سیره رسول نور از منظر آیت الله جوادی آملی
چون محور رسالت پیامبران ابلاغ حجت و تمامیت دلیل است، از این رو خداوند رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را به احتجاجهاى متعدد مأنوس نمود که گاهى با حکمت و برهان عقلى و گاهى با موعظه و خطابه و گاهى با جدال احسن. محاوره و احتجاج مىکرد فرق جدال احسن و برهان آن است که اگر مقدمات استدلال از جنبه حق و معقول بودن، مورد استفاده قرار بگیرد آن استدلال برهان نام دارد و اگر از جنبه حق و مقبول و مسلم بودن مورد استشهاد قرار گیرد جدال احسن است.
دعوت به خدا با استفاده از حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن، دعوت همراه با بصیرت است، از این رو خداى سبحان به آن حضرت فرمود: «قل هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیرة انا و من اتبعنى؛(4) بگو! اى پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) راه و رسم من چنین است که خود و پیروانم با بصیرت، همه را به سوى خدا مىخوانیم.»
در واقع پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به امر خدا، آئین و روش خود را مشخص مىکند که همه مردم را از روى آگاهى و بصیرت به سوى این طریق دعوت کند. پیروان آن حضرت نیز باید با آگاهى و بصیرت مردم را به سوى آئین الهى دعوت کنند.
بنابراین با توجه به این آیه: هر مسلمان که پیرو پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است باید با سخن و عملش دیگران را به راه اللّه دعوت کند.
برهان و دعوت به توحید
یکى از راههایى که براى دعوت مردم به توحید از آن استفاده مىشود، برهان است البته برهان در اصطلاح قرآن با آن چه اصطلاح منطقى است از جهت مصداق وسیعتر است، گرچه در اصل مفید علم بودن با مفهوم جامع آن تفاوتى ندارد.
در اصطلاح منطق برهان عبارت از دلیل عقلى است که از مقدّمات یقینى تألیف یافته و نتیجه مىدهد که به آن قیاس واجد شرائط مىگویند ولى علم شهودى، معجزه و جدال احسن، هیچ یک در منطق مطرح نمىگردد، در قرآن به عنوان برهان مطرح است.زیرا هر یک از آنها، هم در خود باصر و روشن است و هم سبب روشن شدن مطلبى است که بر آن دلیل اقامه شده است. اطلاق برهان بر علم شهودى مانند: «لولا ان را برهان ربّه»(5) اگر او برهان ربّ را با علم شهودى نمىدید و اطلاق بر معجزه مانند: «فذانک برهانان من ربّک»(6) آن دو معجزه یعنى مار شدن عصا و دست روشن دو برهانى هستند از طرف پروردگار تو.
قرآن کریم آن جا که بر خداشناسى و توحید تام برهان اقامه مىکند، گاهى طریق عقلى را ارائه مىدهد، زمانى با جدال احسن به آن مىپردازد و گاهى با سیر درونى یعنى شهود و فطرت آن را بیان مىکند. در برهان عقلى بر معقولیت آن تکیه دارد و در جدال احسن بر مقبولیت آن اصرار مىورزد و در شهود، بر صفا و پاک بودن دل از هوا و هوس تأکید مىکند.
از باب مثال خدا به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مىفرماید که در برابر مشرکان بر صحت شرک برهان طلب کند: «ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.»(7) آیا شما معتقدید که معبودى با خداست به آنها بگو اگرچنین اعتقادى دارید دلیل و برهانتان را بیاورید اگر راست مىگویید.
برهان در این آیه به معناى قرآنى است یعنى فقط برهان عقلى از آنها طلب نمىکند که مشرکان باید ادعاى خود را با دلیل عقلى مبرهن کنند بلکه این برهان اعم از برهان شهودى یا عقلى یا نقل قطعى است.
نمونههایى از برهان عقلى
برهان اثبات مبدأ جهان و انسان
1- یکى از براهین که پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن در برابر بت پرستان اقامه مىکند برهان اثبات مبدأ براى عالم است، قرآن مىفرماید: «ام خلقوا من غیر شىءام هم الخالقون، ام خلقوا السموات و الارض بل لایوقنون»(8) آیا آنان بى هیچ مبدأ فاعلى و آفرینندهاى آفریده شدهاند یا خود خالق خویشند، آیا آنها آسمان و زمین را آفریدهاند، بلکه جویاى یقین نیستند و اگر هم شواهد یقینى را بیابند ایقان ندارند.
این آیات دلایل عقلى بر اثبات حضوص مبدأ جهان امکان یا مبدأ افاضه هستى و توحید آن است.
