روز ششم
در فراق پدر
جعده دختر اشعث بن قیس -همسر امام حسن(علیه السلام)- با تحریکات معاویه و بر حسب خصومتی که با آن حضرت داشت. ماده سمی را در ظرف شیر امام دوم شیعیان ریخت و آن حضرت چون روزه اش را با این نوشیدنی گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را برکناری نهاد و درد شدیدی در خود احساس کرد و به جعده فرمود:خدا تو را هلاک کند که مرا کشتی. سوگند به حق که پس از من بهرهای از اولاد و آسایش نصیبت نخواهد شد. چون اهل خانه از این وضع باخبر شدند آشفته گردیدند. در این میان قاسم بیش از همه ناراحت بود و از این بابت لحظهای قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافیان بود که پدرش را ازآن وضع برهانند. اما گویا آن سم خطرناک اثر خود را بخشیده بود و پس از خوردن زهر، امام متجاوز از یک ماه بر بستر بیماری لحظات پرمشقتی را گذرانید و در آن شرایط ناگوار چون به امام عرض کردند: چرا به معالجه مبادرت نمی ورزی ، فرمودند: مرگ درمانی ندارد وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گردید که این بیماری به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجی از حزن واندوه فرو رفت و گویی دنیا در نظرش تیره و تار گشت، آخر او تازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جای بوسه های آن حضرت را بر گونه های خویش حس میکرد. گوهر گرانبهایی را از دست میداد. چرا ناراحت نباشد طفلی که از خو گرفتن به پدرش مدتی کوتاه میگذرد، حق دارد از این وضع اسف انگیز اندوهگین باشد. به تدریج نفس امام به شماره افتاد و گویا لحظات مفارقت فرارسید. حضرت امام حسین(علیه السلام) خود را بر روی بستر برادر انداخت وگویا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با یکدیگر مطالبی میفرمودند. قاسم در لابلای گریه و زاری مراقب بود که از گفت وگوی پدر و عمو سر در بیاورد اگر چه متوجه مضمونی از آن عبارات نشد، ولی با حال و هوای کودکی چنین استنباط کرد که لحظات جدایی از پدر فرا رسیده و به زودی غبار یتیمی بر چهرهاش خواهد نشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازی از وصیتخویش به برادرفرمود: تو را سفارش میکنم ای حسین(علیه السلام) به بازماندگان از خاندانو فرزندان که از خطا کارشان درگذری و از نیکوکارانشان بپذیری و برای آنها جانشین و پدری مهربان باشی… برخی مورخان به این موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن(علیه السلام)، قاسم نورستهاش را وصیتی نمود و تعویذی بر بازویش بست و فرمود: هرگاه رنج و المی بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما وبر محتوایش عمل کن و از آنچه دستور داده شده پیروی نما. با رحلت امام که در آخر صفر سال 49 ه.ق روی داد، فریاد دردناک مصیبت از خاندان بنی هاشم برخاست و ضجه و ناله های جگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روی بدن امام انداخت و زنان و دختران بنی هاشم هرچه کوشیدند نتوانستند او را از پدرش جدا کنند او دست کوچک خود را برگونه های پدر میکشید و در حالی که چهرهاش با اشک مرطوب بود، میگفت: مرا به که میسپاری و قصد داری به کجا بروی؟ امام حسین(ع) وی را از بدنبرادر جدا کرد و فرمود: قاسمجان، گریه نکن. من به جای پدرت هستم و چون فرزندانم عزیز میباشی، اما هم چنان غریو ناله کودک یتیم در فضا پراکنده میشد. بر طفلی سه ساله بسیار گران است که پدر را ببیند و قادر نباشد با او سخن بگوید و امام دیگرنمی توانست او را در آغوش بگیرد و غرق در بوسه اش سازد، با دیدن بازیهای کودکانه اش تبسم نماید و او را به جاهای مختلف مدینه ببرد و با اصحاب و یارانش آشنا نماید. با رحلت امام پرونده همه این عواطف و ارتباطهای سرشار از محبت و مودت که با رایحه معنویت و نسیم فرحزای روحانیت آمیخته بود، بسته گردید.
