مصلحت اندیشی در حکومت نبوی
كليد واژه ها:
مصلحت، مصلحت انديشي، جلوه هاي مصلحت، تكليف محوري، حكومت نبوي
مقدمه:
يكي از مباحث مهم انديشه سياسي و جزء لاينفك هر حكومتي، مسئله مصلحت و منفعت مي باشد. مصلحت، اساس و پاية فكري بسياري از حكومتها را تشكيل مي دهد برنامه ريزيهاي حكومتي عمدتاً بر اين محور چرخش داشته و قوانين سياسي عموماً بر اين محور قرار گرفته است.
اما افسوس كه به بهانة مصالح ملي، چه تجاوزهايي كه به ملتهاي ديگر صورت نگرفته، چه خونهايي كه به ناحق ريخته نشده و چه كودكاني كه بي هيچ توجيه منطقي، يتيم نگشته اند.به نام منافع عمومي، چه ملتهايي كه تسليم زورگويان نشده اند و چه دولتمرداني كه كشور و ملت خويش را ذليل مستكبران ننموده اند.تنها اسلام ناب است كه توانسته انديشة سياسي مبتني بر مصالح واقعي دولت و ملت را پايه ريزي نموده و از بدو تشكيل حكومت اسلامي، در عمل، اين تفكر را به منصه ظهور برساند.مصلحتي كه در اسلام ناب معرفي مي شود، نه خوني را به ناحق مي ريزد، نه حق مظلومي را پايمال مي كند، نه عزيزي، ذليل مي گردد، نه عدالت از ميان مي رود و نه خشونت نهادينه مي گردد. هر اندازه كه دولتمردان حكومت اسلامي به اين مهم، همت گمارده و تصميمات منطبق بر مصالح مورد نظر اسلام را اتخاذ نموده وبه اجرا گذارده اند، جامعه اسلامي رو به پيشرفت و ثبات نهاده و هر اندازه، از اين مهم فاصله گرفته اند، ملت خويش را دچار خسران نموده و آن را متضرر كرده اند.و اكنون جاي بسي تأسف است كه عمدتاً، حاكمان زبون و بي لياقت، با در دست گرفتن زمام امور مسلمين روز به روز در جهت منافع قدرتهاي استكباري و در جهت ضرر امت اسلامي، قدم برمي دارند، چرا كه مصالح چند روزه و فاني خويش را بر مصالح دراز مدت جهان اسلام مقدم داشتند و خيانت به مصالح مسلمين را بر خود روا دانستند.
جايگاه مصلحت در اسلام:
به عقيدة عالمان شيعي، هيچ حكم ايجابي در اسلام از مصلحت تهي نيست و هيچ حكم تحريمي فعلش از مفسده، خالي نمي باشد و تمامي احكام بر پاية مصالح و مفاسد واقعي بنا شده است.(1) از سوي ديگر ، تمام احكام مورد نياز انسان و جامعه بشري كه در جهت سعادت و رشد و تعالي بشريت لازم مي باشد، توسط شارع مقدس بيان گرديده و هيچ چيز فروگذار نشده است. امام خميني (رحمه الله عليه) در اين رابطه بيان داشت:«احكام شرع، حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي سازد. در اين نظام حقوقي، هرچه بشر نياز دارد فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري و امور خصوصي و زندگي زناشويي گرفته، تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي … قرآن مجيد و سنت شامل همة دستورات و احكامي است كه بشر براي سعادت و كمال خود احتياج دارد.»(2)امام صادق (عليه السلام) سوگند ياد مي كند كه تمام آنچه بندگان خدا به آن احتياج دارند را باري تعالي نازل فرموده است:«انّ الله تبارك و تعالي اَنزلَ في القرآن تبيان كل شيءٍ حتي و اللهِ ما ترك الله شيئاً يحتاج اليه العباد حتي لايستطيع عبد يقول لوكان هذا انزل في القرآن الا و قد انزله الله فيه.»(3) همانا خداي تبارك و تعالي بيان همه چيز را در قرآن فرو فرستاده، تا آنجا كه به خدا سوگند چيزي از احتياجات بندگان را فروگذار نكرده تا بنده نتواند بگويد كاش اين در قرآن نازل شده بود، در حالی که همان را خدا در قرآن نازل فرموده است.باري تعالي، خود به اين مسأله اشاره فرموده است:« … و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء …»(4) و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است در نتيجه، تمام مصالح و مفاسد فردي و اجتماعي بشر، در ساية نزول احكام دين مبين اسلام مورد توجه قرار گرفته است و امت اسلامي، تنها در پرتو عمل به اين احكام به توفيق الهي مشمول خير و مصلحت مادي و معنوي گشته و از منافع فردي و اجتماعي آن بهره مند مي گردد.در انديشة سياسي اسلام نيز مصلحت، جايگاهي بس عظيم دارد و اصولاً فلسفة حكومت در اسلام، اصلاح امور امت است، وگرنه نفس حكومت جايگاهي نزد اولياي دين نخواهد داشت.
امام خميني (رحمه الله عليه) در اين رابطه مي فرمايد:«ائمه و فقهاي عادل موظف اند كه از نظام و تشكيلات حكومتي براي اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صرف حكومت براي آنان جز رنج و زحمت چيزي ندارد.»(5) اميرالمؤمنين -علي عليه السلام- در سخناني كه باري تعالي را خطاب قرار داده مي فرمايد:
«اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسه في سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام»(6)
خدايا، همانا تو مي داني كه آنچه از ما سر زده و انجام شده، رغبت و رقابت براي به دست گرفتن قدرت سياسي، يا به طلب چيزي از اموال ناچيز دنيا نبوده است.تا اينجا سخن از بي رغبتي به حكومت و قدرت سياسي است. ولي بلافاصله در ادامه ، تلاش و كوششي را كه خود و يارانش در جهت حكومت، انجام مي دادند را اينگونه دليل مي آورد.
«ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك»(7)
بلكه براي اين بود كه اصول روشن دينت را بازگردانيم (و به تحقق رسانيم) و اصلاح را در بلاد و شهرهایت پديد آوريم تا در نتيجة آن، بندگان ستمديده ات ايمني يابند و حدود و قوانین جزاء ( و يا قوانین) تعطيل شده و بي اجرا مانده ات به اجرا در آيد.به عبارت ساده تر و به صورت كلي:«در فقه شيعه هرجا سخن از ولايت است در آنجا پاي مصلحت به ميان آمده است. به تعبير امام خميني (ره) اصل اولي در هر ولايتي اين است كه مقيد به مصلحت باشد.»(8) خلاصه اين كه از نظر اسلام مصلحت، در حكومت از اساسي ترين و مهمترين جايگاه برخوردار است و بدون آن، اساساً مشروعيت حكومت و ولايت و سرپرستي امت، زير سؤال خواهد رفت.
مفهوم مصلحت انديشي:
در تعريف واژة مصلحت چنين آمده است:«آنچه كه باعث خير و صلاح و نفع و آسايش انسان باشد.»(9)و در فرهنگ معين، اين گونه تعريف شده است:«1- آنچه كه صلاح و سود شخص يا گروهي در آن باشد.2- خيرانديشي3- آنچه كه صلاح شخصي باشد، در حالي كه بضرر اشخاص ديگر و جامعه تمام شود»(10)مصلحت، در لغت، مقابل مفسده قرار داده شده و از آنجا كه مفسده همان ضرر است، مصلحت نيز همان سود، جلب منفعت و دفع ضرر است. كاري كه براي انسان، سود آور باشد را مي گويند مصلحت دارد و در صورت زيان آور بودن مي گويند، مفسده دارد، چه اين سود و زيان، دنيوي باشد و چه مربوط به عالم آخرت و خواه سود و زيان شخصي باشد و يا جمعي، مادي باشد و يا اينكه معنوي؛ در اسلام نيز اين واژه به همين معنا بكار رفته است.(11)در مورد معناي اصطلاحي مصلحت گفته شده است:«جلب منفعت و دفع ضرر، در حدودي كه مقاصد شرع حفظ شود.»(12)
در مورد مفهوم مصلحت انديشي بيان شده:«خير و صلاح خود را در نظر گرفتن»(13)«انديشيدن درباره صلاح كار، خير و صلاح خويشتن در نظر گرفتن»(14)دهخدا، در مورد مصلحت بيني، اينگونه بيان داشته:«تعقل و تأمل در نيك و بد كارها، ديدن و انديشيدن صلاح كار و مقتضاي حال، در مصلحت و اقتضاي كار نگريستن و انديشه كردن»(15)در نتيجه، مصلحت انديش «آن است كه خير و صلاح خود را در نظر گيرد»(16)مصلحت انديشي، مفهومي نزديك به عاقبت انديشي و دورانديشي داشته و آنكسي كه در عاقبت كاري تفكر مي كند، در حقيقت، در پي آن است كه بيابد، عاقبت كارش، به منفعت و سود اوست و يا بر زيان و ضرر او.قرابت مفهومي اين دو واژه را از كلام گهربار نبي اكرم (صلوات الله عليه و آله) مي توان استخراج نمود، آنجا كه مي فرمايد:
«اذا هممت بأمر فتدبر عاقبته فان يك خيراً او رشداً اتبعته و ان يك شراً اوغيا تركته»(17)
هر زمان كه تصميم به انجام دادن كاري گرفتي، در عاقبت آن بينديش پس اگر خير يا صلاح و هدایت بود، آن را دنبال كن و اگر شر يا گمراهي بود از آن اجتناب کن.
اقسام مصلحت (18)
مصلحت را از جهات مختلف، تقسيم نموده اند.از حيث دامنه و گسترة تأثير، مصلحت را به مصالح فرديه و نوعيه تقسيم نموده اند.از جهت زماني، آن را به مصالح دائمي (پايدار) و مصالح موقت و متغير (ناپايدار) تقسيم نموده اند. مراد از مصلحت پايدار، مصلحتي هميشگي است كه در همة زمانها ارزش آن محفوظ مانده و بدان عمل مي شود. اگر مصلحت، پايدار باشد، حكمش نيز پايدار است، اين گونه احكام و مصالح، به زمان و مكان و موقعيت خاصي وابسته نيستند.اينها همان احكام اوليه اي هستند كه پيامبر گرامي اسلام (صلوات الله عليه و آله)، به عنوان وحي، براي مردم تبيين نموده و مصلحتي هميشگي دارند، مگر آنكه با حكم مهمتري تزاحم نمايند.در همين رابطه امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
«حلال محمد حلال ابداً الي يوم القيامه و حرامه حرام ابداً الي يوم القيامه»(19)
حلال محمد صلي الله عليه و آله هميشه حلال است و حرام او هميشه حرام است تا روز قيامت
اين نوع از احكام، اگر با حكم مهمتري تزاحم ننمايند، حلالش، تا ابد مصلحت دارد و حرامش تا ابد مفسد، دارد؛ همانگونه كه امام رضا (عليه السلام) مي فرمايد:«انا وجدنا كلما احل الله تبارك و تعالي ففيه صلاح العباد و بقاء هم و لهم اليه الحاجه التي لا
يستغنون عنها و وجدنا المحرم من الاشياء لاحاجه بالعباد اليه و وجدناه مفسداً داعياً الي الفناء و الهلاك»(20)همانا ما يافتيم هرآنچه را كه خداوند تبارك و تعالي، حلال نموده است، پس در آن صلاح بندگان است و بقاء آنان و به آن احتياج داشته بگونه اي كه از آن بي نياز نمي گردند و يافتيم آنچه كه از اشياء حرام شده است، بندگان هيچ احتياجي به آن نداشته و آنرا مفسد و دعوت كننده به فناء و نابودي و هلاكت يافتيم.در اين احكام، مصلحت و مفسده، متعلق به خود حكم است و دانش آن نزد باري تعالي است و عقل بشري نمي تواند به تمامي مصالح و مفاسد آن پي ببرد. همانگونه كه امام سجاد (عليه السلام) مي فرمايد:«ان دين الله لايصاب بالعقول الناقصه و الآراء الباطله و المقائيس الفاسده و لايصاب الا بالتسليم فمن سلم لنا سلم و من اهتدي بنا هدي …»(21)همانا دين خداوند، با عقلهاي ناقص و نظرات باطل و قياسهاي فاسد، ادراك نمي گردد و جز به تسليم شدن ادراك نمي شود. پس هر كس كه تسليم ما شد، سالم مي ماند و هر كس به واسطة ما، راهنمائي و هدايت گردد، به راه راست هدايت شده است …و اما مصلحت متغير و موقت آن است كه در صورت تعارض حكم سابق و اخير، به حكم اخير، عمل مي گردد. احكام حكومتي داراي مصالح متغير بوده و تشخيص آن با حاكم اسلامي است؛ و اساساً همة احكام حكومتي بلكه همة احكام ولايي، بر پاية مصلحت مي چرخد و همانگونه كه اشاره شد، اصل اولي در هر ولايتي اين است كه مقيد به مصلحت باشد.از نظر اعتبار شارع، مصلحت، به سه بخش تقسيم مي گردد.
