بخشى از اخلاق ، صفات و كرامات امام هفتم
ابن طلحه مى گويد (973) وى امامى (( جليل القدر، عظيم الشاءن و كثير التهجد )) بود. كسى كه در راه اجتهاد كوشا بود و كراماتى از او مشاهده شده و به عبادت مشهور و بر طاعات مواظب بود و شب را به سجده و قيام ، و روز را به صدقه و صيام ، سپرى مى كرد.
و به دليل حلم زياد و گذشت فراوانش از تجاوزگران ، به آن جناب كاظم گفته اند در برابر كسى بدى كرده بود، نيكى مى كرد و بر آن كه جسارت ورزيده بود عفو و اغماض مى نمود. به خاطر عبادتهاى بسيارى وى را عبد صالح مى خواندند و در عراق به خاطر آنكه حاجت متوسلان به خداى تعالى را بر مى آورد، به باب الحوائج مشهور مى باشد، كراماتش باعث حيرت خردمندان گرديد از آن رو كه وى در پيشگاه خدا پايدار و استوار بوده است .
ابن طلحه مى گويد: وى چندين لقب دارد كه مشهورترين آنها، كاظم است . و از جمله آنها صابر، صالح و امين مى باشد. و امّا مناقب آن حضرت فراوان است و اگر هيچ يك از آنها نبود جز عنايت پروردگار به وى ، همين يك منقبت او را بس بود.
شيخ مفيد - رحمه اللّه - مى گويد: ابوالحسن موسى عليه السلام عابدترين و فقيه ترين اهل زمانش بود و از همگان بخشنده تر و بزرگوارتر بود. نقل شده است كه آن حضرت نافله هاى شب را تا نماز صبح ادامه مى داد، سپس تعقيبات نماز را تا طلوع آفتاب به جا مى آورد و به سجده مى رفت و سرش را از دعا و حمد خدا تا نزديك ظهر بلند نمى كرد زياد دعا مى كرد و مى گفت :
((اللهم انى اءساءلك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب )) و اين عبارات را تكرار مى كرد.
و از جمله دعاهاى آن حضرت است :
((عظم الذنب من عبدك ، فليحسن العفو من عندك )).
همواره از ترس خدا مى گريست به حدى كه محاسنش با اشك چشمهاتر مى شد و از همه كس بيشتر، با خانواده و خويشاوندان صله رحم داشت . در شب هنگام از مستمندان مدينه دلجويى مى كرد؛ در زنبيلش پول نقد از درهم و دينار و همچنين آرد و خرما به دوش مى كشيد و به فقرا مى رساند به طورى كه نمى دانستند از كجا مى آيد.(974)
محمّد بن عبيداللّه بكرى مى گويد: به مدينه رفتم ، وامى داشتم كه از بس طلبكار آن را مطالبه مى كرد، درمانده شده بودم ، با خود گفتم نزد ابوالحسن موسى عليه السلام بروم و درد دل كنم . در مزرعه اى كه داشت خدمت آن حضرت رسيدم ؛ غلامى در حضورش بود، داخل غربال بزرگى قطعات گوشت خشكيده اى بود، من هم با او خوردم ، آنگاه پرسيد چه حاجت دارى ؟ جريان را گفتم ، وارد خانه شد، چندان زمانى نگذشت كه بيرون آمد، به غلامش فرمود: برو! آنگاه دستش را به طرف من دراز كرد، كيسه اى را كه سيصد دينار داشت به من داد سپس از جا بلند شد و رفت . بعد من برخاستم و بر مركبم سوار شدم و مراجعت كردم .(975)
آورده اند كه مردى از اولاد عمر بن خطاب در مدينه بود، همواره موسى بن جعفر عليه السلام را مى آزرد و هر وقت وى را مى ديد دشنامش مى داد و به على عليه السلام ناسزا مى گفت ، اصحاب عرض كردند: به ما اجازه دهيد تا اين فاجر را بكشيم ! امام عليه السلام آنها را نهى كرد و به شدت از اين كار باز داشت .
روزى پرسيد عمرى كجا است ؟ گفتند: به كشتزارش رفته است ، امام عليه السلام از شهر بيرون شد، سوار بر الاغش به مزرعه او رفت ، مرد عمرى فرياد بر آورد، زراعت ما را پا مال نكن امّا ابوالحسن عليه السلام با الاغش همان طور مى رفت تا به نزد وى رسيد، پياده شد و نشست ، با او خوشرويى كرد وى را خنداند و فرمود: چقدر براى كشتزارت خرج كرده اى ؟ گفت : صد دينار. فرمود: چقدر اميدوارى كه محصول بردارى ؟ عرض كرد: علم غيب ندارم .
فرمود: گفتم : چقدر اميدوارى كه عايدت شود؟ گفت : اميد دويست درهم عايدى دارم . امام عليه السلام كيسه اى را بيرون آورد كه سيصد درهم داشت به او داد و فرمود: اين را بگير، زراعتت هم به حال خودش باقى است و خداوند به قدرى كه انتظار دارى نصيب تو خواهد كرد. مى گويد: آن مرد عمرى از جا برخاست سر حضرت را بوسيد و تقاضا كرد از لغزش او بگذرد. امام عليه السلام لبخندى به او زد و برگشت و راهى مسجد شد ديد عمرى در مسجد نشسته است . همين كه چشمش به امام افتاد، عرض كرد: خدا مى داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد.
راوى مى گويد: اصحاب امام عليه السلام به جانب آن مرد شتافتند و گفتند: جريان تو چيست ، تو كه عقيده ديگرى داشتى ؟ جواب داد: شما هم اكنون شنيديد كه من چه گفتم . و همچنان امام عليه السلام را دعا مى كرد ولى آنها با وى و او با ايشان مخاصمه مى كردند. همين كه امام عليه السلام به منزلش برگشت به اصحابى كه پيشنهاد كشتن عمرى را كرده بودند، فرمود: ديديد چگونه كار او را اصلاح كردم و شرش را كفايت نمودم .(976)
گروهى از دانشمندان نقل كرده اند كه ابوالحسن عليه السلام همواره دويست تا سيصد دينار صله مى داد و كيسه هاى (مرحمتى ) موسى بن جعفر عليه السلام ضرب المثل بود.(977)
على بن عيسى مى گويد: (چنان كه گفتيم : آن حضرت ) فقيه ترين مردم زمان خويش و از همه بيشتر حافظ قرآن بود. قرآن را خوش صداتر از همه تلاوت مى كرد؛ وقتى كه قرآن مى خواند غمگين بود و مى گريست و شنوندگان را نيز مى گريانيد. مردم مدينه او را زينت متهجدان مى ناميدند و به دليل آنكه خشم خود را فرو مى خورد، كاظم نام گرفت . آن حضرت به قدرى در برابر ستمگران بردبارى كرد كه سرانجام در زندان و كنده و زنجير ايشان شهيد شد.(978)
پاورقى ها :
973- (( مطالب السؤ ول ، ص 83.
974- ارشاد، ص 277.
975- همان ماءخذ، همان ص .
976- همان ماءخذ، ص 278.
977- همان ماءخذ، همان ص .
978- (( كشف الغمه ، )) ص 247.