وحدت در کلام آقا
در كشور ما، هزار سال علم و دين در كنار يكديگر بودند. علما و پزشكان ومنجمان و رياضيدانهاى بزرگ تاريخ ما - آن كسانى كه امروز نامشان و اكتشافاتشان هنوز در دنيا مطرح است - جزو علماى باللّه و صاحبان دين و متفكران دينى بودند. ابن سينايى كه هنوز كتاب طب او در دنيا به عنوان يك كتاب زندهى علمى مطرح است و در شؤون مختلف به عنوان يك چهرهى برجستهى تاريخ بشر، در همهى صحنههاى علمى دنيا در اين هزار سال مطرح بوده و هنوز هم مطرح است و بعضى كارها در تاريخچهى علم به نام او ثبت شده، يك عالم دينى هم بوده است. محمّدبن زكرياى رازى و ابوريحانبيرونى و ديگر علما و دانشمندان و متفكران و مكتشفان و مخترعان دنياى اسلام نيز همينطور بودهاند. اين، وضع كشور ما و دنياى اسلام بود.
تا وقتىكه دين حاكم بود و صحنهى زندگى مردم، از دين و نفوذ معنوى آن بكلىخالى نشده بود، وضع اينگونه بود. از وقتى كه اروپاييها و غربيها و سياستمداران صهيونيست و متفكرانى كه براى نابودى دنياى اسلام نقشه مىكشيدند، دانش را همراه با سياست وارد كشور ما كردند، علم را از دين جدا نمودند و نتيجتا رشتهى دين، يك رشتهى خالى از علم شد و رشتهى علم، يك رشتهى خالى از دين گشت.
در حوزههاى علمى، دروس علم با پيشرفتهاى جديد راه داده نشد. دنبال اين بايد گشت كه چرا در دهههاى اين قرن و قرن گذشته، فراگرفتن دانشهاى غيردينى -همين علوم رايج كه قبل از آن در حوزهها تعليم و تعلم مىشد - در حوزهها نيامد و چرا علما كه خود متفكران و ورّاث و صاحبان همين علوم در دورههاى گذشته بودند، آنها را طرد كردند؟ دو مؤثر و عامل وجود داشت و هر دو مربوط مىشد به اين كه غربيها متصدى و صاحب علم و دانش طبيعى در محيط عالَم شده بودند. اين دو مؤثر، يكى اين بود كه علماى دين، علمى را كه به وسيلهى دشمنان دين و كفار مىخواست ترويج بشود، با چشم بدبينى نگاه و طرد مىكردند. عامل دوم اين بود كه همان دشمنان و همان كفار، حاضر نبودند علم را كه در اختيار آنها بود، به داخل حوزههاى علميه - كه مركز دين بود - راه و نفوذ بدهند. هر دو از يكديگر گريزان و با يكديگر دشمن بودند و علت اصلى هم اين بود كه در همه جاى عالم و از جمله در كشورهاى اسلامى، علم در دست سياستهاى ضد دين يك ابزار بود.
قرن نوزدهم، قرن طرد دين از صحنهى زندگى
قرن نوزدهم كه اوج تحقيقات علمى در عالم غرب مىباشد، عبارت از قرن جدايى از دين و طرد دين از صحنهى زندگى است. اين تفكر، در كشور ما هم اثر گذاشت و پايهى اصلى دانشگاه ما بر مبناى غير دينى گذاشته شد. علما از دانشگاه روگردان شدند و دانشگاه هم از علما و حوزههاى علميه روگردانيدند. اين پديدهى مرارتبار، هم در حوزهى علميه و هم در دانشگاهها سوء اثر گذاشت. در حوزههاى علميه سوء اثر گذاشت؛ زيرا علماى دين را صرفا به مسايل ذهنى دينى - ولاغير - محدود و محصور كرد و آنها را از تحولات دنياى خارج بى خبر نگهداشت. پيشرفتهاى علم از نظر آنها پوشيده ماند و روح تحولگرايى و ضرورت تحول در فقه اسلام و استنباط احكام دينى - كه همواره در تحولات عظيم جهانى، چنين تحولى در استنباط دين و فقه اسلام وجود داشته است و فقه براى رفع نياز جامعه، مستند به قرآن و سنت است - در حوزهها از بين رفت. حوزهها از واقعيت زندگى و حوادث دنياى خارج و تحولات عظيمى كه به وقوع مىپيوست، بىخبر ماندند و به يك سلسله مسايل فقهى و غالبا فرعى محدود شدند. مسايل اصلى فقه - مثل جهاد و تشكيل حكومت و اقتصاد جوامع اسلامى و خلاصه فقه حكومتى - منزوى و متروك و «نسيا منسيّا» شد و به مسايل فرعى و فرع الفرع و غالبا دور از حوادث و مسايل مهم زندگى، توجه بيشترى گرديد. اين، ضربهيى بود كه به حوزههاى علميه وارد آمد و دست سياستها هم از اين استفاده كرد و با تبليغات و روشهاى شيطنتآميز، هر چه توانستند حوزهها را از تحولات زندگى دورتر كردند.