1- مصالح معتبره كه دليل اعتبار آن توسط شارع مقدس ذكر گرديده است. مثل قصاص كه براي حفظ نفس قرار داده شده است.
2- مصالح ملغاه كه شارع مقدس، تصريح به الغاي آن دارد؛ مثل ربا
3- مصالح مسكوت عنها (مرسله) كه از طرف شارع مقدس نه بر اعتبار آن تصريح شده و نه بر الغاي آن.
به عقيدة شيعه، مصالح مرسله موجب كنار زدن نصوص ديني شده و عامل به آن ، بر طبق آراي شخصي عمل مي كند و احياناً فتواي خلاف مي دهد.در اين ديدگاه، حكم ناشي از مصالح مرسله، به شارع مقدس منتسب نمي گردد و صرفاً حكم مي باشد و نه فتواي كاشف از حكم شرعي - اگرچه مانند حكم شرعي، لازم الاتباع است - و از اختيارات ولي امر مسلمين محسوب گشته و يك حكم ولائي و غيردائمي مي باشد.اصولاً مراد از حكم حكومتي، حكمي است كه فقيه يا حكومت اسلامي گاهي مصلحت تامة ملزمه يا مفسدة تامه ملزمه اي را تشخيص داده و بر اساس آن حكم صادر نمايد.در ديگر تقسيمي كه براي مصلحت بيان شده است، مصلحت داراي 3 نوع است. 1- مصالح واقعي كه در بطن كلية احكام شريعت نهفته و از آن به مصالح نفس الامري تعبير مي شود و بيشتر در مسائل فردي و عبادي وجود دارد.2- مصالح حكومتي كه تابع ضرورت است و كاشف آن عقل مي باشد.در حكومت اسلامي، اين مصلحت و تشخيص ضرورت آن ، مي بايست هماهنگ با روح شريعت باشد. در نتيجه، احكامي كه بر اين اساس صادر مي گردد بايد توسط عقل آشنا با مباني شريعت صورت گيرد. از طرف ديگر، مصلحت حكومت را يك عقل تزاحم شناس مي تواند تشخيص دهد. چه بسا در مسئله اي چندين مصلحت وجود دارد كه بايد بهترين را انتخاب نمود؛ از اين رو، مجتهد بايد آگاه به زمان باشد.
خلاصه آنكه مصالح حكومتي را تنها عقل شريعت آشنا و تزاحم شناس كه با مذاق شارع و انگيزة او از جعل احكام اجتماعي اسلام آشناست، مي تواند تشخيص دهد.3- مصالح به معناي منفعت: در اينجا بحث ضرورت نيست، بلكه بحث بود و نبود است به گونه اي كه يك عمليات كارشناسانة محض است كه تعيين مي كند، چه چيزي به سود جامعه بشري است و چه چيزي به سود آن نمي باشد.اين مبحث، صرفاً براي آشنائي اجمالي مخاطب به انواع مصلحت بوده و از آنجا كه اين بحث، دامنه دار بوده و داراي اقوال و نظرات مختلفي از جانب، انديشمندان است و از سوي ديگر، هدف اين مقاله نمي باشد، به همين مقدار اكتفا مي گردد.
مصلحت انديشي و تكليف محوري(22)
به طور كلي از اين جهت كه تكليف محوري اعم از مصلحت انديشي است، بايستي تكليف محور بود و مصلحت انديشيها لازم است در راستاي روح كلي تكليف و در جهت حفظ اساس دين باشد. تکلیف در اصطلاح عبارت است:« از عمل به یک سلسله دستورها و قوانین که از طرف شارع مقدس وضع شده وبوسیلة پیامبران به ما ابلاغ شده که درنتیجة عمل به آن می توان سعادت دنیا و آخرت رسید.»(23) پس آنچه مهم است، عمل به دستورات دین و کسب رضایت پروردگار عالم است ، نه کسب قدرت و در رأس زمامداری قرار گرفتن. دیگر اینکه در مقام تزاحم احكام، بويژه در مسائل اجتماعي، ترجيح يك مصلحت، اغلب دشوار است؛ لذا يك عقل تزاحم شناس و آگاه به مباني و اصول فقهي مي تواند بهترين گزينه را انتخاب نموده و تصميم اتخاذ كند.در واقع مصلحت انديشي وسيله اي براي حفظ و بقاي دين است كه در زمانها و شرائط گوناگون نوعي انعطاف پذيري به دين و احكام اسلامي مي بخشد تا اصل آن محفوظ بماند.پس نبايد مصلحت به وسيله اي براي حفظ قدرت تبديل شود و به بهانة حفظ آن، احكام دين به تعطيلي كشانده شود.در اسلام، حكومت تا زماني مشروعيت دارد كه عامل و ابزاري براي اجراي احكام باشد؛ ولي اگر قرار شود كه خود آن، عامل تعطيلي دين گردد، نقض غرض خواهد شد و اعتبار شرعي خود را از دست خواهد داد.به عنوان نمونه، مي توان حكومت اميرالمؤمنين را برشمرد كه يك حكومت تكليف محور بود و علي عليه السلام حاضر نبود به هر قيمتي حتي به قيمت زير پا نهادن تقواي الهي در حفظ آن، قدم بردارد و به هر وسيله در جهت بقاي آن متمسك شود.ايشان به اندازه اي، در امر حكومتداري، تقوا را رعايت مي نمود كه برخي از مردم نادان گمان كرده بودند، معاويه از علي عليه السلام سياستمدار تر است. حضرت در پاسخ اين گونه اشخاص فرمود:«والله ما معاويه بأدهي مني ولكنه يغدر و يفجر و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهي الناس و لكن كل غدره فجره و كل فجره كفره سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدار تر نيست، اما معاويه حيله گر و جنايتكار است، اگر نيرنگ، ناپسند نبود، من زيرك ترين افراد بودم؛ ولي هر نيرنگي گناه و هر گناهي نوعي كفر و انكار است.»(24)
جلوه هاي مصلحت انديشي در حكومت نبوي:
نبي اكرم (صلوات الله عليه و آله) از طريق كلام و گفتار يا فعل و كردار و يا تقرير و تأييد قولي و فعلي، كه هر سه به اتفاق علماي شيعه و سني، از مدارك احكام شرعي مي باشد و حجت شرعي است،(25) در جهت مصلحت امت اسلامي، قدم برمي داشت و تا آخرين لحظات عمر شريف خويش از آن غافل نبوده و آنرا مدنظر قرار مي داد.
1 :عدالت
يكي از مهمترين عوامل بقاء و ثبات حكومت، عدالت ورزي حكمرانان است.اميرالمؤمنين مي فرمايد:«ماحصن الدول بمثل العدل»(26)
هيچ چيز چون عدل، دولتها را نگه نداشته است.و باز از آن حضرت نقل شده كه فرمود:
«في العدل الاقتداء بسنه الله و ثبات الدول»(27)
اجراي عدالت، اقتداء به سنت خدا و سبب ثبات دولتهاست.عدالت، ماية آباداني شهرها مي گردد و مردم را قوام مي بخشد، همچنانكه اميرالمؤمنين- علي عليه السلام - مي فرمايد:«ما عمرت البلدان بمثل العدل»(28)هيچ چيز مانند عدالت، شهرها و سرزمین ها را آباد نكرده است.«العدل قوام الرعيه»(29)عدل، نگهدارندة مردم است.نبي اكرم (صلوات الله عليه و آله)، حكومت خويش را با عدالت آغاز نمود و تا آخر بر آن ثابت قدم ماند، چه آن موقعي كه حكومت اسلامي، نونهالي بود كه تازه ريشه برآورده و چه آن زماني كه در اوج قدرت و مكنت بود.امام باقر (عليه السلام) در مورد آن بزرگوار مي فرمايد:«ابطل ماكان في الجاهليه و استقبل الناس بالعدل»(30)پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنچه (از آداب و رسوم) جاهليت را باطل كرد و در برخورد با مردم از عدالت آغاز كرد.پيامبر اكرم (صلوات الله عليه و آله) آنچنان عدالت را پاس مي داشت كه حتي در نگاه به اصحاب خود مساوات را رعايت مي نمود. امام صادق عليه السلام در اين رابطه مي فرمايد:«كان رسول الله - صلي الله عليه و آله - يقسم لحظاته بين اصحابه فينظر الي ذا و ينظر الي ذا بالسويه»(31)«رسول خدا، نگاههاي خود را ميان اصحابش تقسيم مي كرد پس به اين و آن به طور مساوي نگاه می کرد .اميرمؤمنان دليل تساوي در نگاه و اشارة چشم و …را بيان نمود:«آس بينهم في اللحظه و النظره و الاشاره و التحيه حتي لايطمع العظماء في حيفك و لاييأس الضعفاء من عدلك در نگاه و اشارة چشم، در سلام كردن و اشاره كردن با همگان يكسان باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نكنند و ناتوانان از عدالت تو مأيوس نگردند.»(32) يأس از انصاف و عدالت حاكم، موجب اختلاف گشته و ديگر حاكم نمي تواند، بر قلب و جان مردم حكومت نمايد و محبت بين آنان زائل مي گردد، همانگونه که اميرالمؤمنين به آن اشاره نمود:«الانصاف يرفع الخلاف و يوجب الائتلاف(33)انصاف مخالفت مردم را زايل مي كند و باعث الفت و پیوند ( ايشان به صاحب آن ) مي شود.»(34) «لاتدوم علي عدم الانصاف، الموده»(35)«با نبود انصاف، محبت پايدار نمي ماند.»عدل آنچنان كارائي دارد بگونه اي كه اگر عموماً به اجرا گذاشته شود جامعه از دليري و شجاعت بي نياز مي گردد. همچنانكه علي عليه السلام مي فرمايد: «العدل افضل من الشجاعه لأن الناس لواستعملوا العدل عموماً في جميعهم لاستغنوا عن الشجاعه»(36)«عدل و داد برتر از شجاعت است، زيرا اگر عموم مردم عدل را در همة كارها بكار می گرفتند ، از شجاعت بي نياز می گشتند .»رسول اكرم (صلوات الله عليه و آله) در سخنراني، قضاوت، تقسيم بيت المال، بذل و بخشش و در همة شئون مديريتي خويش، به اين مهم توجه داشته و آن را مورد عمل قرار مي داد. ايشان بعد از فتح مكه، در سخنراني خود كه در مسجد ایراد فرمودند، بیان داشتند:«ان الناس من عهد آدم الي يومنا هذا مثل اسنان المشط لا فضل للعربي علي العجمي و لاللاحمر علي الاسود الا بالتقوي»(37)«همه مردم از روزگار حضرت آدم ( علیه السلام ) تا حال مانند دانه هاي شانه مساوي و برابرند و عرب بر عجم و سرخ بر سياه برتري ندارد. مگر به تقوا و پرهيزگاري است.»در تقسيم غنائمي كه در جنگ با مشركان قريش، بدست ارتش اسلام افتاد بود، نبي اكرم (صلوات الله عليه و آله) منصفانه، همه ارتش را در آن سهيم نمود؛ چرا كه همه در جنگ نقش داشته و هيچ قسمتي از سپاه، بدون كمك واحدهاي ديگر، نمي توانست پيروزي را كسب نمايد. از اين جهت، ايشان، غنائم را به طور مساوي ميان سپاه تقسيم نمود و براي كساني كه به درجه رفيع شهادت رسيده بودند، سهمي جدا نمود و به بازماندگان آنها پرداخت نمود. ولي مساوات در تقسيم غنائم، خشم سعد و قاص را برانگيخت و گفت:«آيا مرا كه از اشراف بني زهره ام با اين آبكشها و باغبانهاي يثرب، يكسان مي ببينيد؟»(38)پيامبر اكرم (صلوات الله عليه و آله) از شنيدن اين سخن كه سراسر، تبعيض و بي عدالتي بود، سخت آزرده شد و فرمود:«هدف من از اين جنگ، حمايت از بيچارگان در برابر زورمندان است. من براي اين برانگيخته شده ام كه تمام تبعيضها و امتيازهاي موهوم را ريشه كن سازم و تساوي در حقوق را در ميان مردم جايگزين آن كنم.»(39) آن بزرگوار در قضاوت نيز منصفانه عمل نموده و امتيازي براي اشراف قائل نبود. حكايت زير، نمونه اي است از قضاوتهاي عادلانة آن حضرت:«نقل كرده اند پس از فتح مكه، زني از قبيله بني مخزوم دزدي كرد قريش در صدد برآمدند كه نزد پيامبر شفاعت كنند. گفتند: چه كسي در اين باره با رسول خدا سخن مي گويد؟ چون پيامبر را مي شناختند، گفتند: چه كسي جز اسامه كه مورد علاقه رسول خدا است جرأت اين كار را دارد؟ پس اسامه را شفيع قرار دادند و او دربارة آن زن با پيامبر صحبت كرد. پيامبر سخت خشمناك شد تا جايي كه رنگ چهره اش برافروخته گرديد. به اسامه فرمود: آيا دربارة حدي از حدود الهي شفاعت مي كني؟اسامه پشيمان شد و تقاضاي بخشش كرد. چون شب شد پيامبر برخاست و خطبه اي خواند و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:أمّا بعد فانما هلك الذين من قبلكم أنهم كانوا اذا سرق فيهم الشريف تركوه و ان سرق فيهم الضعيف اقاموا عليه الحد ؛ و الذي نفسي بيده لو ان فاطمه بنت محمد سرقت لقطعت يدها.همانا پيشينيان شما هلاك شدند، زيرا اگر فردي بزرگ (از نظر منزلت اجتماعی ) از ايشان دزدي مي كرد، رهايش مي كردند و اگر فردي ضعيف دزدي مي كرد، بر وي حد جاري مي كردند. سوگند به آن كه جانم به دست اوست، اگر فاطمه، دختر محمد نيز دزدي كرده بود، دست او را مي بريدم.آنگاه قانون را دربارة آن زن بني مخزوم اجرا كرد.»(40) و حضرت با اين گونه رفتار عادلانه خويش، ثبات حكومت اسلامي را تضمين مي نمود و اميد مستضعفان و محرومان درد كشيده از ظلم مستكبران را دوچندان مي كرد.
