهها كه از ارتشيان به ظهور رسيده و ميرسد همه مردم و بلكه دنيا را به تعجب انداخت. لذا ارتش، مستضعفي بود كه در رژيم طاغوت، از حق فطري و طبيعي خود محروم شده، و انقلاب علاج قطعي آن را نشان ميداد و اينها حقايقي بود كه صدام و مستشاران نميفهميدند و به حساب نميآوردند، ولي واقعيت در صحنه جنگ خود را عريان نشان داد و تصورات پوچ صداميان را درهم فرو ريخت.
3- شكوفايي استعدادها
طبيعتاً، استعداد افراد در يك حكومت ديكتاتوري ميميرد، و ديكتاتور «فعال مايشاء» است، و كسي اراده و اختياري از خود ندارد. در رژيم گذشته نيز، طاغوت براي همه تصميم ميگرفت و هيچكاري بدون فرمان او انجام نميگرفت. صدام هم براي همه در عراق تصميم ميگيرد، و به هيچكس اجازه نفس كشيدن نميدهد و همه قدرت او براساس سلاح و ابتكارهايي است كه ديگران قبلاً انجام دادهاند، و در داخل هيچ استعدادي شكوفايي ندارد. اما در ايران، انقلاب در محاصره اقتصادي و كمبود قطعات، و مراجعت متخصصين خارجي است، و با فشار احتياجات و مبارزه همهجانبه با ابرقدرتها و عوامل دستنشانده آنها، مردم مجبورند كه همه استعدادهاي خفته خود را به كار اندازند، تا كمبودهاي خود را جبران كنند. اراده مقاومت و خواسته پيروزي از قلوب مردم ميجوشد، و اين مردمند كه اراده ميكنند در همه شرايط سخت در مقابل دشمنان بايستند، و با هر قيمت وجببهوجب خاك وطن را از دشمن متجاوز پاك كنند و به همين علت شاهديم كه در سرتاسر كشور، استعدادهاي ناشناخته يكباره بكار افتاده، دنيايي از ابتكار و خلاقيت بوجود آورده، و يك سازندگي بزرگ به راه افتاده و در هر گوشه كشور استعدادهايي مشغول فعاليت و بازسازي فني و صنعتي و نظامي كشورند، و اين حركت علمي و صنعتي در راه خودكفايي، و استقلال اقتصادي و نظامي، بزرگترين و مهمترين ثمره مبارزة انقلابي مردم، و نتيجة مستقيم محاصره اقتصادي دشمن، و فشار خارجي و احتياجات فوري و ضروري است. تا روزي كه ملت بر پاي خود نايستد و استقلال اقتصادي و نظامي خود را به دست نياورد همچنان برده و اسير ديگران خواهد بود.
پيروزي يا شكست انقلاب اسلامي ايران
پيروزي يا شكست انقلاب اسلامي ايران، بايد از جنبههاي فكري، فرهنگي، فلسفي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و نظامي در نظر گرفته شود. اين انقلاب داراي ابعاد مختلف و عميق تاريخي و جهاني است كه در خلال 1400 سال تاريخ اسلام، بينظير بودن، و رسالت مقدس اسلام را در اين دوره بحراني جهان از نو زنده كرده است.
پيروزي يا شكست اين انقلاب، مستقمياً به پيروزي يا شكست اسلام، و معيارهايي كه اين انقلاب اسلامي مطرح كرده است منتهي ميشود.
براي مطالعه اثرات اين پيروزي با شكست بايد ماهيت اين انقلاب معيارهاي اسلامي آن را شناخت، و بخصوص با انقلابهاي بزرگ معروف جهان مقايسه كرد، و تأثير فلسفي و اجتماعي آن را بر مردم جهان مطالعه نمود.
در ميان انقلابهاي مهم و اثربخش عصر حاضر، دو انقلاب بزرگ؛ يكي انقلاب كبير فرانسه، و ديگري انقلاب اكتبر روسيه را بايد نام برد.
انقلاب كبير فرانسه، دموكراسي، و آزادي غربي را به مردم هديه كرد، نتيجة آن آزادي فردي، سيستم سرمايهداري غرب، رقابت آزاد، استثمار و استعمار و ظلم و ستم، و بالاخره جنگهاي وحشتناك بينالمللي و نابودي انسانهاست، و حتي «آزادي» كه هدف انقلاب بود، دستاويز قدرتمندان و سرمايهداران قرار گرفت، و از آن جز اسم بيمسمايي باقي نماند.
انقلاب اكتبر روسيه، خواستار عدالتاجتماعي براي محرومين و مستضعفين بود، و سوسياليسم را به مردم هديه كرد، تا با ملي كردن وسايل توليد و توزيع، جلوي استثمار را بگيرد و سرمايهداري را از بين ببرد، و طبقه كارگر را به حكومت برساند. نتيجه اين انقلاب، سيستم شرقي است؛ كه بر روسيه و كشورهاي اطراف آن مسلط است، و ما شاهد ديكتاتوري و خفقان و ظلم و استثمار در اين منطقه از جهان هستيم، مردم به اسارت كشيده شدهاند، و فرياد نارضايتي هميشه و همهجا به گوش ميرسد، و قيامهاي خونين متعدد در اين كشورها عليه سلطه موجود، نمودار شكست اين سيستم است.
