هم حسیــــنی هم بهشــــــتی
هم حسينى بود هم بهشتى
خيلىها فقط پشيمانند و افسوس مىخورند. خيلىها هم دوست دارند باز هم برايشان تكرار شود؛ مىخواهند باز هم آن چهره آسمانى، با نگاهى كه در آن دوردستها به آسمان گرهخورده است و كمتر زمينى است و به آنها نگاه كند.
اگر گوش شنوايى باشد، هنوز هم آوايش به گوش مىرسد؛ هنوز هم از ما مىخواهد تا «عاشق شويم» و دليل مىآورد كه: «زندگى به عشق است؛ مسلمان، عاشق است؛ عاشق خداست». صداى محكم و پرصلابت مردى كه راست قامت، جاودانه تاريخ خواهد ماند، چه روحنواز است؛ صداى مردى كه از خدمت مىگفت؛ مردى كه شيفته خدمت بود؛ نه تشنه قدرت.
هنوز بعضىها دنبال آن اقتدار مىگردند و دوست دارند دوباره او بگويد: «به آمريكا بگوييد از ايران عصبانى باش و از اين عصبانيت بمير»؛ اما چه سود كه او بهاى بهشت را پرداخت؛ زيرا او خود بر اين مرام بود كه: بهشت را به بها مىدهند و نه به بهانه. او اكنون در آن سوى آسمانها، ما را مىنگرد.
محله لنبان اصفهان، زادگاه فرزندى شد كه هم «حسينى» بود و هم «بهشتى». سيدمحمد، چهار بهار از عمرش گذشته بود كه به مكتبخانه رفت؛ اما خيلى سريع رشد كرد و فقط 12 سال داشت كه دانشآموز دبيرستان سعدى شد. كم كم شوق و اشتياق مدرسه علميه صدر، وجودش را گرفت. سيدمحمد در حالى كه فقط 14 سالش بود، شده بود طلبه علوم دينى. چهار سال كه گذشت، سيد تشنه علم، به درياى حوزه قم پا نهاد؛ اما درس كلاسيكش را هم از ياد نبرد. سال 1327ش. ديپلم ادبى گرفت و در سال 30 هم در رشته فلسفه از دانشگاه تهران، ليسانس گرفت.
خودش را براى اعزام به خارج آماده مىكرد؛ يعنى مىخواست از بورس اعزام استفاده كند. كه يك حادثه نظرش را عوض كرد. از اين رو، ماند همين جا و رفت سراغ آموزش و پرورش. حالا ديگر سيد، دبير شده بود؛ يك روحانى كه زبان انگليسى تدريس مىكرد! مدرسه دين و دانش به سبك جديد، براى دانشآموزان قمى و مدرسه علميه حقانى براى طلاب، از طرحهايى بودند كه سيد را به هدفش نزديك مىكردند. تدريس و تأسيس مدرسه، مانع تحصيلات وى نبود. سال 39، سيد از پاياننامه دكتراى خود (خدا در قرآن)، در رشته فلسفه دفاع كرد.
شروع مبارزات براى خيلى از شاگردان امام، فصل جديدى در زندگى بود. سيد هم كه از مهرههاى اصلى به حساب مىآمد، به فعاليت پرداخت؛ اما از سال 44 تا 49 در ايران نبود. مركز اسلامى هامبورگ، مديريت سيد را در اين سالها تجربه مىكرد. بعد از بازگشت، دوباره رفت سراغ آموزش و پرورش؛ اما اين دفعه به تأليف كتابهاى دينى پرداخت، مبارزات كه اوج گرفت و امام به فرانسه رفت، سيد هم به پاريس رفت و فرمان تشكيل شوراى انقلاب را از امام گرفت.
انقلاب كه پيروز شد، مجلس خبرگان قانون اساسى را با چه درايتى اداره كرد؛ دبيركل حزب جمهورى اسلامى بود و به فرمان امام، رئيس ديوان عالى كشور شد. آخرين برگ دفتر زندگانىاش، اين بود كه: «بهشتى مظلوم زيست؛ مظلوم مرد و خار چشم دشمنان بود».
***
صفحات: 1· 2