عجب خاطره ای...
و به کسانیکه در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید:بلکه آنها زنده اند اما شما درک نمی کنید.
سوره بقره:آیه 154
شهیدامیر ناصر سلیمانی
پیکرش را با دو شهید دیگر, تحویل بنیاد شهیدداده و گذاشته بودند سردخانه . نگهبان سردخانه می گفت:یکی شان آمد به خوابم و گفت: جنازه ی من رو فعلا تحویل خانوادهام ندید؟از خواب بیدار شدم,هرچی فکر کردم کدامیک از این سه نفر بود نفهمیدم گفتم ولش کن خواب بوده دیگه.فردا قراربود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم دوباره همون جمله ها رو بهم گفت این بار فورا اسمش رو پرسیدم.گفت:امیرناصر سلیمانی…از خواب پریدم , رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه یکی شان نوشته بود((امیرناصر سلیمانی))
بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ,خانواده اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند,شهید خواسته بودمراسم برادرش بهم نخوره…..
(فرمانده,فرمان قهقه,ص36)