حج
1 / 3
فضيلت حجّ
الف ـ پاسخِ دعوت ابراهيم عليه السّلام
قـرآن
«ميان مردم ، اعلام حج كن ، مردم ، پياده و سوار بر هرمركب لاغر ، از هرراه دورى بيايند» .
حديـث
19 ـ امام باقر عليه السّلام : خداوند متعال ، چون ابراهيم عليه السّلام را فرمان داد كه ميان مردم نداى حج سردهد ، بر «مقام» ايستاد و بالاى آن رفت ، تا اينكه روبروى كوه ابو قبيس قرار گرفت ، پس در ميان مردم ، به حج ندا داد و به گوش همه آنان كه تا برپايىِ قيامت، در صلب مردان ورحم زنان هستند، رساند.
20 ـ ابن عبّاس : چون حضرت ابراهيم عليه السّلام كعبه را بناكرد، خداوند به او وحى كرد كه مردم را به حج ندا بده . پس حضرت ابراهيم عليه السّلام گفت:
«آگاه باشيد! پروردگارتان خانه اى برگزيده و شما را فرمان داده است كه آن را زيارت كنيد» .
پس هرچيزى كه نداى او را شنيد ، از سنگ و تپه و خاك پاسخ داد : «لبّيك اللّهمّ لبّيك» .
21 ـ على بن جعفر : از آن حضرت (امام كاظم عليه السّلام ) علّت وجوبِ لبّيك گفتن را پرسيدم .
فرمود : چون كه ابراهيم عليه السّلام آنگاه كه خداوند فرمود : «در ميان مردم نداى حج برآور تا پياده به سوى تو آيند» ، ندا داد و به گوش مردم رساند . پس مردم از هرسوى ، لبّيك گويان روى آوردند . از اين جهت ، «لبّيك گفتن» فريضه شد .
ب ـ جهاد ضعيفان
22 ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : حج ، جهاد هرناتوان است .
23 ـ عبدالله بن يحيى كاهلى: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه سخن مى گفت و از حج ياد مى كرد، پس فرمود: رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: آن (حج) يكى از دو جهاد است، جهاد ضعيفان است و ما ضعيفانيم.
24 ـ امام حسين عليه السّلام : مردى نزد پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله آمد و گفت : من ترسو و ضعيفم . حضرت به او فرمود : بشتاب ، به سوى جهادِ بدون خار! يعنى حج .
25 ـ عايشه: همسران پيامبر صلّى الله عليه و آله از آن حضرت درباره جهاد پرسيدند . حضرت فرمود : حج ، خوب جهادى است! .
26 ـ عايشه: يا رسول الله! ما بهترين عمل را جهاد مى دانيم ، آيا به جهاد نرويم؟ حضرت فرمود : خير ، ولى بهترين جهاد ، حجى نيكو است .
27 ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : حج ، از قبيل جهاد است و هرآنچه خرج كنيد ، هفتصد برابر مى شود .
ج ـ برترين اعمال ، پس از جهاد
28 ـ ابوهريره : از رسول خدا صلّى الله عليه و آله پرسيدند : كدام يك از كارها با فضيلت تر است؟ حضرت فرمود: ايمان به خدا وپيامبرش. پرسيدند: پس از آن چه؟ فرمود: جهاد در راه خدا . گفتند : پس از آن چه؟ فرمود : حجِ پذيرفته شده .
29 ـ امام صادق عليه السّلام : هيچ راهى از راه هاى خدا برتر از حج نيست ، مگر آن كه كسى با شمشير قيام كند و در راه خدا بجنگد تا به شهادت برسد .
30 ـ مردى به حضور امام سجّاد عليه السّلام آمد و گفت : حج را بر جهاد مقدّم داشته اى ، در حالى كه خداى متعال مى فرمايد : «خداوند جانها واموال مؤمنان را در مقابل بهشت ، مى خرد»؟ ـ تا آخر آيه ـ .