پرورش در بیت امامت
نفیله در این وضع حساس نمیتوانست به گونه ای موضع بگیرد که قاسم احساس بی پدری نکند و چنین نشانی روانش را مخدوش نکند، از این جهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مانوس شود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکو روش و خوشخو به بار آید، زیرا وی فرزند امامی است که به شهادت رسیده و باید فضایل وملکات او بر تقوای پدر و اصالت و شرف خانوادگی استوار باشد. او به خوبی میدانست که محبت حقیقی به همسر شهیدش را میتوان درقالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم باید به موقعیتی ارتقا یابد که بتواند از خود و خاندان خویش دفاع کند و در این راه لازم است جرات او تقویت شود و چون نفیله به تنهایی از عهده وظایف محوله در رابطه با تربیت این کودک برنمی آمد، از عموی قاسم حضرت امام حسین(علیه السلام) استمداد طلبید. چون قاسم نیاز به وجودی داشت که بر اثر وابستگی به او در خود احساس عزت و امنیت میکرد. احساس تعلق به عمویش به خوبی می توانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(علیه السلام) دروصیتبه برادرش تاکید نموده بود که سرپرستی و پرورش کودکانش را بپذیرد بدین گونه، در پی شهادت دومین امام، چهره حماسه آفرین سومین پیشوا به مایوسان امید و به محرومان حرمت و به مظلومان نوید عدالت داد و این خورشید آسمان ولایت، وصی امام مجتبی(علیه السلام) گردید تا در کنار وظیفه سنگین امامت جامعه مسلمین و دفاع از جبهه حق و افشای باطل، ولی فرزندان برادر باشد. حسین(علیه السلام) این مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهربانی قاسم راچون فرزندش گرامی داشت و نیکوترین احترامها را به او ارزانینمود و از طرق گوناگون اسباب شادمانی وی را تامین ساخت.به گونه ای که فقدان پدر بزرگوار او را بیتاب و نگران نسازد. قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست میداشت و در تکریم آن فروغ امامت از هیچ گونه کوششی دریغ نمیکرد. با وجود رسالت بزرگ وحساس بودن زمان، حضرت امام حسین(علیه السلام) نسبت به فرزندان برادرش عنایت ویژه ای از خوش بروز میداد و نهال های این بوستان را به شکوفایی واداشت. برنامه های تربیتی و دقتهای پرورشی آن حضرت سبب گردید تا قاسم از همان دوران صباوت ارزشها را تقدیس نموده و تمام وجودش را بارقه ای معنوی فراگیرد. بدین منوال قاسم که نشانه هایی از خصال نیکوی پدر بزرگوارش را دربرداشت برخی صفات برجسته اخلاقی را از محضر حیات بخش عمویش فرا گرفت و در خود بروز داد. این فرزند دلیر اسلام که مبارزه با سیاهی و تباهی را از پدرفراگرفت، درس حماسه، فداکاری و ستم ستیزی را نزد عمویش آموخت وبر اساس تربیتهای خانوادگی و شایستگی های ذاتی با وجود صغر سن توانست حق را از باطل تمیز دهد و چنین نگرشی وجودش را مشحون نفرت از پلیدی و شیفتگی نسبت به حقیقت ساخته بود. آن یادگار دومین خورشید تابناک تاریخ تشیع ناظر فضیلت کشی و جهالت پروری و اشاعه منکرات توسط امویان بود. بدین سان قاسم بن حسن(علیه السلام)دوران کودکی را تا رسیدن به سنین نوجوانی تحت مراقبت و تربیت سرشار از معنویت عمویش سپری کرد و کسی پرورش او را عهدهدار بود که از نظر زهد، تقوا و عبودیت، یگانه روزگار محسوب میگشت و اسوه پایداری در برابر ستم و حمایت از حقانیت آیین نبوی به شمار میرفت، شخصیت بی بدیلی که در وجودش هدف الهی و راز قدسی و پرتو علوی نهفته و شبستان سیاه بشری را به گونه ای روشن کرده که این پرتو افکنی تا همیشه تاریخ استمرار دارد. قاسم جرعه هایی از فضایل این امام همام را به کام جان خویش ریخت و به عنوان نوجوانی پاک طینت و باصفا به مقتضای تربیت در بیت امامت واشتیاق به معرفت، مدینه فاضله ای را در کربلا پدید آورد.
