ربیع الانام.....
علامه ي حلي در «کشف المراد» در رابطه ي با لطف محصل مي فرمايد: «و قد يکون اللطف محصلا و هو ما يحصل عنده الطاعه من المکلف علي سبيل الاختيار»؛ (1) «و گاهي لطف محصل است، و لطف محصل لطفي است که با آن مکلف با اختيار خود به اطاعت دسترسي پيدا مي کند…».
و لطف مقرب آن است که مکلف با آن لطف به انجام واجبات نزديک تر گرديده و از ارتکاب محرمات دورتر مي شود، و تأثيري در تمکن مکلف نسبت به فعل نداشته، و در حدي نباشد که از مکلف سلب اختيار نمايد.
علامه ي حلي مي فرمايد: «اللطف هو ما يکون المکلف معه أقرب الي فعل الطاعه و أبعد من فعل المعصيه، و لم يکن له حظ في التمکين، و لم يبلغ حد الالجاء»؛ (2) «لطف چيزي است که مکلف با آن به فعل طاعت نزديکتر و از انجام معصيت دورتر مي شود، و براي آن در تمکين کردن مکلف بهره اي نبوده و او را به حد اجبار نمي رساند».
اين تعريف که از سوي علامه ي حلي ارائه شده جامع ترين تعريف براي لطف مقرب است.
در اينجا چند تعريف براي اين دو را که تحت عنوان مطلق لطف آورده شده است نقل مي نماييم:
الف ـ «ما عنده يختار المکلف الطاعه او يکون اقرب الي اختيارها، و لولاه لما کان اقرب الي اختيارها مع تمکنه في الحالين»؛ (3) «لطف عنايتي است که با وجود آن مکلف طاعت را اختيار کرده يا نزديکتر به اختيار آن خواهد شد، که اگر آن لطف نباشد مکلف به اختيار طاعت نزديکتر نخواهد بود، با وجود اختيار در هر دو صورت».
ب ـ «ما يختار المرء عنده واجبا أو يجتنب عنده قبيحا علي وجه لولاه لما اختار و لما اجتنب، او يکون اقرب الي اداء الواجب و اجتناب القبيح»؛ (4) «لطف عنايتي است که انسان با آن اختيار واجب کرده يا عمل قبيحي را اجتناب مي نمايد، به صورتي که اگر آن لطف نبود، انسان اختيار واجب يا اجتناب قبيح نمي کرد. يا عنايتي است که با آن انسان نزديک تر به انجام واجب و اجتناب فعل قبيح خواهد شد».
ج ـ «و هو ما يقرب العبد الي الطاعه و يبعده عن المعصيه، أو يختار عنده الطاعه»؛ (5) «لطف عنايتي است از جانب خداوند که با آن عبد را به طاعت نزديک کرده و از معصيت روي گردان مي کند يا با آن لطف بنده اختيار اطاعت خواهد نمود».
تقسيمات لطف
مطلب ديگر در مورد لطف آن است که به اعتبارات مختلفي، اسامي متفاوتي بر آن اطلاق مي گردد. البته بعضي از متکلمان آن ها را اقسام لطف دانسته اند.
الف ـ تقسيم اول
اگر لطفي که به ملطوف اليه شده در مورد انجام واجبي باشد و مکلف هم آن را انجام دهد نام آن توفيق است ولي اگر مکلف به انجام آن طاعت موفق نگردد همان نام لطف بر آن اطلاق مي گردد. و آن لطف اگر در مورد اجتناب از معصيتي باشد آن را عصمت مي نامند.
شيخ طوسي قدس سره در اين باره مي فرمايد: «ثم ينقسم قسمين: فان وقع عنده الواجب ولولاه لم يقع سمي توفيقا، و ان لم يقع عنده ما هو لطف فيه لکنه يکون اقرب، لم يوصف بأکثر من انه لطف و ان کان المعلوم انه يرتفع عنده القبيح سمي عصمه»؛ (6) «لطف به دو قسم تقسيم مي شود؛ زيرا اگر هنگام لطف، واجب تحقق پذيرد و بدون آن تحقق نيابد آن را توفيق نامند. و اگر هنگام لطف، واجب تحقق نيابد ولي اين لطف او را به واجب نزديک تر سازد آن را لطف نامند. و اگر با آن قبيح مرتفع گردد آن را عصمت گويند».
ب ـ تقسيم دوم
تقسيم ديگري که در مورد لطف شده آن را به چهار قسم تقسيم کرده است:
1- لطفي که از ناحيه ي خداوند و توسط فعل او انجام مي شود و همراه با تکليف است.
2- لطفي که توسط خداوند انجام مي شود و همراه با تکليف است.
3- لطفي که نسبت به ملطوف اليه است و توسط فعل خود او صورت مي گيرد.
4- لطفي که توسط فعل شخص ثالثي غير از خداوند متعال و غير از ملطوف اليه تحقق مي پذيرد. (7)
وجوب لطف بر خداوند متعال
متکلمان عدليه براي اثبات وجوب لطف بر خداوند دو دليل اقامه کرده اند: يکي از طريق امتناع نقض غرض بر خداوند متعال، و ديگري از راه جود و کرم الهي.
