نه در کنعان نه در چاهی
11 بهمن 1392 توسط خادم الشهداء
کجا پیدا کنم چون روی ماهت، ماه دل خواهی؟
نه در مصر است این یوسف ، نه در کنعان ، نه در چاهی
نمی دانم کجایی؟ در چه حالی؟ خواب می بینم-
که شام تار زندان روشن است از تابش ماهی
هنوز از پشت مشتی ابر هم دل می بَرد مهتاب
کجا دل می بٌرد دیوانه ای از پیر آگاهی؟
تو در من زنده ای، از تهمت مردن مبرایی
تو در من زنده ای چون سیل اشکی بغض جانکاهی
تو هم چون نور هفتم آیه ی نفرین نمی خوانی
مبادا گٌر بگیرد جان زندانبانت از آهی
ز سوز سینه ی آزادگان راستین پیداست
اثر دارد ز پشت میله ها هم آه کوتاهی
مریدان تو، در سر، آرزوهای تو را دارند
اگر می افکنند امروز تاجی از سر شاهی
تو را حس می کنم بعد از اذان صبح در باران
نسیمی می وزد، آری، نسیمی می وزد، گاهی
نسیمی می وزد از سویی و با عطر گیسویی
سلامت را به یاران می رساند هر سحرگاهی