عرصه ایثار
شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسین(علیه السلام)حلقه زدهاند. حضرت این آخرین شب را از لشکر عبیدالله بن زیاد فرصت گرفته است تا بر محمل نیاز بنشیند و با محبوب راز گوید. همچنین بیعت را از اصحاب بر میدارد و راه را برای انتخاب بازمیگذارد. زیرا شهادت عرصه عشقی عالی است و گام نهادن در آن اندیشه میطلبد و در این وادی عقل راکب وجود است تا زمانی که او را به کرانه عشق برساند. آن گاه باید پای از آن بیرون کشید و دل به دریای محبتسپرد وبلا را در عرصه عظیمترین ابتلائات به جان خرید تا رخصت پرواز توان یافت. امام اصحاب را نزدیک خیمه ای جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را برای آنها بیان فرمود. با کمالاطمینان روحی و قدرت قلب با یاران خویش سخن گفت و به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و اصرار می ورزید که در رفتن یا ماندن مختارید و تاکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دست برادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید. از این تاریکی شب بهره گیرید; زیرا مقصود این جماعت کینه توز من میباشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. همه خاموش بودند. چشمها از ورای حصار پلکها آرام و شرمسارانه سرک می کشیدند و یک آسمان بهت، بر دلها سنگینی میکرد. مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشته اند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امامچیزی نقل ننمودهاند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای حماسه سازی و شهادت تاکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگی که گرمی و نرمی در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشوراپرداخت و فرمود هر کس میماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.قاسم بن حسن در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنود های بین عمو و اصحابش بر خود میبالید و شور و التهاب سراسر وجودشرا فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آیا من هم مشمول این وصال خواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. ازجای برخاست و از میان صفوف خدا دوستان و حق باوران گذشت زبانشبه سختی او را یاری میداد. رو به ابا عبد الله علیه السلام کرده عرض کرد عمو جانم آیا من هم در زمره کشته شدگان خواهم بود؟ همه چشمها به طواف این قامت کوچک، اما شکوهمند ایستاد. در سخن ایننوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانی از هراس و تشویشدیده نمیشد طنین شگفت و آهنگی عجیب بر سخنش حاکم بود. حضرت امام حسین(علیه السلام) اندکی سکوت نمود، اما مگر میشد بیش از این پرسشبزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت.از این جهتبا سؤالی فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و ازوی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. چشم ها لب های این نوجوان را کاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخی نبود، اما قاسم لحظاتاضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرین تر وگواراتر از شهد دلنشین و زندگی بخش میبینم و زیباتر ازگردنبندی که دختران را آذین میبندد و اگر به من بگویید جزو شهیدان فردا هستم مژدهای دادهاید که از شنیدن آن سراسر وجودمشور و نشاط میگردد. امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسارروشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته وشاداب مرور کرد و از درون شعلهورتر شد و فرمود: عموجان، فرداهمه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانی از عاطفه و ترحم نمی باشد. آن شب آخرین شب زندگی قاسم بود.نه روز از ماه محرم میگذشت. ماه دهمین شب رنگ پریده و نگران به تماشای دشت نینوا مشغول بود. دورتر از خیام امام در محوطه پهناوری ستمگران اموی چون گرگهای وحشی خفته بودند تا بامداد روز عاشورا به ستیز با فرزند پیامبر و یارانش برخیزند و پنجه به خون جوانان بنی هاشم بیالایند. قاسم به خوبی این قوم را میشناخت و از سستپیمانی و خیانتآنان نسبتبه پدر و عمویش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: ایشقاوتپیشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروی هم میریزم. چون شیر غران بر شما یورش میآورم و تار ومارتان میکنم. بعد در گوشهای نشست و به این سوی صحرا نگریست،یک دنیا صفا دید. یارانی را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضایپروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند.آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خویش برای احیای ارزشها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.