دليل اول: که غالبا از سوي متکلمان عدليه ارائه شده مبتني است بر مسأله ي مورد اختلاف بين اشاعره و عدليه يعني مسأله ي حسن و قبح عملي.
دليل دوم: که از سوي شيخ مفيد رد شده است بيشتر جنبه ي فلسفي دارد تا کلامي، و شبيه استدلالات حکما است، همانند استدلال ابن سينا درباره ي لزوم نبوت.
تقرير دليل اول
خداوند حکيم انسان ها را بدون غرض تکليف نکرده است بلکه حصول غرضي را از تکليف آن ها در نظر داشته است که همان تکامل شخصيتي آن هاست توسط عمل به تکاليف. اين مطلب مبتني است بر امتناع غرض دار نبودن افعال الهي که در جاي خود بحث و اثبات شده است.
حال اگر خداوند متعال بداند که انسان ها اطاعت را پيشه ي خود نکرده و به تکاليف شرعي عمل نمي نمايند و در نتيجه غرض از تکليف حاصل نخواهد شد مگر اين که لطفي تحقق پذيرد، اگر در اين حال به بندگانش لطف نکند غرض خويش را نقض کرده است و اين بر خداوند حکيم علي الاطلاق محال است. بنابراين لطف بر خداوند عزوجل واجب است از باب تحصيل غرض.
خواجه ي طوسي مي فرمايد: «و اللطف واجب لتحصيل الغرض به …»؛ (8) «لطف بر خداوند واجب است؛ زيرا که غرض از تکليف به آن حاصل مي شود».
علامه ي حلي در شرح آن مي فرمايد: «اللطف واجب خلافا للأشعريه، و الدليل علي وجوبه انه يحصل غرض المکلف فيکون واجبا و الا لزم نقض الغرض.
بيان الملازمه ان المکلف اذا علم ان المکلف لا يطيع الا باللطف فلوکلفه من دونه کان ناقضا لغرضه، کمن دعا غيره الي طعام و هو يعلم انه لا يجيبه الا اذا فعل معه نوعا من التأدب، فاذا لم يفعل الداعي ذلک النوع من التأدب کان ناقضا لغرضه، فوجوب اللطف يستلزم تحصيل الغرض»؛ (9) «لطف واجب است به خلاف نظر اشاعره. و دليل بر وجوب آن اين که به لطف هدف خداوند در خارج تحقق پيدا مي کند و لذا واجب است تا نقض غرض لازم نيايد.
بيان اين لازمه آن که: تکليف کننده اگر بداند که مکلف بدون لطف در حق او مطيع نخواهد بود و در عين حال بدون آن او را تکليف نمايد نقض غرض کرده است، همانند کسي که شخصي را به طعامي دعوت مي کند و مي داند که اگر نوعي ملاطفت و تأدب در حق او انجام ندهد دعوتش را اجابت نخواهد کرد، حال اگر اين داعي اين ملاطفت را انجام ندهد نقض غرض خود کرده است پس وجوب لطف مستلزم تحصيل غرض است».
تقرير دليل دوم
خداوند متعال منبع جود است و کريم علي الاطلاق، آن چنان که نه تنها آنچه براي زندگي ضروري است در اختيار بشر نهاده است بلکه حتي چيزهايي را هم که براي ادامه ي حيات ضرورتي نداشته و فقط در تسهيل معاش و تهنئه ي عيش دخيل اند؛ همانند گودي کف پا و رويش مو بر ابروان و … براي انسان ها فراهم آورده است. با اين اوصاف فرض اين که خداوند متعال از لطفي که بندگان را به اطاعت فرا خوانده و به سرمنزل مقصود و غايت قصواي خلقت رهنمون مي سازد، دريغ فرمايد خلاف مقتضاي جود و کرم مطلق الهي است.
شيخ مفيد رحمه الله در کتاب «اوائل المقالات» به اين مطلب اشاره نموده است آنجا که مي فرمايد: «ان ما اوجبه اصحاب اللطف من اللطف، انما وجب من جهه الجود و الکرم لامن حيث ظنوا…»؛ (10) «همانا آنچه را که اصحاب لطف از لطف واجب کرده اند واجب شدنش به مقتضي جود و کرم مطلق الهي است نه از آن جهتي که ديگران گمان کرده اند».
قاعده ي لطف و وجود امام معصوم
قاعده ي لطف مقرب و حتي از جهتي لطف محصل نيز ايجاب مي کند که در ميان جامعه امامي باشد که محور حق و باطل بوده و جامعه را از خطاي مطلق باز دارد. از همين رو است که مي گوييم اجماع حجت است. قاعده ي لطف اقتضا مي کند که رئيسي در ميان مردم باشد رئيسي که نمي تواند نسبت به جامعه بي تفاوت باشد که اگر همه ي جامعه به بيراهه رفتند آن ها را هدايت نمايد و نگذارد که امت اجتماع بر باطل کنند؛ زيرا اختلاف بشر هميشگي است پس بايد يک ميزان حق و باطل باشد که لااقل امت بر باطل اتفاق نکنند. لذا از اميرالمؤمنين وارد شده که فرمود: «اللهم بلي لا تخلو الأرض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهودا أو خائفا مغمورا»؛ (11) «بار خدايا! آري زمين تهي نماند از کسي که حجت بر پاي خداست، يا پايدار و شناخته است، و يا ترسان و پنهان».