2:مركزيت حكومت (41)
ايشان پيش از هر اقدامي، يك مركز عمومي به نام (مسجد) را پايه ريزي نمود تا كارهاي آموزشي و پرورشي، سياسي و قضائي در آن صورت بگيرد.آن حضرت، مسجد را به عنوان مركز حكومت خويش و تجمع مردم قرار داد، چرا كه يكتاپرستي، سرلوحة برنامة وي بوده و لازم بود تا محل عبادتي براي مسلمانان ساخته شود تا آنان در مواقع نماز، به ذكر خدا و ياد حق بپردازند.به علاوه لازم بود، مركزي به وجود آيد تا عموم اعضاي حزب اسلام در هر هفته، روز معيني گرد هم آيند و در مصالح اسلام و مسلمانان به مشورت بپردازند.مسجد نه تنها مركز پرستش كه همه گونه تعليمات ديني و علمي در آن صورت مي گرفت و از اين طريق، سطح علمي مسلمانان را كه در گسترش و ثبات اسلام و حكومت اسلامي، مؤثر بود، بالا مي برد.گاهي مسجد، به صورت مركز ادبي درمي آمد و سخن سرايان عرب كه سروده هايشان موافق با روح اخلاقي و روش تربيتي اسلام بود، اشعار خود را حتي در حضور پيامبر گرامي اسلام (صلوات الله عليه و آله) مي سرودند، چنانكه كعب بن زهير، قصيدة معروفي در مدح نبي اسلام و در حضور ايشان خواند و ردائی از آن حضرت دريافت نمود.(42) جلسات آموزشي در زمان آن حضرت و در مسجد مدينه به قدري جالب و جذاب بود كه نمايندگان قبيله ثقيف از ديدن اين منظره سخت تكان خورده و تعجب نمودند.مسجد در آن روز، حكم دادگستري را داشت كه امور قضائي و فصل خصومتها و محكوم نمودن بذهكاران در آن صورت مي گرفت.بعلاوه، خطابه هاي آتشين حضرت و تحريك و تهييج مسلمانان براي اعزام به جهاد و مبارز با كفر و شرك در مسجد صورت مي گرفت.با اين كار، آن حضرت معنويت و سياست را درهم آميخت و مسائل دنيوي و اخروي را بااين حركت در هم ادغام نمود و مركز اجتماعي براي مسلمانان در جهت پيشرفت و اعتلاي اسلام و قدرت سياسي اسلام، بوجود آورد.
3:اخوت و برادري
مهاجران و انصار، كه ياوران پيامبر اكرم (صلوات الله عليه و آله) را تشكيل مي دادند و در مدينه گردهم آمده بودند، در دو محيط پرورش يافته و از جهات تفكر و معاشرت، فاصلة زيادي با هم داشتند، ضمن اين كه اوسيان و خزرجيان كه جمعيت انصار را شكل داده بودند، 120 سال با هم در نبرد بودند و با وجود اين گونه اختلافات، ادامه حيات ديني و سياسي اسلام به هيچ وجه امكان نداشت.(43)
لذا پيامبر گرامي اسلام (صلوات الله عليه و آله) از جانب پروردگار عالم، مأمور شد تا مهاجران و انصار را با هم برادر كند. ايشان در يك فرصت مناسب و در يك جلسه عمومي، ياران خويش را مورد خطاب قرار داده و فرمود:
«تأخوا في الله أخوين أخوين»(44)
دوتا دوتا در راه خدا با يكديگر برادر شويداو، با اين طرح، وحدت سياسي و معنوي مسلمانان را حفظ نمود.نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) پس از فتح مكه در قسمتي از سخنان خود كه در مسجدالحرام در درگاه کعبه ايراد فرمودند ، راجع به اتحاد و اتفاق مسلمانان و حقوقي كه مسلمانان بر گردن برادر مسلمان خود دارد، بياناتي دارد كه با اين بيانات، افراد خارج از اسلام با ديدن چنين رشتة الفت و وحدتي، از صميم قلب به اسلام متمايل مي شدند، آنجا كه فرمود:
«المسلم أخو المسلم و المسلمون اخوه ، يد واحده علي من سواهم تتكافا دماؤهم يسعي بذمتهم ادناهم.» (45)مسلمان برادر مسلمان است و مسلمانان برادر يكديگرند و در برابر بیگانگان حكم يك دست دارند. خون هر يك با ديگري برابر است. كوچكترين(از نظر منزلت اجتماعی از طرف دیگران ) مي تواند تعهد كند و ذمّة آنان را بر عهده گیرد .
4:اصل اقتدار
اصلي داريم به نام اصل قدرت و اقتدار؛ يعني اصل توانا بودن براي اين كه دشمن طمع نورزد و از تهاجم نمودن بترسد، نه توانا بودن براي اينكه بر سر دشمن بريزند و با او پيكار كنند. تصريح قرآن كريم است كه:«واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدو كم …هر نيرويي در قدرت داريد، براي مقابله با آنها [=دشمنان] آماده سازيد و (همچنين) اسبهاي ورزيده (براي ميدان نبرد) تا به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد! …»(46)
شهيد مطهري (ره) مي فرمايد:«همه مفسرين گفته اند، مقصود از «ترهبون» اين است كه دشمن به خودش اجازة تهاجم ندهد.»(47)اين اصل اختصاص به زمان خاصي ندارد ؛ بلكه در همة زمانها معتبر بوده و مادامي كه دشمن وجود دارد، اصل قدرت و اقتدار نيز معتبر بوده و مسلمانان بايد به اين اصل تمسك نمايند و البته اين اصل، غير از اصل اعمال قدرت است.اصل اعمال قدرت، زماني اعتبار دارد كه هيچ راه ديگري باقي نمانده باشد. در اين صورت است كه پيغمبر اكرم (صلوات الله عليه و آله) اعمال زور را اجازه مي فرمود.(48) آن حضرت در همان اوائل تشكيل حكومت براي بازدارندگي از تهاجم دشمن از اين اصل استفاده نمود.ايشان، دسته هاي مختلفي از مسلمانان را به مسير عبور كاروان تجاري مكيان اعزام مي كرد و حتي در بعضي از هيئتهاي اعزامي، شخصاً شركت مي نمود و نيز در اين اعزامها، با قبائلي كه در مسير تجارت اهل مكه زندگي مي كردند، پيمان نظامي منعقد مي نمود و از اين طريق، قدرت نظامي و نيرومندي مسلمانان را به مشركان قريش اعلام مي فرمود.او مي خواست به حكومت مكه بفهماند كه كليه خطوط بازرگاني قريش در اختيار مسلمانان است و آنان هر موقع بخواهند، مي توانند جلو بازرگاني قريش را بگيرند؛ تا با اين اعمال قدرت، مشركان قريش كه تجارت براي آنها، امري حياتي بود و اساس اقتصاد و زندگي آنان را تشكيل مي داد، بدانند كه اگر در لجاجت خود باقي بمانند و از نشر و تبليغ آئين اسلام جلوگيري كنند و مسلمانان محيط مكه را اذيت نمايند، شريانهاي حياتي آنها قطع خواهد شد.(49)
5:برخورد با نفاق (50)
جريان نفاق در حكومت اسلامي، يك بحران داخلي پرمخاطره بود كه امكان داشت سرنوشت حكومت اسلامي را بگونه اي ديگر رقم بزند؛ اما دورانديشي و درايت پيامبر اسلام (صلوات الله عليه و آله) موجب شد، اين پديده، دچار انقباض و انزواي مستمر گردد و خود به خود از ميان برود، بدون آنكه نيازي به زور و خشونت باشد.موضع ايشان، در قبال اين جريان، موضع طبيبي بود كه محيط رشد ميكروب را از هر جهت محدود نموده و سپس منافذ ادامه حيات آن را مسدود مي نمايد تا امكان هرگونه فعاليت و تحرك را از او بگيرد.اين سياست بر پايه هاي مستحكم زير استوار بود.1- رسول خدا (صلوات الله عليه و آله) در آغاز پيدايش اين پديده، با آن به عنوان يك پديده اجتماعي و رواني برخورد نمود و از جنبه سياسي به آن ننگريست. در نتيجه براي رفع آن، از امكانات رواني، اجتماعي بهره گرفت. نمونه اين اقدام، رفتار حضرت با (عبدالله بن ابي)، رئيس منافقان بود. ايشان در ابتداي كار علي رغم مشكلاتي كه عبدالله براي نظام نوپاي اسلام بوجود آورد، مسلمانان را از هرگونه تعرض و آزار و اذيت او نهي نمود.2- حضرت، به هر مرحله اي از پديده نفاق به عنوان يك موضوع مستقل مي نگريست، مگر زماني كه پديده نفاق، جنبه سياسي، به خود گرفت. بطور مثال، در جنگ با روميان، گروهي از منافقان، به مسلمانان القاء مي نمودند كه جنگ با روميان مانند جنگ با مشركان نيست و روميان بر آنان پيروز خواهند شد. پيامبر گرامي اسلام(صلوات الله عليه و آله) به محض آگاهي از موضوع، عمار را براي تحقيق پيش آنان فرستاد. با پرس و جوي عمار، آنان دريافتند كه موضوع به اطلاع حضرت رسيده است، از اين رو به نزد حضرت رفتند و به خاطر گفته هايشان عذرخواهي نمودند. پيامبر رحمت نيز آنان را مورد عفو قرار داد.3- حضرت، جامعه اسلامي را در برابر تاثيرات و نتايج اين جريان، با شيوه هاي زير مصونيت مي بخشيد. ايشان هويت منافقان را افشا مي نمود و وسائل و راهكارهاي آنان و روشهاي مبارزه آنان با امت اسلامي را نشان مي داد، همچنين منافقان را به اسم مورد لعن قرار مي داد.4- نبي مكرم اسلام (صلوات الله عليه و آله) با منزوي كردن منافقان، پلهاي ارتباطي ميان آنان و جامعه را فرو ريخت بطوري كه ديگر توان تاثير مستقيم بر مسلمانان را نداشته و نيز نمي توانستند، كمكهاي مالي خود را كه به برخي سرمايه داران، مي رساندند، در اختيار آنان قرار دهند. در اين باره مي توان به جريان بازماندن سه تن از مسلمانان در جنگ تبوك بخاطر متاثر شدن از تبليغات منافقان، اشاره نمود.