اين دو انقلاب فرانسه و روسيه، هر دو از ديدگاه فلسفي يكسانند، و به بعد مادي انسان توجه دارند و ميخواهند لذت و تمتع مادي بشر را هرچه بيشتر و بهتر تأمين كنند، هدف آنها يكي است، ولي راه وصول به هدف مختلف است، يكي سرمايهداري را انتخاب كرده و ديگري سوسياليسم را.
به طوركلي، اين دو انقلاب، فلسفه وجودي خود را بر دو اصل زير استوار كردهاند:
1- اصل حب ذات، كه اساس خودخواهي و مصلحتطلبي انسان است، او را وادار ميكند كه براي لذت بيشتر و تمتع كافي از حيات فعاليت كند، و براي اين كار علم و تكنولوژي را نيز به خدمت ميگرد، تا هرچه بيشتر وسايل آسايش و لذت انسان را تأمين كند.
2- اصل تنازع در بقاء كه پايه رقابت و مبارزه انسانها باهم است، و هر كس براي آن كه پيشرفت كند و باقي بماند، بايد در جنگل اجتماع، مثل حيوانات وحشي، عليه ديگران بجنگد، تا سهم بيشتري براي خود به دست آورد، و علم و تكنولوژي نيز وسيله مؤثرتري به دست انسانها و ملتها ميدهد كه در اين مبارزه حيات، بهتر و سريعتر مردم ديگر را بكوبند و حق آنها را بخورند، و به عنوان نوع اصلح شايستگي بقاء داشته باشند.
ما شاهديم كه اين دو اصل پايه قتلعامها، جنايتها، خونريزيها، جنگهاي وحشتناك و بالاخره نابودي انسان است، و علم و تكنولوژي هم نه فقط اين بشر را كمكي نميكند، بلكه وسيلهاي خطرناك در دست اين بشر نابالغ قرار ميدهد تا هرچه زودتر و بهتر خود را نابود نمايد.
مشكل بزرگ اين دو انقلاب از آنجا ناشي ميشد كه هر دو به بعد مادي حيات توجه كردند، و تأمين هرچه بيشتر تمنيات مادي انسان را سرلوحه فلسفه و برنامه زندگي خود قرار دادند.
در مقارنه با اين دو انقلاب بزرگ جهاني، انقلاب اسلامي ايران، از پشت ابرهاي جهل و خودخواهي ماديگري چهره تابناك خودرا مينماياند، و معيارهاي جديدي به دنيا عرضه ميكند، گرچه قديميترين ارزشهاست ولي هرچه بيشتر تكرار ميشود و عميقتر در دلها فرو ميرود، جذابيت و اهميت بيشتري كسب مينمايد.
انقلاب ايران بدون شك از مكتب اسلام روح گرفته است، و بنابراين ويژگيهاي خود را مديون اسلام است. در مقابل دو اصل فوق كه ذكرش رفت، اسلام به دو اصل ديگر تكيه ميكند.
1- اصل خداپرستي، كه مبداء حيات و هدف انسان در زندگي فقط خدا است و بنابراين، اصالت در اين مكتب، بر خداقرار ميگيرد، و مبارزه با نفس انسان و محدوديت لذت و تمتع شخص انسان تجويز ميشود، غرور و خودخواهي مصلحتطلبي شخص مذموم و پست قلمداد ميگردد، و انسان مادي كه براي لذت و تمتع شخصي فعاليت ميكند، به انسان لجني و كثيف تشبيه ميشود. در اين مكتب فقط خداي يگانه پرستش ميشود، كه منشاء همه معيارها و خوبيهاست، و انسان فقط در برابر او تسليم ميشود، واز هر نوع شرك و كفر و طاغوتي آزاد ميگردد، و آزادي حقيقي خود را از آنجا به دست ميآورد. بندگي خدا بينهايت و كمال مطلق است، به هيچوجه باعث اسارت نميشود، زيرا پرستش بينهايت و كمالمطلق، انسان را به حركت به سوي كمال رهبري ميكند، و او را از همه قيدها و بندهاي مادي حيات و همه طاغوتها آزاد ميگرداند. انسان از مركزيت بيرون ميرود، از تخت كبريايي خود به زير ميآيد و تسليم حق ميشود، و هنگامي اسنان ارزش پيدا ميكند كه در برابر حق متواضع ميشود و خدا را سجده ميكند و معيارهاي خدايي را در همه وجود خود و همه اعمال و افعال خود پياده مينمايد، «خليفتهالله عليالارض» يا نماينده خدا بر زمين ميگردد. تنها در اين صورت است كه مشكل خودخواهي و خودبيني و خودپرستي و غرور و مشكلات ناشي از آن حل ميشود، و انسان با خود و با انسانهاي ديگر به صلح و صفا ميرسد، و جنگها و خونريزيها و ستمگريها و استثمار انسان از انسان از ميان ميرود. فقط در اين صورت است كه انسان بر نفس خود مسلط ميشود، و از لجنزار هوي و هوسهاي مادي آزاد ميگردد، و از بشري لجني به انساني خدايي تحول پيدا ميكند.