صفار به سندش از امام صادق عليه السلام نقل کرده که فرمود: «ان الله جل و عز أجل و أعظم من أن يترک الأرض بغير امام؛ (12) «همانا خداوند جل و عز جليل تر و عظيم تر از آن است که زمين را بدون امام رها کند».
شيخ شهاب الدين سهروردي رئيس مکتب اشراق نيز به اين مطلب مهم اشاره کرده و در آغاز کتاب (حکمه الاشراق) به بحث از رهبر و اقسام آن پرداخته و بر طبق مباني اشراقي خويش شرايط کسي را که مي تواند رئيس و مربي جامعه باشد بيان داشته و مي گويد: «… العالم ما خلا قط عن الحکمه، و عن شخص قائم بها، عنده الحجج و البينات، و هو خليفه الله في أرضه، و هکذا يکون مادامت السموات و الارض… فان اتفق في الوقت متوغل في التأله و البحث فله الرئاسه، و هو خليفه الله… و لا يخلوا الارض عن متوغل في التأله أبدا… و لست أعني بهذه الرئاسه التغلب، بل قد يکون الامام المتأله مستوليا ظاهرا مکشوفا، و قد يکون خفيا، و هو الذي سماه الکافه «القطب»، فله الرئاسه و ان کان في غايه الخمول. و اذا کانت السياسه بيده کان الزمان نوريا…»؛ (13) «جهان هيچ گاه از حکمت و از وجود کسي که قائم به حکمت باشد و حجت ها و نشانه هاي خداوند نزد او باشد، خالي نبوده است. و اين چنين کسي خليفه ي خداست در زمين، و تا زمين و آسمان برپاست چنين خواهد بود… پس در هر زمان اگر چنين شخصي باشد که خدايي و نمونه ي کامل علم و عمل است رياست جامعه با اوست و او خليفه ي خداست در روي زمين، و زمين هيچ گاه از چنين انساني خالي نخواهد بود… اين که مي گوييم رياست با اوست مقصودم به الزام حکومت ظاهري او نيست، بلکه گاه امام خدايي حکومت تشکيل مي دهد و آشکار است و مبسوط اليد، و گاه در نهايت پنهاني (غيبت) به سر مي برد. و اين امام همان کسي است که مردم او را قطب زمان «ولي عصر» مي نامند. رياست جامعه با اين انسان است، اگرچه نشاني از او در دست نباشد. البته اگر اين رئيس ظاهر باشد و در رأس حکومت قرار گيرد زمان نوراني خواهد بود».
اين که ايشان امام متأله را حتي در زمان پنهاني رئيس جامعه مي داند قابل انطباق با اعتقادات و جهان بيني شيعي است؛ زيرا در تفکر اعتقادي شيعي رياست جامعه در عصر غيبت نيز با امام عصر عليه السلام است، و ولي امر واقعي اوست، منتهي اين رياست و ولايت به دست نايبان عام سپرده شده است، و از طريق نيابت عامه اعمال مي شود. اين است که مردم ما خود را در نهايت تحت ولايت امام عصر عليه السلام و قيموميت شرعي آن امام مي دانند.
خواجه نصيرالدين طوسي مي فرمايد: «انحصار اللطف فيه معلوم للعقلاء، و وجوده لطف، و تصرفه لطف آخر، و عدمه منا»؛ (14) «در نزد خردمندان روشن است که لطف الهي ـ پس از فرستادن پيامبر صلي الله عليه و آله ـ منحصر است در تعيين امام، و وجود امام به خودي خود لطف است از سوي خداوند، و تصرف او در امور لطفي ديگر است، و غيبت او مربوط به خود ماست».
الطاف خداوند در وجود امام غائب
وجود امام گرچه از ديدگان مردم غايب است داراي الطافي است که به برخي از آن ها اشاره مي کنيم:
الف ـ حراست از دين خداوند
يکي از ادله اي که فقها در کشف احکام فرعي بر آن اعتماد کرده و بدان استناد مي جويند اجماع است. درباره ي اعتبار اجماع وجوه مختلفي گفته شده است که مبتني بر مباني متفاوتي است که در مسأله ي اجماع وجود دارد. يکي از وجوه اعتبار اجماع وجهي است که به شيخ الطائفه مرحوم شيخ طوسي قدس سره نسبت داده شده است و آن قاعده ي لطف است.
تقريب استدلال بر اعتبار اجماع به قاعده ي لطف آن است که اگر فرض شود امت بر حکمي که خلاف حکم واقعي است اجتماع کنند و دليلي از کتاب يا سنت بر حکم واقعي وجود نداشته باشد تا توسط آن ازاحه ي شبهه شده و واقع روشن گردد، مقتضاي قاعده ي لطف نسبت به آن حکم اين است که بر خداوند متعال واجب باشد تا توسط امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ حکم حق را اظهار فرمايد، يا مباشرتا و يا توسط اشخاصي که مورد وثوق حضرت هستند. بنابراين اگر در موردي علماي امت بر حکمي اتفاق کردند و خلاف آن ظاهر نشد معلوم مي شود آن حکم موافق با واقع و قول معصوم است. (15) در اينجا به عبارات جمعي از علما در اين رابطه اشاره مي کنيم:
1- سيد مرتضي در کتاب «الذريعه» مي فرمايد: «ان العقل قد دل علي انه لا بد في کل زمان من امام معصوم يکون ذلک لطفا في التکليف العقلي»؛ (16) «عقل دلالت مي کند بر اين که در هر زماني احتياج به امامي معصوم است که وجودش لطف است در تکليف عقلي».