(51) 5- پيامبر اكرم(صلوات الله عليه و آله) مستقيما با توده هاي هاي مردم در ارتباط بود و تاثيرات منفي تبليغات منافقان را با قدرت، از ميان مي برد. آن بزرگوار، با سرعت نسبت به حركات تبليغي آنان، عكس العمل نشان داده و راههاي نفوذ تبليغات مسموم بر مسلمانان را از ميان بر مي داشت. به طور مثال، در بازگشت از غزوه بني مصطلق، در اثر فتنه انگيزي (عبدالله بن ابي)، سركردة منافقان مدينه و طرح خبر شبهه ناكي، نزديك بود، ميان مسلمانان شركت كننده در غزوه، آشوبي بوجود آيد. وقتي حضرت، از جريان اطلاع يافت، دستور حركت به سمت مدينه را صادر نمود و طبق دستور، مسلمانان بايستي تمام طول شب را بي وقفه حركت مي كردند و در روز جز اندكي توقف نمي نمودند. واكنش سريع حضرت، مانع از انتشار خبر فتنة انگيزانة منافقان شد. اين داستان كه موسوم به «افك» است با روشنگري سريع پيامبر مواجه شد.آن حضرت شخصاً از طريق ايراد خطبه(52) و نيز از طريق ياران خويش، سعي نمود تا هرگونه شبهه را از ميان مسلمانان برطرف نمايد.6- اما زماني كه جريان نفاق از يك پديده اجتماعي به پديده سياسي تبديل شد، پيامبر اكرم(صلوات الله عليه و آله) راهي جز بكار بردن خشونت به منظور خنثي نمودن تحركات آنان، در پيش روي خود نديد. هرچند دراين شرايط نيز، از شيوة قتل و كشتار استفاده ننمود و اقدامات او صرفا در حد بازدارندگي بود. به عنوان مثال، ( در جريان غزوه تبوك، منافقان در خانه يكي از يهوديان مدينه جمع شدند تا روحيه مردم را تضعيف نموده و از جنگ با روميان بترسانند. وقتي خبر اين دسيسه چيني به رسول خدا (صلوات الله عليه و آله) رسيد، آن حضرت، طلحه بن عبیدالله را با چند نفر از اصحاب به منزل آن يهودي فرستاد و آنان ، خانه را به آتش كشيدند و توطئه گران را پراكنده نمودند.)(53) همچنين وقتي منافقان تصميم گرفتند، با همكاري روميها، مسجد ضرار را به محل توطئه بر ضد مسلمانان مبدل نمايند، پيامبر گرامي اسلام بدون هيچ ترديدي، از قوه قهريه استفاده نمود و گروهي را براي تخريب مسجد و آتش زدن آن فرستاد.(54) اما شيوه خشونت آميز او در اين حد متوقف شد، زيرا هدف حضرت اين بود كه نگذارد حركت نفاق با تشكيل لانه هاي تيمي رنگ سياسي به خود بگيرد و موثر واقع شود.آن حضرت با اين شيوه هاي حكيمانه، حركت نفاق را به طور كل از صحنه روزگار مضمحل ساخت. اگر در ابتداي كار به زور و خشونت متوسل مي شد، چه بسا، دامنه اين حركت توسعه و گسترش مي يافت. آن حضرت، ترتيبي اتخاذ نمود تا اين حركت از درون، دچار ضعف و شكست و نابودي شود. بدين ترتيب حركت نفاق به سرنوشت آشكاري منجر شد؛ چرا كه با مرگ عبدالله ابن ابي، سركرده منافقان، جمع آنان پراكنده شد و عده اي توبه نموده و به آغوش اسلام بازگشتند. ساير منافقان هم، پس از مرگ سركرده خود فعاليتشان رامتوقف نمودند و نهايتا پس از سال نهم هجري، ديگر نامي از آنان شنيده نشد.
6:مشورت
در راه آباداني كشور و اصلاح امور مردم، يكي از امور مهمي كه براي حاكم اسلامي مي بايست از جايگاه بالائي برخوردار بوده و بر آن همت گمارد، مشورت كردن مي باشد.از نبي اكرم (صلوات الله عليه و آله) منقول است كه:«ما تشاور قوم الا هدوا الی رشدهم»(55)هيچ قومي مشورت نكردند، جز آنكه به رشدو هدايت راهنمائی گشتند.از اميرالمؤمنين - علي عليه السلام - نقل شده كه:«المستشير متحصن من السقط»(56)مشورت كننده، از خطا ايمن و محفوظ است.چه بسا حاكمي كه در موقع تصميم گيري از برخي جهات غافل است و با مشورت، به آنان پي برده و در تصميم او تاثير مي گذارد. به تعبير زيباتر گفته اند كه: «همه چيز را همگان مي دانند.» از امیر المرمنین علی علیه السلام نقل شده كه فرمود:
«لا مظاهره اوثق من المشاوره»(57)
هيچ پشتيباني، قابل اعتمادتر از مشورت نيست.و از اميرالمومنين منقول است كه:
«من شاور ذوي الالباب دل علي الصواب»(58)
هر كس با خردمندان مشورت كند، به آنچه درست است رهنمون شود.
در اين باب، احاديث، فراوان است و ما به همين روايات حكيمانه بسنده مي نمائيم.اما جايگاه مشورت در حكومت نبوي را امام رضا(عليه السلام) اينگونه بيان نموده است:ان رسول الله - (صلوات الله عليه و آله) - كان يستشير اصحابه ثم يعزم علي ما يريد. (59)رسول خدا با اصحاب خود مشورت مي كرد، سپس بر آنچه مي خواست تصميم مي گرفت.از اين روايت استفاده مي شود كه مشورت جزو سيرة پيامبر بوده است، ضمن اينكه در تاريخ دوران مديريت حضرت، موارد متعددي وجود دارد كه پيامبر عظيم الشان اسلام براي تصميم گيري شورا تشكيل داده و با اصحاب خود به مشورت نشسته است. اين در حالي بود كه آن حضرت نيازي به مشورت نداشت، چنانچه خود آن حضرت به این حقیقت اشاره داشتند ، آن جا که فرمودند : اما ان الله و رسوله لغنیان عنها و لکن جعلها الله رحمه لامتی فمن استشار منهم لم یعدم رشدا و من ترکها لم یعدم غیاً (60)همانا خدا و رسولش از مشورت بی نیازند ؛ ولی خداوند آن را رحمتی برای امت من قرار داده است ؛ پس هر کس از امت من مشورت نماید، رشد و هدایتش از بین نرود و هر کس آن را ترک نماید گمراهی و خطایش از میان نرود .چرا كه او كسي است كه قول و فعلش، تماما مطابق وحي الهي بوده و مورد تائيد و رضايت باري تعالي قرار داشت. با اين وجود خداوند متعال، به او امر مي نمايد كه مشورت را به كناري نگذاشته و در امور، مشورت نمايد:« و شاورهم في الامر»(61)
و در كارها با آنان مشورت كن . آن حضرت براي اين كه اين اصل را پايه گذاري نكنند كه بعدها، هركس حكومت را بدست گرفت، گمان كند مافوق ديگران است و او فقط بايد دستور دهد و ديگران فقط بايد اطاعت نمايند لذا مشورت مي نمود. براي اين كه اولا به ديگران اين امر را آموزش دهد و اين سنت را براي بعد از خود پايه گذاري نمايد و ثانيا به پيروان و همراهان خويش، شخصيت داده و آنها خود را در حكم ابزار بي روحي كه فقط بايد عامل دستورات مافوق باشند، تصور ننمايند.(62) البته اين نكته را نبايد فراموش نمود كه حضرت رسول، تنها در امور اجتماعي و در محدودة مصالح جامعه بشري با مردم مشورت مي نمود، اما در احكام تعبدي و موضوعات عبادي، هيچ مشورتي با مردم نمي نمود.(63) نمونه هاي زير، از جمله مواردي است كه نبي اكرم(صلوات الله عليه و آله)، آنها را به مشورت گذاشت و ديگران را در تصميم خويش، شريك گردانيد.رسول خدا در غزوه بدر، درباره اصل جنگ، نظر مهاجرين و انصار را مبني بر نبرد با مشركان و يا رجوع به مدينه جويا شد، بعد از آنكه مطلع شد،مشركان قريش ارتش تشكيل داده و براي حفاظت از كاروان تجاري خود، از مكه بيرون آمده اند. (64)پس از اعلام نظر گروهي از مهاجران و نيز انصار مدينه، تصميم گرفتند، تا با مشركان نبرد نمايد. بعد از پايان يافتن جنگ نيز، براي مشخص شدن وضعيت اسيران جنگ، با اصحاب خود مشورت نمود.(65) در غزوه احد، بعد از آنكه پيامبر اسلام، ياران خود را از نقشه دشمن مبني بر حمله آنان به مسلمانان مطلع نمود، با دستور الهي مبني بر مشورت، شوراي نظامي تشكيل داده و در خصوص شيوه دفاع از حريم آئين توحيد، نظرات آنان را جويا شد. گروهي قلعه داري و ماندن در مدينه را پيشنهاد دادند و اكثريت، ماندن در شهر را عيب و ننگ دانسته وخروج از شهر را بر قلعه داري ترجيح دادند و پيامبر گرامي اسلام، نظر اكثريت را قاطع دانسته و تصميم به خروج از شهر را اتخاذ نمود، با اینکه نظر شخص نبی اکرم صلی الله علیه و آله مبنی بر ماندن در مدینه بود .(66) در جنگ احزاب (خندق) براي مقابله با سپاه مشركان، پيامبر اكرم (صلوات الله عليه و آله) بر اساس مشورت تصميم گرفت و طبق نظر سلمان رحمت الله علیه مسلمانان را به کندن خندق ترغیب نموده و خود نیز در این امر شرکت نمودند .(67) در پيكارهاي بني قريظه و بني نضير در مواجهه با يهود مدينه، مشورت نمود.(68) در ماجراي حديبيه، پس از آنكه مشركان، مانع از ادامه حركت كاروان زيارتي مسلمانان به سوي مكه شدند، از مشورت با اصحاب خود كمك گرفت.(69) درهنگام فتح مكه، زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيد كه ابوسفيان به اردوگاه مي آيد، مشورت کرد.(70) در غزوه طائف، پس از محاصرة دشمن ،دربارة ماندن و ادامه محاصره ، مشورت صورت گرفت(71).در غزوه تبوك نيز، آن حضرت با اصحاب خود ، مشورت كرد.(72) در ماجراي تهمت به عايشه (داستان افك) نقل شده كه با اميرالمومنين و اسامه بن زيد، به مشورت نشست.(73) در اعزام براي ادارة امور منطقه اي و يا فرمانداري و حكومت بخشي از مناطق حكومت اسلامي، مشورت مي نمود.چنانچه از آن حضرت نقل شدهکه فرمودند :
لو کنت مستخلفا احداً من غیر مشوره لاستخلف ابن عم عبد(74)
اگر قرار بود احدی را بدون مشورت جانشین خویش سازم ، ( ابن ام عبد ) را جانشین می ساختم .اينها نمونه هايي بود كه پيامبر عظيم الشان به تنهائي تصميم نگرفته و با ديگران، مشورت نمود.