دانشگاه ما در دست كسانى بود كه از دين بهرهيى نداشتند
و اما دانشگاه - كه خشت اولش از حوزهى علميه و دين جدا نهاده شده بود - در مشت كسانى افتاد كه نه از دين و نه از اخلاق اسلامى و نه از اخلاق سياسى و نه از احساس وجدان يك شهروند نسبت به كشور و ملتشان بهرهيى نداشتند. در طول هفتاد سال اخير، به جز عدهى معدودى از قبيل اميركبير و بعدها هم چند نفرى كه بسيار معدود بودند، بيشتر كسانى كه زمام امور تحصيلات عاليه در اين كشور بهدست آنها بوده است و مسايل آموزش عالى به اراده و تدبير آنها ارتباط پيدا مىكرده، بقيه كسانى بودهاند كه منافع ملت ايران در مقابل منافع بيگانگان، براى آنها از هيچ رجحانى برخوردار نبود و بيشتر به فكر چيزهاى ديگرى بودند تا آيندهى اين ملت و اين كشور!
اين تصادفى نيست كه ملت ايران، با آن سابقهى تاريخى علمى و با اين استعداد درخشانى كه دارد (همهى كسانى كه روى مسايل ملتها كار كردهاند و ما اطلاع داريم، دربارهى ملت ايران گفتهاند كه اين ملت، داراى استعدادى بالاتر از متوسط استعدادهاى بشرى است) و با آن فرهنگ غنى عميق اسلامى و با داشتن دانشمندان بسيار بزرگ در طول قرنهاى متوالى و با وجود شوق و علاقهى طبيعى به آموختن و دانستن، در اين دويست سال يا صد و پنجاه سالى كه دنيا چهار نعل به سمت معلومات و دانش و قلههاى علم حركت كرده، ايران و ملت ايران، جزو گروهها و ملتهاى عقبافتاده قرار گرفته است.
اگر اين ملت را به حال خود هم وا مىگذاشتند، در علوم جلو مىافتاد و در بيشتر دانشهايى كه در ابتدا از قلب و درون خودِ جوامع جوشيده و سر كشيده و شكفته است، پيشرفت مىكرد و پابهپاى دنيا پيش مىرفت و اين قدر عقب نمىماند.
قرون وسطى، دوران تاريكى اروپاييان و درخشش اسلام
بعد از آن كه راه معلومات و علوم روز غربى در ايران باز شد، دستهاى خيانتكار و غافل، كارى كردند كه اين ملت عقب بماند و پيشرفت نكند. سالها و بلكه قرنهاى متمادى، ملت ما در اوج قلهى علم بود و در هيچ جاى دنيا در آن دوران، اين قدر علوم درخشش نداشت. شما شنيدهايد كه قرون وسطى، قرون تاريكى و ظلمات است. امروز هم اروپاييها وقتى مىخواهند مردمى را تخطئه كنند، مىگويند اينها قرون وسطايى هستند! قرون وسطى، يعنى قرنهاى جهالت و ظلمات ملتهاى اروپايى. درست همزمان با اين قرون، قرون درخشش دانش در ايران و كشورهاى اسلامى است. ابنسينا و ابوريحان بيرونى و محمّدبن زكرياى رازى و عمرخيام - منجم و رياضيدان بزرگ - و بزرگترين ادبا و بزرگترين علماى ما در علوم طبيعى و بزرگترين رياضيدانها و منجمان و پزشكهاى ما كه امروز آثار علمى آنها در دنيا مطرح است، همزمان با قرون وسطى زندگى مىكردهاند. بله، قرون وسطى، قرون ظلمات و تاريكى براى اروپاييهاست و قرون درخشش دانش براى ما مسلمانها مىباشد. اروپاييها، اين حقيقت را كتمان مىكنند و مورخان غربى، آن را به زبان نمىآورند و ما هم عادت و باور كردهايم!