اسلام به جاي تنازع و بقاء و ناقض بين موجودات و انسانها، كه در مكتبهاي مادي رايج است،به اصل تعاون اعتقاد دارد، كه از توحيد انسانها و موجودات سرچشمه گرفته است. در اسلام مبارزه فقط بايد در راه حق عليه باطل باشد، حق و باطلي كه براساس معيارهاي خدايي معين شده است، و كسي حق ندارد به خاطر نفع شخصي و مصلحطلبي، عليه ديگران دست به مبارزه بزند، و حق ضعيفي را ضايع كند، و اصولاً آنچه مردم را از هجوم به ديگران مانع ميشود و حدود خدايي است، نه قدرت دفاعي آنها. در اسلام بر همكاري و تعاون و ايثار براي ديگران تأكيد شده است، تا محيطي از صفا و محبت و تعاون، مدار زندگي انسانها باشد.
اسلام بر پايه ايمان به وحدانيت خدا كه سبب توحيد انسانهاست، و تقويت معنويت و نفي خودخواهي و منيت و انسانيت، و تأكيد بر تعاون و ايثار، قادر ميشود كه آروزهاي بر خاك شده دو سيستم موجود عصر را تحقق بخشد، و اين فقط در سايه معنويت اسلام قابل تصور است. ديديم كه سيستم غربي، خواستار آزدي و دموكراسي بوده، لذا به آزادي خود تكيه ميكرد و رقابت آزاد را توسعه ميداد، كه در نتيجه اختلاف استعدادها، كساني قدرت مالي بيشتري به دست ميآورند كه به استثمار ديگران ميپردازند، و لذا غنيتر ميشوند، كه در نتيجه، ظلم و زور و پول وارد ميشود و عدالتاجتماعي را از بين ميبرد. در سيستم شرقي براي آن كه عدالتاجتماعي را تأمين كنند آزادي افراد را فدا ميكنند، مالكيت را سلب كرده، امكان استثمار را از افراد ميگيرند. همچنان كه اشاره شد اين دو سيستم در دو قطب متضاد قرا گرفتهاند، و هيچ كدام به هدف خود نرسيدهاند و نخواهند رسيد، ولي اسلام قادر است كه در سايه فلسفه توحيدي خود، هم آزادي واقعي را براي انسانها بوجود آورد، و هم عدالتاجتماعي را به بهترين وجهي تأمين نمايد، و اين تلفيق دو سيستم متضاد، از معجزات اسلام است.
پيروزي و شكست انقلاب اسلامي ايران، پيروزي و يا شكست ايدهآل بشري، براي تحقق يك نظام كامل اجتماعي است، كه آزادي واقعي انسان را همراه با عدالتاجتماعي، در سايه معنويت تضمين ميكند، اثرات اين پيروزي و يا شكست را از نظرات مختلف به ترتيب مورد مطالعه قرار ميدهيم:
الف- تأثير بر اسلام و مسلمانان
اسلام پس از وفات نبي اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منحرف شد. افراد فرصتطلبي كه ديروز عليه اسلام ميجنگيدند، به صفوف مسلمين رخنه كردند و اسلام، آرام آرام از خط صحيح آن فاصله بيشتري گرفت، خلفاي اموي و عباسي به نام اسلام، سلطنتي نظير امپراتوري قديم ايران و روم تشكيل دادند، و بخصوص با قويمت عرب تكيه كردند و علم و تقوا را، كه پايه برتري در اسلام بود زير پا گذاشتند و مليتهاي ديگر سر به اعتراض برداشتند، اختلافات شروع شد و قدرت مسلمين از بين رفت، و كمكم زير سلطه مهاجمين و قدرتمندان بيگانه قرار گرفتند و شخصيت و هويت خود را از دست دادند و آن قدر ضعيف شدند كه تحت تسلط استعمارگران غربي قرار گرفتند، در دوران ماشينيسم، فرهنگ اسلامي خود را نيز از دست دادند و برده و اسير استعمارگران شدند، مكتبهاي انحرافي غربي و شرقي در ميان كشورهاي مسلمان توسعه يافت، مفاسد غربي در همه شئون زندگي آنها رخنه كرد، و حتي پس از استقلال ظاهري در بعضي از كشورها، خطوطي نامرئي همچنان دست و پاي آنها را بسته بود و استعماري نو از راه اقتصادي و فرهنگي همه را ذليل و خوار كرده بود. مردمي كه فرهنگ خود را، كه با رگ و پوست آنها در طول تاريخ عجين شده است از دست بدهند، مانند يك درخت بدون ريشهاي خواهند بود كه در مقابل باد حوادث سقوط ميكنند و از بين ميروند. سياست استعماري براي استثمار يك ملت هميشه فرهنگ آنها را از بين ميبرد، شخصيت و هويت تاريخي و اجتماعي آنها را نابود ميكند تا بتوانند سلطه فكري و فرهنگي خود را جانشين كند. اين داستان شومي است كه در چند قرن اخير، در همه كشورهاي منطقه شاهد آن بودهايم، و هنوز هم اكثريت آنها جيرهخوار زائدههاي فكري و مفاسد اجتماعي غرب هستند، و هنوز نتوانستهاند شخصيت و هويت فرهنگي و تاريخي خود را كسب كنند.