امام سجّاد عليه السّلام فرمود : بعدش را هم بخوان : «التائبون العابدون . . . ؛ توبه كنندگان، عبادتگران و…» ـ تا به آخر آيه رسيد ـ آنگاه فرمود : هرگاه اينان را (با اين اوصاف) ديدى، آن روز جهادهمراه ايشان برتر ازحج است.
د ـ برترى آن بر نماز و روزه
31 ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : يك حج پذيرفته، بهتر از بيست نماز مستحبّ است و هر كس اين خانه را طواف كند و هفت بار آن را بشمارد و دو ركعتِ آن را نيكو بجا آورد، خداوند او را مى آمرزد.
32 ـ امام صادق عليه السّلام : پدرم مى فرمود : حج ، برتر از نماز و روزه است . نمازخوان ساعتى از وقتش را مشغول (و جدا از خانواده) است و روزه دار ، يك روز ، ولى حج گزار ، بدن خويش را به رنج و خود را به ناراحتى و دلتنگى مى افكند ، مالش را خرج مى كند و از خانواده اش مدّتى طولانى دور مى شود ، نه به اميد مالى و نه به قصد تجارتى . و پدرم مى فرمود : و چه كسى برتر از مردى است كه با خانواده اش مى آيد و در حالى كه مردم در عرفات ، در چپ و راست وقوف كرده اند ، آن ها را به حج مى آورد و همراه آنان از خدا مسألت مى كند .
هـ ـ حج ، برتر از صدقه
33 ـ امام صادق عليه السّلام : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله «از منى» كوچ كرد ، باديه نشينى در «ابطح»[2] به آن حضرت برخورد و گفت : يا رسول الله! من به قصد حج خارج شدم ، ولى مانعى مرا از حج باز داشت و من مردى ثروتمند و پولدارم . دستور بده با مالم كارى كنم كه به پاداش حاجيان نايل شوم .
پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله رو به كوه ابو قبيس كرده ، فرمود : اگر به اندازه كوه ابو قبيس طلاى سرخ داشتى و آن را در راه خدا انفاق مى كردى ، هرگز به پاداشى نمى رسيدى كه حج گزار مى رسد .
34 ـ عبدالرحمن بن ابى عبدالله : به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : برخى از اين قصه پردازان مى گويند كه هرگاه كسى يك بار حج رود ، سپس (به جاى دوباره حجّ كردن) صدقه بدهد وصله رحم انجام دهد ، برايش بهتر است . حضرت فرمود: دروغ گفته اند . اگر مردم چنين كنند ، حج تعطيل مى شود . خداى متعال ، اين خانه را مايه برپايى و استوارى براى مردم قرار داده است .
بيان
از روايت اخير و روايات ديگر، فهميده مى شود كه برترى حجّ بر صدقه در جايى است كه به خاطر سختى و رنج حجّ ، به صدقه رو آورده شود و اين همايش عظيم، تعطيل يا تضعيف گردد . پس اكنون كه طالبان حجّ فزونتر از ظرفيت مكان هاى مقدس مى باشند و مسأله مزبور پيش نمى آيد، صدقه بسى برتر از حجّ است و شاهد اين معنى، روايت ابو بصير از امام باقر عليه السّلام كه مى فرمايد: اگر هزينه زندگى خانواده اى مسلمان را بپردازم. سيرشان سازم، آن ها را بپوشانم و از مردم بى نيازشان گردانم، نزد من محبوب تر از آن است كه حجّ بگزارم و حجّ بگزارم و حجّ بگزارم تا… هفتاد حجّ.
روشن است كه اين سنجش ها وترجيح ها، ميان حجّ و صدقه مستحب است و نه واجب، چون هيچ مستحبى نمى تواند، از واجب جلو گيرد.
و ـ فضيلت خرج كردن در راه حج
35 ـ پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : انفاق در حج ، هفتصد برابرِ انفاق در راه خدا ، پاداش دارد .
36 ـ امام على عليه السّلام در حديث « چهارصد موعظه» فرموده است : يك درهم كه كسى در راه حج خرج كند ، برابر با هزار درهم است .