با توجه به این آیات به نظر مىرسد، نخست این شبهه را طرح مىکند که انسان و جهان خود به خود به وجود آمدهاند و مبدئى در پیدایش آنها نقش نداشته است. آن گاه براى حل این شبهه با قرار دادن انسان در برابر چند سؤال هشدار دهنده، منطق فطرى او را بر مىانگیزد تا وى با دقّت در این سؤالها، پاسخ لازم را بر اساس رهنمود وحى به دست آورد. بدین ترتیب که مىپرسد: آیا مىشود انسان بدون هیچ پدید آورندهاى به وجود آمده باشد؟ آیا ممکن است انسان پدید آورنده خویش باشد؟ اگر انسان خود را پدید آورده باشد، آسمانها و زمین را که پیش از پیدایش انسان بوده، چه کسى آفریده است؟ آیا آنها هم به وسیله انسان پدید آمده است؟ خلاصه آن که: 1- آیا انسان علت فاعلى ندارد یا دارد. 2- اگر علت فاعلى دارد، آیا آن علت، خود اوست یا دیگرى؟ 3- اگر انسان علت فاعلى خود باشد، آیا علت فاعلى اجرام سپهرى و آسمانها و زمینهم خود اوست؟ قرآن با طرح این سؤال مىخواهد انسان تنبیه شده و بگوید: او علت فاعلى دارد و علت فاعلى او خود او نیست، زیرا اگر انسان پدیده و آفریده است بدون شک پدیدآورندهاى دارد و هرگز نمىتواند پدید آورنده خویش باشد بلکه هیچ پدیدهاى نمىتواند پدید آورنده خود باشد و نیازمند به مبدأى است که هستى او عین ذات او و ازلى است و چنین موجودى همواره وجود داشته و دارد و پدیده نیست تا بگوئیم محتاج به مبدأ است یا پدید آورنده خویش است.
در جواب سؤال سوم نیز اعتراف مىکند که انسان با آن که قدرت خلاقیت دارد و مىتواند کارهاى زیبا و شگفتى داشته باشد، لکن در خلقت زمین و آسمان کمترین نقشى ندارد، پس در آیات فوق برهان براى اثبات وجود مبدأ براى انسان و جهان، اقامه شده است.
2- برهان تمانع
یکى از براهین متقن و خللناپذیر قرآن کریم و توحید، پروردگار عالم، برهان تمانع است که از آیه 22 سوره انبیاء است که غرض اصلى آن اثبات توحید ربوبى و یگانه بودن مدبّر عالم است. آیه مىفرماید: «لوکان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»(9) اگر در آسمان و زمین، خدایان دیگر جز اللّه بود فاسد مىشدند.
این آیه به ضمیمه آیه سوره ملک، استدلال تام عقلى و قیاس استثنایى است که مقدمه شرطى آن در سوره انبیاء و مقدمه حملى آن در سوره ملک قرار دارد، در سوره انبیاء فرمود: «اگر جز خداوند، خدایانى دیگر بود زمین و آسمان تباه مىشد و در سوره ملک فرمود: در گستره خلقت ناهماهنگى و نقصان نخواهى یافت: «ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر هلترى من فطور، ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر»(10) در آفرینش خداى بخشایشگر هیچ فوت و زوال و ناهمانگ و تفاوتى نمىبینى، باز در نظام مستحکم آفرینش بنگر، هیچ خلل و کاستى در آن نتوان یافت، باز دوباره بنگر تا دیده زبون و خسته سوى تو بازگردد، وقتى کمترین ناهماهنگى و بىنظمى و کوچکترین خلل و ناسازگارى در سراسر گیتى یافت نشود و مجموعه نظام آفرینش داراى همبستگى و وابستگى باشد، قطعاً هیچ نوع تباهى و فساد براى آسمان و زمین نخواهد بود.
با تلفیق این دو آیه صورت قیاس استثنایى چنین خواهد بود: اگر غیر از خدا در عالم، مدبّران دیگرى بوده و باشند، حتماً عالم تباه خواهد شد، لیکن هیچ گونه فساد و کمبودى در عالم نیست. پس غیر از خدا مدبّر دیگرى براى عالم نیست.
ناگفته نماند: مراد از فساد و تباهى در عالم، در هم ریختن سازمان عالم هستى و فروپاشى نظام تکوینى است نه صرف ناهنجارىهاى اجتماعى و نابسامانىهاى اقتصادى و فرهنگى.