2-محقق تستري در کتاب «کشف القناع» مي فرمايد: «الثالث من وجوه الاجماع ان يستکشف عقلا رأي الامام عليه السلام من اتفاق من عداه من العلماء علي حکم، و عدم ردهم عنه، نظرا الي قاعده اللطف التي لأجلها وجب علي الله نصب الحجه المتصف بالعلم و العصمه، فان من أعظم فوائده حفظ الحق و تمييزه من الباطل کي لا يضيع بخفائه و يرتفع عن أهله او يشتبه بغيره، و تلقينهم طريقا يتمکن العلماء و غيرهم من الوصول اليه، و منعهم و تثبيتهم عن الباطل أولا، او ردهم عنه اذا أجمعوا عليه»؛ (17) «سوم از وجوه اجماع اين است که عقلا رأي امام کشف شود از اتفاق مجموع علما بر حکمي غير از امام عليه السلام در صورتي که آن ها را رد نکرده باشد به جهت قاعده ي لطف که به توسط آن خداوند حجتي عالم و معصوم را نصب کرده و از فوائد او حفظ حق و تمييز حق از باطل است تا حق به جهت خفاي او ضايع نشده و از اهلش مرتفع نشود و يا اين که حق به غير آن مشتبه نگردد. و از طرف ديگر مردم را به راهي که براي علما و غير علما ممکن الوصول باشد تلقين کرده و از باطل منع و دور نموده است و در صورتي که بر آن اجماع و اتفاق کردند آن ها را باز گردانند».
3- شيخ كراجكي ميگويد: «كثيرا يقول المخالفون: اذا كنتم قد وجدتم السبيل الي علم تحتاجونه من الفتاوي المحفوظه عن الأئمه المتقدمين، فقد استغنيتم بذلك عن امام الزمان. فأجاب الي فائده وجوده أيضا بانه يكون من وراء العلماء و شاهدا لأحوالهم، عالما بأخبارهم، ان غلطوا هداهم، أو نسوا ذكرهم»؛ (18)«جماعت زيادي از مخالفين مي گويند: اگر شما راهي براي رسيدن به علمي كه به آن احتياج است از فتاواي حفظ شدهي از ائمه داريد، پس ديگر از وجود امام بي نياز شده و به وجود آن احتياج نداريد. او در جواب مخالفين اشاره به فائده ي وجود امام كرده و مي گويد: امام عليه السلام در پشت سر علما بوده و شاهد بر احوال آن ها است و از خبرهاي آن ها آگاه است، لذا اگر به غلط و اشتباه عمل كنند آن ها را هدايت كرده و اگر حكمي را فراموش كنند آن ها را تذكر دهد».
4- محقق داماد مي فرمايد: «و من ضروب الانتفاعات أن يكون حافظا لأحكامهم الدينيه علي وجه الارض عند تشعب آرائهم و اختلاف أهوائهم، و مستندا لحجيه اجماع أهل الحل و العقد، فانه عجل الله تعالي فرجه لا يتفرد بقول، بل من الرحمه أن يكون من المجتهدين من يوافق رأيه رأي امام عصره و صاحب أمره، يطابق قوله قوله»؛ (19) «از انواع بهره هايي كه از وجود امام زمان عليه السلام برده مي شود اين كه او حافظ احكام ديني بر روي زمين است، هنگامي كه آراء علما پراكنده گشته و هواهاي آن ها مختلف گردد. و همچنين وجود او مستندي است براي اجماع و اتفاق اهل حل و عقد، زيرا آن حضرت عليه السلام هيچ گاه متفرد به رأيي نمي شود بلكه از رحمت اوست كه از ميان مجتهدين كساني باشند كه رأيشان موافق با رأي امام زمان و صاحب امرش بوده و قولش مطابق با قول او باشد».
5- شريف العلما مي فرمايد: «فان وجود الامام في ز من الغيبه لطف قطعا، و من ذلك حفظ الشريعه و رد المجمعين علي الباطل و ارشادهم الي الحق»؛ (20) «قطعا وجود امام در زمان غيبت لطف است كه از جمله ي لطف او حفظ شريعت و رد اتفاق كنندگان بر باطل و ارشاد آن ها به سوي حق است».
