نشانگر هنر
نوروز، نشانگر هنر و عشق و علاقه ی ایرانی ها به تعالیم مقدس اسلام است. مقام معظم رهبری
نوروز، نشانگر هنر و عشق و علاقه ی ایرانی ها به تعالیم مقدس اسلام است. مقام معظم رهبری
سال خود را با بهترین ۷سین آغاز کنید:
سلام قولا” من رب الرحیم
سلام علئ موسى و هارون
سلام علئ ابراهیم
سلام علئ نوح فى العالمین
سلام علئ المرسلین
سلام علئ إلیاسین
سلام هی حتى مطلع الفجر
نوروز از نگاه شريعت
نويسنده:احمد محيطي اردكاني
«يا مُقلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الاَبْصارِ يا مُدَّبِرَ الْلَيْلِ وَ الْنَهارِ يا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الاَحْوالِ حَوِّلْ حالِنا اِلي اَحْسَنِ الْحالِ.»1
«ان شاءاللّه اين عيد سعيد و اين سال نو بر همه مسلمين و ملت شريف ايران بر خواهران، برادران مبارك و مسعود باشد …
تمام قلوب و تمام ابصار و بصيرتها در دست خداي تبارك و تعالي و يد قدرت اوست. اوست كه تدبير ميكند جهان را، ليل و نهار را، و اوست كه قلوب را متحول ميكند و بصيرتها را روشن ميكند، و اوست كه حالات انسان را متحول ميكند و ما آن را در ملت عزيز خودمان در زن و مرد، در كوچك و بزرگ يافتيم. اين تقليب قلوب كه قلبها را از آمال دنيوي و از چيزهايي كه در طبيعت است بريده بشود و به حق تعالي پيوسته بشود و بصيرتها روشن بشود و صلاح و فساد خودشان را به وسيله بصيرت بفهمند، در ملت ما بحمداللّه تا حدود چشمگيري حاصل شده است و من اميدوارم كه در اين سال جديد به اعلا مرتبت خودش برسد.»2
عيدهاي اسلامي
در قرآن كريم ميخوانيم: «… اَللّهُمَّ رَبَّنا اَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيْدا ِلاَوَّلِنا وَ اخِرِنا وَ ايَةً مِنْكَ وَ اَرْزُقْنا وَ اَنْتَ خَيْرُ الرّازِقينَ3
خداوندا!، مائدهاي از آسمان بر ما نازل فرما تا براي اولين و آخرين ما عيد، و نشانهاي از جانب تو باشد و به ما روزي عنايت كن كه تو بهترين روزيدهنده هستي.»
عيد از ماده «عود» به معني بازگشت گرفته شده و به گفته راغب اصفهاني به معني بازگشت به وضعيت مطلوب گذشته است. و به روزهاي سرور و شادي نيز گفته ميشود.4
در اسلام روزهايي، به نام عيد اسلامي اعلام گرديده است كه مهمترين آنها عبارتند از:
اول شوّال؛ عيد فطر
دهم ذيحجّه؛ عيد قربان
هيجدهم ذيحجّه؛ عيد غدير
جمعه؛ عيد محمد(ص)
چرا كه در هر يك به گونهاي بازگشت انسان به فطرت توحيدياش مطرح است.
بنابراين: «عيد نه جامه رنگارنگ پوشيدن است كه اين عيد كودكان است، نه شربت و شيريني و غذاهاي متنوع خوردن، كه اين عيد شكمبارگان است، نه به سياحت و تفرّج بيمحتوي پرداختن، كه اين عيد ولگردان است، نه بيبندو باري و هرزگي و عياشي كردن، كه اين عيد بوالهوسان است، نه قاه قاه خنديدين و همديگر را به مسخره گرفتن و به بازي روز گذراندن، كه اين عيد غافلان است، نه تاب خوردن و سبزه روياندن و سفره هفتسين چيدن و رنج پختن «سمنو» كشيدن، كه اين عيد خرافهپرستان است.
هيچ كدام از اينها مفهوم عيد از ديدگاه اسلام نيست، كه عيد اسلامي موفقيت در راه انجام وظيفه است. و تطهير نفس و تصفيه جان و تمرين صبر و استقامت، چون عيد فطر پس از ماه مبارك رمضان.
و عيد، گذشتن از امتيازات است. و رسيدن به همآهنگي و شركت در وحدت بزرگ اسلامي، شكستن غرور و خودخواهي و ترك نازپروريها، سايهنشينيها، مشتاقانه نداي حق را لبيك گفتن … و سرانجام خود را بازيافتن و به خدا رسيدن. چون عيدالضحي پس از دوران سازنده حج.
عيد، چون قطرهاي به درياي جمع پيوستن است. و از انزوا به در آمدن، گسستهها را بهم بستن و صف صف بهم
* عيد اسلامي موفقيت در راه انجام وظيفه است. و تطهير نفس و تصفيه جان و تمرين صبر و استقامت، چون عيد فطر پس از ماه مبارك رمضان.
پيوستن، پيوند خود را با خدا استوار كردن و دين خود را هر هفته تحكيم بخشيدن، همچون عيد جمعه كه عيد محمد(ص) است».5
برترين عيد، روزي است كه خداوند متعال نعمتش را بر مسلمانان تمام كرد و اركان دين را محكم و استوار نمود، و رسالت را به امامت پيوست، و رهبر آينده مسلمانان را معرفي كرد، و فرزند كعبه را بر فراز منبر امامت نشاند، چون هيجدهم ذيحجه عيد غدير خم.
آنگونه كه در روايات آمده است و بعضي از علماي بزرگوار فرمودند6، و در گاهنامه7 تطبيقي سه هزار ساله به روشني مشخص گرديده، آن روز، عيد غدير خم با اول فروردين سال دهم هجري شمسي مطابق بوده است و عيد نوروز نيز به بركت ولايت رنگ الهي به خود گرفت و در بين شيعيان و ايرانيان شهرت و دوام يافت.
بهار طبيعت
بي ترديد، عيد نوروز، عيد طبيعت است، «آغاز بهار و موسم اعتدال طبيعت و لطافت هوا و تعديل شب و روز و رهايي از قساوت زمستان و سردي و سياهي شبهاي ديرپا ميباشد.
عيدي همراه با سرود پرندگان و تكبير جنگل و تسبيح باد و ريزش ابر و فرياد رعد و رويش صحراست.
اگر ما خرافات و نقاط منفي و تاريك را از چهره اين عيد بزداييم و بگذاريم همرنگ طبيعت با صفا، باشد و بر جهان مثبت و خداپسندانهاش بيفزاييم، در ديد مكتب نيز عيدي عزيز و ارجمند خواهد بود.»8
چنانچه در حديث آمده: هر چيزي بهاري دارد و بهار قرآن ماه مبارك رمضان است.9 از اينرو اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «قرآن را بياموزيد كه بهار دلهاست.»10 يعني جان و روان انسان با تعاليم عالي الهي، شكوفا ميشود.
آري عيد واقعي انسان كه برترين مخلوق الهي، و گل سرسبد عالم خلقت است، بازگشت به خويشتن خويش و توجه به مبدأ هستي، و تعليم كتاب سعادتش و در نهايت خود را بازيافتن و به خدا رسيدن است.
و اين عيد اختياري است، و انسان ميتواند از هر روز براي خودش عيدي بسازد. اميرالمؤمنين علي(ع) ميفرمايد: «كُلّ يَوْمٍ لا يُعْصَي اللّهُ فَهُوَ يَوْمُ عِيدٍ»11 (هر روزي كه خداوند نافرماني نشود آن روز، عيد است). البته آنگونه كه قرآن ميفرمايد: از بهار طبيعت و حيات دوباره يافتن گلها و گياهان، سبزهها و درختان، به جنب و جوش آمدن پرندگان و حيوانات طراوت يافتن باغها و چمنزارها، بايد درس رستاخيز و بازگشت به سوي خدا را آموخت:
* عيد، چون قطرهاي به درياي جمع پيوستن است. و از انزوا به در آمدن، گسستهها را بهم بستن و صف صف بهم پيوستن، پيوند خود را با خدا استوار كردن و دين خود را هر هفته تحكيم بخشيدن، همچون عيد جمعه كه عيد محمد(ص) است.
خداوند متعال ميفرمايد: «زمين را جامد و افسرده و بيروح و بيجنبش ميبيني، اما همين كه آب باران بر آن نازل كنيم، به جنبش و حركت درميآيد و فزوني ميگيرد، و انواع گياههاي سرورافزا ميروياند، اين از آن جهت است كه خدا حق مطلق است و نظام زنده كردن مردهها در قبضه قدرت اوست. و اوست كه بر هر چيزي تواناست.»12
نوروز در گذر تاريخ
نخستين روز از نخستين ماه سال شمسي را نوروز ميگويند و ايرانيان در اين روز بزرگترين جشن ملي خود را برگزار ميكنند.13 آرياييان در اعصار باستاني دو فصل گرما و سرما داشتند، در هر يك از اين دو فصل جشني برپا ميداشتند كه هر دو آغاز سال نو به شمار ميرفت؛ اولي را نوروز و دومي را مهرگان ميناميدند.14
هر چند در دربار نخستين خلفاي اسلامي به نوروز اعتنايي نميشد15، ولي خلفاي بعدي اموي دوباره نوروز را گرامي داشتند و براي افزودن درآمد خود، هداياي نوروز را باب كردند.16 و با ظهور «ابومسلم خراساني» و روي كار آمدن خلافت عباسي و نفوذ برمكيان و ديگر وزراي ايراني و تشكيل سلسلههاي طاهريان و صفاريان، جشنهاي ايران بار ديگر رونق يافت.17
با آنكه بسياري از سنتهاي ايرانيان بعد از ظهور اسلام در ايران از بين رفت و سنتهاي اسلامي جاي آنها را گرفت، اما عيد نوروز كم و بيش در ميان آنها باقي ماند. شايد مصادف شدن روز غدير خم در سال دهم هجري با عيد نوروز در آن بيتأثير نباشد.
علي كاظمي در مقدمه ترجمه كتاب سيد عبدالرضا حسيني شهرستاني به نام «نوروز در اسلام» نگاشته است: «با توجه به رواياتي كه در باره نوروز رسيده است18، معلوم ميشود، نوروز پيش از اسلام روزي مورد توجه پيامبران و رهبران الهي بوده است و از ابتدا شادي و سروري كه در اين روز ميشده است به خاطر امور معنوي و حوادث مذهبي كه در اين روز اتفاق افتاده بوده است، … ولي همانگونه كه در اثر مرور زمان بسياري از واقعيتها وارونه شده و بسياري از حقايق تحريف گرديده، نوروز هم به صورت يك روز ملي و باستاني درآمده، شادي و سرور آن نيز به حساب امور مادي گذاشته شده است …»
نوروز از جمله دستاويزهايي بوده است كه سلاطين از آن بهرهبرداري كردهاند.
* برترين عيد، روزي است كه خداوند متعال نعمتش را بر مسلمانان تمام كرد و اركان دين را محكم و استوار نمود.
جمشيد پادشاه بزرگ ايران باستان به همين منظور و به خاطر استفاده از همين فرصت، تاجگذاري خود را در روز نوروز انجام ميدهد، و حتما تبليغاتي هم به راه ميانداختند كه امروز، روز پيمان خلافت الهي است و مردم را دعوت ميكردند كه بيايند و با آوردن هداياي نوروزي با نماينده خدا بيعت كنند و تاجگذاري او را تبريك بگويند. با اين مقدمه، پاسخ اين سؤال؛ كه چرا اعراب نوروز را ضايع ساختند؟ نيز روشن ميشود:
در روايت معلي بنحنيس از حضرت امام صادق(ع) اشاره به همين حقيقت است. «… اين روز از روزهاي ماست و از روزهاي شيعيان ما به شمار ميرود، كه ايرانيان آن را حفظ كرده، و شما عربها آن را ضايع ساختهايد.