رخصت رزم
منابع متعددی چون ارشاد شیخ مفید، ابصار العین مرحوم سماوی، سرائر ابن ادریس حلی و کتاب تاریخ طبری، نخستین شهید هاشمی را علی اکبر(علیه السلام) ذکر کردهاند. آن حضرت پس از آن که از پدر خویش اذن رزم گرفت به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبید و شمشیر در سپاه شب نهاد و جفا پیشگان را به خاک هلاکت افکند. صدای قاسم بود که در صحرا پیچید و پسر عمو را تشویق میکرد. هر سیهروزی که با تیغ حضرت علی اکبر بر زمین میافتاد طنین تکبیر قاسم و دیگرجوانان هاشمی فضای کربلا را پر میکرد. سرانجام با ضربت یکی از اشقیا آن شبیه نبوت و فرزند امامت به شهادت رسید. کشته شدن علی اکبر، قاسم را بیطاقت نمود و دیگرموسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ناقابل خویش را فدای حقیقت کند. این زمان مقارن با وقتی بودکه تمامی یاران امام و تنی چند از عزیزان و خاندانش شربت شهادت نوشیده بودند. از سوی دیگر، امام به فرزند برادر علاقه دارد و در اذن دادن به قاسم قدری درنگ مینماید و طبق روایات به وی فرمود: ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی میجویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل درک نکرده بود. از رخصت دادن برای به میدان رفتن وی اکراه داشت. قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمی گنجید از این وضع ناراحت شد و در گوش های نشست و با حالاتی از حزن واندوه بنای گریستن نهاد.به ناگاه از جای برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرابه یادش آمد که پدرش او را توصیهای نموده و دعایی بر بازویراستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر میتواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خودرا برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عمویخویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آنحضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدت منقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهی رفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانم نثار وجودتان.
تحریفی آشکار
در برخی منابع غیر مستند که متاسفانه عدهای بر آنها اعتماد کرده و به پارهای متون تاریخی و مقاتل کربلا راه یافته ومرثیه سرایان و تعزیه نویسان آنها را ماخذ و منبع خویش قراردادهاند، آمده است: وقتی حضرت امام حسین(علیه السلام) از وصیت امام حسن(علیه السلام) نسبتبه قاسم اطلاع یافت و آن را مشاهده فرمود خطاب به قاسم فرمود: من در باره تو نیز از پدرت وصیتی دارم و میخواهم به آن جامه عمل بپوشانم و بدین گونه مقدمات عروسی حضرت قاسم بافاطمه دختر امام حسین(علیه السلام) در آن صحرای غم و پس از آن همه مصیبت فراهم آمد. شگفت آن که طبق نقل این منابع مخدوش بر ماجرای ناکامی و داماد نشدن حضرت علی اکبر(علیه السلام) خیلی تاکید شده است. ماجرا آن قدر شگفتانگیز جلوه مینماید که قاسم میگوید در حالیکه پیکر شهیدان بنیهاشم پاره پاره گشته و بر زمین قرار گرفته است، راه انداختن بساط عیش و عروسی روا نمی باشد. جمع متضاد دراین داستان مشاهده میگردد، زیرا خواهری که در سوگ شهادت برادرخود میخروشد و ناله سر میدهد در برابر پیکر غرق به خون حضرت علی اکبر(علیه السلام) آماده عروسی میگردد. نقل میکنند علامه حاج شیخ جعفر شوشتری که از علمای طراز اول عصر خویش به شمار می آمد ازوضع شبیه خوانی به خاطر راه یافتن این گونه داستانهای موهوم بهآن ناراضی بود و از