37 ـ امام صادق عليه السّلام : يك درهم كه در راه حج خرج مى كنى ، برتر از بيست هزار درهم است كه در راه حق انفاق كنى .
38 ـ امام صادق عليه السّلام : كسى كه در راه حج ، يك درهم خرج كند ، براى او بهتر از صد هزار درهم است كه در راه حق ، انفاق كند .
39 ـ امام صادق عليه السّلام : يك درهم در حج ، برتر از دو ميليون درهم در غير آن است كه در راه خدا داده شود .
ز ـ شايستگى قرض كردن براى حج
40 ـ عقبه : سدير صيرفى نزد من آمد و گفت : امام صادق عليه السّلام به تو سلام مى رساند و به تو مى فرمايد : چرا حج نمى روى؟ قرض كن و به حج برو .
41 ـ معاوية بن وهب با سندهاى متعدّد نقل كرده است : به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : من مردى بدهكارم ، آيا وام بگيرم و به حج بروم؟ حضرت فرمود : آرى! حج ، بهتر قرض را ادا مى كند .
ح ـ حضور همه ساله امام زمان عليه السّلام در حج
42 ـ امام صادق عليه السّلام : مردم ، امامى را نمى يابند كه در مراسم حج حضور دارد ، آنان را مى بيند ، ولى آنان حضرتش را نمى بينند .
43 ـ محمد بن عثمان عمرى[3] : به خدا قسم حضرت صاحب الأمر عليه السّلام همه ساله در موسم حج حضور مى يابد ، مردم را مى بيند و مى شناسد و مردم هم او را مى بينند ، ولى نمى شناسند .
44 ـ عبد الله بن جعفر حميرى : از محمد بن عثمان عمرى پرسيدم : آيا صاحب الأمر را ديده اى؟
گفت : آرى . و آخرين بارى كه ديدم ، كنار خانه خدا بود ، در حالى كه مى گفت : «خدايا! آنچه را به من وعده داده اى ، محقّق ساز» .
محمد بن عثمان ـ كه خدا از او راضى باد و خداوند ، خشنودش كند ـ گفت : و آن حضرت را ديدم كه در مستجار به پرده هاى كعبه ، درآويخته و مى گويد : «خدايا! انتقام مرا از دشمنانت بگير» .
45 ـ ابو محمد ، حسن بن وجناء : پس از عمره چهارمين حج ـ از پنجاه و چهار حجى كه بجا آوردم ـ ، زير ناودان در حال سجده و مشغول تضرّع و ناليدن در دعا بودم كه كسى مرا تكان داد و به من گفت : اى حسن بن وجناء ، برخيز!
من لرزيدم. سپس ايستادم، زنى لاغر و زرد چهره ديدم ، به نظرم چهل ساله و بيشتر مى آمد . جلوتر راه مى رفت و من چيزى از او نمى پرسيدم . تا اينكه به خانه حضرت خديجه عليها السّلام در آمد . در آن جا اتاقى بود كه درش وسط ديوار قرار داشت ، با پله هايى چوبى كه از آن بالا مى رفتند .
آن زن بالا رفت . صدايى به گوشم آمد كه : «حسن! بيا بالا» . بالا رفتم و دم در ايستادم . حضرت صاحب الزمان عليه السّلام به من فرمود :
اى حسن! خيال كردى از چشم من پنهانى؟ به خدا قسم ، هيچ وقتى از حجِ تو نبود ، مگر اينكه همراه تو بودم» .
و شروع كرد به شمردن آن اوقات براى من ـ پس باصورت به زمين افتادم . سپس احساس كردم دستى بر من قرار گرفت . برخاستم . به من فرمود : «اى حسن! در مدينه ، ملازم خانه جعفر بن محمد عليهما السّلام باش ، و فكر آب و غذا و لباس مباش» .
سپس نوشته اى به من داد كه در آن «دعاى فرج» و صلوات بر آن حضرت بود و فرمود : «با اين دعا مرا بخوان و اينگونه بر من صلوات بفرست و جز به دوستان خاص من ، به كسى مده ، همانا خداوند توفيقت خواهد داد» .
