نقش اخلاقی
به عنوان مثال، درتاريخ آمده است:در سال نهم هجرت هنگامى كه قبيله سركش طى بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شكست خوردند، عدى بن حاتم كه از سرشناسان اين قبيله بود به شام گريخت، ولى خواهر او كه «سفانه» نام داشت به اسارت سپاه اسلام درآمد. سفانه را همراه ساير اسيران به مدينه آوردند و آنان را درنزديك مسجد در خانه اى جاى دادند، روزى رسول خدا (صلی الله علیه و اله) از آن اسيران ديدن كرد، سفانه از موقعيت استفاده كرده و گفت: «يا محمد هلك الوالد و غاب الوافد فان رايت ان تخلى عنى، و لا تشمت بى احياء العرب، فان ابى كان يفك العانى، و يحفظ الجار، و يطعمالطعام، و يفشى السلام، و يعين على نوائب الدهر; اى محمد!پدرم (حاتم) از دنيا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپديد شدو فرار كرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد كن، و شماتت و بدگويى قبيله هاى عربها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان را آزاد مى ساخت، از همسايگان نگهبانى مى نمود، و به مردم غذا مى رسانيد، و آشكارا سلام مى كرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم را يارى مى نمود.» پيامبر اكرم (صلی الله علیه و اله) كه به ارزشهاى اخلاقى، احترام شايان مى نمود، به سفانه فرمود: «يا جارية هذه صفة المؤمنين حقا، لو كان ابوك مسلما لترحمناعليه; اى دختر! اين ويژگى هايى كه برشمردى، از صفات مؤمنان راستين است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت قرار مى داديم.» آنگاه پيامبر (صلی الله علیه و اله) به مسؤولين امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها كان يحب مكارم الاخلاق; اين دختر را به پاس احترامى كه پدرش به ارزشهاى اخلاقى مى نمود، آزاد سازيد.». آن گاه پيامبر (صلی الله علیه و اله) لباس نو به او پوشانيد، و هزينه سفر به شامرا در اختيار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمينان بهشام نزد برادرش رهسپار كرد.
نمونه هايى از اخلاق پيامبر (صلی الله علیه و اله)
در سيره عملى پيامبر (صلی الله علیه و اله) صدها نمونه از اخلاق نيك و زيبا وجوددارد كه هر كدام نشانگر قطره اى از اقيانوس عظيم حسن خلق آن حضرت است، همان گونه كه خداوند با تعبير «و انك لعلى خلق عظيم; و همانا تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى» به اين مطلب اشاره فرموده است.
نظر شما را به چند نمونه از آنها جلب مى كنيم: 1- عدى بن حاتم مى گويد: «هنگامى كه خواهرم سفانه به اسارت سپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گريختم، پس از مدتى خواهرم با كمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد اين كه گريخته ام و او را تنها گذاشتم سرزنش كرد، عذرخواهى كردم، پساز چند روزى از او كه بانويى خردمند و هوشيار بود، پرسيدم:«اين مرد (پيامبر اسلام) را چگونه ديدى؟» گفت: «سوگند به خدا او را رادمردى شكوهمند يافتم، سزاوار است كه به او بپيوندى كه در اين صورت به جهانى از عزت و عظمت پيوسته اى». با خود گفتم به راستى كه نظريه صحيح همين است، به عنوان پذيرش اسلام، به مدينه سفر كردم، پيامبر (صلی الله علیه و اله) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسيدم، سلام كردم، جواب سلامم را داد و پرسيد:كيستى؟ عرض كردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به سوى خانه اش برد، در مسير راه با اين كه مرا به خانه مى برد،بانويى سالخورده و مستضعف با او ديدار كرد، اظهار نياز نمود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) مدتى طولانى در آنجا توقف كرد و آن بانو را درمورد تامين نيازهايش راهنمايى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا اين شخص پادشاه نيست.» سپس از آن جا گذشتيم وبه خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شدم، پيامبر (صلی الله علیه و آله) از