اعراب به پيروي از دستگاه خلافت بنياميه و بنيعباس چون نوروز را روز ولايت و خلافت الهي ميشناختند، سخت كوشيدند كه اين روز را مخفي كرده، ضايع سازند. و لذا براي لكهدار كردن نوروز، اين روز را از بازماندههاي مجوس معرفي كردهاند. تا جايي كه ميبينيم حضرت امام موسي بنجعفر(ع) نيز در مقام تقيه به منصور دوانقي ميفرمايد: «از رسمهاي فرس است و اسلام آن را از بين برده است …»19
بعضي افراد اين روايت را دليل بر عدم مشروعيت نوروز گرفتهاند؛ اما با توجه به روايات معارض، حمل بر تقيه شده است، و بهترين دليل بر عظمت نوروز است و ميرساند كه خلفا تا چه اندازه براي از بين بردن نوروز ميكوشيدهاند و پس از يك دوره تبليغات خلفا كه نوروز كاملاً مسخ و در افكار عمومي مسلمين از سنتهاي مجوس معرفي شده، اينك منصور دوانقي حضرت موسي بنحعفر(ع) را در اين روز وادار به جلوس ميكند تا از طرفي (مانند مأمون) براي خود موفقيت كسب كند و از طرفي حضرت را در معرض اعتراضات اعراب قرار دهد … به هر حال شكي نيست در اينكه از نظر اهل بيت(ع) نوروز از روزهاي مهم مذهبي معرفي شده و تجليل آن البته با آداب و رسومي كه در روايات بيان شده است، بسيار پسنديده ميباشد. روزه گرفتن، نماز خواندن، شكر نعمت ولايت بجا آوردن، تجديد بيعت با رهبران الهي و به زيارت مؤمنين و علماي ربّاني رفتن.
اينها خلاصه اعمالي است كه مسلمانها در نوروز، به عنوان روز ولايت و روز پيروزي حق و عدالت انجام ميدهد.20
نوروز در روايات
بخشي از مضامين روايات در مباحث گذشته، بيان گرديد، در اين فرصت متن بعضي را مورد توجه قرار ميدهيم.
1 ـ آداب نوروز
«روَيَ الْمُعَلَّي بنخُنَيس عَنْ مَوْلانا الصادِقِ(ع) في يَوْمِ النَيْروزُ: وَ اِذا كانَ يَوْمُ النَيروزِ فَاغْتَسِلْ وَ الْبِسْ اَنْظَفَ ثِيابِكَ وَ تُطَيَّبْ بِاَطْيَب طيبِكَ وَ تَكُونُ صائِما ذلِكَ الْيَوْمَ …
معلي بنخنيس به نقل از امام صادق(ع) در باره نوروز ميگويد: هنگام نوروز غسل كن، پاكيزهترين لباسهايت را بپوش به خوشبوترين چيزها خود را خوشبو نما و در آن روز، روزه باش.
در دنباله روايت، دستور چهار ركعت نماز و سجده شكر و دعاي مخصوص در اين روز ذكر شده است.»21 اين حديث مورد استناد بسياري از فقها براي استحباب غسل و روزه و نماز در روز نوروز قرار گرفته است. صاحب وسايل اين روايت را دو سه مورد نقل كرده است.22 صاحب جواهرالكلام، همين روايت را از مصباح و مختص آن نقل كرده و مستند استحباب اين اعمال در روز نوروز دانسته است.23 و مرحوم علامه مجلسي در زادالمعاد ميفرمايد: به اسانيد معتبره از معلّي بنخنيس كه از خواص حضرت امام صادق(ع) بوده (اين روايت) منقول است.24
* عيد نوروز نيز به بركت ولايت رنگ الهي به خود گرفت و در بين شيعيان و ايرانيان شهرت و دوام يافت.
2 ـ روز پيمان با خدا
علامه مجلسي ميگويد: در بعضي از كتب معتبره ديدم كه: معلي بنخنيس ميگويد: روز عيدي خدمت امام صادق(ع) رفتم. پرسيد: اين روز را ميشناسي؟ گفتم: روزي است كه عجم آن را بزرگ ميشمرند و در آن به يكديگر هديه ميدهند. حضرت فرمود: قسم به بيت عتيق كه در مكه است، اين نيست مگر به جهت موضوعي قديمي كه براي تو تفسير ميكنم … نوروز، روزي است كه خداوند از بندگان پيمان گرفت و آن اولين روزي است كه خورشيد كرد. و بادها وزيدن گرفت، كشتي نوح(ع) بر كوه «جودي» قرار گرفت و خداوند كساني را كه از خانه خارج شده بودند، زنده نمود … و پيامبر اسلام(ص) به اصحاب امر فرمود: «با علي(ع) به عنوان امارت مؤمنين بيعت كنند … و هيچ روزي نوروز نيست مگر اينكه در آن روز انتظار فرج داريم، زيرا نوروز از روزهاي ما و روزهاي شيعيان ماست، عجم آن را حفظ كرد و شما آن را تضييع نموديد …»25
احمد بنفهد در كتاب مهذّب البارع نظير اين روايت را آورده است.
3 ـ روز ولايت
«معلي بنخنيس عن الصادق(ع): ان يوم النيروز هو اليوم الذي اخذ فيه النبي(ص) لاميرالمؤمنين(ع) العهد بغدير خم فَاَقروّا له بالولاية فَطوبي لِمَن ثبت عليها و الويل لمن نكثها …26
نوروز روزي است كه پيامبر(ص) از مردم براي اميرمؤمنان(ع) پيمان ولايت گرفت و مردم آن را پذيرفتند، خوش به حال كسي كه بر آن پيمان ثابت بماند، واي بر كسي كه آن عهد را بشكند …»
4 ـ برآورده شدن نياز
مفضل بنعمر ميگويد: امام صادق(ع) در ضمن خبري طولاني فرمود: خداوند به حزقيل وحي فرمود يا حزقيل، اين روز شريف و با ارزش بزرگي است نزد من، و قسم خوردهام كه كسي در اين روز، نيازي از من طلب نكند، مگر آنكه برآورده سازم و آن روز نوروز است…27
5 ـ هر روز نوروز
«وَ اُتِيَ عَليُ(ع) بِهَدِيةِ النَيرُوزِ فَقالَ عليه السلام: ما هذا؟ قالُوا: يا اَميرِالمؤمنينَ الْيَوْمُ النَيْروزُ، فَقالَ عليه السلام، اِصْنَعُوا لَنا كُلَّ يَوْمٍ نَيْرُوزا.28
براي علي(ع) هديه نوروزي آوردند، حضرت پرسيد: اين چيست؟ گفتند: اي اميرمؤمنان امروز نوروز است، فرمود: هر روز را براي ما نوروز بسازيد.»
6 ـ هديه نوروزي
ابراهيم كرخي ميگويد: از امام صادق(ع) سؤال كردم، در باره مرد ثروتمندي كه روز مهرگان يا نوروز، مردم به او هديه ميدهند ولي او در عوض احساني نميكند. امام عليهم السلام فرمود: آيا آنها اهل نماز هستند؟
گفتم: آري.
فرمود: هديه آنها را بايد بپذيرد و او نيز در مقابل براي آنها هديه اي بفرستد…29
پىنوشتها:
1 ـ مفاتيحالجنان، محدث قمي، با ترجمه، ص 604.
2 ـ صحيفه نور، چاپ وزارت ارشاد اسلامي، ج 16، ص 87.
3 ـ سوره المائده، آيه / 114.
4 ـ مفردات، راغب اصفهاني، ص 364.
5 ـ پيام انقلاب، ش 27، 23 اسفند 1359، ص 68، از مقاله حجتالاسلام محمدحسين بهجتي «شفق»، امام جمعه اردكان.
6 ـ بحارالانوار، علامه مجلسي، چاپ آخوندي، ج 59، ص 131، 123، 119.
7 ـ گاهنامه تطبيقي سه هزار ساله، احمد بيرشك، ص 60.
8 ـ برگرفته از مقاله حجتالاسلام محمدحسين بهجتي، پيام انقلاب، ش 27، ص 68.
9 ـ اصول كافي، مكتبي (ره)، ترجمه رسولي محلاتي، ج 4، ص 438. قال الباقر(ع): لِكُلِّ شَيءٍ رَبيعٌ وَ رَبيعُ الْقُرآنِ شَهْرُ رَمَضانِ.
10 ـ ميزان الحكمة، محمدي ريشهري، ج 8، ص 74. از نهجالبلاغه خطبه 110؛ بحار، ج 2، ص 36.
11 ـ نهجالبلاغه، ترجمه فيض الاسلام، حكمت 420.
12 ـ سوره الحج، آيه / 5.بقيه در صفحه 23
13 و 14 ـ فرهنگ فارسي، محمد معين، ج 4، ص 4840. البته در باره تعيين روز نوروز اقوال ديگري هم هست: تا آنجا كه ابنفهد در مهذّب البارع ميگويد: نوروز روز بزرگي است اما تعيين آن در روزهاي سال مشكل است. النوروز، ص 11.
15 ـ همان، و شايد اعتنا نكردن آنها به نوروز به خاطر اين باشد كه، نميخواستند روز ولايت زنده شود.
16 و 17 ـ همان، ص 4845 و ص 4846.
18 ـ ر.ك به النوروز، في مصادر الفقه و الحديث، مركز المعجم الفقهي، ص 36 و 24 و بحارالانوار، ج 59، ص 91 و 92.
19 ـ مناقب آل ابيطالب؛ ابنشهرآشوب، ج 4، ص 318 و 319: حُكِيَ اَنَّ الْمَنْصُورَ تَقَدَّمَ اِلي مُوسي بنجَعْفَرِ بِالْجُلُوسِ لِلتَّهنِيَةِ فِي يَوْمِ النَيْرُوزِ وَ قَبْضِ ما يُحْمَلُ اِلَيْهِ فَقالَ عليهالسلام: اِنّي قَدْ فَتَشْتُ الاَخْبارَ عَنْ جَدّي رَسُولِ اللّهِ(ص) فَلَمْ اَجِدُ لِهذا الْعِيدِ خَبَرا وَ اِنَّهُ سنَّةٌ لِلْفُرْسِ وَ مَحاها الاِسْلامُ وَ مَعاذَ اللّهَ اَنْ ؟ ما مَحاهُ الاِسْلامُ فَقالَ الْمَنْصُورُ: اِنَّما نَفْعَلُ هذا سياسَةُ لِلْجُنْدِ فَسَئَلتُكَ بِاللّهِ العَظيمِ اِنَّما جَلَسْتَ فَجَلَسَ …
20 ـ نوروز در اسلام، سيد عبدالرضا حسيني شهرستاني، ترجمه علي كاظمي موموندي، مقدمة، در اين كتاب به اشكالات وارد بر عيد نوروز، به خوبي پاسخ داده شده است.
21 ـ النوروز، في مصادر الفقه و الحديث، ص 7؛ از مصباح المتهجّد، ص 591؛ و علامه مجلسي در زادالمعاد؛ و محدث قمي در مفاتيحالجنان، در اعمال ماههاي رومي و اعمال عيد نوروز آوردهاند.
22 ـ وسايل الشيعه، حر عاملي، ج 2، ص 428 و 96، و ج 5، ص 288، و ج 7، ص 346.
23 ـ جواهرالكلام، محمدحسن نجفي، ج 5، ص 40.
24 ـ مجله نور علم، شماره 20، ص 111.
25 ـ بحارالانوار، ج 59، ص 91.
26 ـ مجله نور علم، ش 20، ص 111.
27 ـ بحارالانوار، ج 59، ص 119.
28 ـ مجله نور علم، ش 20، ص 112. از مستدرك الوسائل، ج 1، ص 471.
29 ـ النوروز، في مصادر الفقه و الحديث، ص 7 به نقل از الفقيه، ج 3، ص 300، و وسايل الشيعه، ج 12، ص 213 و ص 82 به نقل از فهرست ابننديم، و ص 83، از دعائم الاسلام، ج 2، ص 326، نظير اين آمده است.
30 ـ الفروع من الكافي، كليني، ج 5، ص 141 و التهذيب، ج 6، ص 378.
