خاطره از عباس دوران
31 تیر 1392 توسط خادم الشهداء
خاطره ای از شهید سرلشکر خلبان عباس دوران از زبان مادرش
زمانی که پدرش بیمار بود و عباس از بوشهر و از همدان به شیراز می آمد و در کوتاهترین وقت هم که شده از پدرش عیادت می کرد و بر می گشت. او بی اندازه به پدرش و خانواده حتی به اقوام علاقه داشت وقتی پس از ۲۲ سال پیکر عباس را در تهران تشییع می کردند آن لحظه برایم خیلی با ارزش بود.
خواهش کردم تابوت را روی زمین بگذارند ابتدا قبول نکردند. وقتی اشک از چشمانم جاری می شد و متوجه درخواست مکرر من شدند پیکر عباس را به زمن گذاشتند. سرم را روی تابوت گذاشتم بوی عباس و حضور او را احساس کردم. گفتم عباس سلام خیلی خوش آمدی قدمت روی سرم همه منتظر بودند و برایم بعد از ۲۲ سال آن لحظه به یاد ماندنی بود برای من عباس میوه بی عضو بود و …