من استقبال وپذيرايى گرمى نمود، زيراندازى كه از ليف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روى آن بنشين. گفتم: بلكه شما بر آن بنشينيد. فرمود: نه، شما بر آن بنشين، خود آن حضرت بر روى زمين نشست، با خود گفتم: اين نيز نشانه ديگر كه آن حضرت، پادشاه نيست. سپس مطلبى از دينم را كه راز پوشيده بود بيان فرمود، دريافتم كه او بر رازها آگاهى دارد، و فهميدم كه پيامبر مرسل مى باشد، بيانات و پيشگوييها و مهربانى هايش مراشيفته اش كرده و همانجا مسلمان شدم.» 2- در جنگ خيبر كه با حضور شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پيروزى سپاه اسلام بر سپاه كفر، جمعى از يهوديان به اسارت سپاه اسلام درآمدند، يكى از اسيران، صفيه دختر حى بن اخطب (دانشمند سرشناس يهود) بود.بلال حبشى، صفيه را به همراه زنى ديگر به اسارت گرفت و آنها رابه حضور پيامبر (صلی الله علیه و آله) آورد، ولى هنگام آوردن آنها اصول اخلاقى رارعايت نكرد، و آنها را از كنار جنازه هاى كشته شدگان يهود حركت داد، صفيه وقتى كه پيكرهاى پاره پاره يهوديان را ديد بسيارناراحت شد و صورتش را خراشيد، و خاك بر سر خود ريخت، و سخت گريه كرد. هنگامى كه بلال آنها را نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آورد،پيامبر (صلی الله علیه و آله) از صفيه پرسيد: «چرا صورتت را خراشيده اى و اينگونه خاك آلود و افسرده هستى؟! » صفيه ماجراى عبورش از كنارجنازه ها را بيان كرد، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) از رفتار غير انسانى و خلاف اخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت شده و بلال را سرزنش كرده و فرمود: «ا نزعت منك الرحمة يا بلال حيث تمر بامراتين على قتلى رجالهما; اى بلال! آيا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بربسته كه آنها را از كنار كشته شدگانشان عبور مى دهى؟! چرابى رحمى كردى؟» جالب اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) براى جبران رنجها و ناراحتى هاى صفيه، با او ازدواج كرد، سپس او را آزاد، و بار ديگر باپيش نهاد صفيه با او ازدواج نمود و به اين ترتيب، ناراحتى هاى اورا به طور كلى از قلبش زدود. 3- در ماجراى جنگ حنين كه در سال هشتم هجرت رخ داد، شيماءدختر حليمه كه خواهر رضاعى پيامبر (صلی الله علیه و اله) بود، با جمعى از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) هنگامى كه شيماء را درميان اسيران ديد، به ياد محبتهاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى، احترام و محبت شايانى به شيماء كرد. پيش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمين گستراند، و شيماء را روى آن نشانيد، و با مهربانى مخصوصى از او احوالپرسى كرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستى كه در روزگار شيرخوارگى به من محبت كردى…» (با اين كه از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود). شيماء از پيامبر (صلی الله علیه و آله) تقاضا كرد، تا اسيران طايفه اش را آزادسازد، يامبر (صلی الله علیه و اله) به او فرمود:«من سهميه خود مرا بخشيدم،و در مورد سهميه ساير مسلمانان،به تو پيشنهاد مى كنم كه بعد از نماز ظهر برخيز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسيله خود قرار بده تا آنها نيز سهميه خود را ببخشند. شيماء همين كار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نيز به پيروى از پيامبر (صلی الله علیه و اله) سهميه خود را بخشيديم.» سيره نويس معروف ابن هشام مى نويسد: «پيامبر (صلی الله علیه و اله) به شيماء فرمود: اگر بخواهى باكمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى كن، و اگر دوستدارى تو را از نعمتها بهره مند مى سازم و به سلامتى به سوى قوم خود بازگرد؟» شيماء گفت: مى خواهم به سوى قوم خود بازگردم.پيامبر (صلی الله علیه و اله) يك غلام و يك كنيز به او بخشيد و اين دو با هم ازدواج كردند، و به عنوان خدمتكار خانه شيماء به زندگى خود ادامه دادند. 