خلاصه آن که: 1- وحدت عالم و انسجام جهان موجود محرز و مسلّم است. 2- تعدد مبدأ تصمیم در تکثر مصدر تدبیر، مستلزم جمع دو نقیض است، زیرا از دو مبدأ متفاوت و دو مصدر متباین یک اثر منسجم و هماهنگ صادر نخواهد شد و جهان کنونى هم واحد باشد و هم نباشد و هم منسجم و هماهنگ باشد و هم نباشد با جمع دو نقیض است و بطلان آن اوّلى که فوق بدیهى است. 3- تعدد خداوند با وحدت رویه مستلزم اوصاف متعدد و متباین است. زیرا وقتى خدایان در جوهر ذات و حقیقت وجود، از هم متمایز باشند باید صفات ذاتى آنان نیز متفاوت باشد. چون صفات ذاتى خدا عین ذات اوست، در نتیجه علم واراده هر یک از خدایان غیر از علم و اراده دیگرى است و نظام علمى و مقام تدبیر غیر از نظام و تدبیر دیگرى است و شک نیست که نظام عینى تابع نظام علمى و ارادى مبدأ فاعلى است و موجود خارجى معلول علم و اراده فاعل بالذاتاند.
4- بنابراین با تعدد خدایان متمایز و مستقل و متفاوت، با علم و اراده متمایز باید چند نظام عینى متمایز و ناهماهنگ و متباین وجود داشته باشد و حال آن که جز یک عالم هماهنگ و منسجم وجود ندارد. پس آفریدگار و مدبر عالم واحد است، تا اینجا دو نوع برهان به عنوان شاهد مطرح شد که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن به عنوان وسیله دعوت به خدا مورد استفاده قرار داده است.
در قرآن کریم براهین فراوانى توسط پیامبراعظم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره توحید و معاد و رسالت اقامه شده است که به همین مقدار بسنده مىشود.
موعظه حسنه و دعوت به خدا
یکى از ابزارهایى که پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن براى دعوت به خدا استفاده کرده است موعظه حسنه است.
موعظه آن است که کارهاى نیک طورى یادآورى و بیان شود که قلب شنونده از شنیدن آن بیان رقت پیدا کند و در نتیجه تسلیم گردد.(11) و به گفته مرحوم علامه طباطبائى موعظه عبارت است از بیانى که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت درآورد و آن بیانى خواهد بود که آن چه مایه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرتآموز که آثار پسندیده و ثناى جمیل دیگران را در پى دارد، دارا باشد(12) البته چون قرآن موعظه را به حسنه مقید کرده است نشان مىدهد برخى مواعظ، حسنه نیستند و موعظه حسنه، موعظهاى است که توسط انسانى که عامل به حق است و نه فقط به زبان به حق دعوت مىکند، انجام گیرد. حسن موعظه از جهت اثر آن در احیاء حق مورد نظر است و حسن اثر وقتى است که واعظ خودش به آن چه وعظ مىکند متعظ باشد. از آن گذشته در وعظ خود، آن قدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بیفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوى، رقّت یابد و گوشش آن را یافته و چشم در برابر وى خاضع شود.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)در قرآن کریم از روش موعظه حسنه فراوان استفاده کرده است که به چند نمونه آن اشاره مىشود.
1- دعوت اهل کتاب به توحید
در سوره آل عمران خطاب به اهل کتاب فرمود: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لانشرک به شیئاً ولایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون اللّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛(13) بگو اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است، که جز خداى یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم و بعضى از ما بعض دیگر را غیر از خداى یگانه به خدا نپذیرد، هرگاه از این دعوت سرباز زنند، بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در این آیه از زبان موعظه حسنه استفاده کرده است و به دعوت اهل کتاب پرداخته است زیرا:
اولاً: این آیه پس از دعوت به مباهله و لعن گروهى از اهل کتاب که در آیه قبل مطرح شد تعبیر بسیار محترمانه «یا اهل الکتاب» را که حاکى از اسرار برابر قهر است، استفاده کرد و خطاب «یا اهل الکتاب» جاذبه ویژهاى دارد و نشان مىدهد که خداى سبحان پس از مباهله همه راههاى نجات را نبسته است بلکه راه نجات باز است.
ثانیاً: تعبیر به «تعالوا» نشان مىدهد که دعوت کننده هرچند خود در بلندى است لکن در مقام دعوت به گونهاى سخن مىگوید که گویا هنوز بالا نرفته است. زیرا با تواضع که سیره و رفتار اجتماعى رسول خداست، آمیخته است و متواضعانه سخن گفتن باعث جاذبه بیشتر سخنان براى هدایت به صراط مستقیم است.
ثالثاً: از مقبولات طرف مقابل استفاده مىکند یعنى باور به اصل توحید مقبول پیروان ادیان الهى است که آدمیان مىتوانند بر اساس اعتقاد به باور مشترک به وحدت برسند.