دستاندرکاران خواست موارد وهنانگیز وخرافی را از تعزیه ها حذف کنند و اگر این کارها میسر نمیباشد،حداقل از اجرای تعزیه عروسی قاسم که خیلی مستهجن است، جلوگیریکنید. علامه مجلسی مینویسد: قصه دامادی حضرت قاسم را در کتب معتبرندیدهام، محدث نوری صاحب آثاری چون مستدرک الوسائل در اثرمعروفی که پیرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در اینباره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غیر معتمده که بزرگان علمای گذشته به آنها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند…قصه زعفر جنی و عروسی قاسم است که هر دو در روضه کاشفی موجوداست و قصه عروسی قبل از روضه، از عصر شیخ مفید تا تالیف کتابفوق در هیچ کتابی دیده نشده است، چگونه میشود قضیهای به این عظمت و قصهای چنین آشکار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام اینجماعت نرسیده باشد. مرحوم محدث قمی هم خاطر نشان نموده است.قصه دامادی قاسم در کربلا و تزویج فاطمه بنت الحسین برای اوصحت ندارد. به علاوه حضرت امام حسین(علیه السلام) را دو دختر بوده یکیحضرت سکینه(علیها سلام) و دیگری فاطمه(علیها سلام) نام داشته است. اولی راسید الشهداء(علیه السلام) به عقد ازدواج عبد الله درآورد که شوهرش در کربلابه شهادت رسید. و دومی همسر حسن مثنی است که در کربلا حاضر بود شهید آیت الله قاضی طباطبائی داستان عروسی قاسم را فاقداعتبار میداند و میافزاید علامه مامقانی در کتاب تنقیح المقال میگوید: آنچه در کتاب منتخب طریحی از قصه تزویج قاسم نقل شده من و سایر اهل تتبع در کتابهای سیره، تاریخ و مقاتل با اعتباربر آن اطلاع نیافتیم، بسیار دور از اعتبار است که چنین قضیهای روز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلایا اتفاق افتد. بهنظر میرسد که قصه عروسی قاسم که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود اشتباه شده و داستان عروسی حسن مثنی بدین صورت در افواه اشتهار یافته است. مقام معظم رهبری حضرت آیة الله العظمی خامنه ای فرمودند: «نباید بوی ذلت و خاکساری نسبت به ائمه(ع)و شجاعان کربلا در اشعار استشمام شود، بعضی از روضه هایی که خلاف واقعه است و مشکوک است، انسان باید حتی المقدور از خواندن آنها خودداری کند، برای مثال روضه دامادی حضرت قاسم(ع) چیزیاست که قطعا یا به احتمال زیاد رد آن ثابتشده است… دخترامام حسین(ع) به نام فاطمه مشخص است که چه کسی است. چند سال عمر کرده. چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. سادات ابن حسن هم مشخص هستند و چیز مبهمی در تاریخ وجود ندارد، حال بیاییم وپسر سیزده ساله امام حسن(ع) را در کربلا داماد کنیم. این چیزی است که غیر قابل قبول است…» شهید آیت الله مرتضی مطهری دراین باره میگوید: «… در همان گرماگرم روز عاشورا که میدانید مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و باعجله هم خواند، حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپرقرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند…ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسی راه بیندازید ، من میخواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در این جا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم! یکی از چیزهایی که از تعزیه خوان های ما هرگز جدا نمیشد عروسی قاسم نوکدخدا; یعنی نوداماد بود. درصورتی که این در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجودندارد.»