منبع: پایگاه حوزه
بهار جاودانه
نويسنده:احمد سينايي
جستاری بر زندگی نامه مرحوم حجت الاسلام سید احمد خمینی
«احمد» در 24 اسفند 1324 چشم به جهان گشود و پدر چنين نامي بر او نهاد. 49سال بعد، در 25 اسفند 1373 در حالي كه مردم، او را «يادگار امام» لقب داده بودند، چشم از جهان فروبست. او براي كسي كه چنين نامي را بر او نهاد، همواره با همان نام اوليه، بدون هر لقب و پسوندي و پيشوندي، احمد ماند. در نامه هاي خصوصي، واژه «عزيزم» به دنبال نامش مي آمد، ولي شگفت آنكه در خطابهاي رسمي، احمد فقط احمد بود. اگر چه ارادتمندانش به او لقبهائي دادند، اما لقبي كه امام براي او برگزيد، پرمعناترين بود. در خطابهاي امام، احمد با هيچ واژه اي در نياميخت ونامش، همچنان صاف وصميمي ماند. مردم ما نيز اين صميميت را آن گونه كه بايد و شايد، دريافتند و واژه يادگار نيز نشان داد كه آنان زبان رمز را نيك مي شناسند. سخن گزافي نيست اين سخن كه اگر احمد در پرحادثه ترين فصل تاريخ كشور ما جايگاهي والا يافت و «يادگار » لقب گرفت، بي ترديد اين همه را به سبب انتساب به امام كسب كرد كه اگر امام نبود، يادگار نيز نبود، همچنان كه بي خورشيد، ماه را نوري و پرتوي نيست.
احمد را از روزنه اي ديگر نيز مي توان ديد. شخصيت چند وجهي او بي ترديد آميزه حيرت انگيزي از تضادهائي است كه در پرتو امام، هماهنگي دلپذيري را در مقابل ديدگان تماشاگر خود كرده به عادتها و بيگانه با خرق عادتها مي گشايد. او گاه همچون خدمتكاري، ساده ترين امور را انجام مي دهد. گاه در نقش يك منشي، رابط امام و ديگران مي شود. گاه مثل يك نگهبان از جان محبوبش مراقبت مي كند. گاه در كسوت يك پرستار ظاهر مي شود ودارو در دهان پدر مي گذارد. گاه در نقش يك شاگرد تيزهوش در برابر استاد و مراد خويش مي نشيند و او را بر سر ذوق مي آورد. گاه سفير پيامهاي خصوصي است و گاه مشاوري است امين و آگاه. گاه همسخن و همدرد پدر است و گاه مريدي كه چشم بر هم مي نهد تا مبادا گزندي، خاطر مرادرش را مشوش سازد. نگاهش پيوسته نگران قامت بلندو پرواز رفيع اوست. از كلامش دلگرم مي شود و جانش از جرعه هاي مهر او سيراب. از اين سو در عالم خيال اگر امام را از تاريخ جهان بر داريم، احمد در انبوه انسانهائي كه هر يك نقشي را ايفا مي كردند،گم مي شود و ديگر يادگار نخواهد بود و از آن سو اگر احمد را از امام بگيريم، اين سئوال ناگزير مطرح مي شود كه امام بي احمد چه مي كرد؟ شايد ظريفان اين گونه پاسخ دهند كه خداوندي كه امام خميني را رهبر امت مي كند، در نبود احمد، كساني را مي فرستاد تا بارهائي را كه او يكتنه بر دوش كشيد، بردارند. آنگاه آنان يادگارهاي امام مي شدند. همواره چنين بوده است كه گاهي برخي از شخصيتها همه و هيچ مي شوند. همه از آن روز كه دستيار مراد خويشند و همه كاره اند و نمي شود كه نباشند و گاه نقش آنان تا بدان جا حساس مي شود كه برخي از ساده لوحان يا ساده فريبان، چنين تصور يا القا مي كنند كه رفتار شخصيت اصلي در گرو رفتار آن شخصيت حاشيه اي است.
صفحات: 1· 2
باسمه تعالی
طلبه شهیده فاطمه اسدیان
تنها طلبه خواهر شهید استان چهارمحال و بختیاری
زندگی نامه طلبه شهیده فاطمه اسدیان به قلم خواهرش
بسم رب الشهداء و الصدیقین
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
«سلام بر شهیدان، سلام بر شهید و شهادت، سلام بر شهیدان که اسوه های کمالند و شاهدان عشقند، سلام بر لاله های سرخ سرزمین بهشت، سلام بر کبوتران سبکبال حرم عشق و ایثار
بارالها در رهت هر کس بمیرد زنده است زندگی بی عشق ننگین است کی ارزنده است
در سپیده دم ازل آن زمان که سازندگی کائنات آغاز می گردید و کتاب تکوینگشوده می شد، نخستین کلمه ای که با قلم تقدیر به دیباچه قاموس هستی نقش بست، واژه معلم بود.
و امروز از معلمین شهید حرف زدن بسی مشکل است ولی باید گفت: ای معلمان مکتب عشق، درود بر شما که آیات روشن عزت و کرامت و رءیت افراشته تعلیم و تربیت و محکمات سوره حکمت و معرفتید.
درود و سلام بر شما که روح ناپالوده ملتی در کوره عشق خروشان و فوارتان صیقل می یابد و دل خسته نسلی در وزش دم مسیحایی خون نامه و پیام شما حیات و نشاط یافته و در محراب قدس تعلیم جرعه نوش باده اشراق می گردد.»
دریغا و دردا قلم را که با همه قدرت و هنر وصف حالت را فاطمه چگونه بر کاغذ بیاورد و تنگنای الفاظ و واژه ها وسعت ذوق و حال و عشق و سوزت را بر نمی گیرد.
خواهر طلبه و معلم شهید “فاطمه اسدیان” فرزند رضا در شهریور 1347 در شهرکرد چشم به جهان گشود. در حالی که فرزند سوم خانوده بود و نامش را فاطمه قرار دادند. دوران تحصیلی دبستان و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت؛ در حالی که همیشه جزء شاگردان ممتاز و مرتب و تمیز کلاس بود. در تابستان سال سوم راهنمایی در کلاس های عقیدتی- مذهبی شرکت کردند و در این جا بود که به یکباره خرمن وجودش به جرقه عنایت حضرت دوست آشنای دیار عشق گردید و صفا و یکرنگی و قلب پاکش از او رهرویی چالاک در وادی عشق پروردگار ساخت.
در یادداشت هایش آمده که:
صفحات: 1· 2
اسوه جاوید(سید جمالالدین اسدآبادی)
نويسنده:عبداللطیف نظری
ولادت
سید جمالالدین در ماه شعبان 1254 ق(آبان 1217 ش) در شهر اسدآباد همدان در محله قدیمی«امامزادهاحمد» در فضایی پاک و معنوی پا به عرصه وجود نهاد. پدر و مادر وی هر دو از خاندان بافضیلت و پرهیزگاری بودند. مادر بزرگوار سید، زنی باسواد و آشنا به قرآن بود که همچون شوهر خویش از تربیت خانوادگی و نجابت ذاتی برخوردار بود و پیوسته در رونق کانون گرم زندگی میکوشید.
بازیهای کودکانه
نبوغ ذاتی و هوش سرشار سیدجمال وی را از همان دوران کودکی به آفاقی دیگر سوق میداد و از همان ایام کودکی به فکر چاره و درمان دردها و رنجها بود.سیدجمالالدین با اینکه کودک بود، بازیهایش بزرگمنشانه مینمود و در رفتار، گفتار و کردارش آثار بزرگی و کمال هویدا بود.«حیرت افزاتراین که بازیهایش اکثر، تهیه سفر روم و مصر و هند و افغان و فرنگستان [و] بوده زاد راحله خود را بر اسبهای چوبی میبسته [و] خود و یکی دو نفر از اطفال را منتخب میکرده [و] … با پدر و مادر و همشیرههای خود وداع میکرده است که باید به هند و مصر و روم و افغان و … بروم. ایشان به زبان کودکانه با او همساز میشدند و او هم نویدهایی چند از مسافرت خود به پدر و مادرش شرح میداد.»
تحصیلات سید
سید جمال از پنج سالگی در نزد پدر و مادر آموزش قرآن را آغاز کرد و مقدمات عربی را طی سالهای اول تحصیل به خوبی فراگرفت. در همین ایام به موجب اختلافات موجود میان قبایل آن دیار و همچنین تنگنظری بعضی و نیز در پی وسعت بخشیدن به دانستههای خود، زادگاه خویش را ترک میگوید و در سال 1264 ق به همراه پدرش، سیدصفدر، وارد قزوین میشود و چهار سال در آنجا ماندگار میگردد. وی با پشتکار در حوزه علمیه این شهر به درس و بحث پرداخت و در ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول سرآمد هم در سان خود شد. سید جمال در تهران
سیدجمالالدین پس از تحصیل در قزوین به تهران میرود. او پس از سلک استراحتی کوتاه، اقدام به شناسایی پایتخت و اوضاع و احوال حکومتی آن میکند و آنگاه سراغ بزرگترین مجتهد وقت(آقا سیدمحمدصادق طباطبایی همدانی) را میگیرد و در پای درسش مینشیند، تا ضمن افزودن به معلومات خود، محیط درس و دایره نفوذ حکم آن سرور را از نزدیک ببیند. او بیدرنگ مباحثه علمی را با استاد آغاز میکند، به طوری که آقاسیدمحمدصادق را خیلی زود شیفته خود میگرداند و استاد نیز وقتی از فضل و کمال سید آگاه میشود برای اولین بار عمامه بر سر شاگردش میگذارد.
صفحات: 1· 2
خانوم های ایرونی همه شون ملکه هستن!
نظر دوست فرنگی
دوستی از فرنگ برگشته بود ایران. بعد از یکی دو روز رفت توی خیابونای شهر گشتی بزنه و تجدید خاطره کنه؛ اما یه چیز به شدت شگفت زده اش کرده بود!
گفت: یعنی این همه زن روسپی تو خیابونای شهر فراوونه ؟! چقدر وضع مملکت خراب شده!
گفتم: اینقدرا هم که تو میگی خراب نیست؛ چرا همچین حرفی می زنی؟
گفت: مثلاً این پوتین ها و کفش های پاشنه بلندی که پوشیدن!
گفتم: چه ربطی داره؟
گفت: آخه کفش هایی که این دخترا پوشیدن توی اروپا مخصوص زنای روسپی هستش و این کفش های پاشنه بلند به نوعی معرف اونهاست. این پوتین و کفش ها به خاطر ساختاری که دارن منجر به نوعی طرز راه رفتن میشن که چنین تلقی رو در فرد بیننده ایجاد می کنه.
گفتم: آخه این دخترا که خیلی هاشون چنین نیتی ندارن؛ یا به خاطر زیبایی می پوشن یا به خاطر مد!
گفت: اون مردی که ظاهر این دختر رو می بینه کاری به باطنش نداره و نیت و دل پاک اون دختر براش هیچ اهمیتی نداره. قبل از این که صحبتی بین اونا رد و بدل شده بشه، تیپ و ظاهر او دختر پیام خودش رو رسونده! اصلاً خود تولید کننده این کفش و پوتین ها کاربری جنس شون رو با اسمی که روش گذاشتن تعیین کردن.
گفتم: مگه این پوتین ها اسم خاصی دارن؟
چیزی گفت که نمی شه حتی به زبون آورد؛ اما اگر تحقیق کنید حتماً متوجه می شید…
پوشش آقایون چی؟
دیروز توی اتوبوس به این فکر می کردم که هنجار شکنی دینی در پوشش برای آقایون چه مصادیقی داره؟
شمردم:
پیرهن کوتاه
شلوار خیلی تنگ
تراشیدن ریش
موهای عجیب و غریب
یقه خیلی باز
پاچه کوتاه
و البته چشم چرانی و…
در همین افکار بودم که یه آقایی وارد اتوبوس شد.
از سرو صورتش عرق می ریخت و معلوم بود داره آب پز می شه.
نگاهم از صورت سر خور روی یقه پیرهنش که تا پنج انگشت بالاتر از نافش باز بود و هیچ لباسی هم زیرش نبود.
با خودم گفتم الان وقتشه!