انقلاب اسلامي ايران، پس از ضعف و انحراف، تكاني سخت به دنياي اسلام داد، و نشان داد كه اسلام قويترين حربهاي است كه مسلمانان ميتوانند به كمك آن آزادي و نجات خود را در اين دوران پرآشوب تأمين كنند. مسلماناني كه از مسلماني خود عقده داشتند و در اكثر مواقع شرم ميكردند اسلام خود را ظاهر كنند، در وسط خيابانهاي شهرهاي بزرگ اروپا و امريكا، در وسط روز، در برابر دوربينها و چشمهاي خارجيها، به نماز جماعت ميايستند و به اسلام خود افتخار ميكنند.
نهضتهاي اسلامي در همه كشورها، حتي در كشورهاي غربي و شرقي اوج ميگيرد، و محرومين و مستضعفين دنيا براي نجات واقعي خود از سلطه قدرتمندان، دست به دامان اسلام ميشوند. قيامهاي متعددي از طرف مسلمانان عليه جباران و ستمگران به وقوع ميپيوندند و حتي «فلسطيني»ها ظلم زده، در سرزمينهاي اشغال شده براي مبارزه با اسرائيل دست به دامان اسلام ميزنند، و استعمارگران جهاني نيز به وحشت افتاده با تمام قواي خود براي درهم كوبيدن اسلام، و تهمت و افتراي به آن دست به كار ميشدند.
امروز اسلام، به عنوان قويترين وسيله ديناميك اجتماعي براي نجات انسانها از استعمار و استثمار وارد ميدان نبرد شده است، و شهرت و سيادت تاريخي خود را باز مييابد و پس از 1400 سال دوباره زنده ميشود، قدرت پيشرفت آن به مقدار زيادي وابسته به پيروزي انقلاب اسلامي ايران است.
ب- تأثير بر منطقه خاورميانه
بحرانيترين منطقه مسلمانان، بدون شك خاورميانه است، كه از نظر تاريخي مهد ظهور اسلام و اديان آسماني ديگر بوده، و از نظر نظامي و سوقالجيشي اهميت فراوان دارد، و بزرگترين منبع نفتي جهان نيز به شمار ميرود. از قرنها پيش نيز استعمارگران در اين منطقه نفوذ كردهاند، و با ايجاد اختلاف بين مردم اين منطقه بر آنها سلطه داشتهاند، و هماكنون نيز دو بلوك شرق و غرب اين منطقه را بين خود تقسيم كرده، و كشورهاي اين منطقه نيز تسليم سياستهاي غربي و شرقي شده، اختلافات و درگيريهاي مستمر، مردم منطقه را خسته و ضعيف و ذليل كرده است. اسرائيل جبار نيز از طرف استعمار در وسط اين منطقه بوجود آمده، تا برنامههاي شوم استعمارگران را پياده كند، و از پيشرفت مردم منطقه و از وحدت آنها جلوگيري بعمل آورد و منطقه را هميشه زير سلطه استعمار نگاهدارد، ما شاهد بازيهاي شوم استعار در اين منطقه هستيم، تاجايي كه كسينجر، طراح معروف صهيونيسم و امپرياليسم نقشه جدايي و تجزيه دولتهاي منطقه را طراحي ميكند، و لبنان زجر ديده، در آتش و خون ميغلتد و هنور هم، پس از سالها جنگ داخلي، سرنوشت دردناك آن، در خطر نيستي و تجزيه قرار دارد. براي سوريه و عراق و ايران نيز طرحهايي براي تجزيه و تقسيم وجود دارد، و امپرياليسم همچنان مشغول فعاليت براي تضعيف دولتهاي اين منطقه است، تا هيچكس در مقابل اسرائيل نتواند بايستد، و هيچ ملتي نتواند تصور آزادي و استقلال خود را از سلطه اسعمار به مخيله خود راه دهد.
ما شاهديم كه ابرقدرتها، تا چه اندازه مكتبهاي فكري و سياسي مختلف در اين منطقه خلق كردهاند، و با «ايسم» و «ايست»ها تا چه اندازه مردم را تجزيه نمودهاند و به جان هم انداختهاند. در لبنان كوچك و ستمكشيده، بيش از 72 حزب و سازمان سياسي و نظامي وجود دارد، كه اغلب آنها وابسته به قدرتهاي خارجي هستند و پول و اسلحه ميگيرند تا همديگر را نابود كنند. ما شاهديم كه استعمارگران ميكوشند كه اختلافات مذهبي را در لبنان و سوريه و عراق و ايران و كشورهاي ديگر، تشديد كنند و به درگيريهاي خونين بكشانند.