رابعاً: در پایان آیه فرمود: اگر آنها بعد از این دعوت منطقى به سوى نقطه مشترک توحید، سرتابند و رویگردان شوند بگویید: گواه باشید که ما مسلمان و تسلیم حق هستیم چون راه مشخص و حق است و بدانید جدایى شما آسیبى به ما نمىرساند.
در واقع مجموعه این مطالب نشان مىدهد که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در دعوت از شکل موعظه استفاده کرده است گرچه مدعوالیه یعنى آن چه به آن دعوت شده برهان است که این موعظه براى پذیرش برهان است.
در سوره مبارکه انعام خداى سبحان پس از نفى احکام ساختگى مشرکان آنها را به احکام الهى دعوت مىکند و در آن از بیان موعظه استفاده مىکند و مىفرماید: «قل تعالوا اتلها حرّم ربکم علیکم الّا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احسانا و لاتقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایّاهم ولاتقربوا الفواحش ماظهر منها و مابطن ولاتقتلوا النفس التى حرّم اللّه الّا بالحق ذلکم وصّیکم به لعلّکم تعقلون، و لا تقربوا مال الیتیم الّابالتى هى احسن حتى یبلغ اشتدّه واوفوا الکیل و المیزان بالقسط لاتکلف نفسا الّاوسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لوکان ذاقربى بعهد اللّه اوفوا ذلکم وصّیکم به لعلّکم تذکّرون، و ان هذا اصراطى مستقیما فاتبعوه و لاتتّبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّیکم به لعلّکم تتّقون»(14) بگو بیائید آن چه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است، برایتان بخوانم، اینکه چیزى را شریک خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیکى کنید، و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید، ما شما و آنها را روزى مىدهیم و نزدیک کارهاى زشت و قبیح نروید چه آشکار باشد و چه پنهان و نفسى را که خداى سبحان محترم شمرده به قتل نرسانید. مگر به حق و از روى استحقاق، این چیزى است که خداى متعال شما را به آن سفارش کرده تا تعقّل کنید و به مال یتیم جز به نحو احسن و براى اصلاح نزدیک نشوید تا به حد رشد برسد و حق پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید، هیچکس را جز به مقدار توانایى تکلیف نمىکنیم و هنگامى که سخنى مىگویید، عدالت را رعایت نمایید، حتى اگر در مورد نزدیکان بوده باشد، این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مىکند تا متذکر شوید.
و این که این راه مستقیم من است از آن پیروى کنید و از راههاى مختلف و انحرافى پیروى نکنید که شما را از راه حق دور مىسازد، این چیزى است که خداى سبحان شما را به آن سفارش مىکند تا پرهیزکار شوید.
جالب است که توجه داشته باشیم داستانى نقل شده که این آیات تأثیر فوق العادهاى در نفوس شنوندگان داشته است و دو نفر از اهالى مدینه به نام اسعدبن زراره و ذکران بن عبد قیس با شنیدن این آیات مسلمان شدند و از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست کردند تا فردى را به مدینه اعزام کند که اسلام را به مردم تعلیم داده به اسلام دعوت نماید و پیامبر نیز مصعببن عمیر را به همراه آنها به مدینه فرستاد که با رفتن او چهره مدینه دگرگون شده است.(15)
2- موعظه حسنه و جامعترین برنامه اجتماعى، یکى از آیاتى که نمونهاى از جامعترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعى و انسانى و اخلاقى را بیان کرده آیه زیر است: «ان اللّه یامر بالعدل و الّاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلّکم تذکرون»(16) خداى متعال فرمان مىدهد به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان، و از فحشاء و منکر و ظلم و ستم نهى مىکند، خداوند به شما اندرز مىدهد شاید متذکّر شوید. احیاء اصول سه گانه عدل و احسان و ایتاء ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منکر و بغى در سطح جهان کافى است که دنیایى آباد و آرام و خالى از هرگونه بدبختى و فساد بسازد. از این رو از مسعود نقل شده است که این آیه جامعترین آیات خیر و شر در قرآن است.
آیات موعظه در قرآن فراوان است به ویژه از خود قرآن در آیات به موعظه یاد شده است.
جدال احسن و دعوت به حق
یکى از ابزارهاى دعوت توسط پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) جدال احسن است.