تا فکر تذکر به ذهنم خطور کرد نفسم به عقلم گفت:
این بنده خدا الان گرمشه
تا حدودی حق داره
عقلم گفت: خب از فردا اونایی که گرمشونه، از این بدتر بیان تو خیابونا خوبه؟
نفسم گفت: خب این که چیزی نیست داری گیر میدی! دو تا دکمه به تو چه اصلاً؟!
عقلم گفت: ساکت شو!
فلذا بسم الله گفتم که طرف شاخ بازی در نیاره و دعوا راه نیفته
سرم رو بردم کنار گوشش گفتم:
آقا در شأن شما نیست یقه تون انقدر باز باشه.
طرف یه نگاه کرد به یقه اش…
گفت: ببخشید.
دو تا از چهار تا دکمه رو بست
بعد من گفتم: دمت گرم حاجی
من چون دیدم چهره ات به آدمای با شخصیت می خوره، گفتم بگم که این طوری خوب نیست.
طرف گفت: کوچیکتم داداش…
منم گفتم: چاکریم!
خانوم های ایرونی همه شون ملکه هستن
با طعنه به دوست و هم کلاسی ایرانی اش همایون می گه: چرا خانوماتون نمی تونن با مردا دست بدن؟! یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمی تونن کنترل کنن؟
همایون لبخندی می زنه و میگه: ملکه انگلستان می تونه با هر مردی دست بده؟! یا هر مردی می تونه با ملکه انگلستان دست بده؟
«چارلز» با عصبانیت می گه: نه! مگه ملکه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن!
همایون هم بی درنگ می گه:
«خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن….»
صلوات
آقاهه تو اتوبوس با صدای بلند گفت:
سلامتی راننده با مرام که به خاطر خانومای چادری، کولر ماشینشو زده…
یه آقایی هم خیلی متین گفت: نخیر! سلامتی خانومایی که حتی گرمای هوا باعث کنار گذاشتن چادرشون نمیشه….
تاکسی و کیف زنانه
می خوام براتون یه خاطره بگم از یه روز گرم! که سوار تاکسی (پراید!) شدم و کنار من هم یک خانوم بدحجاب بود که معلوم بود بنده خدا گرما اذیتش کرده و بی حال و تشنه ست. سمت راست من هم یه آقا نشست و جا تنگ شد.
دیدم این خانم هم انگار نه انگار! (البته فکر کنم علتش بی حالی و خستگی از شدت گرما بود) هی خودمو کشیدم سمت اون آقا و خودمو جمع کردم، بلکه یه وقت بدنم به خانمه نخوره. ولی هر چه کردم، دیدم نمیشه؛ جا کم و تنگ بود.
خانم هم که سختش نبود!
در عذاب بودم که فکری به ذهنم رسید، یهو بلند گفتم:
«خواهرم شما اون کیفت رو بذار بین من و خودتون تا هیچ کدوم معذب نباشیم! جا خیلی تنگه.»
عمداً بلند گفتم که راننده و بقیه مسافرا فکر دیگه ای نکنن!
اون خانم هم سریع کیفشو گذاشت وسط… به همین راحتی…
احتمال تأثیر
9 تا پسر به همراه 3 دختر با وضعیت نامناسب در خیابان های تهران.
خیلی ترسیدم، دعوا می شه، اثر نداره و …ولی نتونستم و یه توسل به امام زمان (عج) کردم و رفتم جلو: زدم رو شونه گنده ترین پسره و گفتم: آقا میشه یه لحظه وقت تون رو به من بدین؟!
پذیرفت و رفتیم یه گوشه ای. گفتم : به این خانم هایی که همراه تون هستن، بفرمائید حجاب شون رو درست کنند. چون… یه مکث کردم و حواس پسره هم جمع تر شد و گفتم: چون بعضی ها بهشون نگاه های بد می کنن.
تا این رو گفتم طرف برگشت و ماچ و بوسه و تشکر و …
اگه گفتی!
گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم!
گفتم: چه می دانم، لابد این طوری خوش تیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خب لابد فهمیدی این طوری حجابت مثلاً کامل تره!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!
گفت: نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم…همه قصه ها به ازدواج ختم می شن…دیدی!
گفت: برو بابا…دور شدی باز که…
گفتم: خب خودت بگو اصلاً!
گفت: جایی شنیدم چادر، لباس حضرت زهرا(س) است، خواستم کمی شبیه مادرم (س) باشم…
این کفشای پاشنه ده سانتی راحت!
میگه چادر محدودم می کنه! سختمه! می پیچه تو دست و پام!
اما به جاش، این کفشای پاشنه ده سانتی که می پوشه خیلی راحته! اصلاً توش احساس آرامش می کنه!
اصلاً هم برای پاش ضرر نداره!
اصلاً هم باعث نمی شه بخوره زمین!
منبع: نشریه دیدار شماره 142
راههای ایجاد محبت اهل بیت (علیهم السلام) در کودکان و نوجوانان (قسمت سوم وپایانی)
نويسنده: سيداميرحسين كامراني راد
20.ایجاد تشکّلهای هیأتی ائمه ی اطهار (علیهم السلام) و توجه به عنایات اهل بیت (علیهم السلام) به شیعیان
برنامه های خودجوش نوجوانان که کار گروهی انجام می دهند،مثل فعالیت هایی که در نیمه ی شعبان و برگزاری جشن دارند،یا تشکیل هیأت در محله و راه انداختن دسته ی عزاداری یا آراستن مسجد و حسینیه و تکیه و برنامه های ایستگاه های صلواتی آب و شربت و اطعام و احسان و… همه گِره زننده ی قلب نوجوانان با تشکیلات اهل بیت (علیهم السلام) است.
بچه ها زمینه های روحی دارند. این ها را باید به کار گرفت و در محله های مختلف از خود آنان (هیأت) درست کرد تا خودشان مسوولیت آن را به عهده بگیرند تا فعال تر شوند. ایام محرم یکی از مناسب ترین فرصت های ایجاد این گونه تشکل های هیأتی و گروه بندی های مذهبی از دانش آموزان به خصوص در مقطع راهنمایی و اوایل دبیرستان است. این گونه تشکّل های مقدس،عضویت در شبکه ی گسترده ی ولایت و محبت اهل بیت و امام حسین (علیه السلام) ، با محوریت آن خاندان پاک است و کمتر مسایل باندی و گروهی و جناحی دارد و جاذبه اش فراگیرتر است.
در عاشورا و نیمه ی شعبان،به خاطر شورِ عمومی مردم،بچه ها جذب این گونه مراسم می شوند. برای استفاده از این حسّ خودجوش بچه ها و جهت دادن آن برای ایام دیگر باید سرمایه گذاری و وقت گذاری و برنامه ریزی کرد.
وقتی بچه ها برای خودشان در ارتباط با ائمه (علیهم السلام)،صاحب عَلَم و پرچم و دسته و هیأت می شوند،احساس تشخص می کنند. این احساس تشخّص،در آنان ایجاد مسوولیت و تعهد می کند و آنان را با اهل بیت (علیهم السلام)،مرتبط می سازد،چون حس می کنند که در این رابطه ها،شخصیت و هویت مستقلی یافته و مورد توجه قرار گرفته و به حساب آمده اند.
پرچم و عَلم و کتیبه و هیأت،نشانه ی تشخّص یک گروه است و تأثیر وحدت بخشی و انسجام آفرینی و ایجاد علقه و پیوند دارد. به تعبیر شهید پاک نژاد:
(با نیم متر چوب و نیم متر پارچه ی سیاه،می توان موجی از احساسات بی دریغ درباره ی بزرگسالار شهیدان مشاهده کرد که در هیچ جا نمونه ای از آن دیده نمی شود؛در حالی که برای تشکیل اجتماع حتی کوچکی باید متحمّل زحمات زیادی گردید.) (1)
دسته های عزاداری و هیأت های سنّتی،علاوه بر نقش حفظ فرهنگ عاشورا و اهل بیت (علیهم السلام)،به نحوی تمرین تشکّل و سازماندهی بر محور امام حسین (علیه السلام) با محتوایی مقدّس و آدابی خالصانه و عاشقانه است.
پیروان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام)،مورد عنایت و توجه و تقدیر خاندان پیامبرند. توجه داشتن وتوجه دادن به این عنایت و محبت و تکریم،محبت آنان را در دلها ایجاد می کند یا می افزاید. اهل بیت (علیهم السلام)،هواداران شان را دوست دارند،آنان را می شناسند،آنان را شاخ و برگ درختی می دانند که به خودشان مربوط می شود،در دنیا گرفتاری های شان را حل می کنند،در آخرت از آنان شفاعت می کنند و محبّان خویش را از یاد نمی برند.
در این زمینه احادیث فراوانی است که به چند نمونه اشاره می شود:
1-حُذیفه بن اُسید غفاری گوید: امام حسن مجتبی (علیه السلام) وقتی با معاویه صلح کرد و به مدینه بر می گشت همراهش بودم. پیش او یک بار شتر بود که همواره همراه آن بود و جدا نمی شد. روزی گفتم: این بار چیست که از تو جدا نمی شود؟
فرمود: می دانی چیست؟ گفتم: نه. فرمود: (دیوان) است. گفتم: دیوان و دفترِ چیست؟ فرمود: دفتر شیعیان ماست،نام های شان در آن است: (دیوان شیعتنا فیه اسماوهم).(2)
2-امام صادق (علیه السلام) به ابوبصیر فرمود:
(… و عرفنا شیعتنا کعرفان الرجل اهل بیته). (3)
ما شیعیان خود را می شناسیم،همان گونه که یک فرد،خانواده ی خود را می شناسد.
3-امام سجاد (علیه السلام) فرمود: ما هر کس را ببینیم،می شناسیم که مومن حقیقی است یا منافق. شیعیان ما ثبت شده اند و نام های شان و نام های پدران شان معروف است،خدا از ما و از آنان پیمان گرفته است،هرجا که ما وارد شویم آنان نیز وارد می شوند:
(ان شیعتنا لمکتوبون معروفون باسمائهم و اسماء آبائهم،اخذ الله المیثاق علینا و علیهم،یردون مواردنا و یدخلون مداخلنا). (4)
4-امام کاظم (علیه السلام) در مورد آیه ی (و ممن هدینا واجتبینا) (5) فرمود:
(فهم والله شیعتنا الذین هداهم الله لمودتنا واجتباهم لدیننا …). (6)
به خدا قسم آنانند شیعیان ما،ما آنان که خداوند بر مودت و دوستی ما هدایت شان کرده و برای آیین ما آنان را برگزیده است.
این که انسان توفیق مودت و پیروی این خاندان را داشته باشد ، توفیق ارزشمندی است که نصیب همه نمی شود و بر این نعمت معنوی باید خداوند را سپاس گفت. عنایت دیگر ائمه،در مورد حساب و شفاعت شیعه جلوه گر است که در حدیث بعد آمده است.
5-امام صادق (علیه السلام) در ذیل آیه ی (ان الینا ایابهم ثم ان علینا حسابهم) (7) فرمود:
(اذا کان یوم القیامه جعل الله حساب شیعتنا علینا …).(8)
چون روز قیامت فرا رسد،خداوند حسابرسی شیعیان ما را بر عهده ی ما می گذارد.
و در حدیث دیگری از آن حضرت است:
(نشفع لشیعتنا فلا یردنا ربنا).(9)
ما برای شیعیان خود شفاعت می کنیم ، خداوند هم شفاعت ما را ردّ نمی کند.
6-امام صادق (علیه السلام) فرمود:
(اینما نکون فشیعتنا معنا). (10)
ما هرجا که باشیم،پیروان ما با مایند.