ما شاهديم كه ملتها را به جان هم انداختهاند، تا همديگر را ضعيف كنند و لقمه مأكولي براي استعمار آماده بلع بشوند، ما شاهديم كه فكر قومي را در مقابل اسلام علم كردند، و آن جنان احساسات عربيت را تحريك كردند، كه از آن الههاي جديد ساختند و ملتها را به جان هم انداختند و اختلافات را تشديد كردند.
انقلاب اسلامي ايران، با معيارهاي جديد خود، تأثير عظيمي بر منطقه گذاشت، نوراميد در دل محرومين و مستضعفين تابانيد، رژيمهاي دستنشانده و مرتجع منطقه را به لرزه درانداخت، و مردم زجر ديده و استعمارزده را به صحنه مبارزه كشانيد، و راه عملي پيروزي را در سايه اسلام راستين و بازگشت به فرهنگ اصيل اسلامي، به همه نشان داد، پيروزي انقلاب ايران بزرگترين پايگاه اسرائيل و امريكا در خاورميانه به شمار ميرفت. يكي از متفكرترين صهيونيست در امريكا گفته بود: «رژيمهاي اسرائيل و شاه باهم رابطه ارگانيك دارند و سقوط شاه معادل سقوط اسرائيل است.» انقلاب ايران بزرگترين پايگاه امريكا را از دست او گرفت. و يك منبع مهم نفتي دنيا را از تار عنكبوت «كارتل»ها و «تراست»هاي امريكايي آزاد كرد، و امريكا را دشمن شماره يك محرومين و مستضعفين ايران معرفي نمود و عليه امريكا دست به مبارزهاي عميق و اساسي زد، و همه مصالح امريكا را در منطقه در خطر نيستي قرار داد، و مبارزه با استعمارگران را يك ركن اساسي انقلاب اسلامي قرار داد.
پيروزي انقلاب اسلامي ايران، تعادل قوا را در منطقه بهم زد، و راه پيروزي مردم را عليه استعمار هموار كرد، به آنها قدرت و جرأت داد كه با اتكاء به اسلام، عليه همه طاغوتها بايستند و بجنگند و معيارهايي ارائه داد كه راه صحيح مبارزه را به همه آموخت. در رابطه با كشورهاي منطقه، معيارهاي انقلاب اسلامي ايران منحصراً از اين قرارند:
1- فلسفه «نه شرقي، نه غربي»
متأسفانه در عصر حاضر ملتها براي نجات خود از سلطههاي شيطاني موجود، بر حسب شرايط به يكي از ابرقدرتها متوسل ميشوند، تا بتوانند خود را در برابر ديگري حفظ كنند. ما شاهديم كه چه انقلابهاي متعددي براي مبارزه با سلطه موجود، خود را در اختيار ابرقدرت ديگر قرار دادند، و به انتظار كمك آن دلبستند، ما شاهديم كه براي مبارزه با امريكا و اسرائيل، چه كشورها و انقلابهاي متعددي به آغوش روسيه شوروي رفتند، و به كمك آنها اميد بستند، تا فلسطين را آزاد كنند. درحالي كه دو ابرقدرت در عين رقابت و مبارزه با هم، بر سر تسلط بر منطقه، و استعمار و استثمار ملتها، باهم توافق دارند، و روسيه اولين كشوري است كه اسرائيل را به رسميت شناخته، و همه ساله عده كثيري يهودي را به فلسطين ميفرستند. برادران ما بايد بدانند كه روسيه حاضر است عليه امريكا به كشور، يا انقلابي اسلحه بدهد؛ به شرط آنكه هميشه محتاج روسيه بماند، و در قلمرو سياسي روسيه حركت كند؛ و هيچگاه راضي نيست كه ملتي آزاد گردد و استقلال خود را از هر دو ابرقدرت بازيابد.
ما مخالف استفاده از تناقضات ابرقدرتها نيستم، ولي معتقديم تا وقتي كه ما استقلال ذاتي و خودكفايي خود را تأمين نكنيم، بازيچه قدرتهاي خارجي و سياستهاي شوم استعماري باقي خواهيم ماند. فكر دنباله روي و تكيه به غرب و شرق بايد از ميان برداشته شود، و مردم ما بر خلاقيت و ابتكارهاي شخصي خود تكيه كنند، و در راه خودسازي علمي و تكنيكي كشور خويش بكوشند، و شخصيت و هويت فرهنگي خويش را بازيابند، و سرنوشت مردم خود را از واشنگتن و مسكو آزاد كنند.
2- رفع اختلافات موجود در منطقه
بايد بدانيم كه استعمار هميشه اختلافات مياندازد تا سلطه خود را حفظ كند، و در حال حاضر، اختلافات مذهبي، قومي، حزبي و سياسي در اين منطقه، از هر نقطه ديگري از جهان بيشتر است، و طرح كيسينجر و استعمارگران ديگر نيز استفاده از همين اختلافات، و دامنزدن به آنهاست.
