رقیه بنت الحسین علیه السلام
دست از سرم بردار من بابا ندارم
زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم
گیسو سپیدم احترامم را نگهدار
سیلی نزن من با کسی دعوا ندارم
باشد بزن، چشم عمو را دور دیدی
من هیچ کس را بین این صحرا ندارم
زیبایی دختر به گیسوی بلند است
مثل گذشته گیسوی زیبا ندارم
این چند وقته از در و دیوار خوردم
دیگر برای ضربه هایت جا ندارم
تا گیسوانم را ز دستانت درآرم
غیر از تحمل چاره ای اینجا ندارم
گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد
خسته شدم میلی به این دنیا ندارم
گیرم که پس دادند هر دو گوشوارم
گوشی برای گوشواره ها ندارم
شیرین زبان بودم صدایم را بریدند
آهنگ سابق را به هر آوا ندارم
در پیش پایم نان و خرما پرت کردند
کاری دگر با شام و شامی ها ندارم
با ضربهٔ پا دنده هایم را شکستند
کی گفته من ارثیه از “زهرا” ندارم
نشناختم بابا تو را تغییر کردی
امشب دگر راهی به جز افشا ندارم
گویی تنور خولی آتش داشت آن شب
خیلی شده ترکیب رویت نامرتب.
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
صلی الله علیک یا رقیه بنت الارباب