جدال عبارت است از دلیلى که صرفاً براى منصرف نمودن خصم از آن چه بر سر آن نزاع مىکند به کار گرفته شود بدون آن که خاصیت روشنگرى حق را داشته باشد، در واقع در مقام جدل، آن چه را که خصم خودش به تنهایى و یا او و همه مردم قبول دارند استفاده و اخذ کنیم و با همان ادعایش را رد کنیم چه آن چه را قبول دارند حق باشد یا باطل. ولکن چون مجادله و مناظرهاى که در آن از مسلمات باطل استفاده شود احیاء باطل است نه احیاء حق. از این رو جدال مقیّد به قید احسن شده است زیرا اگر از راه جدال دعوت مىکند باید از هر سخنى که خصم را بر رد دعوتش تهییج مىکند و او را به لجبازى و عناد وادار مىکند پرهیز کند و مقدمات کاذب و باطل را، هرچند خصم آن را راست بپندارد مورد بهره بردارى قرار ندهد و نیز باید از بى عفّتى در کلام و سوء تعبیر اجتناب کند و به مقدسات طرف مقابل توهین نکند و فحش و ناسزا نگوید و از هرچه که خلاف حق است دورى گزیند زیرا در صورت استفاده از باطل گرچه حق را احیاء کرده است اما با احیاء باطل و کشتن حقى دیگر احیاء کرده است.
شایان توجه است که جدال به سه قسم بد، خوب و خوبتر تقسیم مىشود که در مقام دعوت فقط استفاده از جدال خوبتر رواست زیرا افرادى که معاند و لجبازند و باطل را سرمایه خود کرده و مىخواهند با آن حق را سرکوب نمایند، مردمى هستند که آراء باطل در دلهاشان رسوخ نموده است، از این رو تنها راه مقابله با آنها و دعوت آنها، بهره بردارى از مجادله احسن است.
ریشه جدال احسن و جدال باطل
لازم به تذکر است که از نظر قرآن ریشه جدال احسن وحى و الهام الهى و حکمتطلبى است و ریشه جدال باطل القائات شیطان رجیم و حمیت خواهى و عصبیتطلبى است، «انّ الشیاطین لیوحون الى اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انکم لمشرکون»(17) شیطانها به دوستان خود مطالبى مخفیانه القاء مىکنند تا با شما مجادله کنند و اگر از آنها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید شد.
چون جدال در مسائل فکرى از مقدمات وهمى و خیالى و در مسائل علمى از تعصب و حمیت باطل (که هر دو خصلت از ابزار شیطان است) سرچشمه مىگیرد، اگر کسى حق را نفهمیده و گرفتار عصبیت شده، در تحت ولایت شیطان قرار دارد و داراى جدال باطل است.
چگونگى جدال رسول خدا
خداى سبحان پیامبرش را به جدال احسن امر فرمود و او نیز آن امر را امتثال کرد.
روزى در محضر امام صادق(علیه السلام) سخن از جدال به میان آمد که آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اهل جدال بودند یا از آن نهى مىکردند: امام(علیه السلام) فرمود: رسول خدا به طور مطلق از جدال نهى نکرد بلکه طبق دعوت خداى سبحان به جدال احسن، سیره آموزنده آن حضرت، حفظ جدال احسن و ترک جدال غیر احسن بود و پیروانش را نیز از جدال غیر احسن باز مىداشت.(18) «و لاتجادلوا اهل الکتاب الّا بالّتى هى احسن»(19) تو و پیروانت با اهل کتاب جز با جدال احسن جدال نکنید.
معیار جدال احسن
از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند، جدال غیر احسن چیست؟ آن حضرت فرمود: جدال غیر احسن و نازیبا و ناپسند آن است که در اثر ضعف فکرى خود، حقى را انکار کنید و یا باطلى را بپذیرید یا در اثر سوء استفاده از ضعف فکرى رقیب چنین کارى را انجام دهید.(20)
وقتى کسى اهل تفکر و استدلال نبود، ناچار جاهلانه سخن مىگوید، گاهى حق رقیب را انکار مىکند، گاهى باطلى را که رقیب ارائه مىدهد، مىپذیرد، این جدال غیر احسن است.
اما جدال احسن آن است که مقدمات حق مبرهن بوده مورد پذیرش و تسلّم طرف مقابل باشد و به عبارت دیگر حق مقبول جدال احسن است.
نمونهاى از جدال احسن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)
روزى عدهاى از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باریافتند و هر کدام سخنى گفتند، یهودیان مىگفتند عزیر فرزند خداست، تو اگر ادعاى ما را پذیرفتى، باید از ما تبعیّت کنى، زیرا ما در این مطلب حق و صحیح پیشگامتر از تو هستیم و اگر این مطلب را نپذیرفتى مابه مبارزه فکرى و مخاصمه با تو برمىخیزیم.
مسیحیان گفتند: عیسى فرزند خدا و با خدا متحد است، ما براى مناظره آمدهایم، تو اگر دعوت ما را پذیرفتى باید تابع ما باشى زیرا درتشخیص حق پیشگامتر از تو بودیم و گرنه با تو به مناظره برمىخیزیم.
