هیچکس
04 آذر 1393 توسط خادم الشهداء
چند روزی می شود می سوزم اما هیچکس
دردهایم را نمی فهمد در اینجا هیچکس
از سرِ شب عهد کردم با تمام زخم ها
جز به بابایم نگویم حرف خود با هیچکس
مثل بابا، مثل عمه، مثل سقا ، مثل… نه!
من هم از جایی زمین خوردم که حتی هیچکس
دیگر امشب طاقتم طاق است ای شلاق ها
هرچه پیش آید خوش آید یا پدر یا هیچکس
باید از غصه بمیرم، دست هایی مهربان
روزگاری دور من بودند و حالا هیچکس
قول داده می رسد امشب و یا نزدیک صبح
مطمئن باشید دیگر می روم تا هیچکس
ناله هایم، گریه هایم، زخم پایم، گوش ها
صورتم را هم نبیند صبح فردا هیچکس
من قسم خوردم به این گیسو و این لبهای سرخ
مثل تو بابا نمی آید به دنیا هیچکس