7:ايجاد نظم و آرامش :
هرج و مرج يكي از بدترين آفات حكومت است كه در ساية آن، امنيت اجتماعي، اقتصادي را از ميان مي برد و به فرصت طلبان اجازه مي دهد در پناه آن به اهداف شوم خود در جهت تضعيف حكومت، دست يابند.پيامبر گرامي اسلام، بعد از فتح مكه و در سخنراني با شكوه خود در مسجد الحرام، براي آنكه ملت عرب به بهانه هاي مختلف و وقت و بي وقت، آتش جنگ را شعله ور ننمايد و ملتي را كه بر اثر جنگهاي داخلي و خون ريزيهاي متوالي، به صورت ملت پركينه اي در آمده بود، آرام نمايد و متعاقب آن، آرامش درمنطقه اسلام، ايجاد نمايد، از تمام مردم خواست تا از خونهايي كه در دوران جاهليت ريخته شده بود، صرف نظر كنند و تمام پرونده ها را مختومه نمايند تا انديشه حمله و غارت و قتل و كشتار را كه ممكن بود به عنوان قصاص و به صورت مقابله به مثل انجام گيرد، از مغز آنها بيرون كند. ايشان خطاب به مردم بيان نمود:
« الا كل دم و مال و ماثره في الجاهليه فإنّه موضوعٌ تحت قدمي هاتين الّا سدانه الکعبه و سقایه الحاج فإنّهما مردودتان الی اهلیهما»(75)
من تمام دعواهاي مربوط به جان و مال و همه افتخارهاي موهوم دوران گذشته را زير دو پاي خود نهاده ( و تمام آنها را بي اساس اعلام مي كنم)مگر پرده داری کعبه و سقایت زائران خانة خدا ؛ چرا که این دو به اهلشان باز گردانده می شوند .
8:تشويق و تنبيه:
از جمله مواردي كه جامعه بشري را رشد مي دهد و از ركود و خمودي نجات مي بخشد، تشويق مردم به كارهاي موثر، مفيد و ارزنده و تنبيه خطاكاران و تعدي كنندگان به حقوق مردم است.رفتار انساني مي تواند، بر حقوق انسان تاثير مثبت و يا منفي داشته باشد و اين مسئله عين عدالت است. هيچ مكتب حقوقي وجود ندارد كه حقوق طبيعي انسان را به طور مطلق و خارج از اعمال و رفتار انسانها، مورد ارزيابي قرار دهد و نيكوكار و بدكار را در تمام حقوق طبيعي، مساوي قراردهد.(76) وضع مجازاتها نمونة آشكاري است از تنبيه كساني كه از مرز طبيعي خود خارج شده اند و تشويق بهترينها در هر صنفي، نمونه بارزي است از تشويق كساني كه بهتر از ديگران به جامعه بشري خدمت نموده اند.اميرالمومنين علی علیه السلام درنامه معروف خويش خطاب به مالك مي فرمايد:و لا يكونن المحسن و المسيء عندك بمنزله سواء فان في ذلك تزهيدا لاهل الاحسان في الاحسان و تدريباً لاهل الاساءه علي الاساءه و الزم كلاً منهم ما الزم نفسه.هرگز نيكوكار و بدكار در نظرت يكسان نباشند، زيرا نيكوكاران در نيكوكاري بي رغبت و بدكاران در بدكاري تشويق مي گردند، پس هر كدام از آنان را بر اساس كردارشان پاداش ده.(77) تشويق و قدرداني در روح آدمي تاثير مثبت به جاي گذارده، او را به عمل نيك ترغيب نموده، به او نيرو و قدرت بخشيده تا بيشتر تلاش نمايد و سبب ايجاد حس اعتماد و توانمندي افراد مي گردد.(78) خداوند متعال در سوره توبه خطاب به پيامبر عزيز اسلام مي فرمايد:
خذمن اموالهم صدقه تطهر هم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم.(79)
از اموال آنها صدقه اي (بعنوان زكات) بگير تا بوسيلة آن، آنها را پاك سازي و پرورش دهي و (به هنگام گرفتن زكات) به آنها دعا كن كه دعاي تو مايه آرامش آنهاست.رسول خدا نيز همين گونه رفتار نموده و براي فردي كه زكات مي داد، مي فرمود:(اللهم صل عليه)(80) و اگر زكات قبيله اي پرداخت مي شد، آنان را دعا مي نمود و مي فرمودند: (اللهم صل عليهم).(81) خداوند اين دعا و درود را مايه آرامش خاطر آنان معرفي نموده كه اگر ظاهراً چيزي از دست داده اند، بهتر از آن را به دست آورده اند.(82) پس از واقعه ي غديرو معرفي علي عليه السلام به پيشوائي مردم، حسان بن ثابت، با اجازة پيامبر اسلام اشعاري دربارة غدير خم و نصب اميرالمومنين به امامت و خلافت، سرود پيامبر گرامي اسلام، او را مورد تشويق كلامي خويش قرار داده و فرمود:
«لا تزال یا حسان مؤیداً بروح القدس ما نصرتنا بلسانک»(83)
اي حسان، تا آن زمان كه ما را با زبان خود ياري مي كني، از تأييدات روح القدس بهره مند گردي.
كعب بن زهير، قصيدة معروف خود «بانت سعاد» را كه در مدح نبي اسلام سروده بود، در مسجد، حضور پيامبر اسلام خواند و جايزه و خلعت ( ردائی) از وي دريافت نمود.(84) مالك بن عوف نصري - جوان سي ساله اي كه بي پروا و داراي روح سلحشوري بود و آتش افروز نبرد حنين به حساب مي آمد(85) - با وعدة پيامبر اسلام (صلوات الله عليه و آله) مبني بر اينكه در صورت اسلام آوردن، كسان او آزاد ساخته، مالش به او برگردانده شده و يكصد شتر به او بخشيده مي شود، اسلام اختيار نمود و پيامبر گرامي اسلام به وعدة خود وفا نمود (86)و علاوه بر آن، سرپرستي مسلمانان قومش را به او واگذار نمود.(87) نبي مكرم اسلام (صلوات الله عليه و آله) در قبال عمل منصفانه و عادلانة اميرالمؤمنين -علي عليه السلام- كه به جبران جنايت خالد - در كشتن بعضي از افراد قبيله (بني جذيمه ) و ترساندن افراد قبيله -صورت داد، حضرت علي عليه السلام را مورد تشويق كلامي قرار داده و فرمودند:
«أصبت و أحسنت»(88)
درست و نیکو عمل کردی . و نیز خطاب به أمیر المومنین، علی علیه السلام بیان داشتند:
« لما فعلت أحب الی من حمر النعم. فداک أبوای»(89)
«علي!اين كار تو در نزد من از شتراني سرخ مو دوست داشتنی تر است.پدر و مادرم به فدای تو باد.»
در تنبيه، پيامبر گرامي اسلام، دوگونه عمل مي نمود. آنجا كه مسئله شخصي بود -مثلاً كسي به شخص پيامبر اسلام توهين مي نمود - با نرمي و ملايمت عمل مي نمود،به عنوان مثال، يك فقير يهودي در كوچه، جلوي پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مي گيرد و ادعا مي كند كه از حضرت طلبكار است و مي گويد: طلب مرا الآن بايد بدهي.پيامبر اسلام (صلوات الله عليه و آله) به او مي فرمايد: اولا تو از من طلبكار نيستي و بي جهت ادعا مي كني و ثانيا الآن پول به همراه ندارم. اجازه بده بروم.ولي آن شخص مي گويد: نمي گذارم يك قدم برداري، همين جا بايد پول مرا بدهي و دين مرا بپردازي.با وجود نرمش پيامبر اكرم(صلوات الله عليه و آله) او بيشتر خشونت مي ورزد تا آنجا كه با حضرت گلاويز شده و رداي او را دور گردن حضرت مي پيچد و مي كشد تا حدي كه اثر قرمزيش دور گردن حضرت، ظاهر مي شود.مسلمانان كه منتظر قدوم مبارك حضرت بودند به دنبال حضرت به راه مي افتند كه ماجرا را مشاهده مي كنند. مي خواهند كه خشونت به خرج دهند كه پيامبر اسلام (صلوات الله عليه و آله) مي فرمايد: كاري نداشته باشيد، من خودم مي دانم با رفيقم، چه كنم.ايشان، آنقدر نرمش نشان مي دهد كه يهودي همانجا مسلمان شده و شهادتين را بر زبان جاري مي سازد.(90) ولي آنجا كه فردي قانون اسلام را زير پا مي گذاشت و مي بايست، حد الهي بر او جاري مي شد،و ای با نادیده گرفتن حقوق دیگران ظلم و اجحافی در حق کسی می شد ، با صلابت عمل مي نمود و انعطاف ناپذير بود.خداوند متعال در قرآن كريم، براي تنبيه منافقان و اين كه بدانند تا چه اندازه مطرود باري تعالي هستند، مي فرمايد:
«ولاتصل علي احد منهم مات ابداً و لا تقم علي قبره …
هرگز بر مردة هيچ يك از آنان، نماز نخوان! و بر كنار قبرش (براي دعا و طلب آمرزش) نايست! …»(91)
پيامبر گرامي اسلام نيز در برخورد با منافقان با روشهاي گوناگون - همانگونه كه قبلاً اشاره شد - در قبال بعضي حركات موزيانه و تبليغات مسموم آنان، حركات تنبيهي متناسب با آن را اعمال مي فرمود.نمونة ديگري از حركات تنبيهي آن حضرت، تنبيه سمره بن جندب بود كه به نقل از امام باقر عليه السلام، صاحب درخت خرمائي بود كه راه رسيدن به آن درخت، از ميان خانة مردي از انصار بود، سمره هرگاه( براي سركشي يا بهره برداري از درخت به سراغ درخت ) مي رفت بدون اطلاع قبلي اهل آن خانه، وارد خانة مرد انصاري مي شد با وجود تذكر مرد انصاري او بر راه اشتباه خويش، محكم ايستاده بود و حاضر نبود براي ورود به خانة آن مرد، اجازه بگيرد. مرد انصاري هم نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رفته و از دست سمره شكايت نمود. پيامبر اكرم با احضار سمره، ابتدا از او خواست كه اجازه بگيرد، ولي او قبول نكرد، آن حضرت كه ديد حاضر به اجازه گرفتن نيست، از در معامله وارد شد و خواست آن درخت را با درخت خرماي ديگر در مكان ديگري معاوضه نمايد. ولي او نپذيرفت. پيامبر اكرم حاضر شد درخت خرماي او را با ده درخت خرما در جاي ديگر معاوضه نمايد ولي باز نپذيرفت آن حضرت، به جاي آن درخت، يك درخت خرما در بهشت براي سمره، تضمين نمود، ولي باز هم او نپذيرفت. كار كه به اينجا رسيد، نبي مكرم اسلام دستور داد، آن درخت را از ريشه كندند و نزد سمره انداختند و اين گونه اين مرد لجوج و سختگير را تنبيه نمود.(92)
9:صلح
اميرمؤمنان -علي عليه السلام - در نامة معروف خود به مالك اشتر، ثمرة صلح را براي جامعه اسلامي مثبت ارزيابي نموده و او را به اين امر ترغيب مي نمايد، آنجا كه مي فرمايد:«ولا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك ولله فيه رضي، فان في الصلح دعه لجنودك و راحه من همومك وامنا لبلادك.هرگز پيشنهاد صلح از طرف دشمن را كه خشنودي خدا در آن است رد مكن كه آسايش رزمندگان و آرامش فكري تو و امنيت كشور در صلح تأمين مي گردد.»(93) حكايت زير به وضوح صلح طلب بودن نبي مكرم اسلام را به نمايش مي گذارد و نشان مي دهد كه آن حضرت، در راه مصالح عاليه اسلام و مسلمين، تا آنجا كه به اصول اساسي اسلام لطمه وارد نگردد و صرفاً نام و عنوان در ميان باشد، چطور حاضر مي شود، در برابر دشمن مشرك كوتاه آمده تا مصلحت جامعه اسلامي، تأمين گردد. در ماجراي صلح حديبيه، آنگاه كه قرار بود صلحنامه اي بين نبي مكرم اسلام و مشركان قريش منعقد گردد، اينگونه نقل شده است:
«رسول الله صلي الله عليه و آله، علي بن ابي طالب عليه السلام را فراخواند وآن حضرت پوست قرمزي را برداشت و بر روي زانوي خود گذاشت. پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم
سهيل گفت: من چه مي دانم كه رحمان كيست؟ … الا اين كه من گمان مي كنم او همان كسي است كه در يمامه است، بلكه همان طوري كه ما بنويسيم بنويس: با سمك اللهم [و آن حضرت نوشت: باسمك اللهم] پيامبر فرمود: بنويس: اين مصالحه اي است كه رسول الله صلي الله عليه و آله با سهيل بن عمر منعقد كرده است.سهيل گفت: مگر بر سر چه چيزي با تو مي جنگيم، اي محمد؟! آن حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: من رسول الله صلي الله عليه و آله و من محمد بن عبدالله هستم.سهيل گفت: من قبول نمي كنم كه در معاهدة كلمه رسول الله صلي الله عليه و آله باشد و اگر مي دانستم كه تو رسول خدا هستي، با تو نمي جنگيدم؛ زيرا اگر تو رسول خدا بودي و من مانع از طواف تو مي شدم، ظلم بزرگي مرتكب شده بودم، بلكه بنويس: محمد بن عبدالله تا با هم به توافق برسيم.علي عليه السلام مي فرمايد: من نارحت شدم و گفتم: به خدا قسم كه او فرستادة خداست اگرچه آن را قبول نكني.رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود: اي علي! هر آينه من رسول خدا هستم و هم چنين محمد بن عبدالله هستم و نوشتن كلمه محمد بن عبدالله، رسالت الهي مرا نفي نمي كند، پس بنويس، به حقيقت كه براي تو نيز چنين كاري مقدر است. و چنين خواهي نمود در حالي كه تو مجبور و مظلوم خواهي بود.»(94) اينگونه، در جايي كه مصلحت مسلمين، اقتضاء مي كرد كه با دشمن صلح نمايد، جوانمردانه گذشت مي نمود.