مناظرهي هشام با عمر و بن عبيد
كليني به سندش از يونس بن يعقوب نقل كرده كه گفت: «كان عند ابي عبدالله عليه السلام جماعه من اصحابه منهم حمران بن اعين و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و الطيار و جماعه فيهم هشام بن الحكم و هو شاب فقال: ابو عبدالله عليه السلام: يا هشام! الا تخبرني كيف صنعت بعمرو بن عبيد و كيف سألته؟ فقال هاشم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله اني اجللك و استحييك و لا يعمل لساني بين يديك. فقال ابوعبدالله: اذا امرتكم بشيء فافعلوه. قال هشام: بلغني ما كان فيه عمر و بن عبيد و جلوسه في مسجد البصره فعظم ذلك علي فخرجت اليه و دخلت البصره يوم الجمعه فاتيت مسجد البصره فاذا انا بحلقه كبيره فيها عمر و بن عبيد و عليه شمله سوداء متزر بها من صوف و شمله مرتديا بها و الناس يسألونه فاستفرجت الناس فافرجوا لي ثم قلت ايها العالم اني رجل غريب تأذن لي في مسأله؟ فقال لي نعم. فقلت له: الك عين؟ فقال يا بني اي شيء هذا من السؤال؟ و شيء تراه كيف تسأل عنه؟ فقلت هكذا مسألتي فقال: يا بني سل و ان كانت مسألتك حمقاء. قلت: اجبني فيها. قال لي سل. قلت: الك عين؟ قال نعم. قلت فما تصنع بها؟ قال اري بها الالوان و الاشخاص. قلت: فلك انف؟ قال نعم. قلت: فما تصنع به؟ قال اشم به الرائحه. قلت: الك فم؟ قال نعم. قلت: فما تصنع به؟ قال اذوق به الطعم. قلت: فلك اذن قال نعم. قلت: فما تصنع بها؟ قال اسمع بها الصوت. قلت: الك قلب؟ قال نعم. قلت: فما تصنع به؟ قال أميز به كلما ورد علي هذه الجوارح و الحواس. قلت او ليس في هذه الجوارح غني عن القلب؟ فقال لا. قلت و كيف ذلك و هي صحيحه سليمه؟ قال يا بني ان الجوارح اذا شكت في شيء شمته او رأته او ذاقته او سمعته ردته الي القلب فيستيقن اليقين و يبطل الشك. قال هشام: فقلت له: فانما اقام الله القلب لشك الجوارح؟ قال نعم. قلت: لا بد من القلب و الا لم تستيقن الجوارح؟ قال نعم. فقلت له يا ابا مروان فالله تبارك و تعالي لم يترك جوارحك حتي جعل بها اماما يصحح لها الصحيح و يتيقن به ما شك فيه و يترك هذا الخلق كلهم في حيرتهم و شكهم و اختلافهم لا يقيم لهم اماما يردون اليه شكهم و حيرتهم و يقيم لك اماما يردون اليه شكهم و حيرتهم و يقيم لك اماما لجوارحك ترد اليه حيرتك و شكك؟ قال: فسكت و لم يقل لي شيئا… قال فضحك ابوعبدالله عليه السلام و قال: يا هشام: من علمك هذا؟ قلت: شيء اخذته منك و ألفته. فقال: هذا و الله مكتوب في صحف ابراهيم و موسي»؛ (21)
«جمعي از اصحاب كه حمران بن اعين و محمد ابن نعمان و هشام ابن سالم و طيار در ميانشان بودند خدمت امام صادق عليه السلام بودند و جمع ديگري در اطراف هشام بن حكم كه تازه جواني بود نيز حضور داشتند.
امام صادق عليه السلام فرمود: اي هشام! گزارش نمي دهي از مباحثه ي خود با عمرو بن عبيد كه چه كردي و چگونه از او سؤال نمودي؟ عرض كرد: جلالت شما مرا ميگيرد و شرم دارم و زبانم نزد شما به كار نميافتد. امام صادق عليه السلام فرمود: چون به شما امري نمودم بجا آريد. هشام عرض كرد: وضع عمرو بن عبيد و مجلس مسجد بصره ي او به من خبر رسيد، بر من گران آمد، به سويش رهسپار شدم، روز جمعهاي وارد بصره شدم و به مسجد آنجا در آمدم. جماعت بسياري را ديدم كه حلقه زده و عمرو بن عبيد در ميان آن ها است، جامه ي پشمينه ي سياهي به كمر بسته و عبايي به دوش انداخته و مردم از او سؤال ميكردند. از مردم راه خواستم به من راه دادند تا در آخر مردم به زانو نشستم. آن گاه گفتم: اي مرد دانشمند من مردي غريبم اجازه دهيد مسأله اي بپرسم. گفت: آري. گفتم: شما چشم داريد؟ گفت: پسر جانم اين چه سؤالي است، چيزي را كه مي بيني چگونه از آن سؤال ميكني؟! گفتم: سؤال من همين طور است. گفت: بپرس پسر جانم، اگرچه پرسشت احمقانه است.گفتم: شما جواب همان را بفرماييد. گفت: بپرس. گفتم: شما چشم داريد؟ گفت: آري. گفتم: با آن چكار مي كنيد؟ گفت: با آن رنگ ها و اشخاص را مي بينم. گفتم: بيني داريد؟ گفت: آري. گفتم: با آن چه مي كني؟ گفت: با آن مي بويم. گفتم: دهان داريد؟ گفت: آري. گفتم: با آن چه مي كني؟ گفت: با آن مزه را مي چشم. گفتم: گوش داريد؟ گفت: آري. گفتم: با آن چه مي كني؟ گفت: با آن صداها را مي شنوم. گفتم: شما قلب داريد؟ گفت: آري. گفتم: با آن چه مي كني؟ گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم درآيد تشخيص مي دهم. گفتم: مگر با وجود اين اعضا از آن بي نيازي نداري؟ گفت: پسر جانم، هرگاه اعضاي بدن در چيزي كه ببويد يا ببيند يا بچشد يا بشنود ترديد كند آن را به قلب ارجاع دهد، تا ترديدش برود و يقين حاصل كند. من گفتم: پس خدا قلب را براي رفع ترديد اعضا گذاشته است؟ گفت: آري. گفتم: قلب لازم است وگرنه براي اعضا يقين نباشد؟ گفت: آري. گفتم: اي ابامروان خداي تبارك و تعالي كه اعضاي تو را بدون امامي كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را متيقن كند وانگذاشته، اين همه مخلوق را در سرگرداني و ترديد و اختلاف واگذاردو براي ايشان امامي كه در ترديد و سرگرداني خود به او رجوع كنند قرار نداده، در صورتي كه براي اعضاي تو امامي قرار داده كه حيرت و ترديدت را به او ارجاع دهي؟» او ساكت شد و به من جوابي نداد. حضرت صادق عليه السلام خنديد و فرمود: اين را چه كسي به تو آموخت؟ عرض كردم: آنچه از شما شنيده بودم را منظم كردم. فرمود: به خدا سوگند اين مطالب در صحف ابراهيم و موسي ميباشد.»