مادیین و ملحدان گفتند: اشیاء ابتداء و انتها ندارد و چون عالم ماده ازلى است نیاز به فاعل ندارد، زیرا تحولات و تطورات در شکل ظاهرى جهان ماده است نه در ذات ماده ازلى، اگر تو این معنا را پذیرفتى باید تابع ما باشى در غیر این صورت با تو به مبارزه فکرى برمىخیزیم.
ثنویه و دوگانه پرستان گفتند: نور و ظلمت دو مبدأ براى عالم هستند خیرات را به نور و شرور را به ظلمت نسبت مىدهیم، آنها نیز همان سخن یهودیان و دیگران را گفتند.
مشرکان حجاز نیز گفتند: جهان خالقى دارد و آن خداست. اما تدبیر امور آن را بتها به عهده دارند و احترام و عبادت آنها سودمند بوده و انسان را از زیان مىرهاند، آنها نیز مانند دیگران گفتند ما براى مناظره آمدهایم باید از ما پیروى کنى، در غیر این صورت باتو مبارزه خواهیم کرد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از استماع سخنان پیروان مذاهب، در پاسخ فرمود: «آمنت باللّه وحده لاشریک له و کفرت بالجبت و بکل معبود سواه» به خداى یگانه بدون شریک ایمان دارم و به جبت و هر معبودى غیر خداى سبحان کفر مىورزم، من هم به اصل وجود مبدأ هستى معتقدم و هم به وحدت آن، آنگاه فرمود: آیا من سخن شما را بدون حجت بپذیرم یا آن را بابرهان قبول کنم؟ من حجت خدا هستم و حجت خدا نه بدون برهان سخن مىگوید: و نه بدون برهان سخن کسى را مىپذیرد.
پاسخ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به یهودیان
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به یهودیان فرمود: «اگر حق به برهان متکى است، شما که مدعى هستید، عزیر فرزند خداست، دلیلى بر فرزندى عزیر ذکر کنید. گفتند دلیل آن است که او تورات را احیاء کرده و در خاطرهها و کتابها زنده نگه داشته است، بعد از آن که از خاطرهها و کتابها رخت بربسته بود، پس هیچ کس جز او سمت او را که همان فرزندى خداست نخواهد داشت.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ابتدا اصل موضوع را تحلیل کرد، آن گه به نقد و بررسى آن پرداخت حضرت فرمود: منظورتان از این که مىگویید، عزیر فرزند خداست چیست؟ اگر منظور فرزندى مادى است، آن طور که هر پدر جسمانى پسر مادى دارد، این معنا از نظر عقل بر خداى سبحان محال است و شما هم محال بودن آن را مىپذیرید زیرا خدا همسرى ندارد، چیزى از خدا جدا نشده و خدا از چیزى جدا نشده، او بسبیط محض و مجرد صرف است. همتا و همسر و زاد و ولد ندارد، آن چه شما مىگویید: مستلزم تجسم مادیت و ترکّب است که هم عقل آن را محال مىداند و هم وحى و کتابهاى آسمانى و هم موسى کلیم و هم شما محال بودن آن را مىپذیرید. و اگر منظورتان فرزندى تشریفى و کرامت است، مانند آن که استاد فرزانه و حکیم درباره شاگرد هوشمندش بگوید: او فرزند من است نه به معناى ولادت در این صورت نیز قابل نقض است. زیرا اگر شما عزیر را فرزند خدا مىدانید و موسى را فرزند خدا ندانید با این که اصل تورات و دین یهود را آورده است و عصاى معروف و ید بیضاء و آیات و بینات دیگر چون غرق کردن آل فرعون از ره آورد موسى کلیم بود، اگر عزیر را پسر خدا دانستید، لقب بالاترى را باید به موساى کلیم بدهید. زیرا اگر استاد دانشمندى به شاگرد هوشمند خود بگوید: فرزند من، به هوشمندتر مىگوید: برادر من چه این که به افضل از خود مىگوید: استاد من، شما هم درباره موساى کلیم باید بگویید او برادر خداست.
چون مقام برادر بالاتر از مقام پسر است و مقام موسى هم بالاتر از مقام عزیر است اگر آن مقدار کرامت عزیر باعث شود که او فرزند خدا باشد. کرامت موساى کلیم که از او به مراتب بیشتر است باید باعث شود که او برادر و رفیق خدا باشد در حالى که شما این تعبیر را درباره عزیر دارید و درباره موساى کلیم هرگز جایز نمىدانید.
این پاسخ در واقع جدال احسن بود و وقتى سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به اینجا رسید: گفتند: اى محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) به ما مهلت بده تا در این زمینه بیندیشیم. حضرت فرمود به شما مهلت دادم، اما از تعصب و جمود بکاهید و بر انصاف و تفکر بیفزایید، تا خداوند شما را هدایت کند، در واقع رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها توصیه کرد که اهل نظر و تحقیق باشند نه تقلید.