10:پيمان(95)
نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله در طول دوران حكومت خويش، پيمانهاي متعددي با ديگران منعقد مي نمود.پيمان حديبيه كه همان صلح نامه حضرت با مشركان قريش بود از اين قبيل است. همچنين پيمانهاي نظامي كه با بعضي قبائل منعقد مي نمودند را مي توان اشاره نمود كه قبلاً ذكر آن گذشت. يكي از پيمانهاي مهم كه در همان سال اول هجرت، صورت داد، پيمان با يهوديان بود؛ چرا كه يكي از مشكلات فرا روي دولت نوپاي اسلامي نبوي، يهوديان مدينه بود كه در داخل و خارج شهر مي زيستند و اقتصاد آن سامان را در قبضة خود درآورده بودند.آن حضرت مي دانست كه تا اوضاع داخلي سر و سامان نگيرد و يهوديان را با خود متحد نسازد و سرانجام وحدت سياسي در مقر حكومت خود، ايجاد نكند، هرگز نهال اسلام در محيط مدينه پرورش نيافته و نيز هرگز نخواهد توانست به مشكل بت پرستان شبه جزيره عربستان، بپردازد.در آغاز ورود پيامبر اسلام، روي جهاتي، بين مسلمانان و يهود تفاهم وجود داشت، هم تفاهم بر خداپرستي و هم قرابت فاميلي يهود با انصار و هم احتياج جامعه يهود به امنيت از حملات مسيحيان روم در ساية تقويت كلمة اسلام.به همين دلائل، پيامبر عزيز اسلام، قراردادي را مبني بر وحدت مهاجران و انصار نوشت و يهوديان مدينه نيز آن را امضاء نمودند و پيامبر آئين و ثروت آنها را با شرائطي محترم شمرد .در اين پيمان آمده است:«بسم الله الرحمان الرحیم هذا کتاب من محمد النبی (صلی الله علیه و آله ) بین المومنین و المسلمین من قریش و یثرب و من تبعهم فلحق بهم و جاهد معهم1: أنهم أمه واحده…»(96) به نام خداوند مهربان و بخشایشگر . این کتابی ( پیمانی) است بین مومنین و مسلمین از قریش و یثرب و هر کس از آنها تبعیت نموده، پس به آنان ملحق شده و با آنان جهاد نموده است (از دیگر ادیان همچون یهود) همانا همگی آنان یک أمت هستند…در نتيجه اين پيمان، يك جبهة متحدي در برابر حملات خارج پديد آورد و بر استحكام جبهة داخلي افزود.
11:رحمت و نرمخوئي:
يكي از عوامل مهم در مديريت بر دلهاي مردم، رحمت و مهرباني نسبت به بندگان خداست. عطوفت و مهرباني، خود باعث ايجاد محبت و عطوفت قلبي شده و رابطة بين والي و مردم را مستحكم مي نمايد. اينجاست كه ديگر، با طيب نفس و از روي علاقه و ميل باطني اطاعت والي مي كنند.
از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود:
«قلوب الرجال وحشيه فمن تألفها اقبلت اليه»(97)
دل مردان وحشي است پس هر كس بدان الفت ورزد، بدو روي كند
ايشان در نامة معروف خود به مالك اشتر فرمود:
«واشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه لهم و اللطف بهم
مهرباني با مردم را پوشش دل خويش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش.»(98)
خداوند متعال، نرمخو بودن حضرت را عامل مؤثري در جهت اجتماع مردم به گرد نبي اكرم (صلي الله عليه و آله) معرفي نموده و مي فرمايد:
«فبما رحمه من الله لنت لهم و لوكنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك …به (بركت) رحمت الهي، در برابر آنان [= مردم ] نرم (و مهربان) شدي! و اگر خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو، پراكنده مي شدند.»(99) اميرالمؤمنين در اين رابطه پيامبر عظيم الشأن اسلام را اينگونه توصيف مي نمايد:
«… الينهم عريكه… »(100)
[پيامبر] نرمخوترين مردمان بوداز انس بن مالك در مورد آن حضرت نقل شده كه:
«كان رسول الله صلی الله علیه (و آله )و سلّم من أشد الناس لطفاً بالناس»(101)
رسول خدا بيشترين لطف [و رحمت ] را به مردم داشت.در ماجراي غزوه حنين كه پس از شكست مشركان از ارتش اسلام غنائم چشمگيري، نصيب مسلمانان گرديد در ميان غنائم، شش هزار اسير قرار داشت كه گروهي از زنان و كودكان قبيلة (بني سعد) از تیرة هوازن به چشم مي خورد.(102)
نبي مكرم اسلام دوران كودكي خويش را در دامان حليمه سعديه و در اين قبيله سپري نموده بود. بعلاوه، آن حضرت ، كانون عواطف سرشار و جوانمردي و حق شناسي بود. از اين رو، جمعي از سران قبيله محضر حضرت شرفياب شده وبا تحريك عواطف حضرت، تقاضاي آزادي اسيران را مطرح نمودند. پيامبر گرامي اسلام، از حق خود و فرزندان عبدالمطلب گذشت نمود و براي اين كه مهاجر و انصار نيز با رضايت از حق خود گذشت نمايند راهي به سران قبيله تعليم نمود تا مابقي اسيران قبيله نيز آزاد گشته، بدون اينكه حقي از كسي ضايع گردد.از مجموع اقداماتي كه صورت گرفت، تمام اسيران آن قبيله بجز يك پيرزن آزاد گرديدند. با آزادي اسيران، علاقة آنها به اسلام دوچندان شده و همگي از صميم دل اسلام آوردند. ايشان با رفتار خويش، باعث گرديد كه جامعه اسلامي، گسترش يابد و تك تك و دسته دسته به اسلام متمايل شوند و بر قدرت و نفوذ اسلام و حكومت اسلامي روز به روز اضافه گردد.در ماجراي فتح مكه نبي مكرم اسلام به اهل مكه فرمود:
«اي اهل مكه مرا رنجانيده و تكذيب من كرديد و از شهر خودم بيرون كرديد . آیا امروز گمان شما به من چیست و ظن شما آن است که با شما چه خواهم كرد.»(103) و آنها در جواب، اعلام نمودند كه انتظار رحمت و بزرگواري دارند، لذا آن حضرت به آيات شريفة سوره يوسف در نحوة برخورد حضرت يوسف عليه السلام با برادران خطا كارش استشهاد نمود و رفتار خويش را بر اساس رحمت و مغفرت اعلام فرمود قرآن كريم سخنان برادران حضرت يوسف عليه السلام و جواب آن حضرت را اينگونه بيان نموده:
«قالوا تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين قال لاتثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين.
گفتند: به خدا سوگند، خداوند تورا بر ما برتري بخشيده و ما خطاكار بوديم! (يوسف) گفت: امروز ملامت و توبيخي بر شما نيست! خداوند شما را مي بخشد و او مهربانترين مهربانان است.»(104) نبي اسلام (صلوات الله عليه و آله) با وجود آزار و اذيت فراوان اهالي مكه در خطبه اي به آنان چنين فرمود:
«اذهبوا فانتم الطلقاء»(105)
برويد كه شما آزاد شدگانيد
اين گونه، دلها، آكنده از محبت او بود و او را تا سرحد عشق دوست مي داشتند و پروانه وار، بر گرد او حلقه زده بودند.
12:جانشيني
بررسي و ارزيابي سياست داخلي و خارجي اسلام در عصر رسالت، ايجاب مي نمود كه از خداوند متعال، جانشين پيامبر اسلام را توسط شخص پيامبر اسلام تعيين نمايد، چرا كه جامعة اسلامي پيوسته از داخل، توسط منافقان و از بيرون بواسطة روم و ايران به جنگ و فساد و ايجاد اختلاف تهديد مي شد. مصلحت جامعة اسلامي اقتضا مي كرد كه با تعيين رهبر سياسي بعد ازآن حضرت امت اسلامي يكپارچه در برابر دشمن خارجي، در صف واحدي قرار گيرد و زمينة شكست و اضمحلال حكومت اسلامي را از ميان بردارد.(106) پيامبر اكرم (صلوات الله عليه و آله) در نخستين سالهاي دعوت و قبل از دعوت عمومي و در حالی که هنوز حکومت اسلامی شکل نگرفته بود ، به اين مهم، همت گماشته و جانشين خويش را معرفي نمود.بعد از نزول آيه شريفه:
«وانذر عشيرتك الاقربين»(107)
و خويشاوندان نزديكت را انذار كن
حضرت مأموريت يافت تا خويشاوندان خويش را به آئين خود فراخواند. آن حضرت با كمك علي عليه السلام جلسه اي ترتيب داد و راز نهفتة خويش را آشكار نمود. پس از آن در همان جلسه، علي عليه السلام را به عنوان جانشين معرفي نموده و فرمود:
«ان هذا اخي و وصيي و وزیری و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا»(108)
اين ( جوان ) ، برادر و وصي و جانشين من است ميان شما به سخنان او گوش دهيد و از او پيروي كنيد.