46 ـ محمد بن احمد انصارى: (در مكّه) كنار مستجار بودم. گروهى حدود سى نفر مرد نيزبودند وجز محمد بن قاسم علوى هيچ يك از آنان مخلص (شيعه) نبودند. در حالى كه ما در اين شرايط در روز ششم ذى حجه سال 293 بوديم، جوانى از طواف بيرون آمد كه دو جامه احرام بر تن داشت و كفشهايش در دستش بود. چون او را ديديم، از هيبت او همه ما بدون استثنا برخاستيم. او بر ما سلام كرد و ميان ما نشست و ما پيرامون او بوديم. سپس به راست و چپ نگاه كرد و گفت: آيا مى دانيد امام صادق عليه السّلام در دعاى الحاح چه مى گفت؟ (گفتيم: چه مى گفت؟) گفت: مى گفت:
«پروردگارا، تو را به نامى مى خوانم كه آسمان و زمين به سبب آن نام برپاست و به وسيله آن ميان حق و باطل جدا مى كنى و با آن پراكنده ها را گِرد مى آورى و گرد آمده ها را مى پراكنى و به آن عدد ريگها و وزن كوهها و اندازه درياها را مى شمارى، تو را مى خوانم كه بر محمد و دودمان محمد درود فرستى و براى من در كارم گشايشى قرار دهى».
سپس برخاست و وارد طواف شد. با برخاستن او، ما نيز برخاستيم تا آن كه برگشت. از يادمان رفت كه او را يادآور شويم و بگوييم او كيست و چيست؟ تا فردا همان وقت كه باز از طواف بيرون آمد و به طرف ما آمد. مثل ديروز براى او برخاستيم و در جاى خود، ميان ما نشست. نگاهى به راست و چپ كرد و گفت: آيا مى دانيد اميرالمؤمنين عليه السّلام پس از نماز واجب چه مى گفت؟ گفتيم: چه مى گفت؟ گفت: چنين مى گفت:
«صداها به سوى تو بلند است [ و دعوتها و دعاها به سوى توست ] و چهره ها براى تو خاشع است و گردنها براى تو فرو افتاده است و داورى در كارها با توست. اى بهترين سؤال شده و اى بهترين بخشنده، اى راستگو، اى آفريدگار، اى آن كه در وعده خلاف نمى كند، اى آن كه به دعا فرمان دادى و
وعده اجابت فرمودى. اى آن كه گفت: «مرا بخوانيد تا پاسختان گويم» اى آن كه گفت: «هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند، يقيناً من نزديكم، دعاى دعا كننده را هرگاه كه مرا بخواند، پاسخ مى دهم، پس مرا اجابت كنند و به من ايمان آورند، باشد كه راه رشد بيابند.» اى آن كه گفت: «اى بندگان من كه بر خودتان اسراف كرده ايد، از رحمت خدا نوميد نشويد، خداوند همه گناهان را مى آمرزد، او آمرزنده مهربان است». به فرمانم و پذيرايم، اينك اين منم، اسرافكارى در برابرت و تويى گوينده اين سخن كه «از رحمت خدا مأيوس نشويد، خداوند همه گناهان را مى آمرزد».
آن گاه پس از اين دعا به راست و چپ نگريست و گفت: آيا مى دانيد اميرالمؤمنين عليه السّلام در سجده شكر چه مى گفت؟ گفتيم: چه مى گفت؟ گفت: چنين مى گفت:
«اى آن كه بخشش زياد، او را جز وسعت و عطا نمى افزايد، اى آن كه گنجينه هايش بى پايان است، اى آن كه گنجينه هاى آسمانها و زمين از آن اوست، اى آن كه گنجينه هاى آنچه ريز و درشت است براى اوست، بدكارى من مانع نيكوكارى تو نمى شود. تو با من، آن مى كنى كه شايسته آنى، تو اهل بخشش و سخاوتى. اهل بخشايش و گذشتى. پروردگارا! اى خدا! با من آن مكن كه من شايسته آنم، همانا من شايسته كيفرم و مستحقّ آنم، دليل و عذرى هم نزد تو ندارم. با همه گناهانم نزد تو مى آيم و به آن ها اقرار مى كنم، تا از من درگذرى و تو به آن ها داناتر از منى. با هر گناهى كه مرتكب شده ام و هر خطايى كه بر دوش كشيده ام و هر زشتى كه انجام داده ام به سوى تو باز مى گردم. پروردگارا! ببخشاى و رحم كن و از آنچه مى دانى درگذر، تو قدرتمندتر و بزرگوارترى».