براي مبارزه با دشمن بايد به سوي وحدت رفت، و اسلام تنها راهي است كه ميتواند توحيد نيروها را در اين منطقه تأمين نمايد. در اين منطقه، مذهبهاي گوناگون، مليتهاي متفاوت و اقوام مختلف زندگي ميكنند، و تكيه بر اين عوامل بيشتر باعث تفرقه و تشتت ميشود، فقط در سايه مكتب اسلام است كه مذهبهاي گوناگون، تحتالشعاع قرار ميگيرند، و مليتهاي مختلف احساس همرنگي و يگانگي با ديگران ميكنند، زيرا اسلام با همه آنها يكسان و برادروار عمل ميكند وهيچ يك را بر ديگري برتري نميدهد و معيارهاي عاليتري را مقياس سنجش قرار ميدهد، و اصولاً به همه احترام ميگذارد، و حقوق همه را بطور يكسان و عادلانه محفوظ ميدارد، بنابراين دليلي براي دشمني و حساسيت و تفرقه و اختلاف باقي نميگذارد.
3- پشتيباني از محرومين و مستضعفين منطقه
مبارزه با ظلم و استعمار و استثمار و صهيونيسم، بايد از طرف انقلاب اسلامي انجام پذيرد، همه محرومين و زجرديدگان را به هم مرتبط كند و به آنها اميد بدهد، همه مردم را به صحنه مبارزه بكشاند. مبارزه با ظلم و فساد را وظيفه هر انساني بداند، و سكوت و بيطرفي را در برابر ظالم و استثمارگر خيانت به حساب آورد، و روح ديناميكي مبارزه و جهاداسلامي را در مردم بدمد، و يك قدرت همهجانبه جهاني براي مبارزه با استعمار، و فعاليت در راه نجات و استقلال و آزادي ملتها بوجود آورد. انقلاب اسلامي ايران بر حسب فطرت مكتبي خود اين مبارزه عليه ظلم و دفاع از مستضعفين را وظيفه شرعي و انساني خود ميشمرد، و در اين راه از هيچ نوع فداكاري مضايقه نميكند؛ اين نيروي ديناميك بزرگترين پشتوانه براي آزادي فلسطين به شمار ميرود و اطمينان دارد كه تا زنده است در اين راه مقدس ميجنگد و لحظهاي با فساد و ظلم و استعمارگر و متجاوز آشتي و سازش نميكند. امروز دوست و دشمن در دنيا ميداند كه انقلاب اسلامي ايران بر حسب ديد فلسفي و بنيادي خود، دشمن مستكبرين و دوست و پشتيبان مستضعفين است، و به همين علت استعمارگران و نوكران آنها، با همه قدرت خود در پي كوبيدن انقلاب اسلامي ايران متفق شدند، و محرومين و مستضعفين دنيا نيز چشم اميد پيروزي انقلاب اسلامي ايران دوختهاند و با همه وجود از آن دفاع ميكنند. من خود در لبنان، در روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي ايران، شاهد هيجانات و احساسات آتشين محرومين و مظلومين بودم، كه ديوانهوار به خيابانها ميريختند فرياد ميزدند، و از شدت شوق لباسهاي خود را پاره مينمودند، و از انقلاب اسلامي ايران پشتيباني ميكردند. در جنوب لبنان پيرزني را ديدم كه شوهر و يگانه فرزندش به شهادت رسيده بودند و خانهاش زير بمبارانهاي اسرائيل ويران شده بود، و ديگر چيزي نداشت، بر خرابههاي خانه خود نشسته بود، و دست نياز به سوي پروردگار خود دراز كرده، پيروزي انقلاب اسلامي ايران و سلامت رهبر ارجمند آن را از خدا آرزو مينمود. براي اين پيرزن دربهدر، مصيبتزده خاكنشين، زندگي و آينده، شوهر و پسر وخانه و كشورش، همه تحتالشعاع انقلاب اسلامي ايران قرار گرفتهاند و او ميدانست كه در برابر اين دشمنان خونخوار جبار كه از هر طرف او را احاطه كردهاند، فقط يك راه نجات وجود دارد و آن پيروزي انقلاب اسلامي ايران است، و همه اميد خود را به انقلاب ايران دوخته است كه راه مبارزه صحيح را عليه دشمن باز كند، و اين انسانهاي مستضعف را براي هميشه نجات دهد. يكي از سفراي ايران نقل ميكرد كه در يك كشور افريقايي، مسلماني يقه او را گرفته و با التماس به سفير ايران ميگفت: شما را به خدا اختلافات داخلي خود را فراموش كنيد، همه اميد و آرزوي ما به انقلاب اسلامي ايران وابسته است، و اگر به حال خودتان دلتان نميسوزد. لااقل دلتان به حال ما بدبختها ميسوزد…
ج- تأثير پيروزي انقلاب ايران بر دنيا
در سطح وسيعتري انقلاب اسلامي ايران بر همه جهان تأثير گذاشته است، دو سيستم بزرگ موجود، در برابر پيروزي معجزهآساي انقلاب اسلامي ايران، به بهت و حيرت فرو رفتهاند، شاه؛ ظاغوتي مورد پشتيباني بلادريغ دو ابرقدرت و حتي چين بود و از بزرگترين ارتشهاي مقتدر جهان استفاده ميكرد ولي يكباره در بابر مردمي بدون سازمان و بدون اسلحه و بدون وابستگي به هيچ قدرت خارجي، متلاشي شد، و انقلابي عجيب و نوظهور به صحنه ميدان آمد و هر دو ابرقدرت را از نظر فكري و فلسفي و انقلابي به مبارزه طلبيد.
