حول محول، منقلب کن قلب سنگم را....
blogs/4mahal/01111111111111111111.jpg” alt="” width="560″ height="783″ />
از بغض،از اندوه،از تردید می ترسم…
از اشک های رفته ی هر عید می ترسم
حوّل محوّل، منقلب کن قلب ِ سنگم را
واسع نما قلب سخیف و چشم ِتنگم را
از روزهای غافل و مغلول بیزارم
از زندگی بر پایه ی معمول بیزارم
از زنده زنده دفن بودن بین آدمها
کتمان رنج ِ زندگی، عادت به این غمها
بیزارم و بیزارم و بیزارم و بیزار
از این فضای مضطرب از این همه دیوار
از این همه سین، از سکوت ِ سرد بیزارم
از سین های منعکس در درد بیزارم
با سین ِ اول، از تمام ِ زندگی “سیر"م
با سین ِ دوم “ساعتی” محتوم میمیرم
با سین ِ بعدی “سرکه” هرگز مُل نخواهد شد
بی “سکّه” دنیای محبت گل نخواهد شد
با سین ِ بعدی “سنگ” اندازی تقدیر است
عمری نشستی منتظر این “سبزه"تزویر است
دنیا فقط در پاسخ ِ یک ذرّه “سیب” آمد
دنیای شوخ و بازی وآدم فریب آمد
آمد جهان سر به سر سختی و سودایی
سال ِ سکوت و سیم آخر، مرگ سرپایی
سنگر گرفتن پشت ِ سدّ سال هایی دووور
یک افتخار کهنه و مفلوک و بی منظور
سین صحیح سفره ی عیدی سیاهی بود
دنیا شبیه حال و روز ِتنگ ماهی بود