16 دی 1391 توسط خادم الشهداء
|
شرح محاصره دانشجویان پیرو خط امام در هویزه …. ما محاصره شده بودیم، هیچ راه فراری نداشتیم و هیچ كاری نمی توانستیم بكنیم. یكی از بچه ها آر.پی.جی. داشت، ولی گلوله آن را نداشت. بچه ها با ژ-3 و كلاش به تانك ها تیراندازی می كردند و مانع از آن می شدند كه كسی سرش را از تانك در بیاورد. همگی ناامید بودیم حتی یك درصد هم امكان نجات به خودمان نمی دیدیم. بچه ها هنوز داشتند از امتداد جاده كه جلو رفته بودند بر می گشتند، عده ای دولا دولا و بیشتر سینه خیز داشتند می آمدند. هیچ كس نمی دانست چكار بكند، هیچ كاری هم نمی توانستند بكنند، همگی مرگ را چند قدمی خود می دیدند. كشته شدن برای من مهم نبود، ولی این طور قتل عام شدن بدون این كه بتوانیم هیچ ضربه ای به آنها بزنیم و حتی یكی از آنها را بكشیم، خودمان كشته شویم، خیلی سخت و دردناك بود. در پناه جاده كه خوابیده بودم دست در جیب های خود كرده و هرچه كارت و ورقه از سپاه پاسداران داشتم درآوردم و پاره پاره كردم و مقداری خاك روی آن ریختم. همه آماده بودیم كه تانك های عراقی از آن طرف جاده بیایند این طرف یا تسلیم می شدیم یا همه را به رگبار می بستند؛ هیچ گونه جان پناهی دیگر نداشتیم. در همان حال دیدم كه دیده بان ارتش هم حدود دو سه متری من نشسته و هی دارد فحش می دهد و می گوید چرا به من نگفتند و عقب نشینی كردند، من كه بی سیم داشتم چرا من را این طور گیر انداختند. |
صفحات: 1· 2