پيروزي انقلاب اسلامي ايران با هيچكس از تئوريهاي دو سيستم شرق و غرب قابل توجيه نبود، و هيچيك از دو ابرقدرت نميتوانستند بر انقلاب كنترلي داشته باشند. تمام فعاليتها و نقشهها و طرحهاي آنها براي مقابله با انقلاب نقش بر آب شد. دو سيستم موجود اين پديده جديد را در تضاد مستقيم با موجوديت بنيادي خود ميدانستند و لذا به مقابله برآمدند. ولي محرومين و مستضعفين دنيا تكان خوردند و به حركت درآمدند، كه با دست خالي هم ميشود عليه ابرقدرتها قيام مرد و پيروز شد. اين فكر انقلابي جديد، با تكيه بر معيارهاي اسلامي خود در دنيا گسترش پيدا كرده و خواهد كرد، و يك نظام جديد را در مقايسه با سيستمهاي موجود معرفي ميكند، كه بزرگترين تأثير فكري و روحي و بنيادي را بر جامعه انسانها خواهد گذاشت. هماكنون دنياي كنوني ما در مشكلات فراواني دست و پا ميزند، ظلم و زور و استثمار تشديد ميشود، ناراحتي مردم و تشنج و عصيان اوج ميگيرد، آرزوهاي طلايي دو سيستم شرق و غرب در تحقق يك جامعه آزاد دموكراتيك و يك جامعه سوسياليستي به يأس مبدل شده است، در كشورهاي سرمايهداري شاهديم كه وضع زندگي هر روز وخيمتر ميشود و تشنجات و عصيانها شدت مييابد، مشروبات الكلي و مواد مخدره، در همه اجتماع و بخصوص در نيروهاي نظامي شيوع پيدا ميكند، يك احساس پوچي و بيهودگي بر اجتماع سايه ميافكند، يأس فلسفي، متفكران و انديشمندان را فرا ميگيرد، جوانان به زندگي عبث خود فكر ميكنند و بيزار از زندگي به مخدرات و يا حركتهاي عكسالعملي مانند «هيپسيم» و غيره پناه ميبرند و بدينوسيله با نظام سرمايهداري موجود مخفيانه مبارزه ميكنند، انسانها بيارزش و بيمقدار ميشوند، قتل و خشونت رواج پيدا ميكند، و قبح جنايت و خيانت از بني ميرود. تا ديروز پول، الههاي براي غريبان بود كه با قدرت آن عطش زندگي خويش را سيراب ميكردند، ولي امروز همانها از پول و زندگي بيزار شدهاند و نتوانستهاند گمشده خود را در اين تجليات مادي حيات پيدا كنند، روح و فطرت آنها تشنه حقيقتي است كه در نظام سرمايهداري غرب، و در دامان الهه پول پيدا نميشود. آنها كه در كشورهاي پيشرفته غربي مثل سوئد به اعلا درجه علم و تمدن و اقتصاد ميرسند و احتياجات مادي آنها كاملاً تأمين ميشود، و ديگر دغدغهاي براي نان و مسكن و بهداشت باقي نميماند. آنگاه بيشتر از ديگران به پوچي و عبث بودن زندگي خود پي ميبرند و چه بسا كه دست به انتحار ميزنند. اين انسانها، از آن جا كه ميبينند پيچ و مهرهاي بياراده در سيستم ماشيني بيروح موجود بيش نيستند و همه روزه عدهاي از آنها زير چرخدندههاي سنگين و بيرحم ماشين خرد ميشوند و حيات و ممات آنها هيچ ارزشي در عالم ندارد به خود ميلرزند و از درك واقعيت رنج ميبرند و عليه نظام موجود علم مخالفت بلند ميكنند، و آنها كه وجداني و عقلي و ارادهاي دارند براي رفع تشنگي روحي خود به دامان تصوف،يا هندوئيسم يا بودائيسم يا مكتبهاي افراطي نظير «يوگا» پناه ميبرند. يا در عالم مخدرات و بيهوشي از رنج موجود ميگريزند و يا خود را نابود ميكنند و يا احتمالاً ديگران را به نابودي ميكشانند. زندگي غربي در گردابي از مشكلات رواني و اجتماعي فرو رفته است و راهي براي نجات پيدا نميكند و هر زمان ميگذرد به سراشيب سقوط نزديكتر ميشود.