پاسخ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مسیحیان
با توجه به این که مسیحیان گفته بودند: عیسى فرزند خدا و متحد با اوست، رسول خدا در پاسخ آنها فرمود: این که شما مىگویید: خدابا عیسى متحد شده، براى این که از ابتداى محاوره موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا کنید، آیا منظور شما از اتحاد حقیقى است؟ و یا کنایه از کرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقیقى است، اتحاد حادث با قدیم و ممکن با واجب محال است، چون یا مستلزم جمع بین حدوث و قدم(جمع بین نقیضین) است و یا تبدیل حادث به قدیم و قدیم به حادث که هر دو مستحیل است.
توضیح مطلب: «قدیم» یعنى موجودى که مسبوق به عدم یا غیر نیست و «حادث» یعنى موجودى که مسبوق به عدم یا غیر است. اتحاد قدیم و حادث، یعنى شىء معیّن در حالى که قدیم است، حادث باشد و در حالى که مسبوق به عدم نیست، مسبوق به عدم باشد جمع بین نقیضین است. و چیزى که قبلاً قدیم بود، بدل به حادث شود، یعنى چیزى که قبلاً مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نیز مستحیل است زیرا چیزى که نبود، هرگز تبدیل به بود نخواهد شد، اگر چیزى سابقه عدم نداشت، دیگر براى او سابقه عدم، فرض صحیح ندارد. اگر چیزى به خود متکى بود و مسبوق به غیر نبود، دیگر ممکن نیست مسبوق به غیر گردد. زیرا اگر هستى چیزى عین ذات او بود، نه مسبوق به غیر است و نه مسبوق به عدم، و این ذات هم قابل تغییر و تحول نیست. و اگر هستى چیزى عین ذات او نبود، به یقین مسبوق به غیر و عدم خواهد بود و چیزى که مسبوق به غیر و عدم است، نمىتواند مسبوق به غیر و عدم نباشد.
بنابراین، شىء واحد در حالى که واحد است نمىتواند هم قدیم و هم حادث باشد و شىء قدیم نمىتواند به حادث تحول یافته و یا شىء حادث به قدیم متحول گردد. پس اگر منظور شمااز اتحاد، معناى حقیقى آن باشد، این محال است چه به صورت جمع و یا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خداى سبحان قدیم است و عیساى مسیح حادث است و عیسى،مسبوق به عدم و غیر است و خداى سبحان، مسبوق به عدم و غیر نیست، اگر خداى قدیم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد که هر دو صورت آن چنانکه بیان شد مستحیل است و ریشه قرآنى مسئله نیز همان است که فرمود: «لیس کمثله شىء».(21) خداى سبحان غنى محض است بنابراین نیازى به غیر ندارد، پس هستى او عین ذات اوست و در این صورت نه سابقه عدم دارد و نه مسبوق به غیر است و نمىتواند با محتاج که مسبوق به عدم و غیر است، متحد باشد.
اینکه فرمود: «یا أیها الناس أنتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحمید.»(22) اختصاص به غیر عیسى ندارد، بلکه عیسى و غیر عیسى در این حکم یکسانند، همه ممکنها مسبوق به غیر و محتاج به خدا هستند.
اما اگر مراد شما از این اتحاد، کرامت است، زیرا عیسى(علیه السلام) موجودى کریم و برجسته است، در نقض این حکم باید گفت: این کرامت، اختصاصى به حضرت مسیح ندارد، زیرا انبیاى دیگر چون ابراهیم، نوح، آدم و…(علیهم السلام) هم از کرامات برخوردار بودهاند. چگونه درباره انبیاى دیگر، قایل به اتحاد نشدید اما در خصوص عیسى(علیه السلام) سخن از اتحاد به میان آوردید؟ بعد از ارائه این برهان، عدهاى از ترسایان ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کرده برخى از آنان گفتند: همان طور که خداوند در قرآن، ابراهیم را خلیل خود معرفى کرد، «واتخذ اللّه ابراهیم خلیلاً»(23) عیسى(علیه السلام) را هم به عنوان فرزند خود گرامى داشت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: این قیاس مع الفارق است زیرا خلیل بودن ممکن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممکن است انسانى بر اثر کمال علمى و عملى خلیل اللّه بشود ولى اتحادش با خدا مستحیل است.
