دوبـــاره بـــوی پیــــراهن یــــوسف مـــی آید( به بهانه تشییع پیکر 92 شهید....)
12 شهریور 1392 توسط خادم الشهداء
توی برگ سفید نقاشی
گرد و خاک مداد پر رنگ است
سرخ و تیره چقدر آتش و دود
نکند لای دفترم جنگ است
اینکه اینجا کشیده ام پدر است
مثل عکسش کمی جوان شده است
می درخشد لباس خاکی او
مثل خورشید آسمان شده است
می کشم با مداد سبز کلاه
تا در این جنگ بر سرش باشد
می کشم با مداد قهوه ای ام
خاکریزی که سنگرش باشد
دفتر من دوباره نورانی ست
شب حمله دوباره آمده است
تانک هایی که خط خطی کردم
پدرم با سلاح خود زده است
سالها رفته است و از جبهه
پدر و گریه و دعا مانده
شاید او خسته بوده و پایش
روی مین سیاه جا مانده