حتی در ورود به بهشت نیز این همراهی وجود دارد،علی (علیه السلام) فرموده است: از هشت درِ بهشت،پنج در است که شیعیان و دوستداران ما اهل بیت از آن وارد می شوند:
(… و خمسه ابواب یدخل منها شیعتنا و محبونا). (11)
7-امام صادق (علیه السلام) در مسجد،گروهی از شیعیان را دید،به آنان نزدیک شدو سلام شان داد و فرمود: به خدا قسم من بوی شما و روح شما را دوست دارم،ما را با تقوا و تلاش ، یاری کنید. شما یاران خدایید،شما پیشتازان به سوی بهشتید،ما بهشت را برای شما تضمین کرده ایم،هر چیزی شرفی دارد،شرافتِ دین،شیعه است. هر چیزی ستونی دارد،ستون دین،شیعه است. هر چیزی سَروری دارد،و بهترین مجالس و سرور آن ها،مجالس شیعه است:
(والله انی لاحب ریحکم و ارواحکم … انتم السابقون الی الجنه،قد ضمنا لکم الجنان بضمان الله و رسوله .. الا و ان لکل شی ء شرفا و شرف الدین الشیعه،الا ان لکل شیء عماداً و عماد الدین الشیعه،الا و ان لکل شیء سیدا و سیدالمجالس مجالس شیعتنا). (12)
8-امام باقر (علیه السلام) درباره ی (شجره ی طیبه) که در قرآن است،فرمود: آن درخت،حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) است،تنه ی آن،علی (علیه السلام) است،شاخه اش فاطمه (علیها السلام) است،میوه هایش فرزندان فاطمه ی زهرایند و شیعه،برگ های آن درخت اند (و اورقها شیعتنا) هرگاه یکی از شیعیان ما از دنیا برود،برگی از آن درخت افتاده و هرگاه نوزادی برای شیعه به دنیا آید،به جای آن برگ،برگی می روید. (13)
9-امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود:
(ان الله تعالی اطله الی الارض فاختارنا واختار لنا شیعه ینصروننا و یفرحون بفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون انفسهم و اموالهم فینا،فاولئک منا و الینا و هم معنا فی الجنان). (14)
خداوند بر زمین اشراف و عنایت و نگاه کرد پس ما را برگزید و برای ما پیروانی برگزید که ما را یاری می کنند،با شادی ما شاد می شوند،بر اندوه ما اندوهگین می شوند و جانها و مال های شان را در راه ما خرج می کنند،پس آنان از ما و به سوی مایند و آنان در بهشت با ما خواهند بود.
این نیز عنایت خدا و اهل بیت (علیهم السلام) به پیروان این خاندان و برگزیدگی و منتخب بودن صاحبان این محبت و ولایت را می رساند. این عنایات خاص،موجب ازدیاد محبت انسان به این خاندان وجود و کرم می شود و دلبستگی و دلدادگی می آورد.
درباره ی جایگاه و منزلت شیعه نزد ائمه ی اطهار و توجه خاصی که به موالیان خود دارند و مقامی که خدا برای سیراب شدگان از چشمه ی محبت و ولای آل الله قرار داده،آن قدر حدیث است که از شمار بیرون است. نقل آن ها کتابی قطور خواهد شد. اما برای آشنایی با مضامین گوشه ای از این احادیث،عنوان بعضی از این فضیلت ها و ویژگی ها را می آوریم: (15)
شیعیان علی (علیه السلام) در قیامت سیراب،رستگار و کامیابند. شیطان بر پیروان علی (علیه السلام) سلطه ندارد. شیعیان علی (علیه السلام) شیعه ی خدایند،شیعیان علی ( علیه السلام) ، آمرزیده اند ، در قیامت به دست علی (علیه السلام) از کوثر سیراب می شوند،پیروان او در دنیا و آخرت منصورند و برگه ی عبور از آتش می گیرند و ایمن اند،اگر شیعه نبود،دین خدا استوار نمی شد،آنان بهترین بندگان بر صراط حق اند و دین اهل بیت (علیهم السلام) را گرفته اند، شیعیان ما به خدا وبه عرش خدا و به ما نزدیکتر از دیگرانند،پیروان ما گواه و شاهد بر مردم دیگرند،ما و شیعه ی ما (اصحاب الیمین) هستیم،شیطان ما هدایت یافته،صابر،گران قدر،صادق و رها از سلطه و نفوذ شیطانند،پیروان ما هنگام رستاخیز،با چهره های نورانی از قبرها برانگیخته می شوند و سواره به محشر می آیند،با نور خدایی می نگرند،از سرشت ما آفریده شده اند،هم ما برگزیده ایم هم شیعیان ما،آنان ازشعاع نور ما خلق شده اند. خداوند در دنیا شیعه ی ما را از گناهان شان پاک می کند،خداوند از شیعیان ما میثاق ولایت گرفته است،ما گواه بر شیعیانیم و شیعیان شاهد بر دیگرانند،شیعیان ما می توانند نسبت به خانواده ی خود هم شفاعت کنند،شهید شیعه بر شهدای دیگر برتری دارد،پیروان با ایمان ما پیامبر خویشاوندند و… صدها کرامت و فضیلتِ ارجمند.
21.هشدارهای تربیتی
با همه ی اهمیتی که برای محبت و دوستی با خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قایلیم،اگر این ایجاد علاقه،به صورت درست ودقیق و آموزش های صحیح همراه نباشد،چه بسا نوعی غرور،غفلت و افراط پیش آید و نتیجه ی معکوس دهد.
ازین رو توجه به چند نکته در این مورد،ضروری است،تا این محبت مقدس اثربخش تر باشد و از آفات مصون بماند.
1.پیوند محبت با عمل
در محبت اهل بیت (علیهم السلام) و ایجاد آن در دل بچه ها،باید از یکسونگری،هم پرهیز داشت و هم پرهیزشان داد. آمیختنِ (محبت) به (عمل)،کار اصلی ماست تا صِرف محبت و عشق به اهل بیت (علیهم السلام) (منهای عمل و تقوا و تبعیّت) غرور برای محبان نیاورد. اگر جز این باشد،یا محبت،راستین نیست یا آمیخته به عوامل خنثی کننده ی تأثیر عشق و علاقه است.
محبت،در صورت ناب و عمیق بودنش،دوست و دوستدار را همرنگ و همراه می سازد. محبت چه به خدا باشد،یا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)،یا امامان (علیهم السلام) یا هر شخص دیگر،اگر واقعی باشد،انسان را از مخالفت و ناراضی ساختن محبوب و کار برخلاف خواسته و میل و رضای او باز می دارد. اگر در عین ادّعای عشق و دوستی،کاری کنیم که دوست را برنجاند،عاشق و دوستدار نیستیم،بلکه یک مدعی هستیم که دلیلی بر اثبات ادّعا نداریم.
امام صادق (علیه السلام) در حدیثی خطاب به مفضّل،ضمن دسته بندی شیعیان نسبت به محبت اهل بیت (علیهم السلام) و این که انگیزه های رابطه ی دوستی با اهل بیت (علیهم السلام) نزد اشخاص،مختلف است،از گروهی نام می برد که دوستداران واقعی اند:
(… و فرقه احبونا و حفظوا قولنا و اطاعوا امرنا و لم یخالفوا فعلنا،فاولئک منا و نحن منهم). (16)
گروهی ما را دوست دارند،سخن ما را حفظ می کنند،فرمان ما را پیروی می کنند و با کار ما مخالفت نمی کنند. اینان از مایند و ما از آنانیم.
امام صادق (علیه السلام) درباره ی ادعای محبت خدا فرموده است:
تعصی الاله و انت تظهر حبه
هذا محال فی الفعال بدیع
لو کان حبک صادقا لاطعته
ان المحب لمن یحب مطیع (17)
خدا را نافرمانی می کنی درحالی که اظهار محبت او را می کنی،چرا که عاشق،نسبت به محبوب خود فرمانبردار است.
اظهار دوستی با خدا باید همواره با تبعیت و اطاعت باشد نه معصیت،چون حبّ صادقانه با اطاعت محبانه منجر می شود. ادعای دوستی با اهل بیت (علیهم السلام) ولی اهل گناه و آلودگی بودن نوعی تناقض است. باید تفهیم کرد که هر چند که دین ما،دین حب و محبت است ولی محبتی صادقانه است که به همرنگی و هماهنگی کشیده شود. هم چنان که دو نفر وقتی به هم محبت دارند،به خاطر همین محبت می کوشند مثل هم باشند و از رنجاندن و مخالفت دیگری پرهیز کنند تا رشته ی محبت و دوستی گسسته نشود.
حدیثی از امام رضا (علیه السلام) گویای همین نکته است که نباید به اتّکای دوستی اهل بیت (علیهم السلام)، (عمل صالح) را رها کرد و گفت که علی (علیه السلام) داریم چه غم داریم و امثال این ها:
(لا تدعوا العمل الصالح والاجتهاد فی العباده اتکالا علی حب آل محمد و لا تدعوا حب آل محمد و التسلیم لامرهم اتکالا علی العباده،فانه لا یقبل احدهما دون الآخر). (18)
نه عمل صالح و تلاش در عبادت را به اتکای محبت اهل بیت (علیهم السلام) رها کنید و نه محبت و دوستی اهل بیت (علیهم السلام) و تسلیم آنان بودن را به اتکای عبادت،چرا که هیچ کدام بدون دیگری پذیرفته نیست.
آری … آمیختن محبت اهل بیت علیهم السلام، به عمل صالح و بندگی. (19)
عشق به اهل بیت (علیهم السلام)،باید همواره با عشق به نیکان و نیکی ها و کارهای شایسته و بندگان صالح باشد. این نشانه ی صدق محبت است. امام سجاد (علیه السلام) در مناجات محبین از خداوند،محبت خدا را،محبت دوستداران خدا را و محبت هر عملی را که بنده را به قرب خدا می رساند،درخواست می کند. (20)
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند:
(من احبنا فلیعمل بعلمنا ولیتجلبب الورع). (21)
هر که ما را دوست بدارد ، باید مثل ما عمل کند و پرهیزکاری را هم چون جامه و پوشش (جلباب) خود قرار دهد.
دوستداری و شیعه گری،جز با متابعت عملی و پیروی به اثبات نمی رسد و شیعه یعنی پیرو. از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت است:
(ان شیعتنا من شیعنا و تبعنا فی اعمالنا). (22)
یقیناً پیروان ما کسانی اند که در کارهایمان از ما متابعت و پیروی می کنند.
از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم روایت است:
(فلیعمل کل امرء منکم ما یقرب به من محبتنا و لیتجنب ما یدنیه من کراهتنا و سخطنا …). (23)
هرکدام از شما کاری کند که او را به محبت ما نزدیک و از ناخوشایندی و خشم ما دور سازد.
پس نوع عمل است که ما را به اهل بیت (علیهم السلام) نزدیک یا دور می سازد و محبوب یا منفور آنان می شویم. محبت هم در دل است،هم بر زبان جاری می شود،هم در عمل انسان بروز می کند. این که در حدیث است پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) فرمود: (برخی تو را تنها در دل دوست دارند،بعضی دوستدار قلبی و زبانی تواند،برخی هم با دل دوست می دارند،با زبان کمک می کنند و با شمشیرشان به یاری تو می شتابند،پاداش آنان برابر با پاداش این امت است.) (24) گویای این است که محبت،جنبه ی عملی هم دارد و همان ملاک صدق در محبت است.
تأکید ائمه ی معصومین (علیهم السلام) بر این که شیعه،با عمل شایسته ی خود،موجب زینت و آراستگی آنان باشند،نه مایه ی شرمندگی و عیب و عار،اشاره به همین بُعد عملی محبت و موالات با خاندان عصمت است. امام صادق (علیه السلام) فرمود:
(معاشر الشیعه! کونوا لنا زیناً ولا تکونوا علینا شینا). (25)
ای گروه شیعه! برای ما زینت باشید،نه موجب ننگ و عیب.
آن چه که جاذبه می آفریند،عمل و رفتار شیعه است.
2.نشانه های محبت
گاهی امر،بر خود انسان هم مشتبه می شود و خود را شیعه یا محبّ اهل بیت (علیهم السلام) می پندارد،در حالی که شعار و ادعایی بیش نیست. برای شناختِ (محبت اهل بیت علیهم السلام) ، باید سراغ نشانه های آن رفت. نشانه های عشق راستین نسبت به اهل بیت (علیهم السلام)،این هاست:
1-عمل و تقوا
در نکته ی پیشین ، به تفصیل در این باره بحث شد.