جدايى دين از علم، علت عمدهى تنزل ما
ملتى با اين سابقهى درخشان تاريخى، در دوران ستم فراگير حكومت پادشاهى در اين كشور - و بدتر از همه در اين دويست يا صد و پنجاه سال اخير، يعنى اواخر قاجاريه و همهى دوران پهلوى - از لحاظ پيشرفت علمى، در اين حد از تنزل قرار گرفت. اين، كارى است كه انجام دادند و علت عمدهى اين مسأله، جدايى دين از علم در كشور ما بود. علما و دانشمندان و محققان علوم طبيعى در كشور ما، از دين جدا ماندند و در نتيجه به درد مردم و كشور و ملتشان نخوردند. خوبترها و بهترينهايشان رفتند و براى بيگانگان مفيد واقع شدند. عدهيى هم در همينجا بودند و براى بيگانهها كار كردند. روشنفكرانى كه در همين دانشگاهها درس خواندند، همانها بودند كه در طول حكومت پهلوى، ادارهى اين كشور را به خائنانهترين وجهى برعهده داشتند و به اين ملت خيانت كردند. اينها، متخرجان همين دانشگاهها بودند و خدا رحم كرد كه انقلاب اسلامى پديد آمد. آن نسلى كه بتدريج از روشنفكران متأخر اين جامعه فارغالتحصيل شده بودند و به سمت كارهاى سياسى مىرفتند، به قدرى نسلبىريشه و بىاعتقاد و بىپيوندى بودند كه خدا مىداند اگر آنها بر سر كار مىآمدند، با اين ملت و اين كشور چه مىكردند. هست و نيست و بود و نبود اين ملت را مىسوزاندند و از بين مىبردند! خدا را شكر كه آنها مهلت پيدا نكردند و انقلاب اسلامى آمد و آن سلسله و طومار را درهم دريد.
وحدت حوزه و دانشگاه، يعنى حركت پابهپاى علم و دين
در نظام اسلامى، علم و دين پابهپا بايد حركت كند. وحدت حوزه و دانشگاه، يعنى اين. وحدت حوزه و دانشگاه، معنايش اين نيست كه حتما بايستى تخصصهاى حوزهيى در دانشگاه و تخصصهاى دانشگاهى در حوزه دنبال بشود. نه، لزومى ندارد. اگر حوزه و دانشگاه به هم وصل و خوشبين باشند و به هم كمك بكنند و با يكديگر همكارى نمايند، دو شعبه از يك مؤسسهى علم و دين هستند. مؤسسهى علم و دين، يك مؤسسه است و علم و دين باهمند. اين مؤسسه، دو شعبه دارد: يك شعبه، حوزههاى علميه و شعبهى ديگر، دانشگاهها هستند؛ اما بايد با هم مرتبط و خوشبين باشند، با هم كار كنند، از هم جدا نشوند و از يكديگر استفاده كنند. علومى را كه امروز حوزههاى علميه مىخواهند فرا بگيرند، دانشگاهيها به آنها تعليم بدهند. دين و معرفت دينى را هم كه دانشگاهيها احتياج دارند، علماى حوزه به آنها تعليم بدهند. سرّ حضور نمايندگان روحانى در دانشگاهها، همين است. چه قدر خوب است كه اين ارتباطها، برنامهريزى و سازماندهى بشود. اين، يكى از بهترين و طبيعيترين وحدتهاست.
مىدانيد كه در دوران اختناق و در آن هنگامى كه دستگاه جبار براى جدا كردن روحانيون از تحصيلكردهها، از تمام وسايل استفاده مىكرد، يك عده روحانىِ آگاه و عالم و عاقل و مصلحت بين و مصلحت شناس داشتيم كه ارتباطشان را با دانشگاهها مستحكم كردند. بهترين جلسات سخنرانيهاى علمايى مثل مرحوم آيةاللّه مطهرى و امثال ايشان، در دانشگاهها بود و مرحوم دكتر مفتح (رضواناللّهعليه) يكى از پُركارترين و فعالترين اينگونه روحانيون بود.
طلّاب و دانشجويان قدر يكديگر را بدانند، با يكديگر آشنا و مرتبط باشند، احساس بيگانگى نكنند، احساس خويشاوندى و برادرى را حفظ كنند و روحانيون در دانشگاهها عملا - قبل از قولا - كوشش كنند كه نمونههاى كامل عالم دين و طلبهى علوم دينى را به طلاب و دانشجويان و دانشگاهيان ارايه بدهند و نشان دهند كه هردو نسبت به يكديگر، با حساسيت مثبت و با علاقه همكارى مىكنند. اين، همكارى و وحدت حوزه و دانشگاه است. البته براى اين كار، بايد برنامهريزى و سازماندهى بشود.