ب ـ تربيت نفوس مستعد
برخلاف تصور عدهاي كه گمان كرده اند رابطه ي امام با مردم در زمان غيبت به طور كلي قطع مي شود حق اين است كه در عصر غيبت رابطهي آن حضرت به طور كلي قطع نشده بلكه طبق آنچه از مجموعه ي روايات استفاده مي شود عده اي از نفوس قابل و مستعد از نور وجود آن حضرت استفاده برده و به حق گرويده اند.
پروفسور هانري كربن استاد دانشگاه سوربن پاريس مي گويد: «به عقيده ي من مذهب تشيع تنها مذهبي است كه رابطهي هدايت الهي بين عالم انسانيت و خداوند را به طور مداوم حفظ كرده و ولايت را به طور زنده تا روز قيامت ثابت و مستمر نگه داشته است؛ زيرا يهود، نبوت را كه رابطه اي بين خداوند و عالم انسانيت است در حضرت موسي عليه السلام ختم نموده است و اعتقاد به نبوت حضرت عيسي عليه السلام و حضرت محمد صلي الله عليه و آله ندارد و آن رابطه را بعد از حضرت موسي عليه السلام قطع شده مي داند. و نصاري نيز بر حضرت عيسي توقف نموده اند. همچنين اهل سنت از مسلمين اين رابطه را قطع كرده و بعد از ختم نبوت حضرت خاتم الانبياء محمد صلي الله عليه و آله اعتقاد به اين رابطه پيدا ننمودند. اما مذهب تشيع تنها مذهبي است كه ولو معتقد به ختم نبوت در پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله است، ولكن ولايت كه رابطه ي هدايت و تكميل است را بعد از رسول خدا بين انسان و خداوند قطع نمي داند». (22)
علامه ي طباطبايي مي فرمايد: «امام كسي است كه انسان را به امر ملكوتي كه همراه اوست هدايت مي كند، پس امامت به حسب باطن نوع ولايتي است بر مردم در اعمالشان، و هدايت امامت همان ايصال به مطلوب است به امر خداوند، نه مجرد ارائه ي راه كه شأن و مقام نبي و رسول است». (23)
ايشان در جايي ديگر بر اين معنا به آيه ي شريفه: «و جعلناهم أئمه يهدون بأمرنا» (24) و يا به آيه ي «و جعلنا منهم أئمه يهدون بأمرنا» (25) استدلال كرده اند.
ايشان در ذيل آيه ي اول ميگويد: «ضمير در جعلناهم به ابراهيم و اسحاق و يعقوب بر مي گردد. و ظاهر قول خداوند: «ائمه يهدون بأمرنا» آن است كه هدايت به امر جاري مجري مفسر براي معناي امامت است… و اين هدايت جعل شده از شؤون امامت به معناي ارائه ي راه نيست؛ زيرا خداوند سبحان حضرت ابراهيم عليه السلام را بعد از اعطاي نبوت به مقام امامت رسانيد… و نبوت منفك از هدايت به معناي ارائه ي راه نيست، پس معنايي براي امامت در اين آيه غير از رساندن به مطلوب نمي ماند كه همانا نوعي تصرف تكويني در نفوس است به قرار دادن آن ها را در مسير كمال و نقل آن ها از موقفي معنوي به موقفي ديگر. و در صورتي كه مراد به هدايت و امامت در اين آيه تكويني و عمل باطني است، مراد به امري كه به آن هدايت انجام مي گيرد امر تشريعي اعتباري نخواهد بود؛ بلكه مراد به امر در اين آيه چيزي است كه قول خداوند متعال: «انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء» (26) آن را تفسير مي كند. پس مراد به امر، فيوضات معنوي و مقدمات باطني است كه مؤمنين به آن ها به توسط اعمال صالحه هدايت پيدا مي نمايند، و با رحمت خداوند به آن ها متلبس مي گردند… پس امام همان رابط بين مردم و بين پروردگارشان در اعطاي فيوضات باطني و گرفتن آن ها از خداوند متعال است…». (27)
ج ـ وجود امام، سبب بقاء مذهب
جامعه شناسان و روانشناسان معتقدند كه اعتقاد به وجود امام و رهبر ولو از نظرها غائب باشد اثر عميقي در جوامع ديني داشته است؛ زيرا با اعتقاد به وجود رهبر و امام هر چند غايب باشد به دستورات او عمل خواهد شد.
