ناله درد پنهان (2)
یک درد سر مستمر و حالت خستگی از دیر باز روحش را در چنبره خود گرفته بود. یادش نمی آید روزی او را رها کرده باشد، بخاطر همین، هیچ جانی آرام و قرار نداشت، هر بار که درد شدید می شد علت را چیزی می دانست ولی هیچگاه مثل حالا در فکر رهانیدن خود نبود، تا بحال صبر کرد که مرض خود برود و سلامتی باز آید اما اکنون می بیند این دیو بی رحم گویا به میل و رغبت خود نخواهد رفت.
اول بار اصلاً قبول نداشت که مریض است، طبیب بزرگ در نسخه چهل خود در اول صفحاتی که در مقابلش گشوده شد به او فهماند که مریض است.
و حالا هم که فهمیده است این مرض در جانش جای گرفته است، جرأت برخورد هم ندارد، انتظار دارد از غیب ناجی برسد و با وردی نجاتش دهد؛ خود حالش را ندارد که بصورت جدی برخورد کند، با همه بی حالی و خواب آلودگی به توصیه طبیبی دیگر قلم به دست می گیرد، گفت: بگذار فکرم، حرفم این دفعه از فضای ذهن و فکر بهت زده و ظلمتکده دل بیرون آیند و بر صفحه زیبای سفید آرام آرام حرکت کنند شاید آنان خود راهشان را پیدا کنند.
از روزنه ریز قلم، با شرمندگی و خجلت، زیر چشمی و با دلی مسرور و امیدوار به نجات روی کاغذ سطوری را مسطوری می کند، رنگ سیاه و در عوض بی رنگی کاغذ افشاگری می کند یا بهتر بگویم به دردنگاری مشغول است.
کاغذ هم خجل است زیرا عیب بی رنگی کمتر از رنگ سیاه نیست ولسی مسرور است چون با رنگ سیاه است که قدر و منزلت و خاصیتش عیان می شود.
باز هم فرار از حقیقت و بازی با کلمات، قرارش بود برای اولین بار هم که شده با خود جدی باشد، با جرأت به سراغ اصل مطلب رفت.
خوب برای درمان این درد باید روی بخود کرد و با خود سخن گفت؟ بله! چطور مگر دیوانه شده ای؟ خیر، این کار عقل است، اتفاقاً دیوانه ها همیشه فکر می کنند و با دیگران حرف می زنند، مانعی ندارد، آری دیوانه! گاهی مواقع باید دیوانه شد، محاسبات عقلی همه جا راهگشا نیست.
برای کسی که فکر می کند همه جا کلاس درس او و همه شاگردان او هستند و باید برای آنان حرف بزند و باید و نباید ردیف کند، آنقدر که گاهی آنچنان وارد ابزار فضل می شود که بین پدر دانش آموز با خود دانش آموز تفاوتی قائل نمی شود، خوب است بداند از آداب مقدماتی نصیحت دیگران این است که قبلاً به خوبی با خود حرف زده باشد و به بایدها و نبایدهایش عمل کرده باشد و حالا هم مرتب روی به خودش کند و به خود بگوید که بیش از دیگران و قبل از دیگران مستحق خطابت است. کدام فرد غیر از معصومین شاگرد نشده استاد شدند و کدام منبری است که قبلاً در پای منبر نشسته باشد؛ برگرد به اصل مطلب هی فرار نکن.
آری نزد هر درد شناس باشی، از زمان درد و بی دردی می پرسد و از میل و بی میلی ها و اشتها سؤال می کند، تا از پاسخ بیمار، درد را بشناسد و بعد داروی مناسب را بنویسد، جرأت کن و بپرس!
پرسید شما این خستگی و کسالت و سردرد را از چه زمانی داری و چه موقع شدت می یابد؟
پاسخ: در زمان تنهایی- این حالت از زمانی که لذت با مردم بودن و در بین مردم بودن برایم بودن زیبا شده است، با نام شم، مشهور شدم….
خوب! پس این درد شما ریشه دار است و کهنه شده است.
بله، سؤال بعد من این است که چه زمانی با نشاط و شادابی؟
پاسخ: وقتی مردم را می بینم، حال نماز و دعا را بیشتر از خلوت دارم و گاهی مواقع هم که حالت دعا در تنهایی به من دست می دهد، خوشحال می شوم و به خود می بالم و احساس می کنم درد شدیدتر می شود و در آن لحظه از درمان هم ناامیدتر.
سؤال آخر من این است چه چیزی میل داری؟ ببخشید کی؟ فرق ندارد مثلاً زمان درد؟
پاسخ: موقع درد هیچ میلی ندارم، خوابم می آید، دوست دارم فراموشش کنم، خیلی دوست ندارم تعریفم کنند بلکه وقتی تمجید و تعریف می شوم با نشاط می شوم و اگر بدی ام گفته شود احساس می کنم شکست خورده ام و دنیا به آخر رسیده است ولی خیلی سعی کرده ام با این درد کشنده کسی متوجه حال بیمارم نشود، چرا؟ نمی دانم!
(به قلم: رحمانی بلداجی)
…………ادامه دارد