معناى خلیل
خلیل یا از «خَلّت» به معناى فقر و نیاز است و یا از «خُلّت» به معناى رازدارى و رازدانى است، اگر به معناى فقر و نیاز باشد ابراهیم را خلیل مىگویند، براى اینکه احساس کرد که به غیر خدا محتاج نیست، گرچه همه نیازمند به خدا هستند «یا أیها الناس أنتم الفقراء الى اللّه»(24) لیکن عدهاى آن را ادراک مىکنند و عدهاى درک نمىکنند. آنها که ادراک نمىکنند، یا به خود متکى هستند و یا به دیگران و آنها که فقر عمومى را درک مىکنند و سراسر جهان را فقیر و نیازمند مىدانند، نه به خود متکى هستند و نه به غیر خدا تکیه مىکنند بر خلاف کسى که این حقیقت را نفهمیده خود را غنى یا مستغنى مىپندارد و طغیان مىکند: «انّ الانسان لیطغى* أن رآه استغنى»(25) ابراهیم خیلیل(علیه السلام) این واقعیت را مشاهده نمود یعنى فهمید که نیازمند است. تنها خداى سبحان مىتواند نیازهاى او را رفع کند.
کسى که خود را بىنیاز بپندارد یا نیازمند بداند اما گمان کند دیگرى یا دیگران، توان رفع نیاز او را دارند، حقیقت خود رانشناخته است، زیرا واقعیت انسان و هر موجود ممکن دیگر، عین فقر به خدا و ربط به اوست، وقتى خود را نشناخت به یقین خدا را هم نشناخته است، نه از آیات آفاقى خدا اطلاعى دارد و نه از آیات انفسى وى سهمى برده است، اما ابراهیم(علیه السلام) خود را شناخته، در سرّاء و ضرّاء فقط به خدا تکیه کرد، آن روز که ظفرمندانه بتها را شکست، فقط به خدا متکى بود، آن روزى هم که محکوم به آتش شد، «حرّقوه و انصروا الهتکم»(26) جز به خدا تکیه نکرد، مىگویند: وقتى جبرئیل عرض کرد من مأمورم به خواستههاى تو پاسخ دهم، در حالى که او را به آتش مىانداختند، فرمود، من محتاجم، ولى نه به تو زیرا تو نیز مانند من محتاجى و قدرتى که دارى قدرت خداست که در تو ظهور کرده است.
«ان کل من فى السموات و الأرض الّا آتى الرحمن عبداً»(27): هیچ موجودى در آسمان و زمین یافت نمىشود جز اینکه ازجهت ذات، صفت و فعل، نیازمند خداست و این عبودیت به عنوان فقر ذاتى، از هر سه جهت، فراگیر هر موجود ممکن است، لذا خلیل خدا که از توحید ناب برخوردار است گفت: حتى سؤال هم نمىکنم، زیرا علم خدا به حال من کافى است و نیازى به سؤال نیست و این مقام از برجستهترین مقامات کسانى است که در اثر آگاهى فوق العاده، حتى در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمىدهند، زیرا مىدانند خداى سبحان که ولىّ محض است، آنها را اداره مىکند، تنها تحت ولایت خداى سبحان هستند و خداى سبحان هم که فعال ما یشاء است، جز حکمت و مصلحت چیزى نمىخواهد و کارى نمىکند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در میان مىگذارند.
ابراهیم خلیل(علیه السلام) در کمال انقطاع، به خداى سبحان توکّل کرد و از این جهت خلّت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنى محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد. و چون در خَلّت منقطع و در احساس نیاز، کامل بود و در رفع نیاز، به خدا تکیه و به علم خدا بسنده کرد، حتى رفع نیاز را به زبان هم نیاورد، از این جهت خلیل اللّه شد.
پی نوشت ها:
1. سوره احزاب، آیه 45 ـ 46.
2. سوره نحل، آیه 125.
3. سوره انعام، آیه 149.
4. سوره یوسف، آیه 108.
5. همان،آیه 24.
6. سوره قصص، آیه 32.
7. سوره نمل، آیه 64.
8. سوره طور، آیه 35 ـ 36.
9. سوره انبیاء ، آیه 22.
10. سوره ملک، آیه 3ـ4.
11. مفردات، ذیل کلمه موعظه.
12. المیزان،ج 12،ص .
13. سوره آل عمران، آیه 64.
14. دعوت به فرمان های توحیدی و الهی.
15. سوره انعام، آیات 151 ـ 153.
16. بحارالانوار، ج 19، ص 8 و 9 و 10.
17. سوره انعام، آیه 121.
18. تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
19. سوره عنکبوت، آیه 46.
20. تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
21. سوره شوری، آیه 11.
22. سوره فاطر،آیه 15.
23. سوره نساء،آیه 125.
24. سوره فاطر،آیه 15.
25. سوره علق ،آیات 7 ـ 8.
26. سوره انبیاء ، آیه 68.
27. سوره مریم،آیه 93.
منبع: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی
صفحات: 1· 2