2-عشق به دوستان اهل بیت (علیهم السلام)
اگر شیفته ی اهل بیتیم،باید دوستان آنان را هم دوست بداریم. محبت های طولی و سلسله ای،نشانه ی محبت به محبوب است. اگر کسی را دوست می داریم،به طور طبیعی باید از کارها و اشخاصی که مورد محبت اوست نیز خوشمان آید. می توان این عشق را طولی یا چنین رسم مرد:
محبت به خدا = محبت به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) = محبت به اهل بیت (علیهم السلام) = محبت به شیعیان اهل بیت (علیهم السلام).
امام علی (علیه السلام) فرموده است:
(من احب الله احب النبی ، و من احب النبی احبنا ، و من احبنا احب شیعتنا). (26)
هرکس خدا را دوست بدارد،پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را هم دوست می دارد. کسی که دوستدار پیامبر باشد ما (اهل بیت) را هم دوست دارد و هر که ما را دوست بدارد،پیروان ما را هم دوست خواهد داشت.
امام علی (علیه السلام) فرمود: هرکس خوش دارد که بداند آیا دوستدار ماست یا دشمن ما،قلب و دل خود را بیازماید (و به دل خود رجوع کند) اگر دوست ما را دوست بدارد ، پس دشمن ما نیست واگر دوست ما را دشمن بدارد،پس دوستدار ما نیست:
(من سره ان یعلم امحب لنا ام مبغض فلیمتحن قلبه ، فان کان یحب ولیا لنا فلیس بمبغض لنا و ان یبغض ولینا فلیس بمحب لنا …) (27)
به فرموده ی امام صادق (علیه السلام): (من تولی محبنا فقد احبنا). (28) هر که با دوست ما دوستی کند،ما را هم دوست داشته است.
3-بیزاری از دشمنان
دوستدار اهل بیت (علیهم السلام)،نمی تواند با دشمنان آنان دوستی داشته باشد. در یک دول دو محبت در عرض هم نمی گنجد. با محبت اهل بیت (علیهم السلام) نیز،محبت دشمنان شان سازگار نیست. بحث مهم تولی و تبری در همین جا مطرح می شود. شیعه و موالی اهل بیت (علیهم السلام) ، بی خط و بی موضع نیست و با مخالفانِ اهل بیت (علیهم السلام)،مودت و طرح دوستی نمی ریزد. کفر به طاغوت نیز در کنار ایمان به خدا بلکه جلوتر از آن مطرح است.
کفر و ایمان قرین یکدیگرند هر که را کفر نیست،ایمان نیست
امام باقر (علیه السلام) ، در ذیل آیه ای که می فرماید: خداوند برای هیچ کس دو دل در سینه اش قرار نداده است (29) از امیرالمومنین علی (علیه السلام) روایت کرده که فرمود:
(لا یجتمع حبنا و حب عدونا فی جوف انسان …) (30)
محبت ما و محبت دشمنان ما در دل یک انسان جمع نمی شود،چون خداوند برای انسان دو قلب قرار نداده که با یکی این را دوست بدارد با یکی آن دشمن بدارد. دوستدار ما باید محبت خود را برای ما خالص سازد ، هم چنان که طلا در دل آتش خالص و بی آلایش می شود. پس هر که می خواهد محبت ما را بشناسد دل خود را امتحان کند،اگر در دل او در کنار محبت ما محبت دشمن ما هم باشد،از ما نیست،ما هم از او نیستیم.
در حدیث دیگر،امام صادق (علیه السلام) در پاسخ کسی که گفت: فلانی ولایت شما را دارد ولی نسبت به برائت از دشمنانتان سست است،فرمود:
(هیهات! کذب من ادعی محبتنا و لم یتبرء من عدونا).(31)
آن که مدعی ولایت و محبت ماست،ولی از دشمن ما بیزاری نمی جوید،دروغ می گوید.
4-آمادگی برای بلا و رنج
این که دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) باید آماده ی رنجها و سختیها باشند،نشان دیگری از این است که محبت و ولایت،بدون آمادگی برای تحمل سختیِ لوازم آن،پذیرفته نیست. به فرموده ی امام علی (علیه السلام):
(من احبنا اهل البیت فلیستعد عده للبلاء). (32)
هر کس ما اهل بیت را دوست می دارد،پس وسایل و مقدمات تحمل بلا و سختی را آماده سازد.
راه عشق و محبت،راه دشوار و پرخطر و بلاخیز است و عاشق صادق هرگز از این رنجها نمی گریزد، بلکه به استقبال آن می شتابد و رنج در راه معشوق برایش لذت بخش است. به گفته ی حافظ:
نازپرود تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
باز به گفته ی خواجه ی شیراز:
بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند،چاره نیست
نیز،خون دل خوردن و تحمل کردن،نشان دیگری از عشق است.
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره ی قسمت،اوضاع چنین باشد
همواره (ولا) با (بلا) و عشق با سختی همراه بوده است: (البلاء للولاء).
هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
3-پرهیز از غلوّ
یکی از آفات راه محبت،غلوّ و زیاذه روی در عقیده و اظهار دوستی نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) است. خود ائمه هم در زمان خود با پدیده ی غلوّ مواجه بودند و با کسانی که نسبت به آن عقیده ی خدایی داشتند بشدّت برخورد می کردند و از انان برائت می جستند. در این زمینه هم حدیث زیاد است،از جمله امام صادق (علیه السلام) فرمود:
(احذروا علی شبابکم الغلاه لا یفسدونهم ، فان الغلاه شر خلق الله ، یصغرون عظمه الله و یدعون الربوبیه لعباد الله).(33)
جوانان خود را از غلات بر حذر دارید که فاسدشان نکنند،غلات بدترین خلق خدایند،عظمت خدا را کوچک می شمارند و برای بندگان خدا مقام ربوبیت ادعا می کنند.
افراط در ستایش و رساندن پیامبر و ائمه به مقام الوهیت و خدایی (غلو) است. محبت نباید سر از غلو در آورد که به هلاکت می انجامد.
علی (علیه السلام) فرمود:
(هلک فی رجلان: محب غال و مبغض قال) (34)
درباره ی من دو گروه به هلاکت افتادند: دوستدار غلوّ کننده و دشمن کینه توز.
پیامبر و امامان (علیهم السلام)،پیش از آن که نبی و امام باشند،(عبد) بودند که پروردگار داشتند.
فرموده اند که ما را از حد ربوبیت پایین بیاورید آن گاه هر چه می خواهید بگویید. امام علی (علیه السلام) فرموده است:
(ایاکم والغلو فینا ، قولوا: انا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ما شئتم). (35)
از غلو درباره ی ما بپرهیزید،بگویید که ما بندگانی هستیم تحت اراده ی ربّ،و هر چه خواستید در فضیلت ما بگویید.
پدیده ی غلوّ در تاریخ اسلام،موجب گمراهی عده ای شده است. این غلوّ،به ویژه نسبت به حضرت علی (علیه السلام) بیشتر بروز کرده است. آن حضرت در اشاره به این گمراهی و انحراف فکری می فرماید:
(مثلی فی هذه الامه مثل عیسی بن مریم ، احبه قوم فغالوا فی حبه فهلکوا و ابغضه قوم فهلکوا…) (36)
مثل من در این امت،هم چون عیسی بن مریم است،گروهی او را دوست داشتند و در محبت،غلوّ و افراط کردند و به هلاک افتادند،گروهی هم دشمن شدند و هلاک گشتند.
حبّ افراطی همیشه دور کننده ی از حقّ است. علی (علیه السلام) در سخنی خطاب به خوارج نهروان فرمود:
در مورد من دو گروه به هلاکت خواهند افتاد: یکی دوستداران افراطی که (حبّ) آنان را به راه ناحق می کشاند،یکی هم دشمنان افراطی. (37)
حبّ افراطی و نسبت دادن مقام و شأن الوهیّت برای ائمه،نوعی بدعت و شرک بود که به وسیله ی دوستان نادان یا دشمنان عنود،در تاریخ اسلام پدید آمد و برای شیعه و ائمه دردسرهای داشت و هنوز هم برخی از آن اعتقادات و گرایش ها،دستاویز دشمنان برای حمله به تشیع می گردد.
دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)،خود از کمک کاران نشر این گونه افکار و آثار بوده و هستند،چون از این رهگذر،می توانند چهره ی شیعه را وارونه نشان دهند. (38)
البته خط دیگری از سوی دیگر است. در برخی مناطق و محافل هم به بهانه ی خوف از خطر غلو،نقل فضایل و مناقب اهل بیت (علیهم السلام) را که در روایات قطعی امده است ترک می کنند و هر فضیلتی را که کمی با عقل بشر جور نیاید،به نام غلوّ،رد می کنند که این هم درست نیست و خواسته ی دشمن است.
مخالفان شیعه،ما را به غلو نسبت می دهند.
ما ضمن آن که باید از غلو بپرهیزیم و گرفتار انحراف در عقیده نشویم،پاسخی هم برای رد اتهامات آنان داشته باشیم و مرزی میان (غلوّ) و (بیان فضایل) بشناسیم تا بتوانیم شبهات آنان را دفع کنیم.
به هر حال،باید سطح فکر و ظرفیت نوجحوانان و کودکان را در نظر گرفت و احادیث و فضایل قابل درک و هضم برایشان گفت.
صرف این که سختی در احادیث آمده است،مجوز نقل آن برای عموم نیست. گاهی عدم تناسب مطلب با کشش فکری شنوندگان یا خوانندگان،آنان را مسأله دار می کند و منکر اصلِ دین و عقاید می شوند.
پينوشت:
1. اولین دانشگاه و آخرین پیامبر،ج2،ص 40.
2. بحارالانوار،ج26،ص 124.
3. همان،ص 146.
4. همان،ج23،ص 313.
5. مریم،آیه ی 58.
6. بحارالانوار،ج26،ص 224.
7. غاشیه،آیه ی 26.
8. بحارالانوار،ج7،ص 203.
9. همان،ج8،ص 41.
10. همان.
11. همان،ج2،ص 206.
12. همان،ج65،ص 43.
13. همان،ج9،ص 112.
14. میزان الحکمه،ج5،ص 233.
15. برای مطالعه ی متن احادیث فراوان می توانید از (المعجم المفهرس) بحارالانوار،واژه ی شیعه،بهره بگیرید.
16. تحف العقول،ص 514.
17. بحارالانوار،ج70 ، ص 15.
18. همان،ج75،ص 347.
19. احادیث مربوط به حب اهل بیت (علیهم السلام) را از جمله در (میزان الحکمه،ج2،ص 235) مطالعه کنید. کتاب (اهل البیت فی الکتاب والسنه) از محمدی ری شهری نیز منبع خوبی است.
20. اسئلک حبک و حب من یحبک و حب کل عمل یوصلنی الی قربک (مناجات خمس عشره،مناجات نهم،مفاتیح الجنان،ص 125).
21. تنبیه الخواطر،ورّام،ج2،ص 176.
22. میزان الحکمه،ج5،ص 232.
23. احتجاج طبرسی،ج2،ص 599.
24. بحارالانوار،ج39،ص 288.
25. بحارالانوار،ج65،ص 151.
26. اهل بیت (علیهم السلام)،فی الکتاب والسنه،ص 421.
27. همان.
28. بحارالانوار،ج100 ، ص 124 و ج 35 ، ص 199.
29. ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه (احزاب،آیه ی 4).
30. اهل البیت فی الکتاب والسنه،ص 423.
31. همان.
32. همان،ص 425.
33. امالی طوسی،ص 650.
34. نهج البلاغه،صبحی صالح،حکمت 117.
35. اهل البیت فی الکتاب و السنه،ص 531.
36. بحارالانوار،ج35،ص 315.
37. همان،ج33،ص 373.
38. اهل تحقیق، در این زمینه از جمله به بحث مستوفای (مشکله الغلاه) در کتاب (الامام الصادق والمذاهب الاربعه) ، اسد حیدر ، ج4 ، ص 369 مراجعه کنید.