بايد همكارى حوزه و دانشگاه را قدر بدانيم و ارج بگذاريم و آن را روزبهروز تقويت كنيم. اين آرزو و تقاضاى من از همه كسانى است كه در حوزهها و دانشگاهها صاحب نفوذ و صاحب تأثير و صاحب يك فكر و نظر هستند و حضورى دارند.
اين دو قلمرو علم و روحانيت، بايد نخست از هر آن چه با فرهنگ اصيل جامعهى اسلامى ما بيگانه است، تطهير و پاك شوند و نخستين گام در راه وحدت را از اينجا بردارند.
امتيازات حوزه و دانشگاه بايد تبادل شود: اخلاص، صفا، ايثار، معنويت، زهد، احترام به سنتهاى اصيل و ارزشمند، از يك سو و توجه به واقعيات، ديد باز و گسترده، وسعت بينش، نوگرايى مفيد، نگرش سازنده و پويا و استفاده از روشهاى جديد و كارساز از سوى ديگر، مىتواند و بايد كه مكمل هم شوند.
اين تركيب (وحدت حوزه و دانشگاه)، تركيبى است كه اگر به درستى زواياى معناى رمزى آن شناخته شود، هم براى كشور و آينده بسيار بابركت است و هم براى دشمن و نيروهاى مهاجم مزاحم كينهورز خارجى و ايادى داخلى آنها بسيار تلخ و گزنده و شكننده است. وحدت حوزه و دانشگاه يعنى روآوردن اين دو به يكديگر.
طي قرنهاي گذشته استعمارگران براي بيگانه کردن نسل هاي رو به رشد کشورهاي اسلامي از اسلام و خاموش کردن مساله ي ايمان و وجدان ديني در بين آحاد مردم اقدامات متعددي را انجام دادند. آنان در طراحي نقشهاي فتوحات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خود به مانع عمده اي برخوردکردند و آن اعتقادات اسلامي ملت ها بود. زيرا اسلام مصداق کامل ديني بود که حقيقتاً با حمله و يورش همه جانبه و تجاوزکارانه ي دولتهاي استعماري به مناطق مختلف دنيا بويژه مناطق اسلامي مبارزه مي کرد. استعمارگران درشبه قاره هند، کشورهاي عربي و ايران و هرجا که احساس و وجدان ديني در مردم بيداربود اين حقيقت را تجربه کردند. لذا براي تثبيت و پيشبرد نقشه هاي خود درجهت ازبين بردن وجدان ديني و ايمان اسلامي در مردم برنامه ريزي کردند. جاذبه ي قهري علم وپيشرفتهاي علمي که اروپا به آن دست يافته بود موجب شد تا جواناني که براي تحصيل علم به اروپا و آمريکا رفتند هدف تبليغات ضد اسلامي قرارگيرند. اولين پرورش يافته هاي غرب غالباً کساني بودند که بخاطر ضعف نفس و فقدان تبليغات مؤثر ديني نسبت به دين احساس بيگانگي و عناد مي کردند. لذا دانشگاهها که مرکز پرورش انسانهاي دانشمند براساس پيشرفتهاي علمي روز بود بنيان آن بر بي اعتقادي و معارضه ي با دين گذاشته شد و در دانشگاهها نه تنها دين را ضعيف کردند بلکه به معارضه ي با آن پرداختند.
امام با آگاهي کامل نسبت به واقعيتهاي تاريخي، راه حل مشکلات، بقاء استقلال و شعار نه شرقي و نه غربي در کشور را، در آميخته شدن روشنفکران و تحصيلکردگان جديد، با دين و ايمان مذهبي و نيز آشناشدن روحانيون با پيشرفتهاي علمي جهان و تجربه ي روشهاي جديد ،مي دانستند. شهيد مفتح از جمله افرادي بود که توطئه استعمار در جدا نگاه داشتن دو قشر دانشگاهي و روحاني، از هم را با تمام وجود احساس کرده بود. وي در را تحقق بخشيدن به آرمان هاي بنيانگذار انقلاب اسلامي، ايجاد وحدت ميان اين دو قشر مهم جامعه را وجهه همت خود قرار داد. سخنرانيهاي ايشان در مسجد دانشگاه در ترغيب نسل روشنفکر و تحصيل کرده به اسلام اثر بسزايي داشت. به مناسبت مجاهدت ايشان در راه تحقق وحدت ميان حوزه و دانشگاه، روز شهادت آيت الله مفتح روز وحدت حوزه و دانشگاه ناميده شد.
منبع: ایسنا ، پایگاه اطلاع رسانی نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاهها
صفحات: 1· 2