4- مهربانى و اخلاق نيكوى پيامبر (صلی الله علیه و اله) در حدى بود كه امام صادق (علیه السلام)فرمود:روزى رسول خدا (صلی الله علیه و اله) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسيارى به او اقتدا كردند، ولى آنها ناگاه ديدند آن حضرت بر خلاف معمول دو ركعت آخر نماز را با شتاب تمام كرد (مردم از خود مى پرسيدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده كه پيامبر (صلی الله علیه واله)نمازش را با شتاب تمام كرد؟!) پس از نماز از پيامبر (صلی الله علیه و اله)پرسيدند: «مگر چه شده؟ كه شما اين گونه نماز را (با حذف مستحبات) به پايان بردى؟» پيامبر (صلی الله علیه و اله) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبى; آيا شما صداى گريه كودك رانشنيديد؟» معلوم شد كه كودكى در چند قدمى محل نمازگزاران گريه مى كرده، و كسى نبود كه او را آرام كند، صداى گريه او دل مهربان پيامبر (صلی الله علیه و اله) را به درد آورد، از اين رو نماز را با شتاب تمام كرد، تا كودك را از آن وضع بيرون آورده، و نوازش نمايد. 5- عبد الله بن سلام از يهوديان عصر پيامبر (صلی الله علیه و اله) بود، عواملى ازجمله جاذبه هاى اخلاق پيامبر (صلی الله علیه و اله) موجب شد كه اسلام را پذيرفت و رسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از يهوديان به نام«زيد بن شعبه» داشت، عبدالله پس از پذيرش اسلام همواره زيدرا به اسلام دعوت مى كرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرح مى داد بلكه به اسلام گرويده شود، ولى زيد هم چنان بر يهودى بودن خود پافشارى مى كرد و مسلمان نمى شد. عبدالله مى گويد: روزى به مسجدالنبى رفتم ناگاه ديدم، زيد در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسيار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسيدم «علت مسلمان شدنت چه بوده است؟» زيد گفت: تنها در خانه ام نشسته بودم و كتاب آسمانى تورات را مى خواندم، وقتى كه به آياتى كه در مورد اوصاف محمد (صلی الله علیه و اله) بود رسيدم، با ژرف انديشى آن را خواندم و ويژگى هاى محمد (صلی الله علیه و اله) را كه در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است كه نزد محمد (صلی الله علیه و اله) روم و او رابيازمايم، و بنگرم كه آيا او داراى آن ويژگى ها كه يكى از آنها«حلم و خويشتندارى» بود هست يا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حركات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقيق خود قراردادم، همه آن ويژگى ها را در وجود او يافتم، با خود گفتم تنهايك ويژگى مانده است، بايد در اين مورد نيز به كند و كاو خودادامه دهم، آن ويژگى حلم و خويشتن دارى او بود، چرا كه درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (صلی الله علیه و اله) بر خشم او غالب است، جاهلان هر چه به او جفا كنند، از او جز حلم و خويشتن دارى نبينند.» روزى براى يافتن اين نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،ديدم عرب باديه نشينى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى كه محمد (صلی الله علیه و اله) را ديد، پياده شد و گفت: «من از ميان فلان قبيله به اينجا آمده ام، خشكسالى و قحطى باعث شده كه همه گرفتار فقر ونادارى شده ايم، مردم آن قبيله مسلمان هستند، و آهى در بساط ندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مى كنند، و اميد آن رادارند كه به آنها احسان كنى.» محمد (صلی الله علیه و اله) به حضرت على (علیه السلام)فرمود:آيا از فلان وجوه چيزى نزد تومانده است؟ حضرت على (علیه السلام) گفت: نه،پيامبر (صلی الله علیه و اله) حيران و غمگين شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض كردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خريد و فروش سلف كنم،اكنون فلان مبلغ به تو مى دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهى، آن حضرت پيشنهاد مرا پذيرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب باديه نشين داد. من هم چنان در انتظار بودم تا اين كه هفت روز به فصل چيدن خرمامانده بود، در اين ايام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمد (صلی الله علیه و اله)را ديدم كه در مراسم تشييع جنازه شخصى حركت مى كرد، سپس درسايه درختى نشست و هر كدام از يارانش در گوشه اى نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گريبانش را گرفتم و گفتم:«اى پسر ابو طالب! من شما را خوب مى شناسم كه مال مردم را مى گيريد و در باز گرداندن آن كوتاهى و سستى مى كنيد، آيا مى دانى كه چند روزى به آخر مدت مهلت بيشتر نمانده است؟» من با كمال بى پروايى اين گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار كردم (با اين كه چند روزى به آخر مدت مهلت باقى مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صداى خشنى شنيدم، عمر بن خطاب را ديدم كه شمشيرش را ازنيام بركشيده ، به من رو كرد و گفت: «اى سگ! دور باش.» عمرخواست باشمشير به من حمله كند، محمد (صلی الله علیه و اله) از او جلوگيرى كرد وفرمود:«نيازى به اين گونه پرخاشگرى نيست، بايد او (زيد) را به حلم و حوصله سفارش كرد، آن گاه به عمر فرمود:«برو از فلان خرمافلان مقدار به زيد بده.» عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بيست پيمانه ديگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: اين زيادى چيست؟ گفت:چه كنم حلم محمد (صلی الله علیه و اله) موجب آن شده است، چون تو از نهيب وفرياد خشن من آزرده شدى،محمد (صلی الله علیه و اله) به من دستور داد اين زيادى را به تو دهم، تا از تو دلجويى شود، و خوشنودى تو به دست آيد. هنگامى كه آن اخلاق نيك و حلم عظيم محمد (صلی الله علیه و اله) را ديدم مجذوب اسلام و اخلاق زيباى محمد (صلی الله علیه و اله) شدم، و گواهى به يكتايى خدا، و رسالت محمد (صلی الله علیه و اله) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.
اينها چند نمونه از سلوك اخلاقى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) بود، كه هركدام چون آيينه اى شفاف ما را به تماشاى جمال زيباى اخلاق نيكآن حضرت دعوت مى كند، و يكى از راز و رمزهاى مهم پيشرفت اسلامدر صدر اسلام را كه بسيار چشمگير بود، به ما نشان مى دهد. در فرازى از گفتار حضرت على (علیه السلام) در شان اخلاق پيامبر (صلی الله علیه و اله) چنين آمده:«رفتار پيامبر (صلی الله علیه و اله) با هم نشينانش چنين بود كه دائما خوشرو،خندان، نرم و ملايم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عيبجو و مديحه گر نبود، هيچ كس از او مايوس نمى شد، و هر كس به در خانه او مى آمد، نوميد باز نمى گشت، سه چيز را از خود دور كرده بود; مجادله در سخن، پرگويى، و دخالت در كارى كه به اومربوط نبود، او كسى را مذمت نمى كرد، و از لغزشهاى پنهانى مردم جستجو نمى نمود، جز در مواردى كه ثواب الهى دارد سخن نمى گفت،در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت كه همه سكوت نموده و سراپا گوش مى شدند… .»
فرا رسيدن ماتم جانسوز رحلت كاملترين انسان، حضرت ختمى مرتبت و شهادت سبط اكبرش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام را در اين روز و هم چنين شهادت امام على بن موسى الرضا عليه السلام را درآخر اين ماه به فرزند دلبندش حضرت ولى الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشريت، و مسلمانان دنيا وشيعيان و به ويژه امت پاسدار اسلام و پيروان اهل بيت عصمت وطهارت تسليت عرض مى كنيم به اين اميد كه ان شاء الله پيروى ازثقلين را سرلوحه اعمال خود قرار دهيم تا پيامبر و خداى پيامبراز ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاك در روز «وا نفسا» نايل آييم.
ماهنامه پاسدار اسلام شماره 10
صفحات: 1· 2