منابع:
شهاب قبس،مهدي نيلي پور،انتشارات سلسبيل،1385
عشق برتر،جواد محدثي،بوستان كتاب قم،1381
احسان، زیر بنای عدالت
احسان، زیر بنای عدالت
آنچه در پی میآید، یکی از جلسات هفتگی اخلاق حضرت آیت الله مهدوی کنی است. موضوع این بحث در باب احسان و عدالت است. ایشان ضمن طرح بحثهایی در باب فطرت و مسایل حقیقی و اعتباری، تفاوت اساسی"عدل” و “احسان” را شرح میدهند.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد الله رب العالمین و الصلاهٔ علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین قال الله تعالی فی کتابه: انّ الله یأمر بالعدل و الاحسانِ و ایتاءِ ذی القربی و ینهی عن الفحشاء والمنکر و البغی یعظکم لعلّکم تذّکرون (نحل،۹۰ ) ممکن است که یک عمل یا یک موضوع در علوم مختلف از جهات مختلف مورد بحث قرار بگیرد موضوع همان موضوع باشد ولی جهت بحث با جهت بحث در علم دیگر تفاوت داشته باشد انسان موضوع علم فقه است موضوع علم اخلاق است. موضوع علم روانشناسی است. موضوع طبّ است و همهٔ اینها دربارهٔ خصوصیات انسان و عوارض وجودی انسان بحث میکنند.
یکی از موضوعات چند بعدی هم بحث"عدالت” است.
عدالت یعنی اینکه انسان هر چیزی را در جای خود قرار بدهد و حقوق دیگران را رعایت بکند. همان طور که برای خودش حقی قائل است برای دیگران هم قائل باشد. یک تفسیر عدالت این است که وضع شیءٍِِِ فی موضعه هر چیز در جایگاه خودش باشد یک تفسیر برای عدالت کرده اند که اعطاء کلّ ذی حقّ حقّه حق هر کس را بدهند.یک تفسیر دیگر این است که هر کس به سهم خودش برسد که به “قسط” تعبیر شده است لیقوم الناس بالقسط . انبیاءا آمدند که مردم قیام به قسط کنند مقصود از این قیام ایستادن نیست. یعنی قوام زندگی انسانها روی قسط باشد. یعنی چه روی قسط باشد؟ یعنی همه به سهم خود برسند. نه از سهم خودشان محروم شوند و نه سهم دیگران را بردارند برای خودشان و تجاوز و تعدّی بکنند. اینها همهاش بحث عدالت است. منتها همین عدالت و قسط دو باب مورد بحث قرار میگیرد. یک بحث، بحث فقهی و حقوقی است ویک بحث، بحث اخلاقی است. فرض کنید که در عالم بحث تکلیف و قانون و دادگاه نباشد عدالت در بحث اخلاق به عنوان یک فضیلت و کرامت مورد بحث قرار میگیرد ولی در فقه و حقوق به عنوان یک تکلیف حقوقی و اجتماعی به آن نگریسته میشود.
پذیرش عدالت از دیدگاه اخلاق یک انتخاب و نوعی گزینش است یعنی آن کس که به عنوان اخلاق و ارزش به دنبال عدالت است، خودش انتخاب میکند نه اینکه الزامی از بیرون برای او باشد میپذیرد که انسان عادل باشد این یک صفت پسندیده است. یک صفت متعالی است برای انسان که برای خود و دیگران حق قائل باشد. اینکه من دائماً تکرار میکنم که خود و دیگران نه فقط برای دیگران بلکه برای خودش حق در نظر بگیرد. آن چیزی که انسانیت اقتضا میکند. آن چیزی که اخلاق اسلامی اقتضا میکند این است که شما هم برای خودت حق قائل باشی هم برای دیگران. به دنبال حق خودت هم بروی. چون حق گرفتنی است. میگویند حق دادنی نیست که منتظر باشی و در خانهات بنشینی تا حق تو را به تو بدهند. خیلیها این کار را نمیکنند. بنابر این باید برای خودت حق قائل باشی. برای دیگران هم حق قائل باشی. این یک ضرورت متعالی و فضیلتی برای انسان است. لذا میگوییم که بدیهی است عدالت از نظر دیدگاه اخلاق یک انتخاب ویک گزینش است امّا از نظر حقوق یک تکلیف است. یک الزام است و لذا اگر کسی اخلاقی نباشد، اگر بتواند از عدالت فرار بکند و مأموری بالای سر او نباشد، فرار میکند. آن کس که عادل نیست اگر بتواند از چراغ قرمز عبور میکند میگوید حالا که مأمور نیست و نصف شب است برویم، حال آنکه نصف شب هم چراغ قرمز را باید رعایت کند.چون قانون میگوید که این چراغ قرمز علامت است و باید شما مواظب باشی. آن طرف ماشین هم نباشد قانون میگوید شما باید اینجا توقف کنی. حالا اگر کسی از روی ترس از کیفر، رعایت عدالت را بکند، به وظیفهٔ قانونی خود عمل کرده است. اگر پول مردم را هم از ترس بدهد به وظیفه قانونی عمل کرده است ولی از نظر اخلاقی کار مؤثر و مفیدی انجام نشده است. یعنی در دلش یک فضیلتی ایجاد نکرده زیرا انتخاب عدالت در صورتی که با انگیزه فضیلت خواهی و گذشت توأم باشد، ارزشمند است. فرمانبرداری معمولاً با بیم و امید و اعمال زور همراه است. بر خلاف انتخاب و اختیار که با میل و رغبت و عشق و ایثار توأم است. امیرمؤمنان علیه السلام عبادتی را که از روی عشق و محبت انجام شود “عبادت الاحرار” نام میگذارد میفرمایند یک عدهای برای ترس یک عدهای برای اجر و یک عدهای بخاطر اینکه خدا را اهل عبادت میبینند او را عبادت میکنند. آنهایی که از ترس عبادت میکنند عبید هستند یعنی بردهها، اگر ترس نباشد، بردهها مولایشان را عبادت نمیکنند و عدهای هم برای اجر این کار را میکنند که میفرماید این هم عبادت تجّار است. عدهای هم فقط برای عشق و محبت عبادت میکنند که اینها احرار هستند . یک عمل بیشتر نیست ولی سه عنوان دارد یعنی همین نمازی که بنده و جنابعالی میخوانیم سه عنوان میتواند به خودش بگیرد. این عناوین بسته به نیت و انگیزه است. فضائل اخلاقی زیر بنای فطری دارد ما یک استعدادات و یک خواستههای فطری داریم که اگر آن خواستههای فطری شکوفا شود و خاموش نشود انسان به مسیر کمال میرود. چراغ فطرت آدم به وسیله ریاضت،عبادت و فداکاری روشنتر میشود و گاهی به وسیله کارهای خلاف خاموش میشود. زیر بنای مسائل اخلاقی وارزشی فطرت انسان است. چه بسا افرادی که الزام و تکلیف برای آنها غیر قابل تحمل است. مثلاً به بعضیها بگویی واجب است، ناراحت میشوند. امروزیها که یک قدری ادعای آزادی میکنند میگویند آقا نگویید تکلیف است. انتخابات تکلیف است. شرکت در فلان کاری که اجتماعی است، تکلیف است. میگویند تکلیف نکنید. بگویید این حقی است برای شما. خوب، این یک چیزی است که خواسته انسان است. انسان دلش میخواهد که عزتش و کرامتش محفوظ بماند. چه بسا افرادی که الزام و تکلیف برای آنها قابل تحمل نیست ولی کمتر کسی وجود دارد که بدون اخلاق و بدون تعهد اخلاقی بتواند در دنیا زندگی کند. حتی افرادی که بر حسب ظاهر مسائل ارزشی و اخلاقی را منکر هستند و میگویند اخلاق نسبی است و به شدت از آزادی و کرامت خود دفاع میکنند و از تجاوز به آن اکراه دارند حتّی اگر خود نسبت به عهد و پیمانی که بستهاند، وفادار نباشند اگر کس دیگری با آنها پیمانی ببندد وعمل نکند، اعتراض میکنند. پس معلوم میشود که وفا کردن به وعده را یک فضیلت میداند. اگر خود نسبت به عهد و پیمانی که بسته وفادار نیست ولی انتظار دارد دیگران نسبت به عهد و پیمان خود وفادار باشند. این گونه افراد، با اینکه منکر اخلاق و فضائل هستند ولی هیچ گاه برتریجویی دیگران را به خود نمیپذیرند. ما میگوییم که تواضع یک فضیلت است اینها حاضر نیستند کسی به آنها تکبر بورزد. پس معلوم میشود که تکبر را برنمیتابند و تواضع و ایثار را خوب میدانند.
وقتی به این افراد در مورد مسایل دینی میگویند، قبول نمیکنند ولی اگر به او بگویند بچهات منحرف بشود، خوب است؟ میگوید نه من دلم میخواهد بچهام آقا باشد و تربیت صحیح داشته باشد پس کسی که تمام این فضائل را به حسب ظاهر و از روی هواهای نفسانی انکار میکند عملاً میخواهد این فضائل باشد. اینها دوست دارند فرزندانشان خوب تربیت شوند و در میان مردم به خوبی شناخته شوند. طبیعتاً انسان دوست دارد که به او بگویند خوب است. شما یک بچه را نگاه کنید. به او بگویید به به، آفرین، صدآفرین، چه کار خوبی کردی، خوشش میآید. احساس میکند که با او خوب برخورد کردهاند.
اینها چیزهایی است که از همان فطرت الهی سرچشمه میگیرد. همه دوست دارند دولت و فرمانروایشان عادل باشد پس معلوم میشود که عدالت چیزی است که مورد قبول همه است البته وقتی به منافع شخصی میرسد، ممکن است عدالت را نسبی معنا کنند. ممکن است فرد برای خودش تفسیر دیگری از عدالت بکند و الا به قول مرحوم شهید مطهری همه قبول دارندکه عدالت چیز خوبی است. این گونه امور بهترین دلیل بر فطری بودن ارزشهای اخلاقی است. آیا کسی شک دارد که اگر امیال و شهوات نفسانی بر جامعه حاکم شود و همه بشوند دنباله رو شهواتشان و هر که هر چه دلش میخواهد، انجام بدهد، جامعه به روز سیاه میافتد. لذا میبینیم در دنیا آنهایی که طرفدار آزادی هستند، میگویند ما آزادی را به این شکل قبول نداریم که هر کس هر کاری خواست بکند. پیداست که میگویند یک محدودهٔ ارزشی واخلاقی باید رعایت شود. حالا در مقدارش ممکن است یک بحثهایی بشود و الاّ اصلش را قبول دارند.
خلاصه بحث ما در علم اخلاق، این بحثهای ارزشی است. منتها بحثهایی که در علوم انسانی مطرح است، دو نوع هستند. بعضی از مسائل حقیقی هستند و بعضی از مسائل اعتباری. این بحث،بحث فلسفی است. ما در مدرکاتی که داریم و دربارهاش صحبت میکنیم به عنوان یک علم(علم به معنای اعم مقصود است نه علم به معنای حتماً علوم تجربی) این مدرکات دو نوع است بعضیهایش درک حقایق خارجی است. بعضیهایش درک مسائل اعتباری است. اعتباری به این معناست که جامعهٔ بشری و عقلای عالم یا خداوند که آفریننده ماست یک چیزهایی را اعتبار و وضع کرده است که اینها برای نظام جمعی و تکامل انسانها لازم است. این مسائل اگر چه ممکن است مبنای حقیقی داشته باشد ولی خود اینکه این کار واجب است یا حرام است این حق شماست، آن حق شماست اینها مسائل اعتباری است که در قوانین اجتماعی و جزا و بین المللی آمده است. این مسائل مبتنی بر یک حقایق خارجی است یعنی اگر باشد، درست است و اگر نباشد، نیست مثلاً میگوییم که شما حق درس خواندن دارید. علت این حق چیست؟ مرحوم شهید مطهری میگوید که شما یک استعدادی خدا در خلقتتان گذاشته که برای فرضاً درس خواندن است. این برای شما حق درست می کند.استعداد یک امر واقعی است و امر اعتباری نیست استعدادها هم متفاوت است. انسانی است استعدادش قویتر است و انسانی است که ضعیفتر است. هر کس در حد استعداد خودش حق دارد و لذا لزومی ندارد همه دانشگاهی بشوند. این چیزی که در ایران خودش یک نابسامانی برای مملکت درست میکند. هزاران کار در مملکت ماست که نیازی به دانشگاه ندارد ممکن است درسهای دیگر لازم داشته باشد. ولی دانشگاه لازم نباشد. علی ای حال هر کس به اندازهٔ استعدادی که در عالم آفرینش دارد، حق دارد. این حق را باید برود دنبالش و جامعه هم باید این حق را به او بدهد. این حق است. اما اینکه تکلیف میکنیم که باید این حق را بدهید و چنین و چنان کنید، اینها دیگر مسایل اعتباری است. مسایل اخلاقیاش هم همین طور است. این خوب است و آن خوب نیست، جنبهٔ اعتباری دارد اگر چه مبانی واصولش امر حقیقی است. ما درمسایل اعتباریات اعتقادمان این است که باید فلسفهٔ اخلاق یا حقوق، مبتنی به امور حقیقی باشد. ما در همهٔ این گونه امور مبنای فطری حقیقی داریم که قطع نظر از اعتبارات قانونگذار وجود خارجی دارند البته با تفاوت. این هم که گفته میشود تفاوت وجود دارد برای پرهیز از مساوات که اذا تساووا هلکوا اگر مساوات شد، هلاک میشوید. رسم شده همه میخواهند بیایند دانشگاه امر نادرستی است و اگر همه بخواهند دکتر بشوند جامعه نابود میشود.