زندگي در سيستم شرق نيز با همان مشكلات غربي روبروست، گواينكه هنوز از نظر مادي اشباع نشدهاند و هدف آنها براي ارضاي احتياجات مادي هنوز جذاب است، ولي پيدايش هيپيسم در مسكو و در مجامع بزرگ صنعتي روسيه، نشان ميدهد كه آنها هم دنبال نظام مادي غرب به همان سراشيب سقوط اخلاقي و رواني و فلسفي دچار خواهند شد.
دينا ناراحت و نگران است و در يك سردرگمي فرو رفته، و از عاقبت تلخ خويش وحشت دارد. اسنانهايي كه از رشد روحي و اخلاقي بيبهرهاند؛ وي بزرگترين و خطرناكترين بمبها در دست آنهاست، كه هر لحظه ممكن است خود را و همه انسانها را به نابودي بكشانند.
ارزش انسان از بين رفته است، و ميرود كه زير چرخدندههاي ماشين خرد شود، زيرا آنچه انسان غربي به آن متصل است، ماشين بهتر و سريعتر انجام ميدهد. اگر ارزش انسان در قدرت جسمي او باشد، مسلماً ماشينهايي با قدرت سرسامآور مشغول كارند كه اين انسان در مقابل آن صفر است، هواپيماهاي سريعالسيري كه زهاران بار از انسان سريعتر است. اگر ارزش انسان به حافظه و كار دماغي اوست، كامپيوترها به مراتب قويتر و سريعترند، حتي كامپيوترهايي ساخته شدهاند كه فكر ميكنند و طرح ميدهند و شطرنجبازي ميكنند و حتي كامپيوتر ديگري را طراحي ميكنند و ميسازند، پس ارزش انسان در كجاست؟ اگر ارزش در قدرت جسمي و هوش و حافظه و فكر و دماغ باشد، ماشين قويتر و سريعتر و بهتر از انسان است، و اين انسان بايد رد پاي ماشين قرباني شود، بخصوص طرحهاي جديدي كه كامپيوتر ميتواند احساس كند و از عواطف حيواني برخوردار گردد. بنابراين بشر به كجا ميرود؟ آيا ميرود كه خود را براي هميشه نابود كند؟ و يا اسير و برده ماشين، بياراده و بياختيار، به سوي سرنوشتي مبهم و مجهول به پيش برود؟ راستي امتياز انسان بر ماشين چيست؟ آنچه انسان را، هر چه ضعيف باشد، بر ماشين، هر چه قوي باشد، مزيت ميبخشد، كدام است؟ به نظر ما مزيت انسان در روح و قلب او نهفته است كه در مكتبهاي مادي جايي ندارد!
آيا وقت آن نرسيده است كه بشر با يك تكان شديد و يك تغيير ناگهاني، خود را از منجلاب فساد و بدبختي و سقوط در ماديگري نجات دهد؟ و غل و زنجير اسارات ماشين را از دست و پاي خود بشكند؟ و حقيقت انساني خود را بازيابد؟
آيا وقت آن نرسيده است كه تولدي جديد در عالم انسانيت رخ دهد؟ و انساني نو قدم به عرصه حيات بگذارد؟ و علم و صنعت و تكنولوژي را به عنوان يك وسيله در اختيار انسان قرار دهد، نه آنكه انسانيت را در معبد ماشين قرباني كند.
براستي وقت چنين تحولي فرار رسيده است و عالم در انتظار تولد ديگري است. علم و تكنولوژي به حد رشد و تكامل خود رسيده است و قدرتي بينظير در اختيار انسان قرار داده و اين اسنان بر طبيعت مسلط شده و قوانين طبيعي را در خدمت خود درآورده است، ولي روح تشنه اين انسان، هواي پرواز دارد و همه موجودات عالم ماده نميتواند عطش اين روح را سيراب كند. انسان به دنبال گمشده خود در تلاش مستمر و اضطراب دايم بسر ميبرد و از عدم اطمينان و امنيت روحي و دروني رنج ميبرد و راه نحات ميجويد.
انقلاب اسلامي ايران چنين نويدي به انسانهاي عالم ميدهد، معادلات مادي حيات را به هم ميريزد، پول و زور و ماشين و تجليات مادي حيات و زندگي اشرافي و مصرفي و حتي مصنوعات علم و تكنولوژي را زير پاي برهنگان انقلابي لگدكوب ميكند. درهاي دنياي جديد را به سوي انسانها باز ميكند، ابعاد روحي انسان را به اعلا درجه نشان ميدهد، هدف راستين زندگي را كه تكامل به سوي خداست به همه معرفي ميكند، غرور و خودخواهي و هواي نفس و مصلحتطلبي بشر را نشان ميدهد، دست بشر را ميگيرد و او را از لجنزار مادي عالم به سوي آسمانها پرواز ميدهد و به سوي كمال و معراج رهبري ميكند، اگر انفلاب اسلامي ايران پيروز شد، جهشي در راه تكامل انسانها صورت ميگيرد، و تولد انسان جديد را در عالم تسهيل ميكند و دنيا را براي استقرار عدالت و آزادي در يك نظام توحيدي آماده مينمايد.
منبع:http://www.chamran.org
صفحات: 1· 2