و برخاست و وارد طواف شد. با برخاستن او، ما نيز برخاستيم. فردا در همان وقت باز آمد. ما مثل گذشته براى آمدنش برخاستيم. در ميان نشست و نگاهى به راست و چپ افكند و گفت: امام زين العابدين عليه السّلام در سجده اش در همين جا ـ و با دستش اشاره به حجر، زير ناودان كرد ـ مى گفت:
«بنده ناچيزت، در آستان توست. بيچاره ات، در پيشگاه توست. نيازمندت، در درگاه توست. خواهنده ات، در آستانه توست. از تو چيزى مى خواهد، كه جز تو كسى بر آن توانا نيست».
سپس به راست و چپ نگاه كرد و از ميان ما نگاهى به محمد بن قاسم افكند و گفت: اى محمد بن قاسم! تو اگر خدا بخواهد بر خيرى ـ و محمد بن قاسم معتقد به ولايت بود ـ سپس برخاست و وارد طواف شد. هيچ يك از ما نبود، مگر آن كه دعايى را كه او خواند، در دل گرفت و به خاطرسپرد وفراموش كرديم كه درباره او صحبت كنيم مگر در آخر روزى .
ابو على محمودى گفت: اى گروه! آيا او را مى شناسيد؟ او به خدا سوگند صاحب الزمان شماست. گفتيم: اى ابو على ! از كجا دانستى؟ گفت كه او هفت سال مانده است و از پروردگارش خواسته كه صاحب الزمان عليه السّلام را ببيند.
گفت: يكروز، غروب عرفه، همان مرد را ديدم كه همان دعايى را كه فرا گرفته بودم، مى خواند. پرسيدم: اين از كيست؟ گفت: از مردم است. گفتم: از كدام مردم؟ گفت: از مردم عرب. گفتم: از كدام تيره عرب؟ گفت: از باشرافت ترين آن ها. گفتم: آنان كيانند؟ گفت: بنى هاشم. گفتم: از كدام بنى هاشم؟ گفت: از آنان كه برترين وبرجسته ترين ودرخشان ترين نسب را دارند. گفتم: ازكيان؟ گفت: از آن كه فرق سر (دشمن) را شكافت و (به محرومان) طعام خورانيد وآنگاه كه مردم در خواب بودند، به نماز ايستاد.
گفت : دانستم، كه او علوى است و به خاطر علوى بودن به او علاقه پيدا كردم. سپس او را در برابر خودم گُم كردم و نفهميدم چگونه رفت. از مردمى كه اطراف او بودند، پرسيدم: آيا اين علوى را مى شناسيد؟ گفتند: آرى، همه ساله با ما پياده به حج مى آيد. گفتم: سبحان الله! به خدا سوگند نشانِ پياده روى بر او نمى بينم.
گفت: غمگين و دلگرفته از فراق او، به مزدلفه آمدم و آن شب را خوابيدم. در خواب، رسول خدا صلّى الله عليه و آله را ديدم كه فرمود: اى احمد! خواسته ات را ديدى؟ گفتم: او كيست، سرور من؟ فرمود: آن را كه ديشب ديدى، صاحب الزمان تو بود.
گفت: چون اين را از او شنيديم، او را سرزنش كرديم كه چرا ما را نياگاهانيد! گفت تا زمانى كه با ما در اين باره سخن گفت اين مسأله را فراموش كرده بود.