کارگر هم لازم است بله آن کارگر اگر میتواند دکتر بشود، بشود اما اگر نمیتواند به کارگریاش اکتفا کند. اما حق کارگر باید در موردکارگریاش داده شود. بالاخره همه حِرَف باید وجود داشته باشد. تمام اینها مربوط به استعدادهای خدا داده است. در قانون الهی هم آمده که بر شما لازم است این استعدادت را به کار بیندازی. این “لازم است” امر اعتباری است. این دیگر قرار داد بین ما و خدایمان است یا بین ما و دولت یا بین ما و جامعه. هر چه اسمش را بگذارید قرارداد اجتماعی بگویید، خدایی بگویید، قرار داد موضوعه بگویید، تمام اینها اعتباری است. منتها تمام این اعتباریات یک منشأ حقیقی دارد منشأ حقیقی گاهی اصلی و ذاتی است و گاهی منشأی مصلحتی است .
ما گاهی از اوقات قانونمان مبتنی بر یک حقایق خارجی است کارگر می رود بنایی میکند، نجار در می سازد. اینها همهاش خارجی است. امری فیزیکی است. بالاخره حرکتی انجام شده و کاری در خارج شده است . اما گاهی از اوقات بخاطر بعضی مسایل کاری انجام نشده ولی باید اعتباری کرد. مثلاً فرض کنید کسی پیر شده و مریض شده است. این فرد احتیاج به عمل جراحی دارد. حالا بیمه نیست یا حتی بیمه است ولی بیمه هزینه عمل جراحی را تقبّل نمیکند. به هر حال انسان است برای حفظ این انسان جامعه باید خدمت کند اینجا در مقابل یک نیاز واقعی قرار داریم ولی اینکه دیگران ملزم باشند که نیاز این فرد را برآورده کنند، موضوعی است که منجر به بحث"احسان” میشود. بحث عدالت پیش نمیآید. چون معنای عدالت این است که باید حقوق فرد مزبور پرداخت شود. میگویند ما طبق قرار داد قانونی و توافق در قبال پرداختی به بیمه، حقوقش را میدهیم. اینجاست که بایدگفت جامعه علاوه بر عدالت احتیاج به"احسان” هم دارد. کار جمعی و اجتماعی تنها با عدالت درست نمیشود. اگر بحث عدالت را بکنیم خیلی جاها پایمان لنگ میماند. لذا میبینیم قرآن هم بحث میکند در مورد “احسان". بحث ایثار را میکند. این دیگر مافوق بحثهایی است که در دنیا مطرح است. عجیب است که قرآن تعبیر می کند: انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان یعنی با همان کلمهٔ یأمر که عدل امر میشود، “احسان” هم امر میشود. همه امر به عدل را قبول دارند اما قرآن میفرماید علاوه بر عدل شما باید محسن هم باشید چون خدا یحبّ المحسنین است و ایتاء ذی القربی با قوم و خویشان خود باید صلهٔ رحم بکنید نگویید قوم و خویش برای من چه کرده است. قرآن امر میکند که باید با آنها صله کرد. تعبیر اخلاقی قرآن است شاید در اصول خوانده باشید که کلمهٔ واحد ممکن است در اکثر از معنا استعمال شود اما سیاق این آیه این نیست که ما دو معنا برای “یأمر” قائل شویم. یک “یأمر” امر واجب و یک “یأمر” امر مستحّب باشد. چون اینجا شش مطلب در آیه است سه مورد مأمور به و سه مورد منهی عنه است"انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان وایتاء ذی القربی” این سه مورد مأمور به هستند و سه چیز هم منتهی عنه هستند. “ینهی عن الفحشاء والمنکر و البغی” فحشاء یعنی کارهای خیلی زشت. منکر کارهای حرام و ناپسند است و بغی هم به معنی ظلم است. اینها منهی عنه است. همهٔ اینها امری و نهی دستوری است و با سیاق آیه سازگار نیست که دو نوع معنا از آن استخراج کنیم. “احسان” هم جزء واجب است منتها در مورد خودش. واصلاً اگر شما از جامعه بشری"احسان” را بردارید، اصلاً جامعه، جامعه بشریت نمیشود. جامعهٔ بشری این است که در آن گذشت باشد، کمک باشد، تعامل باشد،ایثار باشد این یک جامعهای است که بدرد میخورد. شما در اروپا میبینید افرادی هستند که مثلاً وقتی شما آدرسی را پیدا نمیکنید، کمک میکنند. آن افراد الزامی ندارند که این کار را بکنند ولی از روی “احسان” این کار را میکنند. اگر این در جامعهٔ بشری نباشد، جامعه تبدیل به جامعهٔ حیوانات میشود. برادران عزیز شما باید محسن باشید. در کتاب علل الشرایع آمده که از امام صادق علیه السلام سؤال کردند چرا خدا ربا را حرام کرده است. خوب ، به حسب ظاهر بحثهایی میکنند که به جای خودش درست است ولی حضرت میفرماید: خدا محسن است.
دوست دارد بندگانش هم محسن باشند. قرض الحسنه یک نوع احسان است. شما گرفتارید از دوستتان پولی قرض میکنید و توقع مبلغ اضافی هم در بین نیست اما اگر بگوید ده تومان میدهم یازده تومان میگیرم دیگر احسان از بین میرود. اصلاً فرهنگ انسانی و اسلامی آن فرهنگی است که در آن عدالت حاکم باشد. بعد از عدالت در آن “احسان” حاکم باشد و بعد هم صلهٔ رحم و وابستگی جمعی. اگر چنین چیزی باشد میشود جامعهٔ انسانی ولی اگر بگویید “احسان” مستحب است این جامعه انسانی نمیشود و حتی عدالت هم برداشته میشود. چرا؟ چون اگر اصلاً روح احسان بر انسانها حاکم نباشد، عدالت هم عمل نمیکند چون عدالت یعنی برای دیگران حق قائل بودن. وقتی آدمی که خودخواه است،روح گذشت ندارد، این آدم خودخواه تا بتواند زور بگوید زور میگوید. پس یک نوع گذشت لازم است عدالت به تنهایی کافی نیست. در خیلیجاها عدالت رعایت میشود ولی آن گذشت وجود ندارد. پس “احسان” زیر بنای عدالت است. هر دوی اینها لازم است. سه چیز اساسی در اخلاق و فرهنگ اسلامی است عدالت، احسان و وابستگی خانوادگی. پیامبر اکرم صلی الله علی و آله و سلم در نماز جمعه در خطبههای هر هفته همیشه این آیه را میخواندند. امیدوارم همه اهل عدالت، احسان و وابستگی وکمک به خانواده و قوم وخویش باشیم واز کارهای زشت پرهیز کنیم تا ان شاء ا… روی سعادت را به خود و برای جامعه ببینیم.
منبع: پایگاه دانشگاه امام صادق(علیه السلام)
راههای ایجاد محبت اهل بیت (علیهم السلام) در کودکان و نوجوانان (قسمت دوم)
نويسنده: سيداميرحسين كامراني راد
10.بزرگداشت ایام وفات و ولادت ائمه ی طاهرین (علیهم السلام):
روزهایی در قرآن کریم به عنوان (ایام الله) ذکر شده است. این ایام روزهایی است که در آنها،اتفاقات و حوادث مهم و سرنوشت سازی به تحقیق پیوسته است. قرآن کریم می فرماید: (وَ ذَکِّرهُم بِأیّامِ اللهِ ؛ آنان را به ایام خدا متذکر شو.) (1) و امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه می فرمایند: (مقصود از ایم الله،ایام ظهور امام عصر (علیه السلام) است.) (2) اگر قرآن به (عصر) قسم خورده است،در تفاسیر آن را به عصر امام زمان (علیه السلام) تفسیر نموده اند و اگر خداوند متعال در قرآن کریم به فجر قسم می- خورد،روایات آن را به روز عاشورا تفسیر نموده اند. آشناسازی و بزرگداشت ایام ویژه،مانند ایام ولادتها و شهادتها،شبهای قدر،در فضاسازی روحی کودکان و نسل جوان بسیار مؤثر است. هم چنین عیدی دادن و تهیه ی لباس نو برای فرزندان در ایام ولادت و مناسبت های مذهبی و تهیه ی لباس سیاه در ایام شهادت حضرات معصومین (علیهم السلام) روان کودک را به سوی محبت و معرفت هرچه بیشتر خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) سوق می دهد.
نحوه ی برخورد بزرگترها با مناسبت های ویژه ی اهل بیت (علیهم السلام) ،در فکر و روح کودکان هم مؤثر است. برپایی مراسم جشن یا سوگواری،شرکت کردن و شرکت دادن کودکان در چنین برنامه هایی مؤثر است. در سایه ی تعظیم این گونه شعائر،آن فرهنگ دینی و عُلقه های ولایی پا برجا می ماند و تقویت می شود. امامان معصوم (علیهم السلام) نیز از این شیوه بهره می رفتند و به آن توصیه می کردند. برای پیروان اهل بیت (علیهم السلام) تکریم مناسبت هایی هم چون ایام عاشورا و روز غدیر،از اهمیت ویژه ای برخوردار است. (غدیر خم) را یک عید بزرگ اسلامی می دانستند و به روزه،عبادت،تبریک گویی،دید و بازدید،شادمانی،پوشیدن لباس نو و احترام این روز دستور می دادند،تا در ذهن شیعه به عنوان یک روز مهم و به یاد ماندنی باقی بماند. نسبت به ایام عاشورا نیز،مراسم گرفتن در خانه ها،مساجد،جسینیه ها،مدرسه ها،ادارات و بازار و… مؤثر است.
در بسیاری از خانه ها و خانواده ها که مراسم دیرین و دراز مدت (روضه ی خانگی) برقرار می شود،معمولاً افراد آن خانه (مخصوصاً کودکان) با حبّ اهل بیت (علیهم السلام) بار می آیند و این محبت و ولا را به عنوان یک گوهر حفظ می کنند. حتی ترویج مسایلی هم چون اطعام،احسان،وقف،نذر،هدیه در راه اهل بیت (علیهم السلام) به رسوخ این محبت در قلوب،کمک می کند. برگزاری جشن های میلاد امام زمان (علیه السلام) در این میان اهمیت خاصی دارد و ایجاد شوق به مناسبت تولد امامی که هنوز هم زنده اند و حاضر و ناظر بر ما هستند و ما چشم به راه آمدن ایشانیم،بعد عاطفی و عشق آفرینی بیشتری دارد. زمینه ی آن نیز به طور طبیعی در میان کودکان و نوجوانان وجود دارد و نیمه ی شعبان خاطره ی فراموش نشدنی برای آنان است.
صفحات: 1· 2