یا امام رضا علیه السلام
30 شهریور 1391 توسط خادم الشهداء
خـسـته، افـتـاده ز پا، آمده زانو میزد مـشـکلى داشت به آقاى خودش رو میزد
میچکید از سر و رویش عرق شرم به خاک مـشـتهـا واشده و پنجه به گیسو میزد
دامـنـى داشـت پر از خاطره تیره و تلخ دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو میزد
همنوا با در و دیوار در آن عصمت محض کـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو میزد
پـاک میشـد دلـش از غصه ناپاکىها خـادمی داشت در این فاصله جارو میزد
فـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز شـعـله اى شعر که در آینه سوسو میزد