معلم فراری
مرد لافزن
همت كسانی را كه اهل جهاد و مبارزه بودند، دوست میداشت و از كسانی كه فقط اهل شعار بودند و در موقع عمل، از ترس مخفی میشدند، بیزار بود.در آن دوران، یك نفر بود كه خودش را مبارز میدانست. حتی در ابتدا همت با او همكاری میكرد. او شخصی بود كه فقط شعار میداد و هر كجا كه میدید خطری متوجهاش نیست، صحبت میكرد، فریاد میزد و شعار میداد ولی تا بوی خطر به مشامش میرسید، صدایش درنمیآمد.
بعد از اینكه همت به اتفاق مردم مجسمه شاه را از میدان اصلی شهر پایین كشیدند، آن شخص نیز داد و فریاد راه انداخته بود و طوری وانمود میكرد كه گویی تمام این كارها را انجام داده است. مردم كه از باطن او خبر نداشتند، گمان میكردند كه فرد مخلص و متعهدی است.
یك بار، حاجی و بقیه دوستان برای راهپیمایی برنامهریزی كرده بودند. آن شخص هم با حرفهای فریبكارانه سعی داشت تا خود را در این برنامه سهیم جلوه دهد. ولی شب هنگام، سربازان شاه تمام شهر را در اختیار گرفتند. آن شخص تا اوضاع را چنین دید، اعلام كرد كه فردا راهپیمایی نیست و برنامه لغو شده است. همت گفت: «نه! تظاهرات برقرار است و اصلاً نباید از حضور مأموران وحشت كرد.»
آن شخص گفت: «خطرناك است؛ همه جا پر شده از پلیس.»
همت گفت: «تو اگر میترسی، میتوانی بروی خانه، كنار خانوادهات و همانجا مخفی شوی تا مبادا جانت به خطر بیفتد.»
فردای آن روز، همت و دوستانش موفق شدند تا سربازان را به وسیله قلاب سنگ از میدان دور كنند و بعد سایر مردم را به خیابانها بكشانند. بعد از اینكه مردم موفق شدند سربازان را فراری دهند، همت آن شخص را دید و گفت: «حالا فهمیدی كه جرأت مبارزه نداری. این مردم كه از هیچ چیز نمیترسند و به راحتی زیر باران گلوله فریاد میزنند، اینها مبارزند.»
آن شخص گفت: «مگر شما چكار كردهای.»
همت گفت: «هیچی! فقط كاری كردیم كه دیگر برنگردند و این طرفها پیدایشان نشود.» ( راوی : ولی الله همت)
جنگ قلابسنگ
دامنه انقلاب وسیعتر شده بود. تظاهرات مردم در اغلب خیابانهای شهر جریان داشت و مأموران شاه در پی چارهای برای سركوبی مردم بودند، ولی مردم هر لحظه بیدار و بیدارتر میشدند.
رژیم، نیروهای كمكی به شهر اعزام كرده بود. سربازان سراپا مسلح، همراه با وسیله و ادوات نظامی، حوالی مركز شهر مستقر شده بودند تا امكان راهپیمایی و تظاهرات را از مردم سلب كنند. در این میان، همت كه فعالیتهای سیاسی خود را علنی كرده بود، هدایت نیروهای مخلص و مسلمان را به عهده داشت.
آن روز، تعداد سربازان و مأموران شاه از همیشه بیشتر بود. دیگر كسی جرأت نمیكرد از خانه بیرون بیاید و فریاد و شعار سر دهد و این برای همت خیلی ناراحت كننده بود.
مخفیانه خود را به مسجد رساند و سایرین را خبر كرد. همگی در مسجد جمع شدند و به فكر چارهای برای راندن سربازان بودند. اسلحهای برای مقابله با سربازان مسلح وجود نداشت. سرانجام قرار شد تا از همان وسایل سنتی و قدیمی استفاده كنند: «قلاب سنگ».
سریع دست به كار شدند. در مدت یكی دو ساعت، در دست هر كدام یك قلاب سنگ بود. همت، نیروها را تقسیم كرد و بچهها هر یك به سمتی روانه شدند.
لحظاتی بعد، باران سنگ بود كه از روی پشت بامها، بر سر مأموران شاه باریدن گرفت. سربازان كه فكر این را نكرده بودند، سراسیمه شروع به تیراندازی كردند ولی فایدهای نداشت. چند سرباز بر اثر اصابت سنگ نقش زمین شدند. دیگران كه شرایط را برای حضور مناسب نمیدیدند، شروع به عقب نشینی كردند.
با فرار سربازان، سایر مردم نیز به خیابانها ریختند. چند دقیقه بعد، شهر یكپارچه فریاد شده بود و این همان چیزی بود كه لبخند رضایت را بر لبان همت مینشاند. ( راوی : ولی الله همت )
سو ء قصد
یكی از حوادث تلخ زندگی همت، حادثهای بود كه در دوران انقلاب، در حین تظاهرات، برای او رخ داد و منجر به شهادت یكی از دوستان او به نام «غضنفری» شد. قبل از پیروزی انقلاب، او دایم مورد تعقیب مأموران شاه بود. «ناجی»، فرماندار نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود تا هر كجا او را دیدند، با تیر بزنند. به همین خاطر، چندین بار مورد سوءقصد قرار گرفت.
آن روز، مقابل حسینیه «سادات»، تظاهركنندگان با مأموران درگیر میشوند. همت، پیشاپیش جمعیت فریاد میزد و شعار میداد. غضنفری نیز در كنار او ایستاده بود. در حین درگیری تیری به غضنفری اصابت كرد، كنار حاجی به زمین افتاد و به شهادت رسید. گویا اولین شهید انقلاب در شهرضا بود. این حادثه برای همت تلخ و ناگوار بود. آن روز پس از تظاهرات، وقتی وارد منزل شد، چهرهاش دگرگون بود. با همیشه فرق میكرد و بغض گلویش را گرفته بود. تا پرسیدم: «ابراهیم چی شده؟» بغضش تركید؛ همانجا نشست و گریست. پرسیدم: «خب، بگو چی شده؟»
گفت: «غضنفری شهید شد.»
گفتم: «درگیری است؛ این كه دیگر اینقدر ناراحتی ندارد.»
گفت: «آخر قرار بود مرا هدف قرار دهند.»
گفتم: «كسی كه وارد این كارها شود، باید آماده شهادت هم باشد.»
گفت: «من نگران خودم نیستم؛ از هیچكدام از اینها هم نمیترسم. ناراحتی من از این است كه چرا باید یك نفر دیگر به جای من شهید شود.»
باز گریه امانش نداد. این حادثه برایش سنگین بود، چون فكر میكرد مأموران میخواستهاند او را هدف قرار دهند ولی تیر به غضنفری اصابت كرده است؛ و از این كه او سالم مانده و شهید نشده، رنج میبرد.
كسی چه میداند؛ شاید تلخی این حادثه تا لحظه شهادت همراه ابراهیم مانده بود. ( راوی : ولی الله همت )