آشنای سرزمین بطحی
آشنای سرزمین بطحا
مروری بر زندگانی امام سجاد (ع) بعد از شهادت امام حسین (ع)
بعد از شهادت آنهایی که خدا دوست داشت شهیدشان ببیند، فصلی در ماجرای کربلا شروع شد به بزرگی سفر از کربلا به کوفه و از کوفه تا شام و از شام تا مدینه. این فصل اگر نگوییم سخت تر از خود ماجراست، سهل تر هم نیست. به هر حال اسارت سخت است. با بی کسی شروع می شود که بد شروعی است، با جسارت و بی احترامی ادامه می یابد که بد ادامه ای است و فقط با لطف خود حضرت حق است که می تواند تمام بشود. هر چند زندگی امام سجاد (ع) تا پیش از واقعه کربلا تحت الشعاع خورشید وجود پدر و عمویش امام حسن(ع) بود ولی از اینجا به بعد تاریخ متوجه وجود مبارک ایشان شد.
در زمان حکومت یزید، حاکم مدینه چند نفر از اهل این شهر را فرستاد شام پیش خلیفه. آنها که به چشم خودشان فساد و گناهکاری علنی یزید را دیدند، وقتی به مدینه برگشتند سر به شورش برداشتند. خاندان بنی امیه را از حکومت مدینه خلع کردند، بعد همه را در خانه مروان محاصره و آخر سر با خفت از شهر بیرونشان کردند. مروان در آن هرج و مرج پیش عبدالله پسر خلیفه دوم رفت و خواهش کرد به خانواده اش پناه بدهد ولی عبدالله قبول نکرد. مروان که سابقه دشمنی اش با اهل بیت برای همه معلوم بود، مجبور شد سراغ امام سجاد (ع) برود که برای همه اهل مدینه با آبرو بود. امام با جوانمردی قبول کرد خانواده مروان را پناه بدهد و آنها را همراه خانواده خودش نگه دارد. شکر بزرگی برای سرکوبی مردم مدینه فرستاد. لشکر شام بعد از جنگی در منطقه حره پیروز شد و شهر را تصرف کرد. مسلم پسر عقبه سه روز شهر و مردمش را در اختیار سربازانش گذاشت تا هر کاری می خواهند بکنند. هر چه از جنایت و غارت و بی حیایی که بتوان تصور کرد، اتفاق افتاد؛ آن هم در شهر رسول خدا. حتی حرمت مسجد و قبر پیامبر (ص) هم نگه داشته نشد.
این هم البته بر می گشت به بی بصیرتی مردم. یک روز امام حسین (ع) از این شهر خارج شد در اعتراض به حکومت یزید و همین مردم ساکت ماندند. یک روز هم از مکه خارج شد و سمت کوفه و این مردم ساکت ماندند. حتی بعد از شهادت امام حسین (ع) هم سکوت کردند. وقتی هم خودشان از نزدیک دیدند چیزی که امام حسین (ع) می گفت حقیقت دارد، نکردند بروند سراغ ولی خدا و خودشان تصمیم به شورش گرفتند.
مردم جامعه اسلامی داشتند تاوان بی بصیرتی شان را می دادند.
***
صفحات: 1· 2