اينگونه در آغاز رسالت خويش، در حالي كه جز صدنفر يار نداشت و حكومت اسلامي هنوز شكل نگرفته بود، وصي و جانشين خود را به مردم معرفي نمود.پيامبر گرامي اسلام، در دوران رسالت خويش، به طور مكرر وصي و جانشين خود را تعيين نموده و و موضوع امامت امت را از قلمرو «انتخاب» و مراجعه به آراء و نظرات مردم بيرون مي نمود. ايشان به مناسبتهاي مختلف در سفر و حضر به جانشيني علي عليه السلام تصريح نموده و امت اسلامي را مكرراً به ايشان متوجه مي نمود، تا بعد از نبي مكرم اسلام تكليف مردم روشن شود و به آنكه شايستة رداي خلافت است مراجعه نمايند.به طور مثال نقل شده كه:هنگامي كه دوال نعل رسول الله (صلي الله عليه و آله) پاره شد آن را به علي عليه السلام داد تا تعمير كند. سپس در حالي كه يك لنگه كفش به پا داشت به اندازة يك تير انداختن يا در حدود آن، راه رفت؛ آنگاه رو به اصحابش كرد و فرمود: كي از شما بر تأويل قرآن مي جنگد، چنانكه به همراه من براي تنزيل قرآن جنگيد … او همان كسي است كه به كفش پينه مي زند و به علي عليه السلام اشاره كرد - و فرمود: او به هنگامي كه سنت من كنار گذاشته مي شود و كتاب خدا سوزانده مي شود و افرادي كه شايستگي ندارند، دربارة دين سخن مي گويند براي احياي دين خداي عزوجل با آنها پيكار مي كند.(109) البته از ميان كلمات گهربار حضرت، در رابطه با تعيين جانشين و نصب خلافت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام، هيچ كدام، از نظر عظمت، صراحت، قاطعيت و عموميت به پاية حديث غدير نمي رسد.(110) حضرت ختمي مرتبت، در برابر ديدگان صدهزار نفر، در محلي به نام «غدير خم» و بعد از آنكه آية شريفة زير نازل شد و خداوند آن حضرت را مورد خطاب قرار داد كه:«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته …اي پيامبر ! آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان و اگر نكني رسالت او را انجام نداده اي! …»(111) به فرمان الهي، علي عليه السلام را به مقام خلافت و وصايت و جانشيني منصوب نمود و در ضمن خطبة موسوم به خطبة غدير اين عبارت معروف را بيان داشت:
« من كنت مولاه فهذا عليٌ مولاه »(112)
هر كه من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست
و اين گونه، يكي از مهمترين اساس و پاية حفظ حكومت و جامعة اسلامي را به انجام رسانيد.
آن حضرت در اواخر عمر شريف خويش نيز از اين موضوع مهم غفلت ننموده و براي پيشگيري از انحراف مسئله خلافت از محور اصلي خود و براي جلوگيري از بروز اختلاف ميان اصحاب، تصميم گرفت كه موقعيت خلافت اميرالمؤمنين - علي عليه السلام - و اهل بيت خويش را به طور كتبي تحكيم نمايد و سندي از خويش در اين رابطه به يادگار گذارد؛ از اين رو وقتي بعضی از صحابه که از میان آنان عمر بن خطاب بود ، به عيادت ايشان آمدند، آن حضرت بعد از كمي تأمل رو به اصحاب نموده و فرمود:
«ايتوني بدواه و صحيفه اكتب لكم كتاباً لاتضلون بعدی»(113)
دوات و كاغذی براي من بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه پس از من گمراه نشويد.»
در اين لحظه، خليفه دوم با شكستن سكوت مجلس و با كلامي جسارت آميز به ساحت قدس نبي اكرم صلوات الله عليه و آله، گفت: كتاب آسماني ما را كافي است.اين صحبتها اصحاب را دچار اختلاف نمود، گروهي نظر به اجراي دستور حضرت داشتند و گروهي جانب «عمر» را گرفتند.پيامبر گرامي اسلام كه از اختلاف و سخنان جسارت آميز آنان، ناراحت و غضبناک شده بود ، گفت:«قوموا انّه لا ینبغی لنبی ان یختلف عنده هکذا »(114)برخيزيد( و خانه را ترك كنيد.) همانا شایسته نیست برای پیامبری که در نزد او اینچنین اختلاف شود.ابن عباس، پس از نقل اين واقعه مي گويد:ان الرزیه کل الرزیه ما حال بیننا و بین کتاب رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) (115)
همانا مصيبت به تمامه آن چیزی بود (یعنی اختلاف و مجادله گروهي از صحابه) كه بین ما و نوشتة رسول خدا صلی الله علیه و آله مانع و حجاب ایجاد کرد .در هر صورت وجود نازنين نبي مكرم اسلام (صلوا الله عليه و آله) تا آخر عمر شريف خويش، در پي اصلاح امور امت بود و به شيوه هاي مختلف، از كيان مسلمين و حكومت اسلامي دفاع نمود تا اينكه به ملاقات پروردگار شتافت و مردم را از فيض وجود خويش محروم و مغموم ساخت.
نتيجه :
انديشيدن در مصلحت امت اسلام و عمل بر طبق مصلحت از لوازم لاينفك مدیریت در حکومت است که در صورت اهمال در این مهم ، جامعه ای که تحت اینچنین مدیریت قرار گرفته، به اضمحلال کشیده می شود .از آنجا که جامعة بشری دارای ابعاد مختلف بوده و افراد گوناگون در سلیقه ها و اندیشه ها و و روحیات در بر گرفته ؛ لازمة یک چنین جامعه ای تدبیر در ابعاد مختلف حکومت و بکارگیری آن تدابیر است.اینکه چگونه بیندیشیم و از چه راهی به بهترین نتیجه دست یابیم و چطور و در چه موقعیتی آن را بکار گیریم ، همه از شرائط لازم برای یک مدیریت برتر است.
اکنون که جامعة اسلامی ما با انواع و اقسام ترفندها و حیله ها مورد هجمة دشمنان خارجی و منافقان داخلی قرار گرفته است ، مصلحت اندیشی بیش از هر زمان دیگر بایستی مورد توجه زمامداران قرار گیرد .در این میان بهترین راه ، تمسک به سیرة حکومتی نبی اکرم صلی الله علیه و آله وائمة طاهرین علیهم السلام است، تا از این طریق به محکمترین راه و روش در حکومتداری و اصلاح امور جامعه دست یابیم ؛ چرا که اموری در این میان وجود دارد که جز با تمسک به روش آن بزرگواران نمی توان عمل نمود ؛ زیرا آنان متصل به عالم غیب بوده و اسراری را می دانستند که فهم آن از توان قوة عاقلة انسانی خارج است. درود و سلام بي انتهاي پروردگار عالم بر روح پرفتوح و متعالي آن حضرت باد.والسلام علي من اتبع الهدي.
پي نوشت ها :
1 - نشريه حضور، شماره 26 ص 125
2 - ولايت فقيه ص 21
3 - الكافي، ج 1 ، ص 59
4- سوره نحل، آيه 89، ترجمه: (مكارم شيرازي)
5 - ولايت فقيه، ص 44
6 - بحار الانوار ، ج 34 ، ص 110
7 - همان
8 - نشريه حضور صص 126 و 125
9 - فرهنگ عميد ، به نقل از نشريه كيهان (1/11/84) عنوان: مصلحت انديشي و حدود آن
10 - فرهنگ معين، ج 3، ص 4176
11 - ر.ك: نشريه حضور ص 124
12 - انديشه صادق، (شماره 1) ص 4
13- فرهنگ معين، ج 3، ص 4176
14 - لوح فشردة لغت نامه دهخدا
15 - لوح فشردة لغت نامه دهخدا
16- فرهنگ معين، ج 3، ص 4176
17 - من لايحضره الفقيه ج 4 صص 411 و 410
18 - ر.ك: نشريه حضور، شماره 26، مقاله: حكومت ديني و مصلحت انديشي در نظام امامت و خلافت ونشريه انديشه صادق شماره 1، مقاله، مصلحت انديشي و تكليف محوري در انديشه و سيره امام علي (ع)
19 - كافي ج 1 ص 58
20 - علل الشرائع ص 592
21- بحارالانوار ج 2 ص 303
22 - ر.ك: نشريه انديشه صادق شماره 1، ص 9
23 - فرهنگ جدید عربی - فارسی ( ترجمه المنجد الطلاب) به نقل از نشریه اندیشه صادق شماره 1 ص4
24- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، صص 423 و 422
25 - ر.ك: نظريه عدالت صص 153 و 152
26 - غرر الحكم ص 340
27 - مستدرك الوسائل ، ج 11، ص 320
28 - غرر الحكم ص 340
29 - غررالحكم ص 339
30 - تهذيب الاحكام ، ج 6 ص 155
31 - كافي ، ج 2 ص 671- وسائل الشیعه ج12ص143.
32 - نهج البلاغه ترجمه دشتي ص 559 و 558
33 - غررالحكم ص 394
34 - سيره نبوي (دفتر سوم) ص 177
35 - غررالحکم ص430
36 - شرح نهج البلاغه ج20ص333.
37 - الغارات ج2ص823 - الایضاح ص282- مستدرک الوسائل ج12ص89- الاختصاص ص341
38 - فروغ ابديت ص 499
39 - فروغ ابديت ص 499
40 - المحلّی ج 11 ص359
41 - ر.ك: فروغ ابديت ، صص 440 و 439
42 -ر.ک : تاریخ ابن خلّدون ق2ج2ص45- سیرة النبی (ابن هشام ) ج4ص943
43- ر.ک : فروغ ابدیت ص446
44 -البدایه و النهایه ج3 ص277- سیره النبی ( ابن هشام) ج2 ص351- سیره النبی ج2 ص324
45 - شرح نهج البلاغه ج17 ص280
46 - سوره انفال، آيه 60، ترجمه آيه الله مكارم شيرازي
47- سيري در سيره نبوي ص 87
48- ر.ک: همان
49 - ر . ك : فروغ ابديت ص 464
50 - ر.ك: دوله الرسول ، ترجمه : آزاد ، مهرداد ، به نقل از نشريه كيهان (28/2/82) مقاله: پيامبر رحمت و منافقان
51 - ر.ک: تفسیر نور الثقلین ج2 صص278-279- البرهان فی تفسیر القرآن ج2ص861
52- رک : تفسیر من وحی القرآن ج 16 ص 250
53- رک البدایه و النهایه ج5ص7 - السیره النبویه ج4 صص5و6 - سیره النبی ( ابن هشام ) ج4 ص944 - سبل الهدی ج5 ص437
54- رک بحارالانوار ج21ص254
55 - تحف العقول ص233
56 - غرر الحکم ص442
57 - ميزان الحكمه، ج 6، ص 2900- کافی ج8 ص20- الاختصاص ص 247 ( از قول امام صادق علیه السلام )
58 - الارشاد ج1 ص300- کشف الیقین ص182 - کنز الفوائد ج1 ص367
59 - وسائل الشیعه ج12 ص44 - المحاسن ج2 ص 601
60 - الدر المنثور ج 2 ص 90
61 - سوره آل عمران ، آيه 159، ترجمه. (مكارم شيرازي)
62 - سيري در سيره نبوي ص 213 و 212
63 - ر. ك: نشريه انديشه صادق، شماره 1 ص 5
64 - ر. ك: الطبقات الکبری ج 2 ص 14.و تفسیر ابن کثیر ج2 ص40-41 و السنن الکبری ج10 ص109
65 - مسند احمد ج3 ص243 - تفسیر ابن کثیر ج2 ص 338
66 - الطبقات الکبری ج2 صص37و 38
67 - تاریخ طبرری ج 2 ص 234
68- الدرالمنثور ج2 ص90
69 - فتح الباری ج 5ص 242
70- سیرة نبوی ( دفتر سوم ) ص386.