در جنگ احد عمدا يا اشتباها در بين لشكر اسلام شايع شد كه: «ألا قتل محمد صلي الله عليه و آله» محمد صلي الله عليه و آله كشته شد. اين خبر كه به مسلمين رسيد هر كدام غير از امام علي عليه السلام به طرفي فرار كرده و صحنه ي جنگ را ترك نمودند و عده اي به فكر پيوستن به دشمنان افتادند. ولي هنگامي كه خبر كشته شدن پيامبر صلي الله عليه و آله تكذيب شد و مسلمين يقين به زنده بودن پيامبر صلي الله عليه و آله پيدا كردند دوباره با هم اجتماع نموده و به پيامبر صلي الله عليه و آله پيوستند. و لذا مي بينيم كه قرآن كريم به اين حقيقت اشاره نموده و مي فرمايد: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفات مات أو قتل انقلبتم علي أعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزي الله الشاكرين»؛ (28) «محمد نيست مگر پيامبري از جانب خداوند كه پيش از او پيامبراني بودند و از اين جهان درگذشتند اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذرد شما باز به دين جاهليت باز خواهيد گشت؟ پس هر كس مرتد شود به خدا ضرري نخواهد رسانيد، خود را به زيان انداخته و هر كس شكر نعمت دين گذارد و در اسلام پايدار بماند البته خداوند جزاي نيك اعمال به شكرگزاران عطا خواهد كرد».
جامعه ي شيعي با اعتقاد به وجود امام براي خود هيچ گاه احساس غربت نكرده بلكه دائما در انتظاري سازنده به سر مي برد كه اين خود در بقاء مذهب و مكتب بسيار مؤثر است.
در نهضت استقلال هند از استعمار انگلستان مي بينيم با وجود اين كه گاندي رهبر اين نهضت از طرف دولت مستعمره انگلستان در زندان به سر مي برد ولي روح عدم همكاري با دولت استعمار در ميان مردم هند با نشاط هر چه بيشتر ادامه داشت؛ زيرا ملت هند ولو رهبر خود را نمي ديدند ولي افكار و روح بلند او را به جهت زنده بودن نفوذ و قدرت معنويش كه سبب يكپارچگي ملت هند بر عليه استعمار شد در ميان خود احساس مي كردند.
در جنگ جهاني دوم هنگام محاصره ي شهر لنينگراد به واسطه ي لشكر آلمان نازي با وحود شدت سرما و قحطي و مردن جمعيت زيادي در هر روز، مردم شهر در مقابل دشمن مقاومت مي نمودند و اين به جهت وجود رهبري مقتدر در ميان مردم بود كه هرچند او را نمي ديدند، لكن با اعتقاد به وجود او پيام هايش را از راديو گوش مي دادند و اين خود سبب ايجاد روحيه ي مقاومت در ميان لشكريان مي شد. و لكن به مجرد اين كه خبر مرگ رهبر خود را شنيدند همگي تسليم شده و دشمن شهر را به تصرف خود در مي آورد.
د ـ تأثير وجود الگو در پيشرفت بشر
از امتيازات اساسي اديان الهي به طور عموم اين است كه اگر به عقيده اي بشارت مي دهند و يا اين كه تكاليفي را براي بشر عرضه مي كنند در رتبه ي سابق بر آن، سعي در معرفي الگويي دارند كه پياده كننده ي دستورات در خارج و معتقد به عقيده ي خود است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در حديثي به طور وضوح به اين حقيقت اشاره كرده آنجا كه مي فرمايد: «ما امرتكم بشيء الا و قد ائتمرت به قبل ذلك، و ما نهيتكم عن شيء الا و قد انتهيت عنه قبل ذلك»؛ «هيچ گاه امر به شييء نكردم مگر آن كه خودم به آن امر قبلا عمل كردم و از هيچ چيز نهي كردم مگر اين كه خودم قبلا دست از آن كار برداشتم».
اين بعد يكي از ابعاد اساسي در وجود انسان است؛ زيرا هنگامي كه انسان در پيشروي خود الگويي مي بيند كه پيشتاز در عمل به دستورات شرع و شريعت است با وجود اين الگو تأثير به سزايي در نفس و روح او گذاشته كه قابل مقايسه با تأثير گفتار و وعظ نيست. و لذا از اهل بيت عليهم السلام رسيده كه: «كونوا دعاه لنا بغير السنتكم»؛ «با عملكرد خود دعوت كنندگان به سوي ما باشيد».