حکایت حماسه
قاسم بار دیگر اذن میدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرض کرد: پس از علی اکبر(ع) تاب ماندنم نیست به جان بابا بگذارید بروم و بعد گریه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امام بر قاسم افتاد که گریستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نیز اشک جاری شد و هر دو آن قدر گریستند تا حالت غش به آنان دستداد. امام آغوش گشود بوی قاسم در کوچه رگهای عمو پیچید و باانتشار عطر قاسم عمویش به هوش آمد. بار دیگر قاسم رخصت نبرد با اشقیا را خواست و چون امام به ویاجازه نمیداد قاسم خود را بر روی دست و پای حضرت انداخت و آنقدر بر دستان مبارک و پاهای عمویش بوسه زد تا امام را راضیکرد. از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکی را داشت،زرهای که متناسب با وی باشد در میان لباسهای رزم نیافتند وجامه معمولی بر تن نمود، عمامهای بر سر گذاشت و با بخشی از آنجلو صورت را پوشانید. قاسم در حالی که اشک بر دوگونه اش جاریبود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفتتا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید. حمید بن مسلم که راوی لشکر عمر سعد بود میگوید: یک مرتبه بچه ای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خود به جای کلاه خود، عمامه بسته است و به پایش چکمه ای نیست، کفش معمولی است و بندیکی از کفشها باز بود و فراموش نمیکنم که پای چپش بود، این نوجوان به قدری زیبا بود که چون پارهای از ماه به سوی مامی آید. قاسم در حال آمدن اشک میریخت قاسم در آن هنگامی که بهتاختن در میدان مشغول بود، رجزی را خواند که متن آن را شاعریبه نظم درآورده است: منم قاسم آن سرو باغ حسن مهین سبط پیغمبر موتمن حسین است این پادشاه وحید که شد دستگیر گروه عنید مثال اسیری بود مرتهن میان همه گروهی پر فتن بر این فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمت خدا سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشیر برنده خویش باوجود خردسالی چنان کشتار کرد که بر حسب برخی روایات و نقل مقاتل مستند 70 نفر را کشته است و گروهی از ستمگران را بدینمنوال از مرکب حیات پیاده نمود و با صدای بلند گفت: به درستیکه من قاسم هستم از نسل علی(علیه السلام) به خدا سوگند که ما به پیامبرسزاوارتریم از شمر بن ذی الجوشن و یا از آن زاده زنا. از شدت تشنگی و خستگی ضعف بر او غالب گردید و ناگزیر گشت به سوی خیمهگاه برود تا شاید جرعه آبی بیابد. که این کار میسر نگردید و البته برخی نقل کردهاند که امام قاسم را از انگشتر خویش که در دهانش گذاشت سیراب نمود. ارباب مقاتل نقل کردهاند که حمید بن مسلم گفته است: عمر بن سعدبن نفیل ازدی اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله میکنمو خونش را بر زمین میریزم و بعد از این گفته این مرد شقی اسببرانگیخت و با شمشیری فرق مبارک قاسم را شکافت. به دلیل این ضربت آن نوجوان بیطاقت گردید و از زین اسب بر زمین قرار گرفت و عمو را به کمک طلبید. امام حسین(ع) بدین سوی شتافت و شمشیرخویش را به سوی قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دست خود را سپر کرد که تیغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکریان ستم از هر طرف به سوی امام یورش آوردند تا شاید آن سفاک را از دست امام برهانند. حضرت مهاجمان را در هم فرو ریخت. گروه زیادی از آنهادر حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زیر سم اسبان لهنمودند. البته گروهی از مورخین نوشتهاند قاسم زیر سم ستوران پاره پاره گشت و بدین گونه حضرت قاسم به شهادت رسید و امام حسین(علیه السلام) بدن غرقه در خون او را به سوی خیمه گاه انتقال داد. آری دلاوری نوجوان و سلحشوری کوچک در سرزمین قهرمان پرور کربلا حماسه ای بزرگ و در خور ستایش آفرید و در دفاع از آرمان مقدساسلام خون خویش را نثار کرد.باشد که مشتاقان معنویت از زندگی این نوجوان هاشمی درس گرفته و او را اسوه خویش قرار دهند.
غلامرضا گلی زواره
منبع:مجله ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 9
صفحات: 1· 2