71- همان
72 - همان
73 - تفسیر من وحی القرآن ج16 ص250
74 - سبل الهدی ج9 ص398- کنز العمال ج11 ص711
75- تاریخ یعقوبی ج2 ص60
76- ر . ك : حكومت علوي (10)، ص 72
77 - نهج البلاغه ، ترجمه دشتي، ص 571 و 570
78 - سيره نبوي (دفتر سوم) ص 592
79 - سوره توبه ، آيه 103، ترجمه (مكارم شيرازي)
80 - صحیح بخاری ج7 ص157
81 - همان ج5 ص65
82 - ر . ك: سيره نبوي (دفتر سوم) ص 594 و 593
83 - اعلام الوری باعلام الهدی ج1 ص263
84 - ر.ک: سیره النبی ( ابن هشام) ج4 ص943 و تاریخ ابن خلدون ق2 ج2 ص45
85 - ر.ک: فروغ ابدیت صص 828 تا 842
86 - البدایه و النهایه ج4 ص 414
87- همان ج5 ص35
88 - الغدیر ج7 ص168
89- تاریخ یعقوبی ج2 ص61
90 - ر.ک: سیری در سیره نبوی207
91 - سورة توبه، آيه 84، ترجمه (مكارم شيرازي)
92 - ر.ك: کافی ج5 ص294
93 - نهج البلاغه، ترجمه دشتي، صص 587 و 586
94 - تاريخ تحقيقي اسلام، ج 3، صص 335 و 334- رک : السنن الکبری ج 8 ص 179 و الاحتجاج ج1 ص277و تاریخ مدینة دمشق ج42 ص464
95 - ر.ك: فروغ ابديت ص 449
96-البدایه و النهایه ج3 ص273
97 - عیون الحکم و المواعظ ص372- بحار الانوار ج71 ص178ظ
98 - نهج البلاغه ترجمه دشتي صص 567 و 566
99 - سورة آل عمران، آيه 159، ترجمه (مكارم شيرازي)
100 - الامالی للطوسی ص340- الغارات ج1ص98
101 - مسند ابی حنیفه ص51 - بغیه الباحث ص287
102 - ر.ک: تاریخ ابن خلدون ق2 ج2 ص48
103 - تفسیر منهج الصادقین ج5 ص75
104 - سوره يوسف، آيات 92 و 91 ترجمه: مكارم شيرازي
105 - تهذیب الاحکام ج4ص119 - وسائل الشیعه ج15 ص 158
106 - ر.ك: فروغ ابديت ص 934
107 - سوره شعراء آيه 214، ترجمه(مكارم شيرازي)
108 - الامالی للطوسی ص581 ، بحار الانوار ج18 ص191
109 - تاريخ تحقيقي اسلام ج 3 ص 330
110 - ر.ك: فروغ ابديت ص 937
111 - سورة مائده، آيه 67 ،ترجمه: مكارم شيرازي
112 -من لا یحضره الفقیه ج1ص229
113 - شرح نهج البلاغه ج6ص51
114 - همان
115- همان
فهرست منابع :
1.قرآن كريم، ترجمه: آيه الله مكارم شيرازي
2.نهج البلاغه، ترجمه: دشتي، محمد (1379) قم : مشرقين
3.كليني، محمدبن يعقوب (1365) الكافي، ج 1، تهران: دارالكتب الاسلاميه
4.علامه مجلسي، محمدباقر (1404 هجري قمري) بحار الانوار، ج 34، بيروت: موسسه الوفاء
5.شيخ صدوق (1413 هجري قمري) من لا يحضره الفقيه، ج 4، قم: انتشارات جامعه مدرسين
6.شيخ صدوق، علل الشرائع، بي تا، قم: مكتبه الداوري
7.آمدي، عبدالواحد بن محمد تميمي (1366)، غررالحكم، قم: دفتر تبليغات
8.محدث نوري (1408 هجري قمري) مستدرك الوسائل، ج 11، قم: مؤسسه آل البيت
9.كاشانى ملا فتح الله، منهج الصادقين، تفسير، كتابفروشى محمد حسن علمى - تهران، 1336 ش.
10.شيخ طوسي (1365) تهذيب الاحكام، ج 6، تهران: دارالكتب الاسلاميه.
11. ابن خلدون ، تاریخ ابن خلدون ، بی تا ، بیروت : موسسه الأعلمی .
12.ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، 20 جلد در 10 مجلد، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى قم، 1404 ق
13.الطبرسی ، الفضل بن الحسن ( 1417ق) اعلام الوری باعلام الهدی ، قم : موسسه آل البیت علیهم السلام
14.شيخ طوسى، الأمالي، يك جلد، انتشارات دارالثقافة قم، 1414 هجرى قمرى
15.علی بن محمد اللیثی الواسطی ( 1376) عیون الحکم و المواعظ ، دارالحدیث .
16.احمد بن عبد الله بن احمد الاصبهانی ( 1415ق) مسند الامام ابی حنیفه ، ریاض : مکتبه الکوثر
17.نورالدین علی بن ابی بکر الهیثمی ، بغیه الباحث عن زوائد مسند الحارث ، بی تا .
18.البخاری ، محمد بن اسماعیل (1401ق) صحیح البخاری ، بیروت : دارالفکر .
19.محمد بن اسحاق بن یسار المطلبی (1383ق) سیره النبی (ابن هشام ) ، مکتبه محمد علی صبیح و اولاده .
20.الصالحی الشامی ، محمد بن یوسف (1414ق) سبل الهدی فی سیره خیر العباد ، بیروت : دارالکتب العلمیه .
21.ابن کثیر (1396ق)السیره النبویه ، بیروت : دارالمعرفه .
22.ابن كثير (1408 هـ .ق) البدايه و النهايه ، ج 4، بيروت: دار احياء التراث العربي
23.ابن حزم الاندلسی ، المحلّی ، بی تا ، بیروت : دارالفکر .
24.شیخ حر عاملی (1414ق) وسائل الشیعه ، 30جلدی ، قم : موسسه آل البیت علیهم السلام
25.ابراهیم بن محمد الثقفی الکوفی ، الغارات ، بی تا ، چاپ بهمن .
26.فضل بن شاذان الازدی النیشابوری ، الإیضاح ، بی تا ، تحقیق : الحسینی الارموی المحدث ، سید جلال الدین
27.شیخ مفید ، الاختصاص ، تحقیق : الغفاری ، علی اکبر ، نشر جماعه المدرسین فی الحوزه العلمیه
28.احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب ابن واضح ، تاریخ یعقوبی ، بی تا ، قم : فرهنگ اهل بیت علیهم السلام .
29.بحرانی ، سیدهاشم ( 1415ق) البرهان فی تفسیر القرآن ، تهران : موسسه بعثت .
30.عروسی هویزی عبد علی بن جمعه (1415ق) تفسیر نورالثقلین ، قم : موسسه اسماعیلیان.
31.فضل الله،سید محمد حسین (1419ق)تفسیر من وحی القرآن ، بیروت : دارالملاک .
32.محمد بن سعد ،الطبقات الکبری ، بی تا ، بیروت : دار صادر
33.احمد بن حنبل ، مسند احمد ، بی تا بیروت : دار صادر
34.ابن جریر طبری ، تاریخ الامم و الملوک ، بی تا ، بیروت : موسسه الاعلمی .
35.جلال الدین سیوطی (1365)الدرالمنثور ، نشر دارالمعرفه
36.ابن کثیر (1412ق) تفسیر القرآن العظیم ( ابن کثیر ) ، بیروت : دارالمعرفه
37.بیهقی ، احمد بن حسین بن علی ، السنن الکبری ، بی تا ، بیروت : دارالفکر
38.احمد بن علی الطبرسی ، الاحتجاج ، بی تا ، دارالنعمان
39.ابن عساکر (1415ق) تاریخ مدینه دمشق ، 70 جلدی ، نشر دارالفکر
40.ابن حجر عسقلانی ، فتح الباری شرح صحیح البخاری ، بی تا ، بیروت : دارالمعرفه
41.مكارم شيرازي، ناصر (1376) تفسير نمونه ج 7، تهران: دارالكتب الاسلاميه
42.مطهري، مرتضي (1385) سيري در سيرة نبوي ، تهران : صدرا
43.سبحاني، جعفر (1383) فروغ ابديت، قم: بوستان كتاب قم
44.دلشاد تهراني، مصطفي (1373) سيرة نبوي (منطق علمي) دفتر سوم تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
45.سليمي، موسي، مصلحت انديشي و تكليف محوري در انديشه و سيرة امام علي (عليه السلام) مجله انديشه صادق شمارة 1 (زمستان 1379)
46.عاشوري لنگرودي، حسن ، عنوان: حكومت ديني و مصلحت انديشي در نظام امامت و خلافت، نشريه حضور، شماره 26
47.امام خميني (ره) (1375) ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)
48.هدايتي، احمدرضا، عنوان: مصلحت انديشي و حدود آن، نشريه كيهان (1/11/1384)
49.معين، محمد (1375) فرهنگ معين، ج 3، تهران: اميركبيرر
50.مؤسسه لغت نامه دهخدا، لوح فشردة لغت نامه دهخدا، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران
51.علامه مجلسي، محمدباقر (1362) بحارالنوار، ج 2، تهران دارالكتب الاسلاميه
52.جمشيدي، محمد حسين (1380) نظريه عدالت از ديدگاه ابونصر فارابي، امام خميني و شهيد صدر، تهران: پژوهشكده امام خميني /0ره) و انقلاب اسلامي
53.محمدي ري شهري، محمد (1381) ميزان الحكمه، ترجمه: شيخي حميدرضا قم: دارالحديث
54.دهقان، اكبر (1382) يكصد و پنجاه موضوع از قرآن كرين و احاديث اهلبيت، تهران: مركز فرهنگي درسيهايي از قران
55.يوسفي، غروي، محمد هادي (1382) تاريخ تحقيقي اسلام، ج 3، ترجمه: عربي، حسين علي، قم: موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني
56.آزاد، مهرداد (مترجم) عنوان : پيامبر رحمت و منافقان، نشريه كيهان (28/2/1382)
57.مطهري، مرتضي (1385) سيری در سيرة نبوي، تهران : صدرا
58.گروهي از نويسندگان (1381) حكومت علوي (10) قم: دبيرخانه مجلس خبرگان رهبري
59.عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، يك جلد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم، 1366 هجرى شمسى
60.حسن بن شعبه حرانى، تحف العقول، يك جلد، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1404 هجرى قمرى
61.شيخ مفيد، الإرشاد، 2 جلد در يك مجلد، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد قم، 1413 هجرى قمرى
62.علامه حلى حسن بن يوسف، كشف اليقين، يك جلد، مؤسسه چاپ و انتشارات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد، 1411 هجرى قمرى
63.ابوالفتح كراجكى، كنز الفوائد، 2 جلد، انتشارات دار الذخائر قم، 1410 هجرى قمرىابوالفتح كراجكى، كنز الفوائد، 2 جلد، انتشارات دار الذخائر قم، 1410 هجرى قمرى
64.احمد بن محمد بن خالد برقى، المحاسن، يك جلد، دار الكتب الإسلامية قم، 1371 هجرى قمرى
65.ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، 20 جلد در 10 مجلد، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى قم، 1404 ق
66.كاشانى ملا فتح الله، منهج الصادقين، تفسير، كتابفروشى محمد حسن علمى - تهران، 1336 ش.
67.شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، 4 جلد، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هجرى قمرى
68.شيخ طوسى، الأمالي، يك جلد، انتشارات دارالثقافة قم، 1414 هجرى قمرى
69 . امینی ، شیخ عبد الحسین(1387ق) الغدیر، بیروت : دار الکتب العربی
70. مطهری ، مرتضی (1385) سیری در سیرة نبوی ، تهران : صدرا
/ج
منبع:راسخون
صفحات: 1· 2