و اين درست بر خلاف مكتب هاي فلسفي است؛ زيرا فيلسوف تنها درصدد ابداع نظريه و طرح آن در جوامع است، بدون آن كه به فكر پياده نمودن آن در عالم خارج و مجسد نمودن آن باشد، و لذا نظريه ي او از مستواي فكر و نظر تعدي نمي كند. به خلاف اديان الهي كه اگر عقيده و شريعتي را ترسيم مي نمايند در صدد پياده كردن آن در خارج و الگو دادن به بشريت براي رسيدن به آن عقائد و شريعت مي باشند.
قرآن كريم به طور وضوح از عامل الگو و رهبر و تأثيرگذاري آن سخن به ميان آورده است آنجا كه مي فرمايد: «لقد كان لكم في رسول الله أسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الأخر و ذكرالله كثيرا»؛ (29) «البته براي شما در اقتداي به رسول خدا (چه صبر و مقاومت با دشمن و چه ديگر اوصاف و افعال نيكو) خير و سعادت بسيار است براي آن كس كه به ثواب خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار كند.»
اين الگودهي اختصاصي به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ندارد، بلكه تمام انبياي الهي الگو و اسوه براي بشراند.
خداوند متعال مي فرمايد: «قد كانت لكم أسوه حسنه في ابراهيم و الذين معه»؛ (30) «هر آينه ابراهيم و همراهان او الگوي خوبي براي شمايند».
تكامل الگو و اسوه در زندگاني امامان
اسلام به عنوان دين خاتم، ديني است جهان شمولي كه داراي ابعاد گوناگوني است و لذا محتاج به وجود الگوهاي متعددي در خارج است تا الگودهي در تمام زمينه ها داشته باشند و لذا در نهج البلاغه مي خوانيم:
«اللهم بلي لا تخلو الارض من قائم لله بحجه، اما ظاهرا مشهودا أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته،و كم ذا؟ و أين اولئك؟ اولئك و الله الاقلون عددا و الأعظمون عندالله قدرا، يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتي يودعوها نظرائهم و يوزعوها في قلوب اشباههم. هجم بهم العلم علي حقيقه البصيره، و باشروا روح اليقين، و استلانوا ما استرعوه المتروفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدنيا بأبدان ارواحها معلقه بالمحل الأعلي، اولئك خلفاء الله في ارضه و الدعاه الي دينه، آه آه شوقا الي رؤيتهم…»؛ (31) «بار خدايا! بلي زمين تهي نمي ماند از كسي كه حجت بر پاي خداست، يا پايدار و شناخته شده است و يا ترسان و پنهان از ديده هاست تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود. و اينان چندند و كجا جاي دارند؟ به خدا سوگند اندك به شمارند و نزد خدا بزرگ مقدار، خدا حجت ها و نشانه هاي خود را به آنان نگاه مي دارد تا به همانندهاي خويشش بسپارد و در دلهاي خويشش بكارند. دانش، نور حقيقت بيني را بر آنان تافته و آنان روح يقين را دريافته، و آنچه را نازپروردگان دشوار ديده اند آسان پذيرفته اند و بدانچه نادانان از آن رميده اند خو گرفته، و همنشين دنيايند با تن ها، و جان هايشان مربوط است به ملكوت اعلي. اينان خدا را در زمينش جانشين اند و مردم را به دين او مي خوانند. وه كه چه آرزومند ديدار آنانم».
پي نوشت :
1. کشف المراد، ص 325.
2. کشف المراد، ص 324.
3. الحدود و الحقائق، سيد مرتضي، ص 171.
4. شرح الاصول الخمسه، ص 779.
5. تقريب المرام في علم الکلام، ج 2، ص 212.
6. تمهيد الاصول، ص 208، ارشاد الطالبين، ص 227.
7. تمهيد الاصول، ص 209.
8. کشف المراد، ص 324.
9. پيشين، ص 325.
10. اوائل المقالات، ص 65.
11. نهج البلاغه، عبده، ج 3، ص 186، کلمات قصار، شماره ي 147.
12. بصائر الدرجات، ص 485، باب 10، حديث 3.
13. حکمه الاشراق از مجموعه ي مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 11 ـ 12، شرح حکمه الاشراق، ص 23 و 24.
14. کشف المراد، ص 285.
15. کفايه الاصول، ص 288 و 289.
16. الذريعه، ج 2، ص 606.
17. کشف القناع، ص 114.
18. همان، ص 145.
19. پيشين، ص 148.
20. همان.
21. اصول كافي، ج1، كتاب الحجه، ص 169.
22. الشيعه علامه ي طباطبايي، ص 15.
23. شيعه در اسلام، ص 253 ـ 260.
24. سوره انبياء، آيه 73.
25. سوره سجده، آيه 24.
26. سوره يس، آيه 83.
27. الميزان، ج 14، ص 304.
28. سوره آل عمران، آيه 144.
29. سوره احزاب، آيه 21.
30. سوره ممتحنه، آيه 4.
31. نهج البلاغه، كلمات قصار، رقم 147.
منبع: کتاب وجود امام مهدي عجل الله فرجه در پرتو عقل
صفحات: 1· 2