چراغ بهشت
11 شهریور 1393 توسط خادم الشهداء
تا تو توئی، من ز منی فارغم
از خود و از خصم دنی فارغم
زآمدنی وز شدنی فارغم
هم زگدا هم زغنی فارغم
زین هم بر تست تولای من
جان مرا جلوه طاووسی است
روح مرا فره قدوسی است
زان که مرا عزم زمین بوسی است
بر در آن کاحمد بن موسی است
شاهچراغ آن شه والای من
مظهر حق آیت فیض اله
آن به همه پادشاهان پادشاه
حال مرا در همه حالی گواه
شاهد امروز من بیگناه
هم بگنه شافع فردای من
سوختم ای بیخبران یار کو
آبی از آن قلزم ز خارکو
ثانی منصور شدم دار کو
سلسله کو، حاسد غدار کو
این من و این لاشه رسوای من
در دهن من سخن مطلق است
لاف انالحق نه، که انت الحق است
حق ز انا الحق به وجود اسبق است
حق که بود؟ آنکه به حق ملحق است
حضرت میر احمد مولای من
زده بر مه علم خسروی
مصطفوی، مرتضوی، موسوی
از تو شده بازوی ملت قوی
بنده من گوی که تا بشنوی
پاسخ هر ذره ز اعضای من
دوش درآمد ز در آن ترک مست
مست نه از باده جاخم الست
در زدم از شوق بدامانش دست
گفتمش این بنده بپایم که بست؟
گفت سر زلف چلیپای من
مستی من مستی عشق خداست
نعره من تا حرم کبریاست
در همه اشیاء ز نوایم نواست
عالمی از شورش من پر صداست
تا چه اثر بوده به صهبای من
خصم که بنشاند درخت عنا
طوبی من گشت فطوبی لنا
گفت دل از شوق که یا جبذا
بلبل شوریده زد از نو نوا
موج زد این بحر گهر زای من
ای عدوی دون، من اگر کافرم
کافر عشق رخ آن دلبرم
در ره او هرچه رسد بر سرم
گر همه تیغ است به جان می خرم
گو بزن ای یار دلارای من
بنده شها جز تو پناهیش نیست
وز تو جز امید نگاهیش نیست
در صف محشر که گواهیش نیست
در بر حق گو که گناهیش نیست
منبع: shahecheragh.ir
صفحات: 1· 2